کلمه جو
صفحه اصلی

صفر


مترادف صفر : پوچ، تهی، خالی، هیچ، زهره

برابر پارسی : زفر، سفر، زفرین، تهی، زِفر

فارسی به انگلیسی

null, zero, nil, nothing, nought, safar, cipher, [second arabic lunar month], aught, zilch

[second Arabic lunar month]


zero, cipher


aught, zero, nil, nothing, O


فارسی به عربی

تافه , صفر , لا شیء , لا شیی

عربی به فارسی

عدد صفر , رمز , حروف يا مهر رمزي , حساب کردن (بارقام) , صفر گذاردن , برمزدراوردن , عدم , هيچ


صفر , هيچ , مبداء , محل شروع , پايين ترين نقطه , نقطه گذاري کردن , روي صفرميزان کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: صفر (پسر) (عربی) (تلفظ: safar) (فارسی: صفر) (انگلیسی: safar)
معنی: نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه

مترادف و متضاد

naught (اسم)
عدم، نابودی، هیچ، صفر، نیستی

null (اسم)
صفر

nullity (اسم)
عدم، پوچی، صفر، بطلان، بی اعتباری، نیستی

nothing (اسم)
صفر، نیستی

anything (اسم)
صفر

aught (اسم)
خیر، هر چیزی، چیزی، هیچ چیز، بهیچ وجه، صفر

zero (اسم)
هیچ، صفر، عدد صفر، مبداء، علامت صفر، محل شروع

nil (اسم)
هیچ، صفر

پوچ، تهی، خالی، هیچ


زهره


۱. پوچ، تهی، خالی، هیچ
۲. زهره


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خالی تهی پوچ . ۲ - نماینده فقدان عدد است و آن خود عدد محسوب نمی شود علامت آن چنین است : ( ٠ ) توضیح بعض معاصران بر آنند که چون صفر در اصل به معنی میان خالی است پس صفر را باید مانند فرنگیان نوشت : ٠ ولی باید دانست که در کتب فارسی و عربی از دیر باز صفر را به صورت ( . ) نیز نوشه اند . ۳ - برج حمل . ۴ - ستاره زهره . ۵ - آن درجه از حرارت که مقابل باشد با حرارت یخ ذوب شده .
موضعی است بین دمشق و جولان و آن صحرائی است که بروزگار بنی مروان بدانجا وقعه مشهور بوده است و آنرا در اخبار و اشعار خود آورده اند

فرهنگ معین

(صَ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) دومین ماه سال قمری .
(ص ) [ معر - سنس . ] (اِ. ) ۱ - خالی ، تهی ، پوچ . ۲ - در اصطلاح ریاضی علامتی به شکل (٠ ) که به خودی خود عدد نیست ولی اگر در طرف راست عددی قرار گیرد آن عدد را ده برابر می کند.

(صَ فَ) [ ع . ] (اِ.) دومین ماه سال قمری .


(ص ) [ معر - سنس . ] (اِ.) 1 - خالی ، تهی ، پوچ . 2 - در اصطلاح ریاضی علامتی به شکل (0) که به خودی خود عدد نیست ولی اگر در طرف راست عددی قرار گیرد آن عدد را ده برابر می کند.


لغت نامه دهخدا

صفر. [ ص َ ] (ع مص ) خالی شدن خنور و منه : نعوذ باﷲ من صفرالاناء؛ یعنی مردن مواشی . (منتهی الارب ). تهی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || مردن . (منتهی الارب ). || زردآب جمع شدن در شکم کسی . (منتهی الارب ).


صفر. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) ابوالفتح گوید: کوهی سرخ است از کوههای ملل قرب مدینه . ادیبی گوید صفر کوهی است به فرش ملل که منزل ابوعبیدةبن عبداﷲبن زمعةبن اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بدان بود و بدان کوه صخره هاست که صخره های ابی عبیده نام دارد. (معجم البلدان ).


صفر. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) بیماری شکم که روی صاحب خود را زرد گرداند. (منتهی الارب ). صفرة تعلوا اللون و البشرة. (بحر الجواهر). بیماری زریر. زردی . یرقان . || عقل . || عقد. || بیم . روع . || نفس و دل . لب القلب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : لایلتاط بصفری ؛ ای لایلزق بنفسی و لایقبله قلبی . || ماری است در شکم مردم می چسبد به استخوانهای پهلو و میگزد آنرا، یا کرمکی است که میگزد استخوانهای پهلو و سر آن را یا کرم شکم . (منتهی الارب ). کرم شکم .(مهذب الاسماء). دود یقع فی الکبد و شراسیف الاضلاع فیصفر عنه الانسان جداً و ربما قتله . (بحر الجواهر). || (مص ) جمع شدن زردآب در شکم . (منتهی الارب ). اجتماع الماء فی البطن کمایعرض للمستسقی . (بحر الجواهر). || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).


صفر. [ ص َ ف ِ ] (اِخ ) نصر گوید: کوهی است به نجد در دیار بنی اسد. (معجم البلدان ).


صفر. [ ص ِ ] (ع اِ) خالی ، ترجمه ٔ سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی ، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه ٔ کلمات غربی سیفرا ، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر ، شیفر زرو و دائرة المعارف اسلامی (صفر) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده ٔ هیچ نداشتند. این علامت را هندیان اختراع کردند بنام صونیا یعنی تهی و ایرانیان که کتب ریاضی هندی را به عربی ترجمه و نقل کرده اند، آن را به صفر عربی که هم بمعنی تهی است ترجمه کردند و چون ترجمه ٔ آنان به لاتینی برگشت ، صفر عربی را در لاتینی شکسته و از آن زرو ساختند. علامت صفر (0) یا (0) است . صفر حافظ مرتبه ٔ عدد است و خود آن عدد نیست و آن مرتبه نیز از عدد خالی است . دائره ٔ کوچک به این شکل (0) که در علم حساب برای ده چند کردن عددی بطرف راست آن عدد می نویسند فی زماننا در عربی و فارسی بعوض آن دائره ٔ کوچک نقطه می نویسند مگر در هندی همان صفر نگارند. (غیاث اللغات ) :
بگذشتی و صفر جای تو یافت
از صفر کجاصفات جویم .

خاقانی .


ز هرچه زیب جهانست و هر که ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.

خاقانی .


این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
وآن همچو صفر خالی و آوازه ٔ مزور.

خاقانی .


که الف چون بشد از منزل یک
صفر بر جای الف کرد ثبات .

خاقانی .


الحق از آحاد ملک خصم تو صفر است و بس
گرچه رود در حساب هیچ بود در رقم .

خاقانی .


این جهان نفی است در اثبات جو
صورتت صفر است در معنیت کو.

مولوی .


|| (اِخ ) در اصطلاح اهل تقویم علامت ستاره ٔ زهره است . (غیاث اللغات ). || علامت برج حمل است در تقویم و بهمین جهت از لفظ صفر کنایه باشد برج حمل . (غیاث اللغات ).
ازصفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گوئی اول برج گردونم نه من دوپیکرم .

خاقانی .


اولین برج فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهر خان و مان .

خاقانی .


صفر کن این برج ز جرم هلال
بازکن این پرده ٔ زشتی خیال .

خاقانی .



صفر. [ ص ِ ] (ع ص ) خالی از هر چیزی . (منتهی الارب ). تهی و خالی . (غیاث اللغات ). || رجل صفرالیدین ؛ مرد بی چیز. (منتهی الارب ).


صفر. [ ص ُ / ص ِ ] (ع اِ) روی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صُفر؛ روئین که به هندی کانسی گویند. (غیاث اللغات ) : ذکر شهرستان روئین که آن را مدینة الصفر خوانند. (تاریخ سیستان ).
که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر ابتر است .

مولوی .


|| صُفر؛ نحاس .(تذکره ٔ ضریر انطاکی ). مس (؟). || سیاهیها که به زردی زند. مفرده اصفر، یقال : رجل اصفر و امراءة صفراء. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).

صفر. [ ص ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) خالی . (منتهی الارب ).


صفر. [ ص ُ] (ع ص ، اِ) خالی از هرچیزی . (منتهی الارب ). || کنایه از دنانیر است . (النقودالعربیة ص 151).


صفر. [ ص ُف ْ ف َ ] (اِخ ) موضعی است بین دمشق و جولان و آن صحرائی است که بروزگار بنی مروان بدانجا وقعه ای مشهور بوده است و آن را در اخبار و اشعار خود آورده اند. (معجم البلدان ).


صفر. [ ص ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) گویا ج ِ صافر است چون شاهد و شُهَّد و غایب و غُیَّب و صافر خالی بود و هو مرج الصفر. (معجم البلدان ).


صفر. [ص َ ف ِ ] (ع ص ) خالی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).


صفر. [ ص ِ ] ( ع ص ) خالی از هر چیزی. ( منتهی الارب ). تهی و خالی. ( غیاث اللغات ). || رجل صفرالیدین ؛ مرد بی چیز. ( منتهی الارب ).

صفر. [ ص ِ ] ( ع اِ ) خالی ، ترجمه سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی ، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه کلمات غربی سیفرا ، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر ، شیفر زرو و دائرة المعارف اسلامی ( صفر ) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده هیچ نداشتند. این علامت را هندیان اختراع کردند بنام صونیا یعنی تهی و ایرانیان که کتب ریاضی هندی را به عربی ترجمه و نقل کرده اند، آن را به صفر عربی که هم بمعنی تهی است ترجمه کردند و چون ترجمه آنان به لاتینی برگشت ، صفر عربی را در لاتینی شکسته و از آن زرو ساختند. علامت صفر ( 0 ) یا ( 0 ) است. صفر حافظ مرتبه عدد است و خود آن عدد نیست و آن مرتبه نیز از عدد خالی است. دائره کوچک به این شکل ( 0 ) که در علم حساب برای ده چند کردن عددی بطرف راست آن عدد می نویسند فی زماننا در عربی و فارسی بعوض آن دائره کوچک نقطه می نویسند مگر در هندی همان صفر نگارند. ( غیاث اللغات ) :
بگذشتی و صفر جای تو یافت
از صفر کجاصفات جویم.
خاقانی.
ز هرچه زیب جهانست و هر که ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.
خاقانی.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
وآن همچو صفر خالی و آوازه مزور.
خاقانی.
که الف چون بشد از منزل یک
صفر بر جای الف کرد ثبات.
خاقانی.
الحق از آحاد ملک خصم تو صفر است و بس
گرچه رود در حساب هیچ بود در رقم.
خاقانی.
این جهان نفی است در اثبات جو
صورتت صفر است در معنیت کو.
مولوی.
|| ( اِخ ) در اصطلاح اهل تقویم علامت ستاره زهره است. ( غیاث اللغات ). || علامت برج حمل است در تقویم و بهمین جهت از لفظ صفر کنایه باشد برج حمل. ( غیاث اللغات ).
ازصفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گوئی اول برج گردونم نه من دوپیکرم.
خاقانی.
اولین برج فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهر خان و مان.
خاقانی.
صفر کن این برج ز جرم هلال
بازکن این پرده زشتی خیال.
خاقانی.

صفر. [ ص َ ] ( ع مص ) خالی شدن خنور و منه : نعوذ باﷲ من صفرالاناء؛ یعنی مردن مواشی. ( منتهی الارب ). تهی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || مردن. ( منتهی الارب ). || زردآب جمع شدن در شکم کسی. ( منتهی الارب ).

صفر. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نام دومین ماه از ماههای عربی پس از محرم و پیش از ربیع الاول و در جاهلیت آن را ناجر گفتندی . ج ، اصفار. جنگ صفین در غره ٔ این ماه به سال سی و هفتم هجری بود. و بقولی ولادت حضرت باقر (ع ) در این روز است و روز هفتم صفر شهادت حسن بن علی علیه السلام است به سال پنجاهم و روز ولادت موسی بن جعفر (ع ) امام هفتم شیعیان است به سال 128 هَ . ق . و عامه ٔ مردم روز سیزدهم صفر را نحس شمارند. و بیستم آن اربعین است یعنی چهلم شهادت حسین علیه السلام و روز بیست و هشتم آن رحلت رسول اکرم (ص ) است و روز آخر این ماه بقولی روز شهادت حضرت رضا (ع ) میباشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: این نام مأخوذ است از صِفر بمعنی خالی چرا که چون این ماه صفر بعد از محرم واقع است قبل از ظهور پیغمبر ما (ص ) قتال در ماه محرم حرام بود. از این سبب در ماه صفر مردم عرب برای قتال میرفتند و خانه ها را خالی میگذاشتند. و بعضی نوشته اند که بوقت وضع کردن اسم این ماه موسم خزان و ایام برگ ریز بود و برگ درختان زرد می شدند، لهذا این ماه را صفر نام کردند، در این صورت مأخوذ از صُفر است که بمعنی زردی باشد. (غیاث اللغات ). ظاهراً این وجه تسمیه بر اساسی نیست :
به خدا ار بحقیقت نگری
مه شعبان و صفر یکسانست .

انوری .


از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است .

خاقانی .


گر زکاتی بمحرم بدهی
چون خسیسان بصفر بازمگیر.

خاقانی .


ماهتان در صفر سیاه شده است
زآن چو گردون کبودپیرهنید.

خاقانی .



فرهنگ عمید

(شیمی) [قدیمی]
۱. زر؛ طلا.
۲. مس.
۳. روی.


۱. ماه دوم از سال قمری، پس از محرم و پیش از ربیع‌الاول.
۲. (پزشکی) [قدیمی] = یرقان
۳. [قدیمی] گرسنگی.


۱. (ریاضی) عددی به شکل «۰ یا . » که با قرار دادن آن در طرف راست عددی، آن را ده‌برابر می‌کند.
۲. (صفت) [مجاز] نو؛ کارنکرده: ماشین صفر.
۳. (نجوم) [قدیمی] = حَمَل


۱. ماه دوم از سال قمری، پس از محرم و پیش از ربیع الاول.
۲. (پزشکی ) [قدیمی] = یرقان
۳. [قدیمی] گرسنگی.
۱. (ریاضی ) عددی به شکل «۰ یا . » که با قرار دادن آن در طرف راست عددی، آن را ده برابر می کند.
۲. (صفت ) [مجاز] نو، کارنکرده: ماشین صفر.
۳. (نجوم ) [قدیمی] = حَمَل
(شیمی ) [قدیمی]
۱. زر، طلا.
۲. مس.
۳. روی.

دانشنامه عمومی

۰ یا صفر، یکی از اعداد حقیقی است.
اولین عضو مجموعهٔ اعداد حسابی است.
به ازای هر n {\displaystyle n}   در مجموعهٔ اعداد مختلط
n + 0 = n {\displaystyle n+0=n}
n − 0 = n {\displaystyle n-0=n}
n ∗ 0 = 0 {\displaystyle n*0=0}

دانشنامه آزاد فارسی

صفر (zero)
عددی با نماد «۰». با هر عددی جمع شود، آن عدد را تغییر نمی دهد و به عبارت دیگر، عنصر همانی یا خنثی در جمع اعداد است. حاصل تفریق هر عدد از خودش و جمع هر عدد با قرینۀ خودش نیز صفر است. حاصل ضرب هر عددی در صفر برابر صفر است.
تاریخچه. صفر در عربی و فارسی از واژۀ هندی «سونیا» به معنی «خالی» ریشه گرفته، و از زبان عربی به زبان های اروپایی راه یافته است. این کلمه در لاتین به شکل «زفیرم» و در زبان انگلیسی به شکل «زیرو» درآمده است. یونانیان باستان برای تمایز بین اعدادی مثل ۱۹۰ و ۱۰۹ از نمادهای کاملاً متفاوتی برای ۹ و ۹۰ استفاده می کردند. بابِلی ها به طرز ناقصی از صفر استفاده می کردند، به این معنی که آن را به صورت رقم میانی، مثلاً در ۱۰۹، به کار می بردند ولی به عنوان رقم آخر، مثلاً در ۱۹۰، به کار نمی بردند. در واقع، نیاز جدی به صفر هنگامی پیدا شد که دستگاه عددی دهدهی (اعشاری) کاملی، مبتنی بر ارزش مکانی، در هند پدید آمد. در این دستگاه، نمی شد همۀ اعداد را فقط با ارقام ۱ تا ۹ نمایش داد، زیرا در این صورت تمایز بین ۱۹ و ۱۰۹ و ۱۹۰ میسر نمی بود. بدون صفر همۀ این اعداد مثل هم بودند. بعدها، این دستگاه از طریق زبان عربی به اروپا راه یافت. ترجمۀ لاتینی یکی از آثار خوارزمی در آشنایی اولیۀ اروپاییان با این شیوۀ عددنویسی نقش داشت. به همین سبب، این دستگاه و ارقام آن به ارقام هندی ـ عربی و نمادگذاری هندی ـ عربی معروف شد. لئوناردوی پیزایی از نخستین مروجان ارقام هندی ـ عربی در اروپا بود که در ۱۲۰۲ م، در اثر مشهورش، با نام لیبر آباکی (کتاب حساب)، این دستگاه را تشریح و به شدت از آن دفاع کرد. به رغم مزایای آشکار ارقام هندی ـ عربی، رواج آن ها در اروپا بسیار کند صورت گرفت. عدۀ کمی از مردم می توانستند بنویسند و بیشتر حسابداران با استفاده از سنگریزه روی صفحۀ شطرنجی یا با چرتکه محاسبه می کردند و نیاز چندانی به دستگاه ارقام پیچیده تری احساس نمی شد. در واقع، صفر، و کلاً عددنویسی هندی ـ عربی، تا قرن ۱۶ از اقبال عام در اروپا برخوردار نشد.

فرهنگ فارسی ساره

زفر


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] صَفَر، صفرالمظفّر یا صفرالخیر دومین ماه قمری است.
صفر به معنی تهی و خالی است. دلیل نامگذاری آن است که در این ماه بازارهایی در یمن به پا می شد که آنرا صفری می گفتند و از آنجا آذوقه می گرفتند و هر که به بازار نمی رسید از گرسنگی هلاک می شد، برخی نیز گفته اند: چون این ماه پس از ماه محرم است و مردم دوران جاهلیت در ماه محرم (به دلیل اینکه از ماه های حرام بود) از جنگ دست می کشیدند، با فرارسیدن ماه صفر به جنگ روی می آوردند و خانه ها خالی می ماند؛ از این رو به آن صفر گفته اند.
پس از ماه محرم، این ماه نیز ماه حزن و اندوه شیعیان است. رحلت پیامبر اکرم(ص)، شهادت امام مجتبی (ع) و امام رضا (ع) و اربعین امام حسین (ع) در این ماه قرار دارند.

[ویکی الکتاب] معنی صُفْرٌ: زرد
معنی سَفَرٍ: سفر
معنی نَّسِیءُ: تأخیر انداختن - تأخیر انداخته شده (رسم عرب در جاهلیت چنین بود که وقتی دلشان میخواست در یکی از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهی دیگر میدادند تا از طرفی مقصودشان فراهم گردد و از طرفی تعداد ماههای حرام...
معنی یُوَاطِئُواْ: که هماهنگ و مطابق سازند - که همگام سازند (از کلمه وطئ به معنای قدم نهادن.رسم عرب در جاهلیت چنین بود که وقتی دلشان میخواست در یکی از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهی دیگر میدادند تا از طرفی مقصودشان ...
ریشه کلمه:
صفر (۵ بار)

«صُفْر» از مادّه «صُفْرَة» (بر وزن قفل) جمع «أصفر» به معنای چیزی است که زرد رنگ باشد و گاه به رنگ های تیره و متمایل به سیاه نیز اطلاق شده، ولی در اینجا مناسب همان معنای اول است; زیرا جرقه های آتش زرد متمایل به سرخ است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sefr
طاری: sefr
طامه ای: sefr
طرقی: sefr
کشه ای: sefr
نطنزی: sefr


جدول کلمات

یرقان

پیشنهاد کاربران

سفرومسافرت هم معنی شایسته وپسندیده ای است کمااینکه سفرمعنوی پیاده روئ برکت زا دراین ماه معنئ ومفهوم پیدامیکند

ریشه صفیر است ، به معنی صداوآهنگ است

زبان سومری: سو ( تهی )
زبان هندی: سونیا ( توخالی )
پارسی باستان: سورا ( سوراخ )
پارسی پهلوی: سوراک ( سوراخ )
زبان اربی: صفر ( هیچ )
انگلیسی: zero, cipher
شماره "صفر" را نخستین بار ایرانیان به کار بردند که در نوشته های جیرفت دیده می شود سپس این کاربرد به سرزمین های همسایه ایران یعنی سند و سومر نیز راه یافت که هر یک به شکلی آن را نشان می دادند: هندی ها با یک گردی ( ○ ) و سومری ها با یک جای خالی یا با دوخط کج ( // ) .
سرانجام این ریاضیدان ایرانی "خوارزمی" بود که در سده نهم میلادی شماره "صفر" را با شکل امروزیش که یک گردی میان تهی است ( 0 ) به کار برد. سپس اروپایی ها با ترجمه کتاب های خوارزمی مانند کتاب "جبر و مقابله" با مفاهیمی مانند شماره صفر آشنا شدند. پیش از این در شماره های یونانی و لاتین نمادی برای صفر وجود نداشت چرا که دانشمندان یونانی بر این باور بودند که چگونه می توان چیزی که "هیچ" است را نشان داد!
ریشه واژه "صفر" نیز به واژه پارسی "سور" بازمیگردد که به معنی "سوراخ" و "تهی" می باشد؛ اگرچه خود واژه "سور" نیز در آغاز به معنی "خورشید" بوده است.



کلمات دیگر: