بهاءالدین ولد. [ ب َ ئُدْ دی وَ ل َ ] ( اِخ ) پدر مولانا جلال الدین مولوی بلخی. رجوع به بهاءالدین محمد سلطان العلماء و احمدبن جلال الدین و نفحات الانس شیخ جامی شود.
بهاءالدین ولد
لغت نامه دهخدا
دانشنامه عمومی
بهاءُالدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (۵۴۳–۶۲۸ق/۱۱۴۸–۱۲۳۱م)، معروف به بهاء ولد، سلطان العلما، عارف، واعظ، از مشایخ تصوف و گفته می شود که پدر جلال الدین محمد مولوی است. بهاءالدین تا مدت ها فقط به عنوان پدر مولانا جلال الدین رومی معروف شناخته می شد. اخبار مربوط به او از طریق ولد نامه یا ابتدا نامهٔ سلطان ولد، پسر مولوی که از سال ۱۲۹۱/۶۹۰ باقی مانده و شرح حال مولانا به قلم فریدون بن احمد سپهسالار و پدرش که از پیش از سال ۱۳۲۹/۷۲۹ بازمانده و عموماً تحت عنوان رسالهٔ سپهسالار شناخته می شود و شرح حال مبسوط مولانا، مناقب العارفین افلاکی در دو جلد شروع شده بوده است و قسمتی از رسالهٔ سپهسالار هم در آن وارد شده به دست ما رسیده است. هنگامی که بدیع الزمان فروزانفر در شرح انتقادی زندگی و آثار مولانا، مفصلاً دربارهٔ پدر مولوی، وارد سخن شد و به ذکر و توصیف مختصر تنها اثر او، معارف نیز پرداخت، افق تازه ای در تحقیقات مربوط به بها گشوده شد.
دلیل اول: بیان این مسئله که گویا بهاء ولد شاگرد نجم الدین کبری بوده است؛ و این مسئله که پدر بهاء، او را در حلقهٔ صوفیه داخل کرده است.
دلیل دوم: وجود شاگردش برهان الدین محقق ترمذی است و این استدلال اخیر حقانیت خاصی هم دارد. زیرا همین جاست که بلافاصله دو میدان عمل مد نظر قرار می گیرد. در اینجا هر دو ساحت بهاء در وجود دو تن از شاگردانش با هم رو به رو می شوند: در پسر بهاء جلال الدین که تا زمان مرگ پدرش تنها لوازم علم ظاهری را جمع آوری کرده بود، و در محقق که در کنار استاد خود آشکارا فقط از کسب معرفت درونی و عرفانی بهره مند گشته بود. محقق یک سال پس از فوت بهاء به قونیه آمد و احتمالاً در آنجا پسر ۲۵ سالهٔ بهاء، جلال الدین را با پیش کشیدن معارف بهاء که به قولی آن را هزار بار با او دوره کرده است، برای نخستین بار به طرف عرفان هدایت کرده باشد. این کار تا زمان فوت محقق یعنی نه سال ادامه یافت. بدین ترتیب گویا تجسم دوبارهٔ سرشت دوگانهٔ بهاء در پسرش جلال الدین اول بار از طریق یک مرحلهٔ میانی صورت گرفته باشد. محقق ابتدا نحوهٔ ورود به عرفان و از طریق آن، روح عرفانی پدرش را با او در میان گذاشته است. در ضمن این مطلب باید گفته شود که برای دلیل اول هیچ تکیه گاه محکمی نیست، می توانیم این استدلال را به حال خود بگذاریم.
دلیل سوم: بهاء جبه بر تن می کرده، ولی ممکن است همان بالا پوش بلند باشد که مردم دیگر هم از پوشیدن آن ابایی نداشتند.
این امکان وجود دارد که محل تولد بهاء خومهٔ دور یا نزدیک بلخ بوده باشد. اگر بهاء در بلخ یا جنوب جیحون به دنیا آمده و بزرگ شده باشد، پس کودکیش را در قلمرو سلجوقیان گذرانده است. بهاء در شرق وخش می زیست و در آنجا خانه ای هم داشت (معارف، جلد ۲، ص ۱۴۲، س ۴). این شهر یا ناحیه را در دوران غوریه ملک یا سلطان مورد هجوم قرار داد.
بهاءولد در خراسان و در خطهٔ بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوهٔ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سدهٔ ششم کرده است، ملاحظه کرد.
اندکی پیش از حملهٔ مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد.بهاءولد و همراهانش رهسپار بغداد شدند و بهاءولد از آنجا راهی مکه شد. بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست. آنچه از منابع معتبر برمی آید، صرف نظر از مبالغه گوییهای مناقب نویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (۶۱۷–۶۳۴ق) را برانگیخت. سرانجام بهاءولد در ۶۲۶ ق به شهر قونیه رفت. دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت. مجموعهٔ مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی دل نشین. مولوی در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد می کند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است. مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است.
دلیل اول: بیان این مسئله که گویا بهاء ولد شاگرد نجم الدین کبری بوده است؛ و این مسئله که پدر بهاء، او را در حلقهٔ صوفیه داخل کرده است.
دلیل دوم: وجود شاگردش برهان الدین محقق ترمذی است و این استدلال اخیر حقانیت خاصی هم دارد. زیرا همین جاست که بلافاصله دو میدان عمل مد نظر قرار می گیرد. در اینجا هر دو ساحت بهاء در وجود دو تن از شاگردانش با هم رو به رو می شوند: در پسر بهاء جلال الدین که تا زمان مرگ پدرش تنها لوازم علم ظاهری را جمع آوری کرده بود، و در محقق که در کنار استاد خود آشکارا فقط از کسب معرفت درونی و عرفانی بهره مند گشته بود. محقق یک سال پس از فوت بهاء به قونیه آمد و احتمالاً در آنجا پسر ۲۵ سالهٔ بهاء، جلال الدین را با پیش کشیدن معارف بهاء که به قولی آن را هزار بار با او دوره کرده است، برای نخستین بار به طرف عرفان هدایت کرده باشد. این کار تا زمان فوت محقق یعنی نه سال ادامه یافت. بدین ترتیب گویا تجسم دوبارهٔ سرشت دوگانهٔ بهاء در پسرش جلال الدین اول بار از طریق یک مرحلهٔ میانی صورت گرفته باشد. محقق ابتدا نحوهٔ ورود به عرفان و از طریق آن، روح عرفانی پدرش را با او در میان گذاشته است. در ضمن این مطلب باید گفته شود که برای دلیل اول هیچ تکیه گاه محکمی نیست، می توانیم این استدلال را به حال خود بگذاریم.
دلیل سوم: بهاء جبه بر تن می کرده، ولی ممکن است همان بالا پوش بلند باشد که مردم دیگر هم از پوشیدن آن ابایی نداشتند.
این امکان وجود دارد که محل تولد بهاء خومهٔ دور یا نزدیک بلخ بوده باشد. اگر بهاء در بلخ یا جنوب جیحون به دنیا آمده و بزرگ شده باشد، پس کودکیش را در قلمرو سلجوقیان گذرانده است. بهاء در شرق وخش می زیست و در آنجا خانه ای هم داشت (معارف، جلد ۲، ص ۱۴۲، س ۴). این شهر یا ناحیه را در دوران غوریه ملک یا سلطان مورد هجوم قرار داد.
بهاءولد در خراسان و در خطهٔ بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوهٔ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سدهٔ ششم کرده است، ملاحظه کرد.
اندکی پیش از حملهٔ مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد.بهاءولد و همراهانش رهسپار بغداد شدند و بهاءولد از آنجا راهی مکه شد. بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست. آنچه از منابع معتبر برمی آید، صرف نظر از مبالغه گوییهای مناقب نویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (۶۱۷–۶۳۴ق) را برانگیخت. سرانجام بهاءولد در ۶۲۶ ق به شهر قونیه رفت. دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت. مجموعهٔ مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی دل نشین. مولوی در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد می کند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است. مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است.
wiki: بهاءالدین ولد
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] بَهاءُالدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (۵۴۳-۶۲۸ق/۱۱۴۸-۱۲۳۱م)، معروف به بهاءولد «سلطان العلماء»، عارف، واعظ، از مشایخ صوفیه و پدر جلال الدین محمد مولوی.
نسب بهاءولد به ابوبکر صدیق می رسد و از سوی مادر نوۀ علاءالدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق قابل تأیید نیست. در کتاب معارف که مجموعه مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطان العلماء» را پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب به او اعطا کرده است. طریقه بهاءولد را از تربیت یافتگان شیخ نجم الدین کبری (مق ۶۱۸ق/۱۲۲۱م) و از جمله خلفای او دانسته اند. خرقه و تلقین او به احمد غزالی می پیوندند ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، و آراء و اقوال اوست، نکته ای که حاکی از انتساب او به سلسله کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقه شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است. وعظ و درس در بلخ وی در خراسان و در خطه بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوۀ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی ، متکلم سدۀ ۶ق کرده است، ملاحظه کرد. گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال می گذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمدخوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار می داد. ارادت مردم بلخ به بهاءالدین اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهان الدین محقق ترمذی را می توان نام برد که از جمله اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار می رفت. دلبستگی مردم به بهاءولد و شهرت وتأثیر کلام او بنابر برخی روایات موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید». دلایل مهاجرت از خراسان معلوم نیست که این گفته افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقب نویسان از این گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت می دهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفته سلطان ولد نیز برمی آید اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان روز به روز بیش تر می شد، و بی شک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است. به گفته افلاکی، خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهم تر، مهاجرت بهاءولد در حدود سال ۶۱۶تا۶۱۷ق و اندکی پیش از حملۀ مغول به خراسان بوده است. با این حال، به نظر می رسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بی تأثیر نبوده است و در عین حال رنجش هایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سالهای پیش از ترک خراسان غالباً از بلخ خارج می شده، و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامتهای کوتاهی داشته است. دیدار با شیخ فریدالدین بهاءولد در آغاز سفر، در نیشابور با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد و شیخ عطار نسخه ای از اسرارنامه را به فرزندش جلال الدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد. ورود به بغداد بهاءولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن جا رسیدند، شیخ شهاب الدین ابوحفص عمرسهروردی (۵۳۹-۶۳۲ق/۱۱۴۴-۱۲۳۵م)، مؤلف عوارف المعارف به دیدار بهاءولد شتافت و از وی استقبال کرد. به گفته افلاکی، چون بهاءولد و جماعت همراه او به نزدیکی آن شهر رسیدند، از ایشان پرسیده شد که شما چه کسانید و از کجا می آیید؟ بهاءولد سر از عماری بیرون کرده گفت: «من الله و الی الله و لاحول ولاقوة الّابالله، از لامکان می آییم و به لامکان می رویم». چون این خبر به خلیفه رسید، وی سهروردی را از آن باخبر کرد. شیخ گفت: این کسی نیست، مگر بهاءالدین ولد بلخی، و سپس به استقبال او رفت و او را با تکریم به شهر وارد نمود. عزیمت به مکه بهاءولد ۳روز در بغداد توقف داشت و روز چهارم راهی مکه شد. اینکه افلاکی گفته است بهاءولد در بغداد و در مدرسه مستنصریه اقامت گزید، بی شک اشتباه است، زیرا بنای این مدرسه در ۶۲۵ق/۱۲۲۸م، یعنی تقریباً ۷سال پس از آمدن بهاءولد به عراق به دستور خلیفه مستنصر آغاز شد. بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست. اقامت در لارنده افلاکی گوید که وی پس از حج ۴سال در ملاطیه (ملطیه) و پس از آن ۷سال در لارنده از توابع قونیه مقیم شد. آنچه از منابع معتبر بر می آید، صرف نظر از مبالغه گویی های مناقب نویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (حک ۶۱۷-۶۳۴ق/۱۱۲۰-۱۲۳۷م) را برانگیخت. درگذشت سرانجام بهاءولد در ۶۲۶ق به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت. آثار مجموعه مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن ، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی دل نشین. مولانا در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد می کند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است. مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است. فهرست منابع (۱) افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م. (۲) بهاءالدین ولد، معارف، به کوشش بدیع الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش. (۳) جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. (۴) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمدرمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش. (۵) زرین کوب، عبدالحسین، جست وجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش. (۶) زرین کوب، عبدالحسین، سرنی، تهران، ۱۳۴۶ش. (۷) سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش. (۸) سلطان ولد، محمد، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش. (۹) فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۳۳ش. (۱۰) فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف (نک : هم ، بهاءالدین ولد). (۱۱) همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه (نک : هم ، سلطان ولد).
نسب بهاءولد به ابوبکر صدیق می رسد و از سوی مادر نوۀ علاءالدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است، ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق قابل تأیید نیست. در کتاب معارف که مجموعه مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطان العلماء» را پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب به او اعطا کرده است. طریقه بهاءولد را از تربیت یافتگان شیخ نجم الدین کبری (مق ۶۱۸ق/۱۲۲۱م) و از جمله خلفای او دانسته اند. خرقه و تلقین او به احمد غزالی می پیوندند ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، و آراء و اقوال اوست، نکته ای که حاکی از انتساب او به سلسله کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقه شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است. وعظ و درس در بلخ وی در خراسان و در خطه بلخ به وعظ و درس می پرداخت و موعظه های او با اندیشه ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوۀ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان می توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی ، متکلم سدۀ ۶ق کرده است، ملاحظه کرد. گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال می گذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمدخوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار می داد. ارادت مردم بلخ به بهاءالدین اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهان الدین محقق ترمذی را می توان نام برد که از جمله اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار می رفت. دلبستگی مردم به بهاءولد و شهرت وتأثیر کلام او بنابر برخی روایات موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید». دلایل مهاجرت از خراسان معلوم نیست که این گفته افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقب نویسان از این گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت می دهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفته سلطان ولد نیز برمی آید اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان روز به روز بیش تر می شد، و بی شک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است. به گفته افلاکی، خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهم تر، مهاجرت بهاءولد در حدود سال ۶۱۶تا۶۱۷ق و اندکی پیش از حملۀ مغول به خراسان بوده است. با این حال، به نظر می رسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بی تأثیر نبوده است و در عین حال رنجش هایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سالهای پیش از ترک خراسان غالباً از بلخ خارج می شده، و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامتهای کوتاهی داشته است. دیدار با شیخ فریدالدین بهاءولد در آغاز سفر، در نیشابور با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد و شیخ عطار نسخه ای از اسرارنامه را به فرزندش جلال الدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد. ورود به بغداد بهاءولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن جا رسیدند، شیخ شهاب الدین ابوحفص عمرسهروردی (۵۳۹-۶۳۲ق/۱۱۴۴-۱۲۳۵م)، مؤلف عوارف المعارف به دیدار بهاءولد شتافت و از وی استقبال کرد. به گفته افلاکی، چون بهاءولد و جماعت همراه او به نزدیکی آن شهر رسیدند، از ایشان پرسیده شد که شما چه کسانید و از کجا می آیید؟ بهاءولد سر از عماری بیرون کرده گفت: «من الله و الی الله و لاحول ولاقوة الّابالله، از لامکان می آییم و به لامکان می رویم». چون این خبر به خلیفه رسید، وی سهروردی را از آن باخبر کرد. شیخ گفت: این کسی نیست، مگر بهاءالدین ولد بلخی، و سپس به استقبال او رفت و او را با تکریم به شهر وارد نمود. عزیمت به مکه بهاءولد ۳روز در بغداد توقف داشت و روز چهارم راهی مکه شد. اینکه افلاکی گفته است بهاءولد در بغداد و در مدرسه مستنصریه اقامت گزید، بی شک اشتباه است، زیرا بنای این مدرسه در ۶۲۵ق/۱۲۲۸م، یعنی تقریباً ۷سال پس از آمدن بهاءولد به عراق به دستور خلیفه مستنصر آغاز شد. بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست. اقامت در لارنده افلاکی گوید که وی پس از حج ۴سال در ملاطیه (ملطیه) و پس از آن ۷سال در لارنده از توابع قونیه مقیم شد. آنچه از منابع معتبر بر می آید، صرف نظر از مبالغه گویی های مناقب نویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (حک ۶۱۷-۶۳۴ق/۱۱۲۰-۱۲۳۷م) را برانگیخت. درگذشت سرانجام بهاءولد در ۶۲۶ق به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت. آثار مجموعه مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن ، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی دل نشین. مولانا در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد می کند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است. مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است. فهرست منابع (۱) افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م. (۲) بهاءالدین ولد، معارف، به کوشش بدیع الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش. (۳) جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. (۴) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمدرمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش. (۵) زرین کوب، عبدالحسین، جست وجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش. (۶) زرین کوب، عبدالحسین، سرنی، تهران، ۱۳۴۶ش. (۷) سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش. (۸) سلطان ولد، محمد، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش. (۹) فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۳۳ش. (۱۰) فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف (نک : هم ، بهاءالدین ولد). (۱۱) همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه (نک : هم ، سلطان ولد).
[ویکی فقه] بهاءالدین ولد (ابهام زدایی). بهاءالدین ولد ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • بهاءالدین سلطان ولد، معروف به سلطان ولد و متخلص به «ولد»، فرزند بزرگ و دومین جانشین مولانا جلال الدین بلخی• بهاءالدین محمد ولد، معروف به بهاءولد سلطان العلماء، عارف، واعظ، از مشایخ صوفیه قرن ششم و هفتم، و پدر مولانا جلال الدین محمد بلخی
...
...
wikifeqh: شیخ_بهاءالدین_ولد
کلمات دیگر: