کلمه جو
صفحه اصلی

تلفیق


مترادف تلفیق : آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب

متضاد تلفیق : تفصیل

برابر پارسی : بهم پیوند دادن، آمیزه، هم بندی

فارسی به انگلیسی

combination, conjunction, integration, marriage, merger, reconciliation


putting together, composing


combination, conjunction, integration, marriage, merger, reconciliation, putting together, composing

فارسی به عربی

اندماج , تجمیع , مصالحة

عربی به فارسی

ساخت


مترادف و متضاد

آمیختگی، آمیزش، پیوند، ترکیب ≠ تفصیل


reconciliation (اسم)
مصالحه، اصلاح، تلفیق، اشتی

synthesis (اسم)
بهم پیوستگی، ترکیب، امتزاج، هم گذاری، اختلاط، تلفیق، پیوند، صنع

incorporation (اسم)
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت

compilation (اسم)
گردآوری، تلفیق، تالیف، همگردانی

collation (اسم)
تطبیق، مقایسه، مقابله، تلفیق، تطبیق دستخط ها

modulation (اسم)
نوسان، تلفیق، فرکانس، زیر و بم، نوسان صدا، سوار سازی

conflation (اسم)
تلفیق، تالیف، ترکیب دو عبارت با یکدیگر

syncretism (اسم)
تلفیق، همتایی، اعتقاد به توحید عقاید، تالیف عقاید مختلف

فرهنگ فارسی

دوچیزرابهم آوردن، دوپاره جامه رابهم دوختن
۱ -( مصدر ) باهم آوردن بهم بستن ترتیب دادن مرتب کردن . ۲ -( اسم ) ترتیب . جمع : تلفیقات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) به هم بستن ، به هم پیوستن ، مرتب کردن .

لغت نامه دهخدا

تلفیق.[ ت َ ] ( ع مص ) دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فراهم آوردن و ترتیب دادن. ( آنندراج ). || سخن دیگران را ضمن سخن خود آوردن : از اشعار متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت. ( گلستان ). || بربافتن و بیاراستن حدیث را. ( از ناظم الاطباء ). دروغ و باطل گفتن ومطابق کردن. ( آنندراج ). بیاراستن حدیث را و تمویه آن به باطل. ( از اقرب الموارد ). || طلب کردن امری را و دست نیافتن بدان. ( از اقرب الموارد ). || علمی که در آن از توفیق بین حدیثها که بظاهر با هم متنافی هستند بحث شود. ( از کشف الظنون ).

فرهنگ عمید

۱. دو چیز را به هم آوردن.
۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.
۳. سخن را به هم پیوند دادن.
۴. ترتیب دادن.
۵. آراستن و با هم جور کردن.
۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.

دانشنامه عمومی

مَخلوطی از دو چیز


فرهنگ فارسی ساره

آمیزه، هم بند


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تلفیق در دو معنی به کار رفته است:۱. اصطلاحی در فقه اهل سنّت به معنای تقلید از چند مذهب فقهی در یک مسئله، به گونه ای که صورت مرکّب عمل بر طبق هیچ یک از مذاهب فقهی نباشد.۲. در برخی باب های منابع فقهی در معنایی نزدیک به معنای لغوی آن (وصل کردن قسمتی به قسمت دیگر).
تلفیق به معنای اول (اصطلاحی در فقه اهل سنّت به معنای تقلید از چند مذهب فقهی در یک مسئله، به گونه ای که صورت مرکّب عمل بر طبق هیچ یک از مذاهب فقهی نباشد) در همه باب های فقه قابل تصور است.
← عبادات
در سخنان امامان مذاهب فقهی اهل سنّت و شاگردان آنان موضوع تلفیق مطرح نشده است و تلفیق از مسائل اساسی و اصولیِ مذاهب فقهی به شمار نمی آید.برخی آغاز این بحث را قرن پنجم و عامل آن را بروز تعصبات و سخت گیری های مذهبی و دخالت سیاست در گرایش به مذاهب فقهی دانسته اند. برخی دیگر آغاز این بحث را قرن هفتم می دانند.
نظر فقهای مذاهب درباره تلفیق
در هر حال، فقهای متأخرِ مذاهب مختلف به این مبحث پرداخته اند.
← فقهای حنفی
...

پیشنهاد کاربران

درهم آمیزی

درهم تنیدن، درهم آمیختن، یکپارچه کردن

یکدست کردن، یکنواخت کردن

به هم پیوند دادن به هم وصل کردن به هم دوختن
لَفَّق . تلفیقا. شقتین یا الثوب دوشقه لباس را به هم تلفیق کرد و به هم دوخت.
دوشقه پیراهن را به هم وصل کرد

امیختگی والفاق دو قسمت

با هم آوردن؛مرتب کردن؛در هم آمیختن

ربط
پیوند
ترکیب

شائبه

ترکیب ودرهم آمیزی ( به این اوصاف که از ترکیب ودرهم آمیزی دوشی شی سوم وجود پیداکند )

در هالند و حالت جماد واده و ماده:
تنیده = تلفیق

در هالند و حالت مایه و مایع
آمیخته = تلفیق


کلمات دیگر: