(تلفظ: jalāloddin) (عربی) شکوه و عظمت دین ؛ (در اعلام) مولانا جلالالدین محمد بلخی (مولوی) از عارفان و شاعران بنام ایرانیِ قرن هفتم (هـ.ق).
جلال الدین
فرهنگ اسم ها
معنی: شکوه و عظمت دین، نام شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم، مولانا جلال الدین بلخی، ( اَعلام ) ) مولانا جلال الدین محمّد بلخی ( = مولوی ) از عارفان و شاعران بنام ایرانیِ قرن هجری، مؤلف منظومه ی عرفانی معروف به مثنوی معنوی، مجموعه غزلهای موسوم به دیوان شمس، دو کتاب به نامهای فیه مافیه و مجالس سبعه، ) جلال الدین خوارزمشاه فرزند سلطان محمّد خوارزمشاه از سلاطین سلسله ی خوارزمشاهی در قرن هجری، شکوه و جلال دین
فرهنگ فارسی
میر میران از والیان اصفهان است
لغت نامه دهخدا
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ملکشاه مکنی به ابوالفتح . رجوع به ملکشاه در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن علی بن صدقه . رجوع به جلال الدولة حسن شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسحاق . رجوع به اسحاق سمرقندی شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 193 شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْدی ] ( اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است. او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ریاضی. ( یادداشت مؤلف ).
جلال الدین. [ ج َلُدْ دی ] ( اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. ( از رجال حبیب السیر ص 17 ) ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 117 ).
جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است. او راست شرح بر منار الانوار نسفی. ( کشف الظنون ).
جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ( ملک... ) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی. رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْدی ] ( اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75 ).
جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم. در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان ( 716 - 736 ) بود. تاریخ مغول آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را درعهده امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان یعنی تیمورتاش را هم بحکومت ولایت روم فرستاد و او خواجه جلال الدین پسر ارشد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را بسمت وزارت و استیفای بلاد روم برگزید. ( تاریخ مغول ص 326 ).
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بلقینی. رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.
جلال الدین.[ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کندی دشناوی. رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) اسحاق. رجوع به اسحاق سمرقندی شود.
جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 193 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اکبرشاه .رجوع به جلال الدین محمد اکبرشاه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن محمدبن حسن بن محمد از پیشوایان صباحیه و اسماعیلیان است که پس از جلوس بجای پدر از بدعتهای وی تبری نمود و اظهار مسلمانی کرد و پیروان خود را بالتزام اسلام و اتباع قوانین شرع ملزم ساخت و در این معنی بخلیفه ٔ بغداد و سلطان محمد خوارزمشاه نامه نوشت و بهمین سبب از دارالخلافه باسلام او حکم کردند و او را جلال الدین نومسلمان نامیدند. رجوع بتاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 171، 172، 212 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن ابوالحسن . رجوع به علی بن ابوالحسن زندی شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد. رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) (سلطان ...) سیورغتمش بن قطب الدین خنتممور بعد از پدر بفرمان احمد خان بسلطنت کرمان رسید و نه سال فرمانروایی کرد.وی در شب 27رمضان سال 693 هَ . ق . بفرمان خواهرش پادشاخاتون بقتل رسید. وی پنجمین از سلاطین و حکمرانان قتلغخانیه (قراختائیان کرمان ) است که از 681 تا 692 سلطنت کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 531 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بلقینی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حمزه اندخودی مکی یکی از وزیران سلطان حسین میرزا بود که سرانجام معزول و گوشه نشین شد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 321).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سرایی خیتنی حاکم دیاربکر. وی پس از معزول شدن ملک رضی الدین بابا بحکومت رسید. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 819 و 820 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سلیمان بن محمدسلجوقی . رجوع به سلیمان ... در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه عالم . رجوع به شاه عالم جلال الدین شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه شجاع . رجوع به شاه شجاع در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 625، 631، 644، 645، 648، 650، 652، 654، 656، 658، 665، 667، 672، 675، 678، 681، 682، 734، 735، 736، 741 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عبداﷲبن یونس مکنی به ابوالمظفر وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. ابن قصاب که بسال 590 هَ . ق . وزارت یافت او را معزول کرد و بگرفت و بحبس انداخت تا کار بر او تنگ شد و در زندان بمرد. (تجارب السلف صص 328 - 329).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی . لقب علی گورکان بن حسن تگین .رجوع به آل افراسیاب شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان قزوینی صاحب تلخیص المفتاح (متن مطول ). رجوع به محمد ... در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن محمدبن حسین بلخی رومی . رجوع به محمد در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن بهاءالدین سام از ملوک بامیان است . وی پس از پدر هفت سال در بامیان حکومت کرد. در آن سال که سلطان محمد خوارزمشاه در ماوراءالنهر بود ناگاه بجانب بامیان ایلغار کرد و بی خبر بسر جلال الدین علی رسید و پس از کشتن وی قلمروش را بتصرف درآورد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 609 و610). و رجوع به ابوعلی جلال در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲ بخاری وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی و مردی ادیب و فاضل و فقیه بود. وی بسال 593 هَ . ق . وفات یافت . (تجارب السلف ص 329) (دستور الوزراء ص 95).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن یوسف بن صفار ماردینی . رجوع به علی بن یوسف در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عمر. رجوع به عمربن کازرونی شود.
داعی که پیش تخت بفرمان نشسته است
آنجا بد ایستاده که دربان نشسته است .
(لباب الالباب عوفی چ بریل ج 1 ص 277).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فیروزشاه بن ارغونشاه .رجوع به فیروزشاه جلال الدین در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین سلطان سمرقند بود وی در آغاز جوانی گاه شعر میسرود. او راست :
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای
دریاب که تر می کند از خون جگر
هجران تو از هر مژه دستارچه ای .
رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 43، 45، 86، 147، 148، 580، 600، 601 شود.
دوشینه بکوی می فروشان
پیمانه ٔ می بزر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
زر دادم و دردسر خریدم .
من بنگ نمی خورم می آرید
من چنگ نمی زنم نی آرید.
(آتشکده ٔ آذر ص 11).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن احمد خطیب . رجوع به محمدبن احمدبن خطیب شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) میرمیران از والیان اصفهان است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 664، 665، 673، 674 شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) میزرا... سلطان محمود از طرف پدر خود سلطان ابوسعید بفرمانروایی استراباد رسید (754 هَ . ق .). رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 221 و رجوع به محمود شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) (ملک ...) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی . رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت نامه شود.
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است . او راست شرح بر منار الانوار نسفی . (کشف الظنون ).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).
جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم . در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان (716 - 736) بود. تاریخ مغول آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را درعهده ٔ امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان یعنی تیمورتاش را هم بحکومت ولایت روم فرستاد و او خواجه جلال الدین پسر ارشد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را بسمت وزارت و استیفای بلاد روم برگزید. (تاریخ مغول ص 326).
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده ٔ جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75).
جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است . او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ٔ ریاضی . (یادداشت مؤلف ).
جلال الدین . [ ج َلُدْ دی ] (اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. (از رجال حبیب السیر ص 17) (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 117).
عرصه ٔ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسه ٔ خورشید گلمیخ زر است .
(رجال حبیب السیر ص 218).
جلال الدین .[ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کندی دشناوی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.
دانشنامه عمومی
سریال «جلال الدین» به وقایع حکومتیِ زمان کودکی و نوجوانی جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا می پردازد. پدر مولانا، محمدبن حسین خطیبی، معروف به سلطان العلما، مردی عارف و از بزرگان صوفیه است که در برابر حکومت می ایستد، و این در حالی است که مولانا در حال نظارهٔ این وقایع است…
دانشنامه اسلامی
...