کلمه جو
صفحه اصلی

گذشته


مترادف گذشته : پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم، سپری، منقضی

فارسی به انگلیسی

past, last, past time, past tense, past event, yore, bygone, olden, yesterday, former, preterit

bygone, gone, past, olden, yesterday


past, bygone, last


past time, past tense, past event


past tense


فارسی به عربی

ظهر , قدیم , ماضی , متاخرا

مترادف و متضاد

past (صفت)
قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

late (صفت)
دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر

bygone (صفت)
قدیمی، کهنه، گذشته، دیرین

foretime (صفت)
گذشته

back (صفت)
پشت، عقبی، گذشته، بدهی پس افتاده

ago (قید)
قبل، پیش، گذشته

۱. پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم
۲. سپری، منقضی


پیش، دیرین، دیرینه، سابق، قبل، قبل، قدیم، ماسبق، ماسلف، ماضی، متقدم


سپری، منقضی


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عبور کرده . ۲ - رفته سپری شده : بدانم ( بسفر ) سرزنش کری روا بود گذشته است از گذشته یاد ناور . ( لبیبی ) ۳ - ماضی مقابل حال : پیدا کردن آنکه این جنباننده چیزی نبود عقلی و متغیر ناشونده و از حال اکنون و گذشته و پیش آینده خبر نادارنده . ۴ - کهنه قدیم : هر چند چون کباب کند گریه و سماع ( زاهد ) از نشئ. دور همچو شراب گذشته است . ( مفید بلخی ) ۵ - تفوق یافته مرجح : قیاس کونش چگونه کنم بیاو بگوی ایا گذشته بشعر از بیاتی و بوالحر ... ( لبیبی ) ۶ - سابق پیشین : از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای ... بدست آید ... جمع : گذشتگان . یا گذشته از ( ز ) . پس از علاوه بر : بهترین سخنها سخن خداست وزان گذشته سخن مصطفی است . یا از این گذشته . علاوه بر این بعلاوه : نه کار ناشایستی کرده ای و نه از کسی خورده برده داری . از این گذشته تو برای این گندم خوردی که از بهشت بیرون بیایی .

فرهنگ معین

(گُ ذَ تِ ) (ص مف . ) رفته ، سرآمده .

لغت نامه دهخدا

گذشته. [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) ماضی. ماضیه. پیشین. بشده. رفته. وقتی که برفته. زمانی پیش از حال. مقابل آینده. استقبال. آتیه : سالِفَه ؛ ایام گذشته. بارِجَه ؛ شب گذشته. ( منتهی الارب ) ( دهار ) :
یکی حال از گذشته دی دگر از مانده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که داریم یاد.
فردوسی.
هر آن کس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه.
فردوسی.
بر ایشان ببخشود بیدار شاه
ببخشید یکسر گذشته گناه.
فردوسی.
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
چنین گفت گردوی کاین خود گذشت
گذشته سخن باد باشد به دشت.
فردوسی.
گذشته سخن یاد دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد.
فردوسی.
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشته ست از گذشته یاد ناور.
لبیبی.
نشست و همی راند بر گل سرشک
از این روزگار گذشته به رشک.
عنصری.
و آنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع طلال و دمن من.
منوچهری.
مکن یاد از گذشته کار کیهان
که کار رفته را دریافت نتوان.
( ویس و رامین ).
بونصر مشکان به روزگار گذشته در میان پیغامهای من او بوده است. ( تاریخ بیهقی ). اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم. ( تاریخ بیهقی ). امیر مسعود... این زن را سخت نیکو داشتی به حرمت خدمتهای گذشته. ( تاریخ بیهقی ). بوسعید سهل به روزگار گذشته وی را... خدمتها... کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). جمله پیش من دویدند بر عادت گذشته و ندانستند که مرا به عذری باز باید گردانید. ( تاریخ بیهقی ). بر عادت روزگار گذشته قبای ساخته کرد و دستاری نشابوری. ( تاریخ بیهقی ).
هرگز نیامده ست و نیاید گذشته باز.
ناصرخسرو.
ایام بر دو قسمت آینده و گذشته
وآن را به وقت حاضر باشد از این جدایی.
ناصرخسرو.
هرکه بر گذشته تأسف خورد زاهد نبود. ( کیمیای سعادت ).
گفت دیگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر.
مولوی.

گذشته . [ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) ماضی . ماضیه . پیشین . بشده . رفته . وقتی که برفته . زمانی پیش از حال . مقابل آینده . استقبال . آتیه : سالِفَه ؛ ایام گذشته . بارِجَه ؛ شب گذشته . (منتهی الارب ) (دهار) :
یکی حال از گذشته دی دگر از مانده ٔ فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.

دقیقی .


بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که داریم یاد.

فردوسی .


هر آن کس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه .

فردوسی .


بر ایشان ببخشود بیدار شاه
ببخشید یکسر گذشته گناه .

فردوسی .


پژوهنده ٔ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست .

فردوسی .


چنین گفت گردوی کاین خود گذشت
گذشته سخن باد باشد به دشت .

فردوسی .


گذشته سخن یاد دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد.

فردوسی .


سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشته ست از گذشته یاد ناور.

لبیبی .


نشست و همی راند بر گل سرشک
از این روزگار گذشته به رشک .

عنصری .


و آنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع طلال و دمن من .

منوچهری .


مکن یاد از گذشته کار کیهان
که کار رفته را دریافت نتوان .

(ویس و رامین ).


بونصر مشکان به روزگار گذشته در میان پیغامهای من او بوده است . (تاریخ بیهقی ). اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم و بگذشته مشغول نشویم . (تاریخ بیهقی ). امیر مسعود... این زن را سخت نیکو داشتی به حرمت خدمتهای گذشته . (تاریخ بیهقی ). بوسعید سهل به روزگار گذشته وی را... خدمتها... کرده بود. (تاریخ بیهقی ). جمله پیش من دویدند بر عادت گذشته و ندانستند که مرا به عذری باز باید گردانید. (تاریخ بیهقی ). بر عادت روزگار گذشته قبای ساخته کرد و دستاری نشابوری . (تاریخ بیهقی ).
هرگز نیامده ست و نیاید گذشته باز.

ناصرخسرو.


ایام بر دو قسمت آینده و گذشته
وآن را به وقت حاضر باشد از این جدایی .

ناصرخسرو.


هرکه بر گذشته تأسف خورد زاهد نبود. (کیمیای سعادت ).
گفت دیگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر.

مولوی .


بر گذشته حسرت آوردن خطاست
بازناید رفته یاد آن هباست .

مولوی .


بیا که نوبت صلح است و آشتی و عنایت
بشرط آنکه نگوئیم از گذشته حکایت .

سعدی .


یک شب تأمل ایام گذشته میکردم . (گلستان ).
|| کنایه از کهنه و دیرینه و بدبوی و از مزه رفته . (آنندراج ) :
زاهد که ترشرو چو شراب گذشته است
در تلخی زبان چو کباب گذشته است
هرچند چون کباب کند گریه و سماع
از تشنه دور همچو شراب گذشته است .

ملا مفید بلخی (از آنندراج ).


|| پیش افتاده . تفوق یافته . بالاتر. برتر :
قیاس کونش چگونه کنم بیا و بگوی
ایا گذشته بشعر از بیانی و بوالحر
اگر ندانی بندیش تا چگونه بود
که سبزه خورده بفاژد بهار گه اشتر.

لبیبی .


کدام کس بتو ماند که گویمت که چو اویی
ز هرچه در نظر آید گذشته ای بنکویی .

سعدی (طیبات ).


|| مرتفعتر. بالاتر :
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش ز اوج افلاک بود.

اسدی .


|| قدیم . پیشین . متقدم ج ، گذشتگان : تاریخها دیده ام بسیار که پیش از من کرده اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان . (تاریخ بیهقی ). بر بنده ای که ... اخبار گذشتگان را بخواند... (تاریخ بیهقی ). || مرده . درگذشته : ای پسر چون من نام خویش در دایره ٔ گذشتگان دیدم مصلحت چنان دیدم که ... (قابوسنامه ). و چون مأمون بگذشتگان پیوست برادر او ابراهیم المعتصم با او بود، به خلافت بر او بیعت کردند. (تاریخ طبرستان ). || طی شده . سپری گردیده . در مورد شهور (ماهها) بمعنی سپری شده از اول ماه : و ابن طباطبا اندرگذشت روز پنجشنبه ، سه روز گذشته از رجب . (تاریخ سیستان ). || (ق ) سوای از. صرف نظر از :
چنین گفت کاندر جهان شاه کیست
گذشته ز من درخورگاه کیست ؟

فردوسی .


- از اندازه گذشته ؛ بیش از حد و اندازه : و ما را از متولیان بخواند و از اندازه گذشته بنواخت و به هرات بازفرستاد. (تاریخ بیهقی ).
- از خود گذشته ؛ از جان گذشته . کسی که خود را در همه خطرات بیندازد. بی باک . کسی که هیچ نترسد.
- برگذشته ؛ عبورکرده :
برگذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل
کعبه ٔجان را به شهر عشق بنیان دیده اند.

خاقانی .


- گذشته از ؛ پس از. بعد از : بهترین سخنها سخن خداست وز آن گذشته تر سخن مصطفی است . (راحة الصدور راوندی ).
- امثال :
از گذشته یاد ناورد .
برگذشته حسرت آوردن خطاست .
بر گذشته ها صلوات ؛ رفت آنچه رفت ، گذشته آنچه گذشت . رجوع به امثال وحکم دهخدا شود.
حرف گذشته را نباید زد . رجوع به «حرف باید گفته نشود» در امثال و حکم دهخدا شود.
گذشته را باز نتوان آورد. (تاریخ بیهقی ).
گذشته گذشت .
گذشته ها گذشته است .
گذشته همین باد باشد به دست .
معرف مرد گذشته ٔ مرد است . رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

فرهنگ عمید

۱. رفته.
۲. سرآمده.
۳. [قدیمی، مجاز] مرده.

دانشنامه عمومی

گذشته به حوادث و رویدادهایی اشاره دارد که مربوط به زمانی قبل از یک زمانِ مشخص هستند. این کلمه در تقابل با حال و آینده قرار می گیرد.
در لغتنامهٔ دهخدا در مدخلِ «گذشته» آمده است: «زمان ماضی، ماضیه، پیشین، بِشُده (انجام شده)، رفته، وقتی که برفته، زمانی قبل تر و پیش از حال و مقابل آینده. استقبال. آتیه: سالِفَه؛ ایام گذشته. بارِحَه؛ شب گذشته.

نقل قول ها

گذشته (فیلم). گذشته (به فرانسوی: Le Passé) فیلم درام فرانسوی محصول سال ۲۰۱۳ به کارگردانی اصغر فرهادی است که برای اولین بار در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۳ اکران شد.

واژه نامه بختیاریکا

وا پس

جدول کلمات

سلف

پیشنهاد کاربران

back, past, old, late, bygone, foretime

یالقوز=درگذشته

راحل

پیشین

باستان

گذشته: در پهلوی وتشتگ vitaštag بوده است.
( ( پژوهنده ی روزگار نخست
گذشته سخن ها همه باز جُست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )


در واقع جورایی چیزیه که دیگه قابل برگشت یا دستکاری نیست

چیزی که تمام شده رفته

سالف، سالفه

روزگارِ پیشتر

وطن پریش تر از روزگار پیش ترم
هنوز می روم و نام دیگرم سفر است

علیرضا کیانی

تمام شده


کلمات دیگر: