کلمه جو
صفحه اصلی

جلال الدین

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: jalāloddin) (عربی) شکوه و عظمت دین ؛ (در اعلام) مولانا جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) از عارفان و شاعران بنام ایرانیِ قرن هفتم (هـ.ق).


اسم: جلال الدین (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: jalāloddin) (فارسی: جلال‌الدين) (انگلیسی: jalaloddin)
معنی: شکوه و عظمت دین، نام شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم، مولانا جلال الدین بلخی، ( اَعلام ) ) مولانا جلال الدین محمّد بلخی ( = مولوی ) از عارفان و شاعران بنام ایرانیِ قرن هجری، مؤلف منظومه ی عرفانی معروف به مثنوی معنوی، مجموعه غزلهای موسوم به دیوان شمس، دو کتاب به نامهای فیه مافیه و مجالس سبعه، ) جلال الدین خوارزمشاه فرزند سلطان محمّد خوارزمشاه از سلاطین سلسله ی خوارزمشاهی در قرن هجری، شکوه و جلال دین

فرهنگ فارسی

حسن مشهور به نو مسلمانان از خاندان حسن صباح و از امرای الموت ( جل. ۶٠۷ - ف. ۶۲۸ ه. ق . ) وی قریب ۱٠ سال در مقابل مغول و دشمنانه دیگر دلیرانه مقاومت کرد ولی نتوانست کاری از پیش برد .
میر میران از والیان اصفهان است

لغت نامه دهخدا

جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ملکشاه مکنی به ابوالفتح . رجوع به ملکشاه در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن علی بن صدقه . رجوع به جلال الدولة حسن شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسحاق . رجوع به اسحاق سمرقندی شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 193 شود.


جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه. ( فارسنامه ).

جلال الدین. [ ج َ لُدْدی ] ( اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است. او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ریاضی. ( یادداشت مؤلف ).

جلال الدین. [ ج َلُدْ دی ] ( اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. ( از رجال حبیب السیر ص 17 ) ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 117 ).

جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است. او راست شرح بر منار الانوار نسفی. ( کشف الظنون ).

جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ( ملک... ) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی. رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت نامه شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْدی ] ( اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75 ).

جلال الدین. [ ج َ لُدْ دی ] ( اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم. در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان ( 716 - 736 ) بود. تاریخ مغول آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را درعهده امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان یعنی تیمورتاش را هم بحکومت ولایت روم فرستاد و او خواجه جلال الدین پسر ارشد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را بسمت وزارت و استیفای بلاد روم برگزید. ( تاریخ مغول ص 326 ).

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بلقینی. رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.

جلال الدین.[ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کندی دشناوی. رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) اسحاق. رجوع به اسحاق سمرقندی شود.

جلال الدین. [ ج َ لُدْ د ] ( اِخ ) اسکندربن جلال الدوله کیومرث از حکام بنی اسکندر است که در قرن نهم هجری بر بخشی از مازندران حکومت داشتند. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 193 شود.

جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) اکبرشاه .رجوع به جلال الدین محمد اکبرشاه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حسن بن محمدبن حسن بن محمد از پیشوایان صباحیه و اسماعیلیان است که پس از جلوس بجای پدر از بدعتهای وی تبری نمود و اظهار مسلمانی کرد و پیروان خود را بالتزام اسلام و اتباع قوانین شرع ملزم ساخت و در این معنی بخلیفه ٔ بغداد و سلطان محمد خوارزمشاه نامه نوشت و بهمین سبب از دارالخلافه باسلام او حکم کردند و او را جلال الدین نومسلمان نامیدند. رجوع بتاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 171، 172، 212 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن ابوالحسن . رجوع به علی بن ابوالحسن زندی شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد. رجوع به محمدبن محمد کرخی در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) (سلطان ...) سیورغتمش بن قطب الدین خنتممور بعد از پدر بفرمان احمد خان بسلطنت کرمان رسید و نه سال فرمانروایی کرد.وی در شب 27رمضان سال 693 هَ . ق . بفرمان خواهرش پادشاخاتون بقتل رسید. وی پنجمین از سلاطین و حکمرانان قتلغخانیه (قراختائیان کرمان ) است که از 681 تا 692 سلطنت کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 531 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوالمظفر یکی از وزیران الناصر لدین اﷲ بود. رجوع به دستور الوزراء ص 95 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابوسعید. رجوع به ابوسعید بویرانی در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) ابویزید. رجوع به ابویزید جلال الدین در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بلقینی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) حمزه اندخودی مکی یکی از وزیران سلطان حسین میرزا بود که سرانجام معزول و گوشه نشین شد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 321).


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سرایی خیتنی حاکم دیاربکر. وی پس از معزول شدن ملک رضی الدین بابا بحکومت رسید. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 819 و 820 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) سلیمان بن محمدسلجوقی . رجوع به سلیمان ... در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه عالم . رجوع به شاه عالم جلال الدین شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) شاه شجاع . رجوع به شاه شجاع در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 625، 631، 644، 645، 648، 650، 652، 654، 656، 658، 665، 667، 672، 675، 678، 681، 682، 734، 735، 736، 741 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عبداﷲبن یونس مکنی به ابوالمظفر وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. ابن قصاب که بسال 590 هَ . ق . وزارت یافت او را معزول کرد و بگرفت و بحبس انداخت تا کار بر او تنگ شد و در زندان بمرد. (تجارب السلف صص 328 - 329).


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی . لقب علی گورکان بن حسن تگین .رجوع به آل افراسیاب شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان قزوینی صاحب تلخیص المفتاح (متن مطول ). رجوع به محمد ... در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن محمدبن حسین بلخی رومی . رجوع به محمد در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن بهاءالدین سام از ملوک بامیان است . وی پس از پدر هفت سال در بامیان حکومت کرد. در آن سال که سلطان محمد خوارزمشاه در ماوراءالنهر بود ناگاه بجانب بامیان ایلغار کرد و بی خبر بسر جلال الدین علی رسید و پس از کشتن وی قلمروش را بتصرف درآورد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 609 و610). و رجوع به ابوعلی جلال در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲ بخاری وزیر الناصر لدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی و مردی ادیب و فاضل و فقیه بود. وی بسال 593 هَ . ق . وفات یافت . (تجارب السلف ص 329) (دستور الوزراء ص 95).


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) علی بن یوسف بن صفار ماردینی . رجوع به علی بن یوسف در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) عمر. رجوع به عمربن کازرونی شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فضل اﷲ خواری از شاعران عهد سلطان تکش بود و شعرنیکو میسرود. وی با صدرالدین وزان بدیدار سلطان تکش که از عراق حرکت کرده و نزدیک ری معسکر ساخته بود آمد و اشعاری بالبداهة سرود که مطلع آن این بیت است :
داعی که پیش تخت بفرمان نشسته است
آنجا بد ایستاده که دربان نشسته است .

(لباب الالباب عوفی چ بریل ج 1 ص 277).



جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) فیروزشاه بن ارغونشاه .رجوع به فیروزشاه جلال الدین در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین سلطان سمرقند بود وی در آغاز جوانی گاه شعر میسرود. او راست :
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای
دریاب که تر می کند از خون جگر
هجران تو از هر مژه دستارچه ای .
رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 43، 45، 86، 147، 148، 580، 600، 601 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمداکبرپادشاه فرزند همایون پادشاه است که پس از پدر بتخت سلطنت هندوستان نشست و گاه شعر میگفت . او راست :
دوشینه بکوی می فروشان
پیمانه ٔ می بزر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
زر دادم و دردسر خریدم .
من بنگ نمی خورم می آرید
من چنگ نمی زنم نی آرید.

(آتشکده ٔ آذر ص 11).



جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمدبن احمد خطیب . رجوع به محمدبن احمدبن خطیب شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) میرمیران از والیان اصفهان است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 664، 665، 673، 674 شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) میزرا... سلطان محمود از طرف پدر خود سلطان ابوسعید بفرمانروایی استراباد رسید (754 هَ . ق .). رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 221 و رجوع به محمود شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) (ملک ...) ابن بهاءالدین سام مکنی به ابوعلی . رجوع به جلال الدین علی بن بهاءالدین و ابوعلی در همین لغت نامه شود.


جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن احمد رومی فقیه حنفی قاهری معروف به قیانی و ملقب به فاضل از دانشمندان و مؤلفان است . او راست شرح بر منار الانوار نسفی . (کشف الظنون ).


جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی جنوب ده کهنه . (فارسنامه ).


جلال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن خواجه رشیدالدین وزیر تیمورتاش در ولایت روم . در زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان (716 - 736) بود. تاریخ مغول آرد: ابوسعید منصب امیرالامرائی را درعهده ٔ امیرچوپان باقی گذاشت و پسر امیر چوپان یعنی تیمورتاش را هم بحکومت ولایت روم فرستاد و او خواجه جلال الدین پسر ارشد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ را بسمت وزارت و استیفای بلاد روم برگزید. (تاریخ مغول ص 326).


جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابن توقتمش خان از نواده ٔ جوجی خان و از حکام دشت قبچاق است . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 75).


جلال الدین . [ ج َ لُدْدی ] (اِخ ) ابوالحسن از دانشمندان است . او راست : حل مالاینحل در مسائل مشکله ٔ ریاضی . (یادداشت مؤلف ).


جلال الدین . [ ج َلُدْ دی ] (اِخ ) یکی از حاکمان دیار بکر است که پس از معزول شدن ملک رضی الدین باین منصب رسید. (از رجال حبیب السیر ص 17) (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 117).


جلال الدین . [ج َ لُدْ د ] (اِخ ) محمد آگهی نبیره ٔ مولانا جلال الدین قاینی است . وی در آغاز از ملازمان شاه غریب میرزا بود و سپس چندی بخراسان و هرات سفر کرد و در شهور سنه ٔ 926 هَ . ق . قصیده ای در مذمت حکام و امراء و اشراف و اعیان هرات بنظم آورد. این شعر مطلع آن قصیده است :
عرصه ٔ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسه ٔ خورشید گلمیخ زر است .

(رجال حبیب السیر ص 218).



جلال الدین .[ ج َ لُدْ د ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان کندی دشناوی . رجوع به احمدبن عبدالرحمان در همین لغت نامه شود.


دانشنامه عمومی

جلال الدین (مجموعه تلویزیونی). جلال الدین مجموعه تلویزیونی با ژانر تاریخی و زندگی نامه ای به کارگردانی شهرام اسدی و آرش معیریان می باشد. پخش این مجموعه که به دوران کودکی شاعر نامدار ایرانی مولوی می پردازد، از دی ۱۳۹۳ از شبکه ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. ساخت این مجموعه چندین سال به درازا کشید. این سریال در سه فاز برنامه ریزی شده بود و فاز اول آن در خوانسار، اصفهان و کاشان تصویربرداری شده، چون فضای معماری دوران کودکی مولانا که بلخ بوده کاملاً ایرانی بوده است. سریال جلال الدین در ۱۱ قسمت ۴۸ دقیقه ای تولید شده است و جمعه ها از شبکه یک سیما پخش شد.
سریال «جلال الدین» به وقایع حکومتیِ زمان کودکی و نوجوانی جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا می پردازد. پدر مولانا، محمدبن حسین خطیبی، معروف به سلطان العلما، مردی عارف و از بزرگان صوفیه است که در برابر حکومت می ایستد، و این در حالی است که مولانا در حال نظارهٔ این وقایع است…

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جلال الدین (ابهام زدایی). جلال الدین ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • جلال الدین بخاری، مشهور به میرسرخ ، از عرفای قرن هفتم ، از مشهورترین خلفای شیخ بهاءالدین زکریا و بنیانگذار سلسله جلالیه • جلال الدین تبریزی، از مشایخ سلسله سهروردیه در قرن هفتم • جلال الدین حسن نومسلمان، امام نزاری و ششمین رهبر اسماعیلیه نزاری در الموت • جلال الدین حسین بخاری، ملقب به مخدوم جهانیان ، از عرفای سلسله سهروردیه شبه قاره هند• جلال الدین حسین الهی اردبیلی، متخلص به الهی ، شاعر متصوف ، متکلم ، فقیه و ریاضی دان • جلال الدین دوانی، از دانشمنان ایرانی زاده ۸۳۰ ق و متوفای ۹۰۸ق• جلال الدین خطیب قزوینی، ادیب، نظریه پرداز بلاغت، خطیب و قاضی القضات مصر و شام در سده های هفتم و هشتم• جلال الدین سیوطی، از عالمان اهل سنت و مؤلف آثار بسیار در حدیث و تاریخ و علوم دیگر• جلال الدین تهانیسری، از صوفیان و مروجان طریقۀ چشتیۀ صابریه در هند، و مهم ترین مرید و خلیفۀ شیخ عبدالقدوس گنگوهی• جلال الدین آل احمد، مشهور به جلال آل احمد، یکی از نامدارترین روشنفکران حیات اجتماعی معاصر• جلال الدین همایی، از اساتید معاصر در دانشگاه تهران• سید جلال الدین حسینی ارموی، معروف به محدث ارموی از علمای قرن سیزدهم هجری قمری• سید جلال الدین مجتبوی، فارغ التحصیل رشته فلسفه در مقطع دکتری از دانشکاه تهران و مترجم قرآن• سید جلال الدین موسوی آشتیانی، از اساتید معاصر فلسفه اسلامی و عهده دار تدریس فلسفه و عرفان در حوزه و دانشگاه فردوسی مشهد
...


کلمات دیگر: