کلمه جو
صفحه اصلی

کاروان


مترادف کاروان : قافله، کاربان

فارسی به انگلیسی

caravan, convoy, string, train

caravan


فرهنگ اسم ها

اسم: کاروان (پسر) (فارسی) (تلفظ: kārevān) (فارسی: کاروان) (انگلیسی: karevan)
معنی: گروه مسافرانی که باهم سفر می کنند، [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، گروه مسافرانی که با هم عازم مقصدی هستند، قافله، ( به مجاز ) چیزی که عناصر و اجزای آن به دنبال هم در حرکتند

مترادف و متضاد

caravan (اسم)
کاروان

convoy (اسم)
کاروان، قافله، بدرقه

قافله، کاربان


فرهنگ فارسی

عدهای مسافرکه باهم سفرکننددرقدیم گروهی مسافررامیگفتندکه سواربراسب واسترباهم مسافرت میکردند
( اسم ) گروهی مسافر و زایر و سود اگر که با هم مسافرت کنند و دارای زاد و توشه و ستوران باشند قافله : [ با کاروان حله برفتم ز سیستان با حل. تنیده ز دل بافته ز جان ] . ( فرخی ) ۲ - قطار شتر و استر و الاغ : [ شتر بود بر دشت ده کاروان بهر کاروان بر یکی ساروان ] . ۳ - کار گزار وکیل . یا کاروان شادی . کارنا وال یا کاروان شتر . قافلهای از شتران . یا کاروان از کاروان نگسستن . پیاپی آمدن کاروان : [ گرفته راه امید نشسته رهبان عقل که کاروان سخاش نگسلد از کاروان ] . ( مسعود سعد )
نام محلی کنارراه سراب به اردبیل

فرهنگ معین

[ په . ] (اِمر. ) قافله ، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند.

لغت نامه دهخدا

کاروان. [ کارْ / رِ ] ( اِ مرکب ) کاربان. ( جهانگیری ). قافله. ( برهان ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به قافله شود. قیروان. ( المعرب جوالیقی ج 2 ص 254 ). ( منتهی الارب ). و رجوع به لغت «کاربان » شود. عیر. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). و رجوع به عیر شود. سیاره. ( ترجمان القرآن ). جمعیت زیادی از مسافران و سودا گران. ( ناظم الاطباء ). دسته مسافرین :
کاروان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر و می اندیش.
رودکی.
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدو اندرون سهمگن.
ابوشکور بلخی.
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان.
فردوسی.
شتر بود بر دشت ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان.
فردوسی.
به ایران شتروار صد کاروان
ببردند شادان و خرم روان.
فردوسی.
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ای تنیده بدل بافته ز جان.
فرخی.
هر چه پرسیدند او را همه این بود جواب
کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.
لبیبی.
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.
منوچهری.
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی.
منوچهری.
ندانی که ویران شود کاروانگه
چو برخیزد آمد شد کاروانی.
منوچهری.
چو پولی است زی آن جهان این جهان
برو عبره ما را و ما کاروان.
اسدی.
ز مصر آمده روم را خواسته
یکی کاروانی پر از خواسته.
( گرشاسبنامه ).
ز دروازه هاشان یکان و دوگان
شدند اندر آن شهر بی کاروان.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم.
ناصرخسرو.
چند چپ و راست بتابی ز راه
چون نروی راست درین کاروان.
ناصرخسرو.
وز مطرب و رود و نبید آنجا
پیوسته همه روز کاروانست.
ناصرخسرو.
دردا و حسرتا که مرا دور روزگار
بی آلت سلاح بزدراه کاروان.

کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس ، واقع در 39هزارگزی باختر قشم و 12هزارگزی شمال راه مالرو قشم به صلخ . جلگه و گرمسیر و مالاریائی و دارای 255 تن سکنه است . آب آن از چاه و باران است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای 84تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.


کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.


کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام ناحیتی به بلوچستان .


کاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی الارب ). و رجوع به لغت «کاربان » شود. عیر. (ترجمان القرآن ) (دهار). و رجوع به عیر شود. سیاره . (ترجمان القرآن ). جمعیت زیادی از مسافران و سودا گران . (ناظم الاطباء). دسته ٔ مسافرین :
کاروان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر و می اندیش .

رودکی .


سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدو اندرون سهمگن .

ابوشکور بلخی .


به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان .

فردوسی .


شتر بود بر دشت ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان .

فردوسی .


به ایران شتروار صد کاروان
ببردند شادان و خرم روان .

فردوسی .


به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی .

فردوسی .


کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ .

فرخی .


با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ای تنیده بدل بافته ز جان .

فرخی .


هر چه پرسیدند او را همه این بود جواب
کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.

لبیبی .


شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.

منوچهری .


یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی .

منوچهری .


ندانی که ویران شود کاروانگه
چو برخیزد آمد شد کاروانی .

منوچهری .


چو پولی است زی آن جهان این جهان
برو عبره ما را و ما کاروان .

اسدی .


ز مصر آمده روم را خواسته
یکی کاروانی پر از خواسته .

(گرشاسبنامه ).


ز دروازه هاشان یکان و دوگان
شدند اندر آن شهر بی کاروان .

شمسی (یوسف و زلیخا).


گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم .

ناصرخسرو.


چند چپ و راست بتابی ز راه
چون نروی راست درین کاروان .

ناصرخسرو.


وز مطرب و رود و نبید آنجا
پیوسته همه روز کاروانست .

ناصرخسرو.


دردا و حسرتا که مرا دور روزگار
بی آلت سلاح بزدراه کاروان .

مسعودسعد.


مثل ما و دنیا مثل کاروانیست که در فصل گرمای تابستان در زیر درختی منزل کند چندانکه از گرما بیاساید. (مجمل التواریخ والقصص ص 229).
یک خر نخوانمت که یکی کاروان خری
کرد آخورت پر از علف و کفر و زندقه .

سوزنی (از جهانگیری ).


باز پس ماند ز همراهیت گر آصف بود
کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری .

انوری .


خاقانی است پیشرو کاروان شعر
همچون حباب پیشرو کاروان آب .

خاقانی .


کاروان عشق را بیّاع جان شد چشم او
دار ضرب شاه زان بیّاع جان انگیخته .

خاقانی .


کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست .

خاقانی .


خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی .

نظامی .


زان همه بانگ و علالای سگان
هیچ واماند ز راهی کاروان .

مولوی .


برخری کز کاروان تنها رود
بر وی آن ره از تعب صدتو شود.

مولوی .


شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان .

مولوی .


چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه ٔ کاروان .

سعدی (گلستان ).


یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر بر کنار بیشه خفته . (گلستان ). پیاده ای سر و پا پرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت . (گلستان ).
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی .

حافظ.


تو قاصد ار نفرستی و نامه نفرستی
از اینطرف که منم راه کاروان باز است .

قاسمی .


عن ابی عبداﷲ البراثی قال کانت جوهرة (زوجتها العابدة المشهورة) تنتبهنی من اللیل و تقول یا اباعبداﷲ «کاروان رفت » معناه قد صارت القافلة. (صفة الصفوة).
- امثال :
درویش از کاروان ایمن است .
سگ لاید و کاروان گذرد .
من یک تن علیلم و یک کاروان اسیر .
هم دزد می نالد هم کاروان .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
|| وکیل . (مهذب الاسماء). || شتر و استر و خر و الاغ را نیز گویند. (برهان ). || قطار. عده ٔ بسیار از شتر و دیگر ستور. || راه گذری و مسافری را نیز گویند که جهت تجارت به جایی رود. (برهان ). سیار.
- کاروان از کاروان نگسستن ؛ آمدن متوالی کاروان . پیوسته و پی در پی آمدن کاروان :
تا جود اوبراه اَمَل گشته بدرقه
نگسست کاروان مکارم ز کاروان .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 367).


گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان .

مسعودسعد (دیوان ص 414).


تا بود بر راه جودش قافله بر قافله
نگسلد در راه شکرش کاروان از کاروان .

معزّی .



فرهنگ عمید

۱. گروه مسافرانی که باهم سفر می کنند.
۲. [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید.
۳. اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد.
* کاروان زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن.

۱. گروه مسافرانی که باهم سفر می‌کنند.
۲. [مجاز] چیزی که اجزای آن به دنبال هم می‌آید.
۳. اتاقک چرخ‌داری که به پشت اتومبیل وصل می‌شود و برای حمل کالا، حیوانات، و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می‌گیرد.
⟨ کاروان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن.


دانشنامه عمومی

کاروان در قدیم به گروهی از مردم که با تعداد زیادی شتر، اسب و خر و قاطر به قصد سفر تجاری و زیارتی عازم مقصدی طولانی می شدند کاروان می گفتند به عبارت دیگر دسته ای از مسافران که معمولان با قصد تجارت باهم سفر می کنند. کاروان معمولان در مناطق بیابانی به خصوص در جاده ابریشم برای ایمن ماندن از راهزنان، گروهی حرکت می کرده اند. کارون واژه ای فارسی می باشد که در زبانهای دیگر هم به همین نام و مفهوم به کار برده می شود.
کاروان شتر
بارانداز

دانشنامه آزاد فارسی

کاروان (caravan)
گروهی از مسافران یا بازرگانان که برای کمک متقابل و دفاع از یکدیگر در حین سفر در سرزمین های نامسکون یا کشورهای خصم با هم متحد شده و سازمان یافته اند. سابقۀ تجارت کاروانی در خاورمیانه به عهد تمدن های باستانی بازمی گردد و به نظر می رسد پیش از آغاز تجارت دریایی بسیار رایج بوده است. همۀ امور مربوط به سفر کاروان ها از یک نقطۀ حاصل خیز به نقطۀ حاصل خیز دیگری در همان منطقه، می بایست از ابتدا سازمان دهی می شد، زیرا بیابان های پهناور بخش های مسکون را از یکدیگر جدا می کرد و حکومت های محلی قادر به حفاظت از بازرگانان در برابر اشتیاق قبایل به غارت و چپاول اموال آنان نبودند. کاروانیان معمولاً کالاهایی مانند جواهرات، ادویه، عطریات، رنگینه ها، فلزات، چوب های کمیاب، عاج، روغن، و منسوجات (عمدتاً ابریشم) را برای خریدوفروش با خود داشتند و بخش عمدۀ بارهای آنان را شترها از مصر تا بین النهرین و در سراسر شبه جزیرۀ عربستان حمل می کردند. در حدود قرن ۳م پای شتران به شمال افریقا و صحرای افریقا رسید. در آسیای صغیر از الاغ استفاده می شد. در دورۀ حکومت امپراتوری های بزرگ تجارت رونق بسیار داشت، زیرا در این روزگار دولت ها می توانستند مسیرهای کاروان رو را کنترل و از کاروانیان محافظت کنند؛ بسیاری از جنگ ها و فتوحات عهد باستان نیز برای ایمن سازی همین راه ها روی داد. حکومت ها به تأسیس کاروان سرا در طول راه های کاروان رو اقدام می کردند و با احداث این کاروان سراها حرکت سربازان برای امن کردن راه ها نیز سهل تر می شد. در عهد باستان، متناسب با رونق و رکود تجارت در راه های کاروان رو، شهرهایی در مسیر کاروان ها پدید می آمدند یا نابود می شدند. پس از ظهور اسلام، زیارت کعبه نیز عاملی برای تشکیل کاروان های بزرگ زیارتی شد که هر سال از اقصا نقاط جهان اسلام در موسم حج به سمت مکه راه می افتادند. تا دورۀ مدرن، که کامیون و هواپیما وارد عرصۀ تجارت شدند، سیستم تجارت کاروانی تغییر چندانی نیافته بود، و مسافرانی که قصد عبور از صحراهای خشک و سوزان را داشتند به کاروان ها ملحق می شدند.

جدول کلمات

قافله

پیشنهاد کاربران

کاروان/کاربان=کا روان
کا=گاو
روان= در حرکت
کاروان=کوچ گله گاو

ون

( ( معرفی آداب و رسوم منطقه کاروان ) )
منطقه کاروان ، واقع در شهر ستان کنارک بخش زرآباد در جنوبی ترین نقطه استان سیستان و بلوچستان قرار دارد ، این منطقه از غرب به شهرستان جاسک، و از شرق به شهرستان چابهار ، در جنوب به دریای عمان محدود میگردد، منطقه کاروان از سیزده روستا تشکیل شده و بیش از 5000نفر جمعیت را در خود جای داده است ، دربلوچستان تمام افراد یکسان و برابرند وکسی را بر کسی دیگر رجحان و برتری نیست ، اگر ما در این متن به توصیف منطقه کاروان پرداخته ایم ، هدف مان معرفی آداب و رسوم منطقه کاروان که عضو کوچکی از جمهوری اسلامی ایران است می باشد ، در این میان از شعرها و داستانهای بجا مانده از گذشته، کاروان نشان میدهد که مردمانش از آداب و رسوم خاصی پیروی میکردند، که مختصرا اشاره میشوند مذهب:
تمامی مردم کاروان اهل سنت و پیرو قرآن و سنت میباشند و به مراسمات مذهبی اهتمام ویژه ای دارند . در گذشته مسایل خرافی در میان جامعه رواج داشته ولی خوشبختانه امروز به همت رهبران دینی همچون دکتر احمد سیاد ( رح ) و دیگر رهبران دینی از اینگونه اعتقادات در جامعه فقط نامی باقی مانده است
طوایف و گروه های نژادی کاروان:
ساکنان اهالی کاروان بلوچ و ازطایفه سنگله میباشند که سرگذشت لقب سنگله یشان از قول شهداد بن شهدوست که شاعر ، تاریخ دان ، و نسب شناس معاصر کاروان بوده قبلا بیان گردید، ( زبان ) گویش منطقه کاروان بلوچی و گویش شان مکرانی میباشد ، لهجه مردم منطقه کاروان به لهجه های دیگر مناطق بلوچستان با لهجه مردم سرباز نزدیکی بیشتری دارد
ازدواج:
در منطقه کاروان اغلب ازدواج ها به صورت درون فامیلی انجام میشود و نقش انتخاب پسر و دختر وجود ندارد در گذشته های نه چندان دور مراسم جشن عروسی با دهل و شادی برگزاز میشد ولی امروزه به علت تفکر اسلامی که ساز موسیقی را حرام میداند و مراسم جشن عروسی فقط یک روز یا یک شب بدون هیچگونه رقص و دهل و ساز موسیقی برگزار میشود
مراسم عزداری:
هرگاه فردی فوت کند همه اهالی محل و آبادیهای دیگر را خبر میکنند وقت جنازه را مشخص میکنند بعد از اجرای مراسم نماز بستگان میت را تا قبرستان همراهی میکنند ، بعد از دفن جنازه ، مراسم عزداری تا سه روز در خانه فوت شده برگزار میگردد ، همه اهالی محل، و از جاهای دیگر برای ابراز همدردی با خانواده میت در کنار او میمانند و تمامی مخارج دوران عزاداری را اهالی محل جمع آوری مینمایند ( لازم به ذکر است این که همه در مراسم عزا مینشینند رسم منطقه است از نظر شرعی ثبوتی ندارد اما تعزیت در اسلام هست ) یکی دیگه از آداب و رسوم منطقه کاروان این است هر دیوان و مجلسی که باشد یک نفر را بعنوان بزرگ آن مجلس مشخص میکنند هر کسی که بیایید آن شخص که بعنوان و بزرگ دیوان مشخص شده از آنها حوال پرسی میکنه و آنها که به آن مجلس میایند آنها هم یک نفر را بعنوان پیش سلام خود مشخص میکنند زمان قدیم که ماشین نبوده با شترها و الا غ هایشان می آمده اند نزدیک یک کیلومتر یا 500متر فاصله از آن محله پیاده میشده اند و پیاده می آمده اند تا نزدیک آن دیوان افرادی هم از آنها اسقبال میکردند شترها و الاغ هایشان را می بستند و آنها می آمدند ، ( این زمان الاغ هابود ) و آن فرد که بعنوان پیش سلام مشخص شده سلام میدهد اگه مجلس عزای باشد آن شخص که بزرگ مجلس است و نزدیکان درجه یک میت از جلویشان بلند میشوند و آن فرد پیش سلام دقت میکند قبل از همراهانش نمی نشیند همه با هم مینشینند و آن فردی که بزرگ دیوان است با آنها حوال پرسی میکند بجز آن پیش سلام کسی دیگه جوابش را نمیدهد همه سکوت میکنند اگه سوالی پرس یده شود فقط همان فرد که پیش سلام بوده جواب میدهد و دیگرهمراهانش سکوت میکنند ورسم بر این است که هر کس در مجالس لنگ بهمراه دارد و صندلی بلوچی ( به بلوچی پلتری ) میبندد ، در مجلس حرفهای بی جا و زشت بیان نمیکنند ( حتی در زمان قدیم اینطور بوده اگه کسی از بزرگان دیوان داشت صحبت میکرد وفرد کم سن و سالی شروع به صحبت میکرد او را مجلس بیرون میکردند ) اگه به صرف غذا آنجا بمانند موقع ای که غذاها را می آورند تا آن شخص که غذاها را تقسیم کرده دستور خوردن ندهد هیچ احدی دست به غذا ها دراز نمیکند وفتی که غذا بین تمام اهل مجلس تقسیم شد آن فردی که غذاها را تقسیم کرده میگه بسم الله کنید همه با هم شروع به خوردن میکنند، بعد از پایان مجلس و دیوان هر گروهی که جدا جدا آمده اند جدا جدا بلند میشون شخصی که پیش سلام بوده بازهم به همراهانش آهسته میگه آماده باشید که بلند میشویم همه با هم بلند میشوند و آنی که پیش سلام بوده میگه اهل مجلس به رخصتی بازهم آن بزرگ مجلس و افرادی از برگزار کنندگان مجلس بلند میشوند و تنها همان فرد ی که بزرگ و مجلس هست میگه فرصت الله ، و مجلس را ترک میکنند زمان شترها و الاغ ها هم به فاصله دور از دیوان سوار میشده اند ، و در حال حاضر این جز رسمهای کاروان است که هیچ کس نزدیک خانه ها نمی ایستتد گر چه خانه نزدیکانش باشد برای هر خانه حدودی است هر کس بیایید از آن حدود مشخص شده جلوتر نمیاد یکی از رسمهای منطقه کاروان راجع به حوال پرسی این است کسی که تازه از مسافرت بیاید و همسایگان و مردمانش وقتی که بسلام او میروند برای اولین از او حوال پرسی میکنند گرچه خانه خودش است لازم به ذکر است این فقط بار اول است اگه دفعه دیگر بروند صاحب خانه از آنها حوال پرسی میکنه ، و رسمی دیگر این است اگه کسی به محل دیگری برود، همسایگان میزبان و یا هر یکی ازاهل آن محله بسلامش بیایند از او حوال پرسی میکنند، زمان قدیم اما نه خیلی دور رسم بر این بود کسی از ( مردان ) منطقه کاروان در مجلس و دیوانها سرلخت نمیرفت حتما عمامه ( پاغ ) میبست ، مردم کاروان افرادی دلیر شجاع و مهمان نوازند و میاداری این قوم در بین دیگر اقوام بلوچ مشهور است و حس وطن دوستی آنها را میتوان با جنگهایشان در دوران استعمار با انگلیسها مشاهده کرد و این وقایع در تاریخ ایران و نوشته های مورخان غرب وجود دارد، دلاورانی چون شاهی نبی بخش از این طایفه برخاسته و جان خود را فدای یک توهین که یک افسر انگلیسی به بلوچ ها نموده کرده اند
یادگیری علم نسب شناسی:
در منطقه کاروان بوده افرادی زیادی بوده اند که به علم نسب شناسی زبان زد عام و خاص بوده اند من جمله عظیم خان بن ولی خان و شهداد بن شهدوست که نسب شناس و شاعر معاصر منطقه کاروان بود که اکثر شعرهایش توسط آقای ابراهیم دادرحیم جمع آوری شده اند و بصورت کتابی در آورده اند که چند مدت پیش پخش و منتشر گردیدند ، و در حال حاضر حاجی خانمحمد بن محمد و حاجی خدابخش بن واجهی از نسب شناسان ماهر ، منطقه کاروان هستند ( ، لازم بذکر است که رسول اکرم صلی الله و علیه و سلم به یادگیر نسب شناسی امتش رو تشویق کرده و فرموده اند: نسب نامه تان را ، یاد بگیرید که بتوانید بوسیله آن با همدیگر پیوند خویشاوندی را بر قرار کنید ، چرا که صله رحم مایه ی محبت در خاندان و سبب افزایش مال و ثروت و باعث ماندگاری آثار و نام نیک میشود ( روایت ترمذی ) افرادی ازمردم منطقه کاروان به علم گاهشماری مهارت خاصی داشته اند چنان ماهر بوده اند که توانسته اند همانند منجمین با ایجاد رصد خانه ها اصول وفنون دقیق زمان سنجی را کشف نمایند . در واقع گاهشماری شان نوعی تقویم سنتی بوده که بر اساس تجارب طولانی مدت زندگی شان بدان دست یافته اند ( ( مردمان منطقه کاروان قبلا از نظر سواد خیلی عقب بوده اند ، اما از فضل و لطف رب العالمین به منطقه کاروان بزرگترین عالم دینی دکترا در رشته حدیث در کل ایران اسلامی ، از منطقه کاروان بود ، و در حال حاضر شکر خدا منطقه کاروان از نظر علم و سواد پیشرفت زیادی کرده که دانشجو دکترا هم داریم که باعث افتخار مردم کاروان و زرآباد هستند، لازم به ذکر است که این آداب و رسوم منطقه کاروان را شی دوستین بن ژلی بنیانگذاری کرده است.
این بود مختصری از آداب و رسوم منطقه کاروان که بنده به طور خلاصه چند تا را در این متن بیان کرده ام کاروان
آداب و رسوم زیادی دارد ان شاءالله کم کم بیان خواهند شد از تمام دوستان مسئلت دارم که بنده را از اشتباه املای معاف کنند و آنچه را که بنده در این متن کم یا زیاد کرده ام راهنمائیم کنید

قافله، کاربان، ون

با کاربان دواملایی است! -
واژه ای فارسی است و caravan برگرفته شده از فارسی است!


کاروان نام دهستانی است در شهرستان کنارک بلوچستان

کاروان : کاروان تغییر یافته ی کاربان است . " کار "در آن به معنی ارابه است . در قدیم لوازم گرانقیمت و مالیات های جمع آوری شده را با ارابه حمل می کردند و افرادی هم همراه این ارابه ها جهت مراقبت از آن حرکت می کردند که به آنها نگهبان یا مراقب ارابه یا کار بان می گفتند . بعدا مردم جهت امنیت در راهها به این گروه می پیوستند و همراه یا به دنبال آنها مسافرت می کردند . بعد ها به حرکت دست جمعی مسافران که افرادی از آنها مراقبت می کردند کاربان و کاروان گفته شد . امروزه در زبان انگلیسی به اتومبیل car گفته می شود که معنی اصلی آن ارابه است .
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کاروان " می نویسد : ( ( کاروان چنان می نماید که از کار/ وان ( =پساوند، در پارسی "بان" ) ساخته شده است. کار می تواند بود که از کاره kara در پارسی باستان باز مانده باشد که به معنی سپاهی بوده است و همان است که در واژه ی" کارزار" نیز به کار برده شده است. به گمان، همین واژه است که چونان "پسواژه ی" ( =تابع ) کس در آمیغ کس و کار، در پارسی مردمی و "پسواژه ی"کُرد در آمیغ کُرد و کاره ، در گـویش بومی کرمانشاه، به یادگار مانده است. بر این پایه، " کاروان "در بنیاد به معنی" آنچه سپاهیان آن را
پاس می دارند "می توانسته است بود و این نام شاید از آن روی بر آن نهاده شده است که در گذشته پاسدارانی با کاروان همراه بوده اند و آن را از گزند راهزنان پاس می داشته اند. واژه ی" کاره" در سنگ نبشته داریوش بزرگ در بیستون به کار رفته است. ) )
( ( چو آن کودک خرد پرمایه گشت
بر آن کوه بر کاروان ها گذشت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹٠. )
واژه ی " کاروان " فارسی ، پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " وانت " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .


کلمات دیگر: