کلمه جو
صفحه اصلی

شمس تبریزی

لغت نامه دهخدا

شمس تبریزی . [ ش َ س ِ ت َ ] (اِخ )محمدبن علی بن ملک داد. ملقب به شمس الدین . عارف معروف (متولد 582 و متوفای پس از 645 هَ . ق .). خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف (سله باف ) تبریزی بود. شمس به گفته ٔ خود جمله ولایتها از او یافته ، لیکن مرتبه ٔ شمس بدانجا رسید که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکمل سفری شد و در اقطار مختلف به سیاحت پرداخت و به خدمت چند تن از ابدال و اقطاب رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان باباکمال خجندی نوشته اند. وی در ضمن سیر و سلوک گاهی مکتب داری میکرد و اجرت نمیگرفت . چهارده ماه در شهر حلب درحجره ٔ مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید. وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود و عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود وآنرا وسیله ٔ نیل به جمال و کمال مطلق میشمرد، دیدارکرد، پرسید که «در چیستی ؟» گفت : «ماه را در آب طشت می بینم »، فرمود که «اگر در گردن دنبل نداری ، چرا در آسمان نمی بینی ؟» مراد اوحدالدین آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است می جویم ، و شمس الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همه ٔ عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون ازمظاهر توانی دید. اوحدالدین به رغبت تمام گفت که بعدالیوم می خواهم در بندگیت باشم . گفت به صحبت ما طاقت نیاری . شیخ بجد گرفت . فرمود به شرطی که علی ملاءالناس در میان بازار بغداد با من نبیذ بنوشی . گفت نتوانم . گفت : وقتی من نوش کنم با من توانی مصاحبت کردن ؟ گفت نه نتوانم . شمس الدین بانگی بزد که «از پیش مردان دور شو!». از این حکایت و روایات دیگر برمی آید که شمس الدین به حدود ظاهر بی اعتنا و به رسوم پشت پا زده بود و غرض وی از این سخنان آزمایش اوحدالدین بود. روزی در خانقاه نصرةالدین وزیر اجلاس عظیم بود و بزرگی رابه شیخی تنزیل می کردند و شیوخ ، علماء، عرفا، امرا وحکما حاضر بودند و هر یکی در انواع علوم و حکم و فنون کلمات می گفتند و بحثها می کردند مگر شمس الدین در کنجی مراقب گشته بود. ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها می نازید؟ یکی در میان شما از حدثنی قلبی عن ربی خبری نگویید. این سخنان که می گویید از حدیث ، تفسیر، حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهدی به مسند مردی نشسته بودند و از درد حالات خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟ شمس بامداد روز شنبه ٔ 26 جمادی الاَّخر سال 642 هَ . ق . به قونیه رسید. درباره ٔ برخورد مولوی بدو روایات مختلف است . به هر حال مولوی مجذوب او گردید و از سر مجلس درس و بحث و وعظ درگذشت . یاران مولانا و مردم قونیه قصد شمس کردند و او را ساحر خواندند. شمس رنجیده خاطر گشت ،سر خویش گرفت و برفت (21 شوال 643 هَ . ق .). مولانا به طلب شمس به قدم جد ایستاد، ولی اثری پیدا نشده درآخر خبر یافت که وی در دمشق (شام ) است ، نامه و پیام (بصورت غزلهای لطیف ) متواتر کرد و پیک در پیک پیوست . عاقبت دل شمس نرم شد. یاران مولانا نیز از در اعتذار درآمدند و مولانا عذرشان بپذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانه ٔ دمشق کرد و او با 20 تن ازیاران سفر کرد تا در دمشق شمس را دریافت و ره آوردی که به امر پدر از نقود با خود آورده بود نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد. شمس خواهش مولانا بپذیرفت و عازم قونیه گردید (سال 644 هَ . ق .). سلطان ولد بندگیهانمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه می سپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت . باز مردم قونیه ومریدان بخشم درآمدند و بدگویی شمس آغاز کردند. مولانا را دیوانه و شمس را جادو خواندند. فقیهان و عوام قونیه بشوریدند. از این رو شمس دل از قونیه برکند و مولانا دو سال در طلب شمس بود و دو بار به دمشق سفر کرد، ولی اثری از او پیدا نشد و انجام کارش پیدا نیست .سال غیبتش را 645 هَ . ق . دانسته اند. از آثار اوست کتابی بنام «مقالات » (مجموع آنچه که شمس در مجالس بیان کرده و سؤال و جوابهائی که میانه ٔ او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده ) (نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ قونیه محفوظ است )، «ده فصل » از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است . این هر دو یادداشتهایی است که مریدان از سخنان شمس فراهم و تدوین کرده اند. (فرهنگ فارسی معین ) :
شمس تبریزی که نور مطلق است
آفتاب است و ز انوار حق است .

مولوی .


روز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب .

مولوی .


رجوع به مجمعالفصحاء ج 1 ص 286، فهرست فیه ما فیه و دیوان کبیر شمس تبریزی شود.

شمس تبریزی. [ ش َ س ِ ت َ ] ( اِخ )محمدبن علی بن ملک داد. ملقب به شمس الدین. عارف معروف ( متولد 582 و متوفای پس از 645 هَ. ق. ). خاندان وی از مردم تبریز بودند. شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف ( سله باف ) تبریزی بود. شمس به گفته خود جمله ولایتها از او یافته ، لیکن مرتبه شمس بدانجا رسید که به پیر خود قانع نبود و در طلب اکمل سفری شد و در اقطار مختلف به سیاحت پرداخت و به خدمت چند تن از ابدال و اقطاب رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان باباکمال خجندی نوشته اند. وی در ضمن سیر و سلوک گاهی مکتب داری میکرد و اجرت نمیگرفت. چهارده ماه در شهر حلب درحجره مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید. وقتی در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود و عشق زیباچهرگان را اصل مسلک خود قرار داده بود وآنرا وسیله نیل به جمال و کمال مطلق میشمرد، دیدارکرد، پرسید که «در چیستی ؟» گفت : «ماه را در آب طشت می بینم »، فرمود که «اگر در گردن دنبل نداری ، چرا در آسمان نمی بینی ؟» مراد اوحدالدین آن بود که جمال مطلق را در مظهر انسانی که لطیف است می جویم ، و شمس الدین بر وی آشکار کرد که اگر از غرض شهوانی عاری باشی همه عالم مظهر جمال کلی است و او را در همه و بیرون ازمظاهر توانی دید. اوحدالدین به رغبت تمام گفت که بعدالیوم می خواهم در بندگیت باشم. گفت به صحبت ما طاقت نیاری. شیخ بجد گرفت. فرمود به شرطی که علی ملاءالناس در میان بازار بغداد با من نبیذ بنوشی. گفت نتوانم. گفت : وقتی من نوش کنم با من توانی مصاحبت کردن ؟ گفت نه نتوانم. شمس الدین بانگی بزد که «از پیش مردان دور شو!». از این حکایت و روایات دیگر برمی آید که شمس الدین به حدود ظاهر بی اعتنا و به رسوم پشت پا زده بود و غرض وی از این سخنان آزمایش اوحدالدین بود. روزی در خانقاه نصرةالدین وزیر اجلاس عظیم بود و بزرگی رابه شیخی تنزیل می کردند و شیوخ ، علماء، عرفا، امرا وحکما حاضر بودند و هر یکی در انواع علوم و حکم و فنون کلمات می گفتند و بحثها می کردند مگر شمس الدین در کنجی مراقب گشته بود. ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها می نازید؟ یکی در میان شما از حدثنی قلبی عن ربی خبری نگویید. این سخنان که می گویید از حدیث ، تفسیر، حکمت و غیره سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهدی به مسند مردی نشسته بودند و از درد حالات خود معانی می گفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟ شمس بامداد روز شنبه 26 جمادی الاَّخر سال 642 هَ. ق. به قونیه رسید. درباره برخورد مولوی بدو روایات مختلف است. به هر حال مولوی مجذوب او گردید و از سر مجلس درس و بحث و وعظ درگذشت. یاران مولانا و مردم قونیه قصد شمس کردند و او را ساحر خواندند. شمس رنجیده خاطر گشت ،سر خویش گرفت و برفت ( 21 شوال 643 هَ. ق. ). مولانا به طلب شمس به قدم جد ایستاد، ولی اثری پیدا نشده درآخر خبر یافت که وی در دمشق ( شام ) است ، نامه و پیام ( بصورت غزلهای لطیف ) متواتر کرد و پیک در پیک پیوست. عاقبت دل شمس نرم شد. یاران مولانا نیز از در اعتذار درآمدند و مولانا عذرشان بپذیرفت و فرزند خود سلطان ولد را به طلب شمس روانه دمشق کرد و او با 20 تن ازیاران سفر کرد تا در دمشق شمس را دریافت و ره آوردی که به امر پدر از نقود با خود آورده بود نثار قدم وی کرد و پیامها بگزارد. شمس خواهش مولانا بپذیرفت و عازم قونیه گردید ( سال 644 هَ. ق. ). سلطان ولد بندگیهانمود و بیش از یک ماه از سر صدق و نیاز پیاده در رکاب شمس راه می سپرد تا به قونیه رسید و خاطر مولانا شکفته گردید و چندی با او صحبت داشت. باز مردم قونیه ومریدان بخشم درآمدند و بدگویی شمس آغاز کردند. مولانا را دیوانه و شمس را جادو خواندند. فقیهان و عوام قونیه بشوریدند. از این رو شمس دل از قونیه برکند و مولانا دو سال در طلب شمس بود و دو بار به دمشق سفر کرد، ولی اثری از او پیدا نشد و انجام کارش پیدا نیست.سال غیبتش را 645 هَ. ق. دانسته اند. از آثار اوست کتابی بنام «مقالات » ( مجموع آنچه که شمس در مجالس بیان کرده و سؤال و جوابهائی که میانه او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده ) ( نسخه آن در کتابخانه قونیه محفوظ است )، «ده فصل » از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است. این هر دو یادداشتهایی است که مریدان از سخنان شمس فراهم و تدوین کرده اند. ( فرهنگ فارسی معین ) :

دانشنامه عمومی

محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی (زاده ۵۸۲ - درگذشته ۶۴۵ هجری قمری) از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.سنگ مزار شمس تبریزی   تنها منار باستانی باقی مانده از آرامگاه قدیمی شمس تبریزی در خوی   مراسم سالانه یادبود شمس تبریزی بر سر مزارش در خوی   مناره شمس تبریزی
از زندگی شمس تبریزی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد خبر مهمی در دست نبود. قدیمی ترین مدارک دربارهٔ شمس تبریزی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریده ای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان می داشت و خویش را در پرده اسرار فرو می پیچید». در کتاب مقالات اگر چه شمس تبریزی به شرح احوال و معرفی پیشینه خود نپرداخته است اما می توان او را از میان توصیفات و خاطرات بازشناخت، توصیفاتی که او به مناسبت های گوناگون دربارهٔ افراد و اقوال مطرح می کند.
دربارهٔ پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آن ها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آن ها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی دربارهٔ پدر خود می گوید: «نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…» «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او می رمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن می گفت، پنداشتم که مرا می زند، از خانه بیرون می کند»
شمس تبریزی در محضر استادانی چون شمس خونجی تحصیل می کرده است. او سپس به سیر و سلوک پرداخت و در نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سله باف و پیر سجاسی، به کسب معرفت پرداخت. شمس تبریزی چنان که از مقالات او بر می آید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود، و از آن میان نام های شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا)، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محی الدین ابن عربی در مقالات شمس آمده است.

نقل قول ها

محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین، یا شمس تبریزی (۵۸۲-پس از ۶۴۵ هجری قمری)، از صوفیان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کرده اند که به نام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (582- 645) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری است. دیدار او با مولوی باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کرده اند، به نام «مقالات شمس تبریزی» به چاپ رسیده است.
زندگی شمس تبریزی، در پرده ای از ابـهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش از هر جهت اختلاف داشت، «از قبول خلق» می گریخت و «شهرت خود را پنهان» می داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذرانید. گاهی به مکتبداری مـی پرداخت، و زمـانی شلواربند می بافت و از درآمد آن زندگی می کرد. چون به شهری وارد می شد مانند بازرگانان در کاروانسراها منزل می کرد و قفل بزرگی بر در حجره می زد، چنان که گویی کالایی گرانبها در آن است و حال آن که آنجا حصیر پاره ای بیش نبود. در پاسخ افراد کـه بـه او مـی گفتند چرا به خانقاه یا مـدرسه ای وارد نـمی شوی؟ به طـنز می گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه،اهل لفظند،این نوع بحث نیز کار من نیست، و اگر بخواهم از مقولهء لفظ خارج شوم و «بـه زبـان خـود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه می گفت رهایم کنید کـه «من غـریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز می گفت « خدا خود، مرا تنها آفرید». مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن که همهء مردم را دوست» می داشت،از ایـن که بـا هـمه کس تفاهم برقرار کند سرباز می زد و می گفت «مرا در این علم با ایـن عوام هیچ کار نیست. برای ایشان نیامده ام.» وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن می زیست، رسید، و از وی می پرسیدند در این شهر چـه کـار داری؟ پاسخ می داد: به سراغ یکی از اولیای خدا آمده ام. «به خواب دیدم که مرا گفتند تـرا بـا یک ولی هم صحبت کنیم.گفتم:کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است».
درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می دانیم که او در مقالات آنها را به نازک دلی و مهربانی توصیف می کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می گوید : نیک مرد بود ... الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.
پدر از من خبر نداشت . من در شهر خود غریب ، پدر از من بیگانه ، دلم از او می رمید . پنداشتمی که بر من خواهد افتاد . به لطف سخن می گفت , پنداشتم که مرا می زند ، از خانه بیرون می کند .
شمس ابتدا مرید شیخ ابو بکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله ی ولایت ها از او یافته , لیکن به مرحله ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید . بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند . او در ضمن سیر و سلوک , گاهی مکتبداری می کرد و اجرت نمی گرفت . چهارده ماه در شهر حلب در حجره ی مدرسه ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می پوشید . در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود , دید
شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یک جا قرار نمی گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»
شمس تبریزی در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس می کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می رفتند.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی کرانه بود.

[ویکی فقه] شمس تبریزی (ابهام زدایی). شمس تبریزی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • محمد بن علی شمس تبریزی، محمد بن علی بن ملک داد تبریزی ملقب به شمس الدین یا شمس تبریزی، عارف معروف تبریزی سدهٔ هفتم هجری• محمد شمس تبریزی مغربی، معروف به شیرین یا ملا محمدشیرین و مشهور به شمس مغربی، عارف و شاعر ایرانی در قرن هشتم
...

پیشنهاد کاربران

پیرِ من و مرادِمن ، دردِ من و دوایِ من، فاش
بگویم این سخن شمسِ من و خدایِ من
فاش راز دل مولانا :
من پیر و من مراد ، من درد و من دوا، فاش
بگویم این سخن من شمس و من خدا

خان آقا ها ( خانقاها ) یا خانه های سروران رقیب های مکانی با مساجد بوده اند. در این رقابت مایه تعجب این است که چرا طرفداران خانقاه ها بجای تاریخ هجری شمسی ، از تاریخ هجری قمری استفاده کرده که هم اکنون در ادبیات ایران امروز با سِمِجی سر سختانه ای ادامه دارد ؟


کلمات دیگر: