کلمه جو
صفحه اصلی

سماع


مترادف سماع : پایکوبی، دست افشانی، رقص، وجد، سرور، آواز، سرود، شنودن، شنیدن، شنوایی

برابر پارسی : شنیدن، شنودن، آواز خوش، سرود، دست افشانی

فارسی به انگلیسی

singing, song, music, [o.s.] hearing


مترادف و متضاد

اسم


پایکوبی، دست‌افشانی، رقص


وجد، سرور


آواز، سرود


شنودن، شنیدن


شنوایی


۱. پایکوبی، دستافشانی، رقص
۲. وجد، سرور،
۳. آواز، سرود
۴. شنودن، شنیدن
۵. شنوایی


فرهنگ فارسی

شنیدن، شنودن، شنوایی، آوازخوش، غنائ، سرود
( صفت ) ۱ - آنکه بسیار شنود ( سخنان دیگران را ) . ۲ - مطیع . ۳ - جاسوس . ۴ - یکی از مراتب دین مانی نغوشاک نغوشا جمع : سماعون .
جاسوس . یا مطیع . یا سخت شنوا

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) شنیدن . ۲ - (اِمص . ) شنوایی . ۳ - (اِ. ) آواز، سرود. ۴ - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه .
(سَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را ). ۲ - مطیع . ۳ - جاسوس . ۴ - یکی از مراتب دین مانی ، نغوشاک ، نغوشا، ج . سماعون .

(سَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شنیدن . 2 - (اِمص .) شنوایی . 3 - (اِ.) آواز، سرود. 4 - وجد و سرور و پای کوبی صوفیه .


(سَ مّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را). 2 - مطیع . 3 - جاسوس . 4 - یکی از مراتب دین مانی ؛ نغوشاک ، نغوشا؛ ج . سماعون .


لغت نامه دهخدا

سماع . [ س َ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل یعنی بشنو، مانند: دراک و مناع ؛ ای ادرک و امنع. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).


سماع . [ س َم ْ ما ] (ع ص ) جاسوس . (دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مطیع. || یکی از مراتب دین مانی . نغوشاک . نغوشا. ج ، سماعون . (فرهنگ فارسی معین ). || سخت شنوا. (مجمل اللغة). بسیار شنوا. (آنندراج ). بسیار شنونده . (فرهنگ فارسی معین ).


سماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سرود. (غیاث ) (صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آهنگ :
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پای دام و دل را دام .

فرخی .


با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
بر فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ .

عسجدی .


بسماعی که بدیع است کنون گوش بنه
به نبیذی که لطیف است کنون دست بیاز.

منوچهری .


من و نبیذ و بخانه درون سماع ورباب
حسود بر درو بسیارگوی در سکه .

منوچهری .


پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد. (کلیله و دمنه ). و مردگان جاهلان را که بسماع آن زنده شوند. (کلیله و دمنه ).
بر سماع کوس و بر رقص خروس
خرقه بازی در نهان بنمود صبح .

خاقانی .


پیش از آن کز پر نشاندن مرغ صبح آید برقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشانده اند.

خاقانی .


کسی کو سماعی نه دلکش کند
صدای خم آواز او خوش کند.

نظامی .


سوادش دیده را پرنور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.

نظامی .


ز آرزوی سماع و شاهد و می
از همه عاشقان فغان برخاست .

عطار.


عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است .

سعدی .


ترا که دل نبود عاشقی چه دانی چیست
ترا که سمع نباشد سماع ننیوشی .

سعدی .


|| رقص . (از غیاث ). دست افشاندن و پای کوفتن مجاز است . (آنندراج ) :
شبی که اول آن شب سماع بود و نشاط
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار.

فرخی .


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر بپای درآیم بدر برند بدوشم .

سعدی .


روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی .

سعدی .


|| وجد و حالت مشایخ . (غیاث ). وجد و سرور و پای کوبی و دست افشانی صوفیان منفرداً یا جمعاً با آداب و تشریفاتی خاص . (فرهنگ فارسی معین ). (اصطلاح تصوف و عرفان ) آوازی است که حال شنونده را منقلب گرداند و همان صوت بر ترجیع است . در شرح تعرف ّ گوید متقدمان نفس را بسیار قهر کردند و چندان ریاضت دادند که ترسیدند از کار فروماند و برای تقویت نفس چیزی طلب کردند و دو بیتی سماع میکردند البته موافق حال . حافظ گوید :
یار ما چون سازد آهنگ سماع
قدسیان در عرش دست افشان کنند.
تا آنکه بوجد می آمدند و از خود بیخودمیشدند و میگفتند که هرکه از آواز خوش لذت نیابد، نشان آن است که دل او مرده است یا سمع باطنش باطل گردیده . جنید در محلی که صوفیه سماع میکردند نشسته بود،تصور کردند که مگر رقص پیش او حرام است ، پرسیدند فرمود: «و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب ». (قرآن 88/27). و گفته اند: «الصوت الطیب ملک الموت »از آن جهت که انسان را از خود بیخود میکند و سماع را دعوت حق دانند. و بعضی گویند: سماع غذای روح است وذکر غذای قلب . و بعضی گویند که سماع موجب میشود که سالک واصل شده و توجهی به علل و مبادی نداشته باشد ونبیند مگر خدا را و حقیقت سماع انتباه است و توجه است بسوی حق ، و بعضی گویند اهل سماع دو گروهند: یکی «لاهی » و دیگری «الهی ». لاهی از جهت فتنه باشد و الهی برای ریاضت و مجاهدت و به انقطاع دل از مخلوق و حضرت رسول فرموده : «ان من الشعر لحکمة» و معلوم میشود که در سماع باید اشعار بیهوده و لغو خوانده نشود، ذوالنون گوید: «السماع وارد الحق مزعج القلوب الی الحق » وبعضی گویند: «السماع نداء من الحق للارواح و الوجد عبارة عن اجابات الارواح ». (از فرهنگ مصطلحات عرفاء تألیف سجادی صص 225 - 226) :
در حلقه ٔ سماع که دریای حالتست
بر آتش سماع دلی بی قرار کو.

عطار.


مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست .

سعدی .


مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی .

سعدی .


- در سماع آمدن ؛ در رقص و پایکوبی آمدن :
بیار ای لعبت ساقی بگوی ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد و یکتایی .

سعدی .


بهار آمد که هر ساعت رود خاطر ببستانی
چو بلبل در سماع آیند هر مرغی ببستانی .

سعدی .


- در سماع آوردن ؛ بوجد ورقص آوردن :
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاق تر.

مولوی .


گلبنان پیرایه بر خود کرده اند
بلبلان را درسماع آورده اند.

سعدی .


- سماع باره ؛ سماع دوست :
حافظان جمله شعرخوان شده اند
بسوی مطربان روان شده اند
پیر و برنا سماع باره شدند
بر براق ولا سواره شدند.

(ولدنامه ).


- سماع طبیعی یا سمعالکیان ؛نزد قدما، یکی از شعب طبیعی محسوب میشده ، و آن معرفت مبادی متغیرات است مانند زمان و مکان و حرکت و سکون و نهایت و لانهایت و جز آن . (فرهنگ فارسی معین ). علم لدنی . طبیعیات . علوم طبیعی .
- صاحب سماع :
حمل بی صبری مکن بر گریه ٔ صاحب سماع
اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد.

سعدی .


- مجلس سماع ؛ تذکر. وعظ : [ امیر خلف ] جامه ٔ لشکر بر طاق نهاد و سلب علما و فقها پوشید و طاق و طیلسان و مجلس علم و علما را نزدیک کرد و سفه ها را خوار کرد و مجلس سماع نهاد و علم دانست از هر نوعی ، اما علم حدیث و مجلس مناظره نهاد هر شب . (تاریخ سیستان ).

سماع. [ س َ ] ( ع مص ) شنوایی. ( غیاث ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). || شنیدن. شنودن. ( غیاث ). شنیدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). شنیدن و گوش فراداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) سرود. ( غیاث ) ( صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آهنگ :
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پای دام و دل را دام.
فرخی.
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک
بر فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
بسماعی که بدیع است کنون گوش بنه
به نبیذی که لطیف است کنون دست بیاز.
منوچهری.
من و نبیذ و بخانه درون سماع ورباب
حسود بر درو بسیارگوی در سکه.
منوچهری.
پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد. ( کلیله و دمنه ). و مردگان جاهلان را که بسماع آن زنده شوند. ( کلیله و دمنه ).
بر سماع کوس و بر رقص خروس
خرقه بازی در نهان بنمود صبح.
خاقانی.
پیش از آن کز پر نشاندن مرغ صبح آید برقص
بر سماع بلبلان عشق جان افشانده اند.
خاقانی.
کسی کو سماعی نه دلکش کند
صدای خم آواز او خوش کند.
نظامی.
سوادش دیده را پرنور دارد
سماعش مغز را معمور دارد.
نظامی.
ز آرزوی سماع و شاهد و می
از همه عاشقان فغان برخاست.
عطار.
عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است.
سعدی.
ترا که دل نبود عاشقی چه دانی چیست
ترا که سمع نباشد سماع ننیوشی.
سعدی.
|| رقص. ( از غیاث ). دست افشاندن و پای کوفتن مجاز است. ( آنندراج ) :
شبی که اول آن شب سماع بود و نشاط
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار.
فرخی.
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر بپای درآیم بدر برند بدوشم.
سعدی.
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی.
سعدی.
|| وجد و حالت مشایخ. ( غیاث ). وجد و سرور و پای کوبی و دست افشانی صوفیان منفرداً یا جمعاً با آداب و تشریفاتی خاص. ( فرهنگ فارسی معین ). ( اصطلاح تصوف و عرفان ) آوازی است که حال شنونده را منقلب گرداند و همان صوت بر ترجیع است. در شرح تعرف گوید متقدمان نفس را بسیار قهر کردند و چندان ریاضت دادند که ترسیدند از کار فروماند و برای تقویت نفس چیزی طلب کردند و دو بیتی سماع میکردند البته موافق حال. حافظ گوید :

فرهنگ عمید

۱. (تصوف ) شرکت دسته جمعی در ترانه خوانی و پایکوبی، آوازخوانی، پایکوبی، دست افشانی، وجد و سرور.
۲. [قدیمی] شنوایی.
۳. (اسم ) [قدیمی] آواز خوش، غنا، سرود.
۴. [قدیمی] شنیدن، شنودن.
* سماع طبیعی: (فلسفه ) [قدیمی] قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت، و غیره بحث کند.

۱. (تصوف) شرکت دسته‌جمعی در ترانه‌خوانی و پایکوبی؛ آوازخوانی؛ پایکوبی؛ دست‌افشانی؛ وجد و سرور.
۲. [قدیمی] شنوایی.
۳. (اسم) [قدیمی] آواز خوش؛ غنا؛ سرود.
۴. [قدیمی] شنیدن؛ شنودن.
⟨ سماع طبیعی: (فلسفه) [قدیمی] قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت، و غیره بحث کند.


دانشنامه عمومی

سماع به نوعی از رقص صوفیه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه برای اهداف معنوی گفته می شود. سماع پیشینهٔ کهن تاریخی داشته و پس از اسلام موافقان و مخالفانی نیز در این دین پیدا نموده است یا به عبارت دیگر سماع از به حرکت درآمدن گروه شیفتگان تحت تأثیر آوای دف و نی و تنبور و شعرهای آهنگین است.
ایجاد سرزندگی برای بیرون آمدن از رخوت
تأثیر در شنونده و برانگیختن عواطف وی
نزدیک ساختن سالک به عالم قدس
سَماع در لغت به معنی شنیدن، شنوایی و آوای گوش نواز است. در اصطلاح صوفیان سماع به معنی خواندن آواز یا ترانه عرفانی توسط قوال یا قوالان (گاه همراه با نغمه ساز) و به وجد آمدن شنوندگان در مجالس «ذکر جلی» است. از آنجا که این به وجدآمدن گاه به رقص و دست افشانی می انجامد، تقلیبا به مجموعه قوالی، نغمه ساز، به وجد آمدن و رقص، سماع گفته می شود.
سماء گویند که صوفیان چون در هنگام وجد روی به آسمان کنند و گنج معنی ازآسمان گیرند آن را سماء که واژه ای است اوستایی به معنی آسمان نامیده شده همچنانکه نخستین کسی که سماء کرد خسرو کیانی بود که از خداوند معنی رازی را میجستچنین پنج هفته خروشان به پایهمی بود بر پیش گیهان خدایهمچنین سماع در لغت در معنای شنیدن، رقص و وجد است و در اصطلاح بر آوازی اطلاق می شود که حال شنونده را منقلب گرداند؛ آنچنان که صائب تبریزی می فرماید:عشق، ذرات جهان را در سماع آورده است / چون سپند، افسردگان را کارفرما آتش استمنبع این سماع چیزی جز عشق نباید باشد؛ عشقی که همچون آتش زبانه می کشد و انسان نمی تواند در برابر آن ایستادگی کند، بنابراین در آن ذوب می شود و به فنا می رسد؛ ابوسعید ابوالخیر، از عارفان بزرگ قرن ۵ ق/۱۱م نیز می گوید:صوفی به سماع دست از آن افشاند/ تا آتش دل به حیلتی بنشاندعاقل داند که دایه گهواره طفل/ از بهر سکوت طفل می جنبانداز این رو صوفیان توجه ویژه ای به سماع داشتند و حتی آن را غذای جان و دوای دل عاشق سالک، نام نهادند.
سماع در اصطلاح صوفیه گوش دل فروداشتن به اشعار و الحان و نغمه ها و آهنگ های موزون است، در حال جذبه و بی خودی. سماع را دعوت حق خوانند، و حقیقت سماع را بیداری دل دانند و توجه آن را به سوی حق انگارند. (جواد نوربخش)

سماع (ابهام زدایی). سماع ممکن است به موارد زیر اشاره کند:
سماع: رقص صوفیانه
سماع: مخفف سازمان مخصوص اتحاد و عمل

دانشنامه آزاد فارسی

سَماع
رجوع شود به:عرفان و تصوف اسلامی

نقل قول ها

سماع مراسمی صوفیانه است که برای ذکر انجام می پذیرد.
• «هرکه دعوی سماع کند و او را از آواز مرغان آواز ددها و از باد، او را سماع نیفتد، در دعوی سماع دروغ زن است .»

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] سَماع عبارت است از وجد حاصل از شنیدن نغمه الهی که به واسطه آن سالک به جنبش و حرکت در می آید. سماع یکی از آیین های تصوف است که عموما در خانقاه برگزار می شود. اکثر صوفیان با بیان شرایطی آن را جایز و حتی برخی لازم می دانند اما تعداد معدودی از بزرگان صوفیه نیز آن را جایز نمی دانند. بسیاری از بزرگان تصوف تلاش کردند با استناد به قرآن و روایات جایز بودن سماع را ثابت کنند اما در مقابل آنها بیشتر فقهای شیعه و اهل سنت سماع را در باب غناء مورد بررسی قرار داده اند و قائل به عدم جواز آن شده اند.
سماع ـ به فتح سین ـ به معانی شنیدن، شنوایی، آواز و سرود که البته معانی دیگری نیز برای آن مطرح شده است از جمله صدای خوشی که گوش از شنیدن آن لذت ببرد. .
برخی سماع را یکی از آیین های مهم تصوف عنوان کرده اند که در اندیشه بسیاری از اهل تصوف، لطیفه ای برای غذای روح اهل معرفت است. اختلاف تعابیری که از عرفا در تاریخ عرفان اسلامی در مورد سماع وجود دارد نشان دهنده تفاوت نگاه ها به این پدیده را دارد تا حدی که جنید بغدادی در یکی از رسائل خود، بخشی را به اختلاف اقوال در مورد سماع اختصاص داده است.
[ویکی اهل البیت] سماع (علم الحدیث). یکی از روش های تحمل حدیث، شنیدن و سماع از استاد (شیخ) است که گفته اند بهترین اقسام تحمل حدیث است، چه به خواندن شیخ از روی کتاب باشد و چه از حفظ و چه به املاء (و دیکته کردن برای نوشتن تلمیذ) باشد یا غیر.
عبارات «حدّثَنا»، «اخبرَنا»، «خبَّرَنا»، «انبأَنا» و «سمعت فلاناً یقول » معرف طریق سماع است، منتها بعضی کلمه حدثنا را در مورد شنیدن جمعی از استاد اختصاص داده اند، چنان که حدثنی را به موردی که راوی حدیث را به تنهایی از استاد شنیده باشد مختص دانسته اند.
نیز بعضی لفظ (انبانا) را در مورد اجازه و یا مناوله بکار برده اند.

پیشنهاد کاربران

Whirling dance
Mystic dance music

درویش کسی است که جهالتش را به خلق ثابت نمی کند

https://www. youtube. com/watch?v=HZ - yRoC0HJo


سماع : [اصطلاح موسیقی ] واژه ی عربی است به معنی شنیدن و مربوط به خانقاه های صوفیان است که در آن جا به دست افشانی و پای کوبی و خواندن آوازهای عرفانی می پردازند.


کلمات دیگر: