کلمه جو
صفحه اصلی

زرینه

فرهنگ اسم ها

اسم: زرینه (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: zarrine) (فارسی: زرينه) (انگلیسی: zarrine)
معنی: زرین، از جنس زر، به رنگ زر، طلایی، زیبا و آراسته، ( = زرین )، نام رودی که از کوههای کردستان سرچشمه می گیرد وبه دریاچه ارومیه می ریزد

(تلفظ: zarrine) (= زرین) ، ← زرین .


فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به زر ۱ - آنچه از زر ساخته شده باشد زری طلایی . ۲ - آنچه مانند زر باشد برنگ زر .
دهی از دهستان اوباتوست در بخش دیواندره شهرستان سنندج بیست و سه هزار گزی شمال باختری دیواندره واقع است .

لغت نامه دهخدا

زرینه . [ زَرْ ری ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چاردولی است که در بخش قروه ٔ شهرستان سنندج و 26 هزارگزی جنوب خاوری قروه واقع است و 343 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


زرینه . [ زَرْ ری ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) زرین . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). ذهبی و طلائی و مذهب . (ناظم الاطباء). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی . زیور زرین . پیرایه ٔ ساخته از زر : ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه از آن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ز دستش بیفتاد زرینه گرز
تو گفتی برفتش همه فرّ و برز.

دقیقی .


ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار.

فردوسی .


ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و تیغ و اسب و نگین .

فردوسی .


ز زرینه و گوهر شاهوار
ز یاقوت و از جامه ٔ زرنگار.

فردوسی .


به زرینه جام اندرون ، لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل .

عنصری .


بی اندازه مال از زرینه و سیمینه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154).
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کآمد به قصر بهشت .

نظامی .


بدو بخشید آن زرینه خوان را
تنور و هرچه آلت بودی آن را.

نظامی .


ز خاموشی در آن زرینه پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار.

نظامی .


|| مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی :
چو خورشید بنمود زرینه چهر
جهان را بشست از سیاهی به مهر.

فردوسی .



زرینه . [ زَرْ ری ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و بیست و سه هزارگزی شمال باختری دیواندره واقع است و 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


زرینه . [ زَرْ ری ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قراتوره است که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج و 26 هزارگزی شمال خاوری دیواندره واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


زرینه. [ زَرْ ری ن َ / ن ِ ] ( ص نسبی ) زرین. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). ذهبی و طلائی و مذهب. ( ناظم الاطباء ). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی. زیور زرین. پیرایه ساخته از زر : ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه از آن زنان یافت که اندازه نبود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ز دستش بیفتاد زرینه گرز
تو گفتی برفتش همه فرّ و برز.
دقیقی.
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار.
فردوسی.
ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و تیغ و اسب و نگین.
فردوسی.
ز زرینه و گوهر شاهوار
ز یاقوت و از جامه زرنگار.
فردوسی.
به زرینه جام اندرون ، لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.
عنصری.
بی اندازه مال از زرینه و سیمینه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ).
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کآمد به قصر بهشت.
نظامی.
بدو بخشید آن زرینه خوان را
تنور و هرچه آلت بودی آن را.
نظامی.
ز خاموشی در آن زرینه پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار.
نظامی.
|| مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی :
چو خورشید بنمود زرینه چهر
جهان را بشست از سیاهی به مهر.
فردوسی.

زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چاردولی است که در بخش قروه شهرستان سنندج و 26 هزارگزی جنوب خاوری قروه واقع است و 343 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قراتوره است که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و 26 هزارگزی شمال خاوری دیواندره واقع است و 270 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

زرینه. [ زَرْ ری ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره شهرستان سنندج و بیست و سه هزارگزی شمال باختری دیواندره واقع است و 215 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دانشنامه عمومی

زَرّینه شهری است در استان کردستان در غرب ایران. این شهر در بخش کرفتو شهرستان دیواندره قرار گرفته است. جمعیت این شهر در سال ۱۳۸۵، برابر با ۱٫۴۴۶ نفر بوده است که به زبان کردی لهجه اردلانی تکلم می کنند.
مختصات
شهر زرینه در جاده دیواندره به سقز واقع شده است. زرینه با دمای میانگین ۷/۶ درجه سانتیگراد بالای صفر سردترین شهر ایران از لحاظ میانگین دما است.زرینه در سال ۱۳۷۹ به شهر تبدیل شد.

گویش مازنی

/zarine/ از نام های گاو

از نام های گاو



کلمات دیگر: