کلمه جو
صفحه اصلی

غانم

فارسی به انگلیسی

one who carries away a spoil

فرهنگ اسم ها

اسم: غانم (پسر) (عربی) (تلفظ: qānem) (فارسی: غانِم) (انگلیسی: ghanem)
معنی: غنیمت گرفته و بهره مند

(تلفظ: qānem) (عربی) (در قدیم) غنیمت گرفته و بهره‌مند .


فرهنگ فارسی

خلیل بن ابراهیم بن غانم محقق و متتبع سوری و مسیحی ( ف . فرانسه ۱۹٠۳ م . ) . وی در بیروت متولد شد و در لبنان بکسب علم پرداخت وعهده دار مشاغل مختلف گردید و سپس باسعدپاشا والی سوریه که پس از چندی بمقام صدارت عظمای دولت عصمانی رسید پیوست و اسعد پاشا او را نخست بسمت مترجم وزارت خارجه و پس از مدتی بسمت مترجم صدارت عظمی منصوب کرد ( ۱۲۹۲ ه ق . ) . وی بسال ۱۲۹۴ از سوریه بنمایندگی مجلس نواب عثمانی انتخاب گردید و بعد مورد خشم دولت عثمانی قرار گرفت و بپاریس فرار کرد و در آنجا روزنامه ای عربی بنام [ البصیر ] منتشر کرد ولی این کار طولی نکشید و او ببازرگانی پرداخت و در ضمن مقالاتی برای جراید ترکی عربی فرانسوی و انگلیسی می نوشت . اوراست : اقتصاد سیاسی ( بعربی ) تاریخ پادشاهان آل عثمان بفرانسوی ( ۲ جلد ) زندگانی مسیح ( بعربی ) .
غنیمت گیرنده
( اسم ) غنیمت گیرنده .
حصاری است در کوههای قرب نهاوند .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) غنیمت گیرنده .

لغت نامه دهخدا

غانم. [ ن ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غَنْم و غُنْم و غَنَم. گیرنده غنیمت. رسیده به غنیمت و با تنوین دنبال کلمه سالم استعمال شود: سالماً غانماً. گویند: سفر را چگونه گذراندید، در جواب گویند: سالماً غانماً؛یعنی تندرست و بهره گیرنده سفر را گذراندم و نیز گویند: امید است سفرتان سالماً غانماً به پایان آید.

غانم. [ ن ِ ] ( اِخ ) نام مردی. ( منتهی الارب ).

غانم. [ ن ِ ] ( اِخ ) نام یکی از رؤسای اکراد طایفه برزیکانی.مؤلف تاریخ کُرد بنقل از کامل ابن اثیر آرد : در این سال حسنویه پسر حسین کرد برزیکانی در سرماج وفات یافت. او امیر طایفه ای از برزیکان بود که آنان را برزینی گویند و خالوهای او ونداد و غانم فرزندان احمد بودند و بر شعبه ای دیگر ازآن طایفه ریاست داشتند موسوم به عیشانیه. رفته رفته بر نواحی دینور و نهاوند و همدان و صامغان دست یافتند و نفوذ آنان تا اطراف آذربایجان و حد شهرزور روان شد، پنجاه سال حکمرانی کردند. هر یک از این امراء راهزاران مرد سپاهی در فرمان بود. غانم در سال 350 هَ. ق. بدرود حیات گفت و فرزندش ابوسالم دیسم در قلعه قسنان به جای پدر نشست تا ابوالفتح بن العمید او رااز آن جایگاه براند و دزهای قسنان و غانم آباد را بگرفت... ( تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی صص 182-183 ).

غانم. [ ن ِ ] ( اِخ ) نخبة الدهر دمشقی آرد: فصل پنجم در ذکر اولاد حام بن نوح و ایشان عبارتند از قبط و نبط و بربر و سودان با بسیاری طوایف آنان ، و سپس مؤلف در همین فصل نویسد: و از طوایف مسلمین غانم است. ( نخبة الدهر ص 266 و 268 ).

غانم.[ ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 2 هزارگزی باختری شوسه مسجدسلیمان به اهواز. دشت ، گرمسیر مالاریائی. دارای 150 تن سکنه شیعه. آب آن از شعبه گرگر و کارون. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه عرب مجاهد هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

غانم. [ ن ِ ] ( اِخ ) ابن ابی العلاء الاصبهانی. یکی از شعرای بزرگ اصفهان که به عربی شعر گفته است و در باب پنجم از جزء سوم یتیمة الدهرثعالبی ترجمه حالش آمده است. ثعالبی او را بسیار ستوده و از اینکه دیوانش بدست نیامده اظهار تأسف کرده است. چند بیت از اشعار او برای نمونه نقل میشود:
اصبحت صباً دنفاً

غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) (محمد...) وی ازافاضل عصر خویش و دیوان شعرش همه جا شهرت داشته است و او جد غانمی محدث است . (انساب سمعانی ورق 406).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) محمد عبدالواحد. یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او در عداد بزرگان اصفهان یاد شده است . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ اقبال ص 123).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن ابی العلاء الاصبهانی . یکی از شعرای بزرگ اصفهان که به عربی شعر گفته است و در باب پنجم از جزء سوم یتیمة الدهرثعالبی ترجمه ٔ حالش آمده است . ثعالبی او را بسیار ستوده و از اینکه دیوانش بدست نیامده اظهار تأسف کرده است . چند بیت از اشعار او برای نمونه نقل میشود:
اصبحت صباً دنفاً
بین عناء و کمد
اعوذ من شرالهوی
بقل هواﷲ احد.
فان قیل لی صبراً فلا صبر للذی
غدا بیدالایام تقتله صبرا
و ان قیل لی عذراً فواﷲ ما اری
لمن ملک الدنیا اذا لم یجد غدراً.

(یتیمة الدهر جزء 3 چ دمشق ص 146 و 147).



غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن حسین خصیب . یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او را در عداد بزرگان اصفهان آورده است .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ مرحوم عباس اقبال ص 123).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن رحمة. یکی از عمال الراضی باﷲ، (اخبار الراضی باﷲ، الاوراق ص 142).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن سعد. مؤلف نفحات الانس آرد: غانم بن سعد رحمه اﷲ از بغداد بود و با ابومحمد حریری صحبت داشته بود و در ورع و مجاهده کامل بود. وی را پس از وفات به خواب دیدند گفتند حق تعالی با تو چه کرد گفت ؟ بر من رحمت کرد و به بهشت درآورد. (نفحات الانس چ هند ص 91).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن عمربن محمدبن احمدبن مسلم . محدث است . (ذکر اخبار اصبهان ص 150).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمد برجی صاحب ابونعیم اصفهانی . از مردم برج ، قریه ای به اصفهان .


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی حنفی متوفی در حدود (1030 هَ . ق .) او راست : کتاب حصن الاسلام در اصول و فروع دین . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 439).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی ، مکنی به ابومحمد. او راست : کتاب مجمع الضمانات و کتاب ملجاً القضات عندتعارض البینات . (معجم المطبوعات ستون 385 و 515).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) حصاری است در کوههای قرب نهاوند.


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) عبدالرحیم ، مکنی به ابوبکر. یکی از متأخران هم عصر صاحب کتاب محاسن اصفهان که در ذیل ذکر هشتم این کتاب نام او در عداد بزرگان اصفهان یاد شده است . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان چ اقبال ص 123).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از رؤسای اکراد طایفه ٔ برزیکانی .مؤلف تاریخ کُرد بنقل از کامل ابن اثیر آرد : در این سال حسنویه پسر حسین کرد برزیکانی در سرماج وفات یافت . او امیر طایفه ای از برزیکان بود که آنان را برزینی گویند و خالوهای او ونداد و غانم فرزندان احمد بودند و بر شعبه ای دیگر ازآن طایفه ریاست داشتند موسوم به عیشانیه . رفته رفته بر نواحی دینور و نهاوند و همدان و صامغان دست یافتند و نفوذ آنان تا اطراف آذربایجان و حد شهرزور روان شد، پنجاه سال حکمرانی کردند. هر یک از این امراء راهزاران مرد سپاهی در فرمان بود. غانم در سال 350 هَ. ق . بدرود حیات گفت و فرزندش ابوسالم دیسم در قلعه ٔ قسنان به جای پدر نشست تا ابوالفتح بن العمید او رااز آن جایگاه براند و دزهای قسنان و غانم آباد را بگرفت ... (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی صص 182-183).


غانم . [ ن ِ ] (اِخ ) نخبة الدهر دمشقی آرد: فصل پنجم در ذکر اولاد حام بن نوح و ایشان عبارتند از قبط و نبط و بربر و سودان با بسیاری طوایف آنان ، و سپس مؤلف در همین فصل نویسد: و از طوایف مسلمین غانم است . (نخبة الدهر ص 266 و 268).


غانم . [ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غَنْم و غُنْم و غَنَم . گیرنده ٔ غنیمت . رسیده به غنیمت و با تنوین دنبال کلمه ٔ سالم استعمال شود: سالماً غانماً. گویند: سفر را چگونه گذراندید، در جواب گویند: سالماً غانماً؛یعنی تندرست و بهره گیرنده سفر را گذراندم و نیز گویند: امید است سفرتان سالماً غانماً به پایان آید.


غانم . [ ن ِ ](اِخ ) ابن ولید مالقی مخزومی مکنی به ابومحمد. ابن خاقان گفته است : او مردی دانا و هوشیار و فقیه و مدرس و استاد و نیکوخط و امام اهل اندلس است و در ادب مقامی ارجمند و اشعاری بلند دارد و از آن جمله است :
صَیِّرْ فؤادَک للمحبوب منزلة
سم الخیاط مجال للمحبین
و لا تسامح بغیضاً فی معاشرة
فقلما تسع الدنیا بغیضین .
ثلاثة یجهل مقدارها
الامن و الصحة و القوت
فلا تشق بالمال من غیرها
لو أنه درّ و یاقوت .

(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 112).


ورجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 758 شود.

غانم . [ ن ِ] (اِخ ) ابن حسین مکنی به ابوالغنائم موشیلی از اهالی موشیل که دهی است به آذربایجان و یا منسوب است به موشیلا که کتابی است ترسایان را و جدش نصرانی بود.


غانم .[ ن ِ ] (اِخ ) (خلیل ...) خلیل بن ابراهیم بن غانم ، محقق و متتبعی سوری و مسیحی و از نویسندگان عرب به زبانهای خارجی است . وی در بیروت متولد شده و در لبنان به کسب علم پرداخته است . عهده دار مشاغل و مناصبی چند بوده و سپس به اسعدپاشا والی سوریه که پس از چندی به مقام صدارت عظمای دولت عثمانی رسیده پیوسته است و همین اسعدپاشا او را نخست بسمت مترجم وزارت خارجه و پس از مدتی بسمت مترجم صدارت عظمی معین کرده است (1292هَ . ق .). او در سال 1294 از سوریه به نمایندگی مجلس نواب عثمانی انتخاب شده است . پس از آن مورد خشم حکومت عثمانی قرار گرفته از بیم به پاریس فرار کرد و در آن جا روزنامه ای عربی بنام البصیر نشر داد ولی مدت نشر آن طولانی نبود و از آن پس به بازرگانی پرداخت ودر ضمن مقالاتی برای جراید ترکی ، عربی ، فرانسوی ، انگلیسی می نوشت . تألیفات او بشرح ذیل است : 1- کتابی بنام اقتصاد سیاسی به زبان عربی . 2- رساله ای که در آن گمان و نظر کسانی را که تصور می کردند مسیحیان بلاد عثمانی از بیگانگان حمایت می کنند رد و بر آنان اعتراض کرده است . 3- کتابی در تاریخ پادشاهان آل عثمان که به زبان فرانسه و در دو جلد است . 4- کتابی به عربی که نام آن را زندگی مسیح گذاشته است . او پس از چندی که در پاریس گذراند به سویس رفت و در آنجا روزنامه ای بنام «کرواسان » تأسیس کرد و در آن روزنامه بر رفتار وکردار سلطان عبدالحمید و پیروان او بسیار خرده گرفت و بعد آن را تعطیل کرد و در فرانسه به حال غربت وفات یافت (1903 هَ . ق .). او مردی ادیب در زبان ترکی وزبان فرانسه بود و به زبان فرانسه شعر می گفت و نسبت به وطن خود و مصالح آن بسیار غیرت می ورزید و در وطن پرستی تعصب شدید داشت و با هر اندیشه ٔ بیگانه و بیگانه پرستی سخت مخالف و معارض بود. (اعلام زرکلی ج 1 ص 295). و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1405 شود.


غانم .[ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندزلو بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 2 هزارگزی باختری شوسه ٔ مسجدسلیمان به اهواز. دشت ، گرمسیر مالاریائی . دارای 150 تن سکنه ٔ شیعه . آب آن از شعبه ٔ گرگر و کارون . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ عرب مجاهد هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

غنیمت گیرنده.

دانشنامه عمومی

غانم (شوشتر). غانم (شوشتر)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان شوشتر در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان شهید مدرس قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۱۱ نفر (۱۰۰خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

سودمند
بهره گیر



کلمات دیگر: