کلمه جو
صفحه اصلی

مولوی

فارسی به انگلیسی

mowlavi

فرهنگ فارسی

شهرت جلال الدین محمد فرزند سلطان العلمائ محمد بن حسین خطیبی معروف به بهائ الدین پدر وی از علمائ و صوفیان بزرگ زمان خود بود . بهائ الدین بسبب رنجش خاطر سلطان محمد خوارزمشاه در هنگامی که جلال الدین کودک بود از بلخ بیرون آمد و پس از مدتی سیر و سیاحت سرانجام رخت به قونیه کشید . جلال الدین تحقیقات مقدماتی را نزد پدر به پایان رسانید و پس از فوت او تحت ارشاد برهان الدین محقق ترمذی در آمد . برهان الدین محقق مولانا را مدتی برای تکمیل علوم و معلومات در حلب و دمشق که از بزرگترین مراکز علمی و ادبی آنزمان بود فرستاد . او مولانا پس از پایان کار به قونیه بازگشت و بتدریس و تعلیم و وعظ و تذکیر مشغول گشت . تا اینکه در سال ۶۴۲ با شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد معروف به شمس تبریزی ملاقات کرد . این ملاقات انقلابی روحانی در مولانا پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوی گشت و این امر سبب نارضایی مردم قونیه و اعتراض مریدان گشت . شمس تبریزی تحت فشار مریدان مولانا به دمشق رفت . هجران وی مولانا را مضطرب و مشوش کرد و بالاخره پسر خود سلطان ولد را همراه گروهی در طلب شمس بدمشق فرستاد شمس باز آمد و با مولانا بود تا در سال ۶۴۵ به ناگاه ناپدید گردید . اینکه گفته اند وی را جماعتی از مردم قونیه کشته اند نباید پایه و اساس داشته باشد . پس از فقدان شمس مولانا مسند تدریس و فتوی را ترک گفت و به مراقبت باطن و تهذیب نفس پرداخت . ارتباط او با صلاح الدین زرکوب و حسام الدین چلبی در این دوره از عمر یک چند او را مشغول داشت به تشویق همین حسام الدین چلبی مولانا بسرودن مثنوی پرداخت . آثار مولانا از نظم و نثر عبارتند از: ۱ - مثنوی : در ۶ جلد و شامل ۲۶ هزار بیت که در بحر رمل سروده شده است . محتویات مثنوی حکایات مسلسل منظومی است که از آنها نتایج دینی و عرفانی گرفته شده و حقایق معنوی بزبان ساده بیان گشته است . ۲ - دیوان غزلیات معروف به دیوان کبیر یا کلیات شمس مشتمل بر ۵٠٠٠٠ بیت . ۳ - رباعیات . ۴ - مکتوبات مولانا . ۵ - فیه ما فیه . ۶ - مجالس سبعه .
منسوب به مولی ، مولویه: نوعی کلاه درازیاعمامه کوچک، کلاه مولوی ودستارمولوی هم گفته اند
۱ - ( صفت ) منسوب به مولی . ۲ - عنوانی است برای شیوخ تصوف و ملایان و علمای روحانی . یا عمامه ( دستار ) مولوی . عمامه ای ( دستاری ) که مشایخ بر سر گذارند : [ ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد کاشفته گشت طره و دستار مولوی . ] ( حافظ . ۳۴۶ ) یا کلاه مولوی . کلاه نمدی بلندی که گذارند : بر سر گذارند .
محمد باقر . متخلص به آگاه از شاعران پارسی سرای هند .

فرهنگ معین

(مُ یا مَ لَ ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به مولی . ۲ - نوعی کلاه نمدی بلند که دراویش بر سر گذارند.

لغت نامه دهخدا

مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. (یادداشت مؤلف ). نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال الدین » و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی » در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم ) برای وی به کار رفته و او به نامهای «مولوی » و «مولانا» و «ملای روم » و «مولوی رومی » و «مولوی روم » و «مولانای روم » و «مولانای رومی » و «جلال الدین محمد رومی » و «مولانا جلال بن محمد» و «مولوی رومی بلخی » شهرت یافته و از برخی از اشعارش تخلص اورا «خاموش » و «خموش » و «خامش » دانسته اند. وی در سال 604 هَ . ق . در بلخ متولد شد. شهرتش به روم به سبب طول اقامت و وفات او در شهر قونیه است ، ولی خود او همواره خویش را از مردم خراسان می شمرده است ، اگرچه وطن در چشم او «مصر و عراق و شام نیست ». نسب مولوی به گفته ٔ بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد. پدر وی بهاءالدین ولد که لقب سلطان العلما داشت ، مدرس وواعظی بود خوش بیان و عرفان گرای در بلخ ، و مورد احترام محمد خوارزمشاه بود، ولی چون از خوارزمشاه رنجشی یافت با جلال الدین که کودکی خردسال بود از بلخ بیرون آمد. چندی در حدود وخش و سمرقند می بود. آن گاه عزیمت حج کرد. در همین سفر وقتی که به نیشابور رسیدند، عطار به دیدن بهاء ولد آمد و مثنوی اسرارنامه را بدو هدیه کرد و چون جلال الدین را که کودکی خردسال بود، دید،گفت : «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در بازگشت از حج مدتی در شام و سپس در شهرهای آسیای صغیر بودند. جلال الدین در لارنده به اشارت پدر، گوهرخاتون دختر شرف الدین لالا را به زنی گرفت و چهار سال بعد پدر و پسر به خواهش سلطان سلجوقی روم رخت به قونیه کشیدند و بهاءالدین در سال 628 در آن شهر درگذشت و پسر بر مسند تدریس و منبر وعظ پدر نشست و یک سال بعد، برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان و مریدان بهاءالدین ، جلال الدین را تحت ارشاد خود درآورد و چون به سال 638 درگذشت ، جلال الدین جای او را گرفت . و مدت پنج سال یعنی تا سال 642 که شمس تبریزی به قونیه آمد،بر مسند ارشاد و تدریس به تربیت طالبان علوم شریعت همت گماشت و به زهد و ریاضت و احاطه به علوم ظاهر، وپیشوایی دین سخت شهره گشت . سفر هفت ساله ٔ مولانا به شام و حلب نیز در سال 630 به اشاره ٔ همین برهان الدین و برای تکمیل کمالات و معلومات صورت گرفته است . زندگانی مولانا پس از آشنایی با شمس تبریزی صورت دیگری یافت . شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد (متوفی به سال 645)معروف به شمس تبریزی از مردم تبریز و شوریده ای از شوریدگان عالم بود. وی به سال 642 به قونیه وارد شد ودر 643 از قونیه بار سفر بست و به دمشق پناه برد و بدین سان پس از شانزده ماه همدمی ، مولانا را در آتش هجران بسوخت . مولانا پس از آگاهی از اقامت شمس در دمشق نخست غزلها و نامه ها و پیامها، و بعد فرزند خود سلطان ولد را با جمعی از یاران در جستجوی شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشیمانی مردم را از رفتار خود با او بیان داشت و شمس این دعوت را پذیرفت و به سال 644 بابهاء ولد به قونیه بازگشت ، اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که از قونیه به کجا رفت . مولانا پس از جستجو و تکاپوی بسیار و دو بار مسافرت به دمشق از گمشده ٔ خویش نشانی نیافت ، ولی آتش عشق و امید همچنان در خود فروزان داشت ، از این رو سر به شیدایی برآورد و بیشتر غزلهای آتشین و سوزناک دیوان شمس ، دست آورد و گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است :
عجب آن دلبر زیبا کجاشد؟
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد؟
میان ما چو شمعی نور می داد
کجاشد ای عجب ! بی ما کجا شد؟
برو بر ره بپرس از رهگذاران
که آن همراه جان افزا کجا شد؟
چو دیوانه همی گردم به صحرا
که آن آهو در این صحرا کجا شد؟
دو چشم من چو جیحون شد ز گریه
که آن گوهر در این دریا کجا شد؟
به هر تقدیر، شمس تبریزی که مولانا به نام نمونه ٔ اعلای یک انسان کامل با دیدار و صحبت به او عشق می ورزید با غیبت ناگهانی و همیشگی خود مولوی را بیش از پیش به جهان عشق و هیجان سوق داد و از مسند وعظ و تدریس به محفل وجد و سماع رهنمون ساخت . بهتر است این نکته را از زبان خود عاشق بشنویم :
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سردفتر بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچه ٔ کودکان کویم کردی .
پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه ٔ جان مولانا، دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است . و رجوع بدین کلمه شود. وی که در قونیه زرگری عامی و ساده دل و پاک جان بود، مولانا را همچون گلابی می ماند که عطر گل از او می جست :
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوئیم از گلاب .
صلاح الدین مدت ده سال (از 647 تا 657) مولانا را شیفته ٔ خود ساخت و بیش از هفتادغزل از غزلهای شورانگیز مولانا به نام وی زیور گرفت .صلاح الدین از دست رفت ، ولی روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازه با آهنگ شورانگیزتر و سوزنده تری بود و آن ، با جاذبه ٔ حسام الدین چلبی به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود و پس از مرگ صلاح الدین سرودمایه ٔ جان مولانا و انگیزه ٔ پیدایش اثر عظیم و جاودانه ٔ او، مثنوی گردید. مولانا پانزده سال با حسام الدین ، همدم و همصحبت بود و مثنوی معنوی ، یکی از بزرگترین آثار ذوق و اندیشه ٔ بشری را حاصل لحظه هایی از همین همصحبتی توان شمرد:
ای ضیاءالحق حسام الدین تویی
که گذشت از مه به نورت مثنوی
مثنوی را چون تو مبدا بوده ای
گر فزون گردد تواش افزوده ای .
روز یکشنبه پنجم جمادی الاَّخر سال 672 هَ . ق . مولانا بدرود زندگی گفت . خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوک وی زاری و شیون نمودند. جسم پاکش در مقبره ٔ خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید. بر سر تربت او بارگاهی ساختند که به «قبه ٔ خضراء» شهرت دارد و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند.
مولانا در میان بزرگان اندیشه و شعر ایران شأن خاص دارد و هرکس یا گروهی از زاویه ٔ دید مخصوصی تحسینش می کنند. وی در نظر ایرانیان و بیشتر صاحب نظران جهان ، به نام عارفی بزرگ ، شاعری نامدار،فیلسوفی تیزبین ، و انسانی کامل شناخته شده است ، که هریک از وجوه شخصیتش شایسته ٔ هزاران تمجید و اعجاب است . پایگاه او در جهان شعر و شاعری چنان والاست که گروهی او را بزرگترین شاعر جهان ، و دسته ای بزرگترین شاعر ایران ، و جمعی ، یکی از چهار یا پنج تن شاعران بزرگ ایران می شمارند. و مریدان و دوستدارانش ، بیشتر به پاس جلوه های انسانی ، عرفانی ، شاعری ، فیلسوفی شخصیت او به زیارت آرامگاهش می شتابند. و شگفت اینکه بارگاه او در شهر قونیه و دیگر بلاد عثمانی به نام یک عابد وعالم ربانی ، و پیشوای روحانی مورد نذر و نیاز است ومردم آن سامان از این دیدگاه از خاک پاکش همت و مددمی جویند و خود چه به جا فرموده است :
هرکسی ازظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من .
آثار مولانا: در میان بزرگان ادب فارسی مولوی پرکارترین شاعر است و آثار او عبارتند از: مثنوی معنوی ، غزلیات شمس تبریزی ، رباعیات ، فیه مافیه ، مکاتیب ، مجالس سبعه .
مثنوی معنوی : معروفترین مثنوی زبان فارسی است که مطلق عنوان مثنوی را ویژه ٔ خود ساخته است . مثنوی شریف دارای شش دفتر است و دفتر نخستین آن ، میانه ٔ سال 657 تا 660 آغاز شده و دفتر ششم آن در اواخر دوران زندگی مولانا پایان گرفته است . مثنوی با این بیت آغاز می گردد:
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جداییها شکایت می کند.
وقتی نی حکایت خود را به زبان مثنوی می گوید مولوی از آن سرگذشت روح پرماجرا و دردمندی را که از نیستان جانها جدا افتاده و سخت در تکاپوی وصل اصل خویش است می شنود.
غزلیات شمس تبریزی : که به دیوان شمس و دیوان کبیرنیز شهرت دارد، مجموعه ٔ غزلیات مولاناست .
دامنه ٔ تخیل مولانا: آفاق بینش او چندان گسترده است که ازل و ابد را به هم می پیوندد و تصویری به وسعت هستی می آفریند. تصاویر شعر مولانا از ترکیب و پیوستگی ژرفترین و وسیعترین معانی پدید آمده است و عناصر سازنده ٔ تصاویر ممتاز شعری او مفاهیمی هستند از قبیل مرگ و زندگی و رستاخیز و ازل و ابد و عشق و دریا و کوه .
زبان شعری غزلیات شمس : دیوان شمس به لحاظ تنوع و گستردگی واژه ها در میان مجموعه های شعر فارسی به خصوص در میان آثار غزلسرایان مستثنی است . او خود را برخلاف دیگران در تنگنای واژگان رسمی محدود نمی کند و می کوشد تا آنان را در همان شکل جاری و ساری آن ، برای بیان معانی و تعابیر بیکران و گونه گون خود به خدمت گیرد. و از استخدام کلمات و تعبیرات خاص لهجه ٔ مشرق ایران به خصوص خراسان و زبان توده ٔ مردم و اصوات حیوانات و اتباع عامیانه و ترکیبات خاص خود و حتی عبارات ترکی ابائی ندارد:
چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و دیوانه .

#


من کجا شعر از کجا لیکن به من درمی دمد
آن یکی ترکی که آید گویدم «هی کیم سن ».

#


ای مطرب خوش قاقا تو قی قی و من قوقو
تو دق دق و من حق حق ، تو هی هی و من هوهو.

#


ای خسرو خوبان جهان حق حققیقی
وی نور تو بر کل جهان مطلققیقی
آن دم که زند بانگ خروسان سحرگاه
قوقا قوققا، قوق قوققا قوق قوققیقی .
از این دست است اصطلاحاتی چون :
دلقک شپشناک ؛ مجازاً بدن خاکی . جولاه هستی باف ؛ مجازاً عقل یا قوه ٔ متخیله . لبلبو؛ چغندر. لبو.
شکستن قواعد و تصرف در شکلهای صرفی و نحوی نیز از دیگر ویژگیهای زبان شعری اوست ، همچون آوردن «نزدیک » به جای «نزدیکتر» و «پیروز» به جای «پیروزی » و ساختن صفت تفضیلی از اسم و ضمیر:
در دو چشم من نشین ، ای آن که از من من تری
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری .
شکل شعر مولوی : هماهنگی و انسجام در میان همه ٔ اجزا و ابیات غزلها که از آن به وحدت حال توان نام برد در این دیوان بیش از دیوان غزلهای عطار و سعدی و دیگران جلوه گر است . ملتزم نبودن مولانا به موازین زیباشناختی و رعایتهای لفظی و فنی ، این وحدت حال را بیشتر شکل داده است . قالب شکنی یکی دیگر از ویژگیهای شکل شعر مولاناست . وی در بسیاری از غزلها ناگهان ردیف را به قافیه یا قافیه را به ردیف تبدیل می کند و در رعایت ارکان عروضی بیقیدی شگفتی نشان می دهد و مثلاً غزلی را که در بحر هزج آغاز کرده در وسط کار ناگه به رمل تبدیل می کند و بعد دوباره به همان بحر هزج برمی گردد، چنانکه در غزل به مطلع «زهی عشق زهی عشق ! که ما راست خدایا!» به این شیوه دست زده است . کوتاهی و بلندی بیش از حد معمول غزلها نیز یکی دیگر از خصوصیات شکل شعر اوست که گاهی از مرز نود بیت می گذرد و زمانی از سه یا چهار بیت تجاوز نمی کند. بااین حال تعداد وزن های شعری در اشعار مولوی بیش از دیگر شاعران است ، بدین توضیح که به چهل وهفت وزن از اوزان عروضی شعر سروده است و حال آنکه اوزانی که در استخدام شاعران دیگر درآمده است از بیست وهفت برتر نمی رود.
رباعیات : که در میان آنها اندیشه ها و حالها و لحظه هایی درخور مقام مولانا می توان سراغ گرفت .
فیه مافیه : این کتاب ، تقریرات مولانا به نثر است و آن را سلطان ولد به مدد یکی از مریدان پدر تحریر کرده است .
مکاتیب : که شامل نامه های مولاناست .
مجالس سبعه : سخنانی است که مولانا بر منبر گفته است .
نمونه ٔ اشعار:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جداییها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یارمن
از درون من نجست اسرار من
سِرّ من از ناله ٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد.

#


این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است
این صورت بت چیست اگر خانه ٔ کعبه است
وین نور خداچیست اگر دیر مغانه است
گنجی است در این خانه که در کون نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است
خاک و خس این خانه همه عنبر و مشک است
بانگ در این خانه همه بیت و ترانه است
فی الجمله هرآن کس که در این خانه رهی یافت
سلطان زمین است و سلیمان زمانه است
این خواجه ٔ چرخ است که چون زهره و ماه است
وین خانه ٔ عشق است که بی حدوکرانه است
مستان خدا گرچه هزارند، یکی اند
مستان هوا جمله دوگانه است و سه گانه است
در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای دل !
درکش تو زبان را که زبان تو زبانه است .

#


حیلت رها کن عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو
وندر دل آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وآن گه بیا با عاشقان ، همخانه شو، همخانه شو
رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شو از کینه ها
وآن گه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی ، مستانه شو، مستانه شو
چون جان تو شد در هوا، ز افسانه ٔ شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان ، افسانه شو، افسانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو
گر چهره بنماید صنم ،پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم ، رو شانه شو، رو شانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها
هل مال را، خود را بده ، شکرانه شو شکرانه شو
ای شمس تبریزی بیا در جان جان داری تو جا
جان را نوا بخشا شها، جانانه شو، جانانه شو.
رجوع به مثنوی چ نیکلسون و کلیات دیوان شمس ، احادیث مثنوی ، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، زندگینامه ٔ مولانا جلال الدین محمد، خلاصه ٔ مثنوی ، شرح مثنوی شریف ، مقدمه ٔ کتاب فیه مافیه (هر 7 مأخذ اخیر تصحیح یا تألیف فروزانفر) و یادنامه ٔ مولوی (1337 هَ . ش .)، «مولوی چه می گوید» (تألیف همائی ) و گزیده ٔ غزلیات شمس (تألیف شفیعی کدکنی ) و سیری در دیوان شمس (تألیف دشتی ) و مکتب شمس (تألیف انجوی شیرازی ) و با کاروان حله (تألیف زرین کوب ) و مجالس النفائس و آتشکده ٔ آذر ص 307 و تذکره ٔ نصرآبادی ص 436 و علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 302 شود.

مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) محمدباقر، متخلص به آگاه . از شاعران پارسی سرای هند (1158-1220 هَ . ق .). رجوع به آگاه شود.


مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) مولویه . نام سلسله ای از درویشان طریقه ٔ مولوی ، طریقه ای از صوفیه که پیروان جلال الدین محمد بلخی عارف و شاعر نامی هستند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مولویه شود.


مولوی . [ م َ ل َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مولی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). منسوب به مولا و مولی . (یادداشت مؤلف ). منسوب به مولا که به معنی خداوند است ، بعد از الحاق یای نسبت ، الفی که رابع بود به واو بدل شده زیرا که الف مقصور در آخر کلمه ٔ سه حرفی و چهارحرفی به وقت نسبت به واو بدل شود. (غیاث ) (آنندراج ) : وثوق به کمال کرم و مکارم شیم مولوی صاحب کبیر سیدالوزراء ادام اﷲ معالیه حاصل است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 18).
مرا دلی است پر از ماجرای گوناگون
که نیست مخفی بر رای مولوی مانا.

کمال الدین اسماعیل .


|| (اِ) کلاه نمدی بزرگی که دراویش بر سر می گذارند. (ناظم الاطباء). || عمامه ٔ خرد. عمامه ٔ کوچک . عمامه ٔ سبک که یکی دو دور بیشتر بر گرد سر نگردد. عمامه ٔ بسیار کوچک که قسمی ازدرویشان و مداحان علی دارند. قسمی عمامه که درویشان داشتندی و آن یک یا دو بار بیشتر بر گرد سر نپیچیدی . (یادداشت مؤلف ) :
ساقی مگر وظیفه ٔ حافظزیاده داد
کآشفته گشت طره ٔ دستار مولوی .

حافظ.


|| از القاب علما و دانشمندان بزرگ . (ناظم الاطباء). در تداول اهل هند، عالم کبیر.(یادداشت مؤلف ). عالم . اهل علم .

مولوی . [ م َ/ مُو ل َ ] (اِخ ) شیخ یوسف بن احمد. از دانشمندان و پژوهشگران سده ٔ سیزدهم هجری بود. او کتاب «المنهج القوی لطلاب المثنوی » را در تصوف نوشت و آن شرح عربی مثنوی جلال الدین مولوی بلخی است . (از معجم المطبوعات ).


مولوی. [ م َ ل َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به مولی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). منسوب به مولا و مولی. ( یادداشت مؤلف ). منسوب به مولا که به معنی خداوند است ، بعد از الحاق یای نسبت ، الفی که رابع بود به واو بدل شده زیرا که الف مقصور در آخر کلمه سه حرفی و چهارحرفی به وقت نسبت به واو بدل شود. ( غیاث ) ( آنندراج ) : وثوق به کمال کرم و مکارم شیم مولوی صاحب کبیر سیدالوزراء ادام اﷲ معالیه حاصل است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 18 ).
مرا دلی است پر از ماجرای گوناگون
که نیست مخفی بر رای مولوی مانا.
کمال الدین اسماعیل.
|| ( اِ ) کلاه نمدی بزرگی که دراویش بر سر می گذارند. ( ناظم الاطباء ). || عمامه خرد. عمامه کوچک. عمامه سبک که یکی دو دور بیشتر بر گرد سر نگردد. عمامه بسیار کوچک که قسمی ازدرویشان و مداحان علی دارند. قسمی عمامه که درویشان داشتندی و آن یک یا دو بار بیشتر بر گرد سر نپیچیدی. ( یادداشت مؤلف ) :
ساقی مگر وظیفه حافظزیاده داد
کآشفته گشت طره دستار مولوی.
حافظ.
|| از القاب علما و دانشمندان بزرگ. ( ناظم الاطباء ). در تداول اهل هند، عالم کبیر.( یادداشت مؤلف ). عالم. اهل علم.

مولوی. [ م َ / مُو ل َ ] ( اِخ ) مولویه. نام سلسله ای از درویشان طریقه مولوی ، طریقه ای از صوفیه که پیروان جلال الدین محمد بلخی عارف و شاعر نامی هستند. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به مولویه شود.

مولوی. [ م َ / مُو ل َ ] ( اِخ ) لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. ( یادداشت مؤلف ). نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال الدین » و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی » در قرنهای بعد ( ظاهراً از قرن نهم ) برای وی به کار رفته و او به نامهای «مولوی » و «مولانا» و «ملای روم » و «مولوی رومی » و «مولوی روم » و «مولانای روم » و «مولانای رومی » و «جلال الدین محمد رومی » و «مولانا جلال بن محمد» و «مولوی رومی بلخی » شهرت یافته و از برخی از اشعارش تخلص اورا «خاموش » و «خموش » و «خامش » دانسته اند. وی در سال 604 هَ. ق. در بلخ متولد شد. شهرتش به روم به سبب طول اقامت و وفات او در شهر قونیه است ، ولی خود او همواره خویش را از مردم خراسان می شمرده است ، اگرچه وطن در چشم او «مصر و عراق و شام نیست ». نسب مولوی به گفته بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد. پدر وی بهاءالدین ولد که لقب سلطان العلما داشت ، مدرس وواعظی بود خوش بیان و عرفان گرای در بلخ ، و مورد احترام محمد خوارزمشاه بود، ولی چون از خوارزمشاه رنجشی یافت با جلال الدین که کودکی خردسال بود از بلخ بیرون آمد. چندی در حدود وخش و سمرقند می بود. آن گاه عزیمت حج کرد. در همین سفر وقتی که به نیشابور رسیدند، عطار به دیدن بهاء ولد آمد و مثنوی اسرارنامه را بدو هدیه کرد و چون جلال الدین را که کودکی خردسال بود، دید،گفت : «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در بازگشت از حج مدتی در شام و سپس در شهرهای آسیای صغیر بودند. جلال الدین در لارنده به اشارت پدر، گوهرخاتون دختر شرف الدین لالا را به زنی گرفت و چهار سال بعد پدر و پسر به خواهش سلطان سلجوقی روم رخت به قونیه کشیدند و بهاءالدین در سال 628 در آن شهر درگذشت و پسر بر مسند تدریس و منبر وعظ پدر نشست و یک سال بعد، برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان و مریدان بهاءالدین ، جلال الدین را تحت ارشاد خود درآورد و چون به سال 638 درگذشت ، جلال الدین جای او را گرفت. و مدت پنج سال یعنی تا سال 642 که شمس تبریزی به قونیه آمد،بر مسند ارشاد و تدریس به تربیت طالبان علوم شریعت همت گماشت و به زهد و ریاضت و احاطه به علوم ظاهر، وپیشوایی دین سخت شهره گشت. سفر هفت ساله مولانا به شام و حلب نیز در سال 630 به اشاره همین برهان الدین و برای تکمیل کمالات و معلومات صورت گرفته است. زندگانی مولانا پس از آشنایی با شمس تبریزی صورت دیگری یافت. شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد ( متوفی به سال 645 )معروف به شمس تبریزی از مردم تبریز و شوریده ای از شوریدگان عالم بود. وی به سال 642 به قونیه وارد شد ودر 643 از قونیه بار سفر بست و به دمشق پناه برد و بدین سان پس از شانزده ماه همدمی ، مولانا را در آتش هجران بسوخت. مولانا پس از آگاهی از اقامت شمس در دمشق نخست غزلها و نامه ها و پیامها، و بعد فرزند خود سلطان ولد را با جمعی از یاران در جستجوی شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشیمانی مردم را از رفتار خود با او بیان داشت و شمس این دعوت را پذیرفت و به سال 644 بابهاء ولد به قونیه بازگشت ، اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که از قونیه به کجا رفت. مولانا پس از جستجو و تکاپوی بسیار و دو بار مسافرت به دمشق از گمشده خویش نشانی نیافت ، ولی آتش عشق و امید همچنان در خود فروزان داشت ، از این رو سر به شیدایی برآورد و بیشتر غزلهای آتشین و سوزناک دیوان شمس ، دست آورد و گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است :

فرهنگ عمید

۱. مربوط به ولایت.
۲. (اسم ) (تصوف ) = مولویه
۳. (اسم ) (تصوف ) عنوان شیخ های متصوفه و علمای روحانی.
۴. (اسم ) [قدیمی] نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک: ساقی مگر وظیفهٴ حافظ زیاده داد / کآشفته گشت طره و دستار مولوی (حافظ: ۹۷۰ ).

دانشنامه عمومی

نخست وزیر ترکیه در مراسم بزرگداشت هفتصد و سی و چهارمین سال مرگ مولانا جلال الدین بلخی، عارف و سخن سرای بزرگ پارسی گوی اعلام کرد که دولت ترکیه زادگاه مولانا را در کشور افغانستان بازسازی خواهد کرد. هنگامی که رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه اعلام کرد که دولتش زادگاه مولانا را بازسازی خواهد کرد، این خبر با تشویق و کف زدن حاضران همراه شد. در تالار سماع مرکز فرهنگی مولانا در قونیه که سخنرانی نخست وزیر ترکیه در آن ایراد شد، حدود سه هزار نفر، از جمله رئیس جمهور، رئیس مجلس، وزیر فرهنگ، رهبر حزب اصلی مخالف دولت (حزب جمهوری خلق) و همچنین شماری دیگر از مقامات محلی و کشوری حضور داشتند.
در واپسین روزهای سال نام نهاده برای بزرگداشت از خداوندگار بلخ، ده ها تن از اندیشمندان افغان در جشنواره ای در زادگاه مولانا در بلخ مزار شریف شرکت و سال ۲۰۰۷ را آغازی برای تحقیقات و مطالعات دربارهٔ مولانای بلخی عنوان کردند.
در هشتصدمین سالگرد تولد مولوی، مراسم مختلفی در شهر قونیه، محل درگذشت این شاعر پرآوازه فارسی زبان، در حال برگزاری است. از جمله این مراسم، برنامه سماع است که روز شنبه پانزدهم دسامبر (بیست و چهارم آذر ماه) در ساختمان تازه تأسیس 'مرکز فرهنگی مولانا' در شهر قونیه برگزار شد.
'از بلخ تا همیشه'، نام یک همایش فرهنگی است که به مناسب پایان سال مولانا از طرف ریاست اطلاعات و فرهنگ هرات برگزار شد.
در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.
در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند. در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پرده برداری کرد.
برگزاری همایش بین المللی داستان پردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایش های بین المللی صداوسیما.
برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.
ترکیه نیز برنامه هایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کرده است.
جلال الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (‎۶ ربیع الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش (شهر)– ۵ جمادی الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می شده است. در قرن های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.
قونیه، ترکیه
خوارزمشاهیان (بلخ: ۱۲۰۷–۱۲۱۲، ۱۲۱۳–۱۲۱۷؛ سمرقند: ۱۲۱۲–۱۲۱۳ (فارسی: مولانا تلفظ فارسی: /moulɒ:nɒ/) in Iran and popularly known as Mevlânâ in Turkey. Mawlānā (مولانا) is a term of Arabic origin, meaning "our master".

مولوی (ابهام زدایی). مولوی می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
مولوی، شاعر و عارف نامدار فارسی زبان
مولوی کرد، شاعر سرشناس کردزبان
مولوی (لقب)، از القاب علمای اهل سنت (سیستان و بلوچستان) مابه ازای آیت الله برای مجتهدین شیعه.

مولوی (اهواز). مولوی (اهواز)، روستایی از توابع بخش باوی شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان ویس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰ نفر (۵خانوار) بوده است.

مولوی (بم). مولوی (بم)، روستایی از توابع بخش ریگان شهرستان بم در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان گاوکان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۰ نفر (۲۰خانوار) بوده است.

مولوی (عنوان). مولوی، به معنی منسوب به مولا و مولی، از القاب عالمان و دانشمندان بزرگ می باشد و امروزه بیشتر به مجتهدان دینی اهل تسنن بلوچستان گفته می شود.
جلال الدین محمد

مولوی (لقب). مولوی، به معنی منسوب به مولا و مولی، از القاب عالمان و دانشمندان بزرگ می باشد و امروزه بیشتر به مجتهدان دینی اهل تسنن بلوچستان گفته می شود.

نقل قول ها

مولوی معروف به جلال الدین محمد بلخی و مولانا و رومی (۱۵ مهر ۵۸۶–۴ دی ۶۵۲) از مشهورترین شاعران ایرانی تبار پارسی گوی است.
• «بشنو از نی چون حکایت می کند//واز جدایی ها شکایت می کند»• «سینه خواهم شرحه شرحه از فراق - تا بگویم شرح درد اشتیاق»• «آدمی فربه شود از راه گوش// جانور فربه شود ازحلق و نوش»• «آدمی مخفی است در زیر زبان// این زبان پرده است بر درگاه جان»• «آن یکی خر داشت، پالانش نبود // یافت پالان، گرگ خر را در ربود»• «آزمودم مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است»• «آفت ادراک آن حال است و قال// خون به خون شستن محال است و محال»• «آب کم جو تشنگی آور بدست// تا بجوشد آبت از بالا و پست»• «آنچه اندر آینه بیند جوان// پیر اندر خشت بیند بیش از آن»• «از پی هر گریه آخر خنده ایست// مرد آخربین مبارک بنده ایست»• «از محبت، نار نوری می شود// وز محبت، دیو حوری می شود»• «ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی»• «ای که تو از ظلم چاهی می کنی// از برای خویش دامی می تنی»• «این جهان کوه است و فعل ما ندا// سوی ما آید نداها را صدا»• «پا تهی گشتن به است از کفش تنگ// رنج غربت به که اندر خانه جنگ»• «پس کلوخ خشک در جو کی بود؟// ماهیی با آب، عاصی کی شود؟»• «پیش چشمت داشتی شیشه کبود// زان جهت عالم کبودت می نمود»• «پیش مؤمن کی بود این قصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار»• «تا که احمق باقی است اندر جهان// مرد مفلس کی شود محتاج نان»• «تیغ دادن در کف زنگی مست// به که آید علم، ناکس را بدست»• «چون زخود رستی همه برهان شدی// چون که گفتی بنده ام سلطان شدی»• «چون که دندان تو را کرم اوفتاد// نیست دندان بر کنش ای اوستاد»• «زآنهمه بانگ و علا لای سگان// هیچ واماند ز راهی کاروان؟»• «سخت گیری و تعصب خامی است// تا جنینی کار خون آشامی است»• «شب غلط بنماید و مبدل بسی// دید صائب شب ندارد هرکسی»• «صورت زیبا نمی آید به کار// حرفی از معنی اگر داری بیار»• «ظالم آن قومی که چشمان دوختند// وز سخن ها عالمی را سوختند»• «عاقبت جوینده یابنده بود// چونکه در خدمت شتابنده بود»• «عشق هایی کز پی رنگی بود// عشق نبود عاقبت ننگی بود»• «عقل از سودای او کور است و کر// نیست از عاشق کسی دیوانه تر»• «عقل اول راند بر عقل دوم// ماهی از سر گنده گردد نی ز دم»• «عقل تا تدبیر و اندیشه کند// رفته باشد عشق تا هفتم سما// عقل تا جوید شتر از بهر حج// رفته باشد عشق بر کوه صفا»• «کرد مردی از سخن دانی سؤال// حق و باطل چیست ای نیکومقال// گوش را بگرفت و گفت این باطل است// چشم حق است و یقینش حاصل است»• «گفت خر! آخر همی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»• «گفت هان ای محتسب بگذار و رو// از برهنه کی توان بردن گرو»• «موی بشکافی به عیب دیگران// چو به عیب خود رسی کوری از آن»• «نردبان خلق این ما و منست// عاقبت زین نردبان افتادنست// هرکه بالاتر رود ابله ترست// کاستخوان او بتر خواهد شکست»• «آن یکی پرسید اشتر را که هی// از کجا می آیی ای اقبال پی// گفت از حمام گرم کوی تو// گفت خود پیداست از زانوی تو»• «هرکسی را بهر کاری ساختند// میل آن را در دلش انداختند»• «هرکه او بی مرشدی در راه شد// او زغولان گمره و در چاه شد// هرکه گیرد پیشهٔ بی اوستا// ریش خندی شد به شهر و روستا// کار بی استاد خواهی ساختن// جاهلانه جان بخواهی باختن»• «هرکه اول بین بود اعمی بود// هرکه آخربین چه بامعنی بود// چشم آخربین تواند دید راست// چشم اول بین غرورست و خطاست// هرکه آخربین تر او مسعودتر// هر که اول بین تر او مطرودتر// هرکه اول بنگرد پایان کار// اندر آخر او نگردد شرمسار// حکم چون بر عاقبت اندیشی است// پادشاهی بنده درویشی است»• «هیچ آیینه دگر آهن نشد// هیچ نانی گندم خرمن نشد// هیچ انگوری دگر غوره نشد// هیچ میوه پخته باکوره نشد// پخته گرد و از تغیـّر دورشو// رو چو برهان محقق نورشو»• «کودکی کو حارس کَشتی بُدی// طبلکی در دفع مرغان می زدی// تا رمیدی مرغ از آن طبلک، زکشت// کشت از آن مرغان سلامت می گذشت// چون که سلطان شاه، محمود کریم// برگذر زد آن طرف، خیمهٔ عظیم// با سپاهی همچو استاره اثیر// انبه و فیروزه و صفدر، ملک گیر// اشتری بُد که بُدی حمال کوس// بختکی بُد پیشرو هم چون خروس// بانگ طوس و طبل بروی روز و شب// می زدندی در رجوع و در طلب// اندر آن مزرع درآمد آن شتر// کودک آن طبلک بزد در حفظ بُر// عاقلی گفتش مزن طبلک که او// بختکی طبل است و با آنش است خو// پیش او چپود تبوراک تو طفل/ که کشد او طبل سلطان کفل».• « منگر اندر نقش زشت وخوب خویش // بنگر اندر عشق ودرمطلوب خویش // منگر انکه تو حقیری یا ضعیف // بنگر اندر همت خود،ای شریف // تو به هر حالی که باشی می طلب // آب می جو دائما ای خشک لب »• «ای باد خوش که از چمن عشق می رسی// برمن گذر که بوی گلستانم آرزوست»• «خنک آن چشم که گوهر زخسی بشناسد// خنک آن قافله ای کو بودش دوست خفیر»• «دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر// کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست// گفتند یافت می نشود جسته ایم ما// گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست»• «دیگران چون بروند از نظر از دل بروند// تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی»• «شتران مست شدستند، ببین رقص جمل// ز اشتر مست که جوید ادب و علم و هنر»• «عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست // هرچه گفت و گوی خلق آن ره، ره عشاق نیست// شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد// این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست»• «عقل، بندِ رهروان و عاشقان است ای پسر// بند بشکن، ره عیان اندر عیانست ای پسر»• «عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست // تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست // اجزای وجودم همگی دوست گرفت // نامیست ز من بر من و باقی همه اوست.»• «هرکه را نبض عشق می نجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر// هر سری کو ز عشق پر نبود// آن سرش را زدم مؤخر گیر»• «به برج روح شمس الدین تبریز // بپرد روح من، یک دم نپاید»• «زهی لطف خیال او، که چون در پاش افتادم // قدمهای خیالش را به آسیب دو لب خستم»• «حاجی عاقل طواف، چند کند هفت هفت // حاجی دیوانه ام، من نشمارم طواف»• «استیزه مکن مملکت عشق طلب کن // کین مملکتت از ملک الموت رهاند»• «والله که شهر بی تو مرا حبس می شود // آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست»• «ذره گشت و آفتاب انبار کرد// خرمن از صد رومی و عطار کرد» -> اقبال لاهوری
• «مثنوی مولوی معنوی// هست قرآنی به لفظ پهلوی// من نمی گویم که آن عالی جناب// هست پیغمبر، ولی دارد کتاب» -> عبدالرحمن جامی
• «مولوی گرفتار پندار بی پایهٔ وحدت وجود گردیده و در آن گمراهی و سرگردانی بی پایه، بافندگی ها کرده است.» -> احمد کسروی/ فرهنگ است یا نیرنگ
• «به نام جهان کاتولیک، من در برابر خاطرهٔ مولانا با احترام سر تعظیم فرود می آورم.» -> پاپ جان بیست و سوم در پیام سال ۱۹۵۸ میلادی
• «مولوی نه ایرانی است، نه ترک و نه افغان، او یک انسان کامل آگاه است که نه تنها به تمام جهانیان، بلکه به کائنات تعلق دارد. داستان های او مبتنی بر صلح نهانی است که اگر به شکل کاربردی از آنها بهره گرفته شود جهان را به سوی صلحی همگانی راهنمایی می کند.» -> حسین باهر
• «اگر به دنبال شناخت مولانا هستیم نیازی به اینکه به زیارت جسم او برویم یا رقص سماع کنیم نیست. اگر خواهان شناخت او هستیم باید اشعارش را بخوانیم تا از این طریق به افکار و اهداف وی از قدم گذاشتن به دنیای ادبیات پی ببریم.» -> حسین باهر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمه «مولوی» یک اسم منسوب است؛ یعنی از اضافه شدن «یاء» نسبت به کلمه «مولی»، تشکیل شده است.
این اصطلاح، در بخش های شرقی ایران و نیز کشورهای شرق ایران ، مورد استفاده قرار می گیرد. این اصطلاح، برای کسانی که در علوم دینی به درجات بالا رسیده اند، استفاده می شود.گفته شده که در دار العلوم دیوبند هند این طور رتبه بندی انجام شده: ۱- مولوی عالم، تقریباً معادل لیسانس. ۲- مولوی فاضل، معادل فوق لیسانس. ۳- مولوی کامل، معادل دکترا.

[ویکی اهل البیت] جلال الدین محمد بن بهاءالدین بلخی، معروف به مولوی، مولانا روم و ملای رومی از بزرگترین عارفان و شاعران ایرانی به شمار می رود. او در ششم ربیع الاول سال 604 هـ.ق در شهر بلخ به دنیا آمد؛ و علت شهرت او به "رومی" و "مولانا روم" طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست، می باشد. لیکن وی همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشت. پدر مولانا معروف به "بهاءالدین ولد" و ملقب به "سلطان العلماء" از افاضل روزگار و علامه زمان بود و مشهور است که مادر بهاءالدین، از خاندان خوارزمشاهیان بوده است.
از آنجا که بهاءالدین ولد از بزرگان صوفیه به شمار می رفت و مردم به واسطه عظمت مقام او، به او اقبال فراوانی داشتند سلطان محمد خوارزمشاه – حاکم وقت – از این مسئله نگران بود و همین امر سبب شد که بهاءالدین به ناچار تصمیم به هجرت از وطن خود گرفت.
مشهور است که پس از حرکت وی از بلخ، هنگامی که به نیشابور رسید، میان او و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، ملاقاتی اتفاق افتاد؛ در آن هنگام جلال الدین کوچک بود، اما شیخ عطار کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه کرد و به بهاءالدین ولد گفت: "زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند". پس از آن بهاءالدین به قصد حج، از راه بغداد به مکه رفت و سپس نه سال در ملطیه اقامت نمود. تا این که به دعوت سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مشرب بود، به قونیه رفت و با خانواده خود در آنجا مقیم شد.
بهاءالدین در سال 628 هجری قمری در قونیه رحلت کرد و جلال الدین که در آن زمان 24 ساله بود به جای پدر نشست: در سال 629 سید برهان الدین ترمذی – که از شاگردان بهاءالدین بود – به قونیه آمد و مولانا در خدمت او، چندین سال به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شد و سپس به اجازه وی به ارشاد و دستگیری از مردم پرداخت.
تا این که در سال 642 هـ.ق، شمس الدین تبریزی – که خود از عارفان والامقام بود – به قونیه آمد و طی ملاقاتی که بین او و مولانا اتفاق افتاد، شور و انقلابی عظیم در دل او به پا نمود. به طوری که مولانا از تدریس و وعظ و ارشاد دست برداشت و به شدت مرید شمس شد. اما مریدان مولانا که به دلیل این مسئله، نسبت به شمس دشمنی پیدا کرده بودند به آزار و اذیت وی مشغول شدند و شمس که از آزار و دشمنی آنان در رنج و سختی بود، قونیه را ترک کرد که البته پس از یکسال در 644 هـ.ق با جستجو و اصرار فراوان مولانا به قونیه بازگشت، اما باز مریدان و این بار حتی خانواده و خویشان مولانا، بدگویی از شمس را آغاز کرده او را ساحر و مولانا را دیوانه نامیدند. به همین جهت در سال 645 هـ.ق شمس به کلی غایب شد و مولانا دیگر هیچگاه نتوانست موفق به دیدار وی شود.
سرانجام مولانا بیمار شد و هر چه طبیبان برای مداوای او کوشش نمودند، سودی نداشت تا این که در روز پنجم جمادی الاول سال 672 هـ.ق دار فانی را وداع گفت. اهل قونیه از کوچک و بزرگ و حتی مسیحی و یهودی در تشییع جنازه او شرکت کردند. شیخ صدرالدین قونوی (از بزرگترین شاگردان محی الدین عربی) بر جنازه مولانا نماز خواند و از شدت درد و بیخودی از هوش رفت.
مولانا در نزدیکی قبر پدر خود سلطان العلماء، در قونیه به خاک سپرده شد. مولوی از مردان عالی مقام، از بزرگترین شاعران ایرانی و در ردیف حافظ و سعدی به شمار می رود. این عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندی اندیشه و بیان ساده و دقت در خصال انسانی یکی از برگزیدگان جهان بوده و در حقیقت باید او را از اولیاء خدا دانست. سرودن شعر برای او تا حدی تفنن و تفریح و وسیله ای برای ادای مقاصد عالی او بوده است.
اشعار وی به دو بخش تقسیم می شود: نخست منظومه معروف است که از مشهورترین کتاب های زبان فارسی است و آن را "مثنوی معنوی" نامیده است. این کتاب که معتبرترین نسخه های آن شامل 25632 بیت است، به شش دفتر تقسیم شده و آن را بعضی "صیقل الارواح" نیز نامیده اند.

[ویکی فقه] مولوی (ابهام زدایی). مولوی ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• مولوی (منصب)، منصب علمی در میان اهل سنت برای علمای دینی اعلام و اشخاص• مولانا جلال الدین محمد بلخی، مشهور به مولوی و ملای روم، از عرفای صاحب نام و صاحب مثنوی معنوی• محمدرضا لاهوری مولوی، از صوفیان شیعه مذهب هند در قرن یازدهم هجری قمری• محمدحسن مولوی، از علمای قرن چهاردهم هجری قمری افغانستان
...

[ویکی فقه] مولوی (منصب). کلمه «مولوی» یک اسم منسوب است؛ یعنی از اضافه شدن «یاء» نسبت به کلمه «مولی»، تشکیل شده است.
این اصطلاح، در بخش های شرقی ایران و نیز کشورهای شرق ایران ، مورد استفاده قرار می گیرد. این اصطلاح، برای کسانی که در علوم دینی به درجات بالا رسیده اند، استفاده می شود.گفته شده که در دار العلوم دیوبند هند این طور رتبه بندی انجام شده: ۱- مولوی عالم، تقریباً معادل لیسانس. ۲- مولوی فاضل، معادل فوق لیسانس. ۳- مولوی کامل، معادل دکترا.

پیشنهاد کاربران

از معانیه مولوی در فقه:طلب حقیقی چیزی به جهت مصلحتی که در ان چیز وجود دارد


کلمات دیگر: