مترادف خطیب : خطبه خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ
متضاد خطیب : مستعمع
برابر پارسی : سخنران، سخنور
Orator, preacher
orator
خطبهخوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ ≠ مستعمع
خطیب . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم الخطیب . ملقب به فاضل دمشقی .وی بسال 1250 هَ . ق . در دمشق زاده و بسال 1315 هَ . ق . بهمان شهر درگذشت . او راست مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر که حاوی پنج جزء و در خزانه ٔ تیموریه بخط اوموجود است . پسر او محب الدین خطیب را نیز دو مجلة الزهراء و الفتح بود. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 331).
خطیب . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالفتح بن عبدالقادربن صالح بن عبدالرحیم خطیب . از بزرگان شافعی در عصر خود بود. مولد و وفاتش به دمشق اتفاق افتاد (1244 هَ . ق . تا 1311 هَ . ق .). و او را تألیفات بسیار است و از آنجمله است : «انوارالتنزیل و اسرارالتأویل » در تفسیر و «فیوضات الحسان بنصایح الولدان » و «حاشیة علی القطر» در نحو و دو شرح بر «اجرومیه » و «مختصر مسند امام احمدبن جنبل » و «مولد» و «معراج » و سه دیوان خطب . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 341).
خطیب . [ خ َ ] (اِخ ) نام او داودبن یوسف الحنفی است و او راست : الفتاوی الغیاثیه : او این کتاب را بسلطان ابوالمظفر غیاث الدین یمین تقدیم کرد و درهامش آن فتاوای ابن نجیم یا الفتاوی الزینبیه در فقه حنفی است این کتاب با نفقه ٔ فرج اﷲ کردی در بولاق بسال 1322 هَ. ق . در 192 صفحه بچاپ رسید. (المعجم المطبوعات ).
ابن انباری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعدسلمان .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (طیبات ).
سعدی (بوستان ).
خاقانی .
خاقانی .
خطیب . [ خ َطْ طی ] (ع ص ) مرد که خواستگاری زن کرده باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد). ج ، خِطِّیبون .
خطیب . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . واقع در چهل وهشت هزارگزی باختر قره آغاج و 15هزارگزی شوسه ٔ مراغه بمیانه با 196 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ جیران و محصول آن غلات ، نخود و بزرک می باشد. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است . راه آنجا مالرو و در دو محل بفاصله ٔ هزارگزی متری بنام خطیب بالا و پایین مشهور و سکنه ٔ خطیب پایین 98 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سخنران
از توابع دهستان لاله آباد بابل