کلمه جو
صفحه اصلی

کارخانه


مترادف کارخانه : کارگاه، ماشین خانه، نگارخانه، نگارستان، آشپزخانه، مطعم، زرادخانه، قورخانه

فارسی به انگلیسی

factory, mill, plant, work, workplace, concern, works, studio, or mechanism, housework

factory, works, studio, mechanism


concern, factory, mill, plant, work, workplace


فارسی به عربی

شرکة , طاحونة , عمل , مصنع , نبات

مترادف و متضاد

firm (اسم)
شرکت، کارخانه، تجارتخانه، موسسه بازرگانی

work (اسم)
فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری

mill (اسم)
ماشین، کارخانه، اسیاب

studio (اسم)
کارگاه، کارگاه هنری، کارخانه، هنرکده، پیشه گاه، اتاق کار

workhouse (اسم)
کارگاه، کارخانه، محل کار، اردوی کار

plant (اسم)
دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه

factory (اسم)
کارخانه

manufactory (اسم)
کارگاه، کارخانه

housework (اسم)
کارخانه، خانه داری

کارگاه


ماشین‌خانه


نگارخانه، نگارستان


آشپزخانه، مطعم


زرادخانه، قورخانه


۱. کارگاه
۲. ماشینخانه
۳. نگارخانه، نگارستان
۴. آشپزخانه، مطعم،
۵. زرادخانه، قورخانه


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان واقع در ۳۲ کیلومتری جنوب غربی تویسرکان و ۱۱ کیلومتری کنار رودخانه تویسرکان جنوب راه شوسه تویسرکان به کرمانشاه جلگه و سردسیر ۵۹۳ تن سکنه آب از رودخانه قلقل رود محصول غلات انگور قلمستان لبنیات حبوبات و پنبه شغل زراعت و گله داری .
( اسم ) ۱ - جایی که در آن پیشهور و صنعتگر بکار خود پردازد دکان ۲ - محلی که عدهای کارگر برای تهی. شیئی کار کنند چه بوسیل. ماشین و چه بدون آن دستگاه کار گاه : [ عالیجاه ناظر بیوتات ریش سفید و صاحب اختیار کل سی و سه کارخان. بیوتات معموره و ریش سفیر صاحبجمعان است ] . ( تذکره الملوک ) ۳ - مجموع اسباب و اجزای یک دستگاه ماشین : کارخان. ساعت . ۴ - آشپز خان. بزرگ مطبخ عظیم . ۵ - خانهای که در آن ببنایی اشتغال دارند ۶ - جای پر نقش و نگار نگار خانه نگارستان کار خان. چین . ۷ - جهان گیتی دنیا ( غالبا [ این کار خانه ] گویند ) : [ نه من سبو کش این دیر رند سوزم و بس بسا سرا که در این کار خانه سنگ و سبوست ] . ( حافظ ) ۸ - قور خانه جبه خانه جمع : کار خانه ها کار خانجات یا کار خان. چین . ۳ یا کار خان. فلک . ۱ - دنیا جهان . ۲ - آسمان .
دکان و حانوت و پیشه گاه و جائی که در آن پیشه و صنعتی را بانجام میرسانند

فرهنگ معین

(نِ ) (اِمر. ) جایی که عدة بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند.

لغت نامه دهخدا

کارخانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) دکان و حانوت و پیشه گاه و جائی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام میرسانند. ( ناظم الاطباء ). آنجا که عده بسیاری کارگر به یک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن. معمل. دستگاه. دستگاه ماشین. کارگاه : نخجوان از اقلیم چهارم است... حقوق دیوانیش صد و سیزده هزار دینار است اجنان آن را کارخانه میخوانند جهت آنکه معدن آنجاست. ( نزهة القلوب ج 3 ص 89 ). و از برای کارخانه ها و حوضهای بزرگ و جایها که آب ازآن کشند و انبارات یعنی برکه ها. ( تاریخ قم ص 42 ).
دهان تیشه فرهاد شد بخون شیرین
هنوز مزد ازین کارخانه میطلبم.
صائب ( از آنندراج ).
عالیجاه ناظر بیوتات ، ریش سفید و صاحب اختیارکل سی و سه کارخانه بیوتات معموره و ریش سفید صاحبجمعان است. ( تذکرة الملوک چ 2 ص 12 ). آنچه بجهت اخراجات سالیانه هر کارخانه از نقد و جنس ، از قرار بر آورد مشرفان احتیاج داشته باشد، تفصیلی یا عریضه یی نوشته نزد ناظر بیوتات آورد. ( ایضاً ص 28 ). بابت آنچه کرکراقان به کارخانه آورده قبض بازیافت نمایند. ( ایضاً ص 66 ).
- امثال :
کار را از کارخانه باید آموخت . ( جامع التمثیل ).
|| مجموعه اسباب و چرخهای یک دستگاه : کارخانه ساعت ، کارخانه اتومبیل. || مطبخ بزرگ. || در اصطلاح بنایان ، خانه ای که در آن به بنائی مشغولند. || نگارخانه ، جای پرنقش :
از رنگ رنگ خانه که فرموده ای مرا
خانه ام ز کارخانه آذر نکوتر است.
خاقانی.
آن پری پیکر حصارنشین
بود نقاش کارخانه چین.
نظامی.
|| ( مجازاً ) دنیا. جهان. گیتی :
اینچنین کارخانه ای در دست
تو چنان خفته ای چه عذرت هست.
اوحدی.
فی الجمله اعتبار مکن بر دیار دهر
کاین کارخانه ای است که تغییر میکنند.
حافظ.
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچوتوئی یا به فسق همچو منی.
حافظ.
در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست
وهم ضعیف رای فضولی چرا کند.
حافظ.
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست.
حافظ.
بنوک خامه رقم کرده ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت.
حافظ.
- امثال :
به کارخانه خدا نمیتوان دست برد. ( تداول عامه ).

کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه ، واقع در 3هزارگزی خاور کنگاور و 2هزارگزی شوسه ٔ کنگاور همدان . دشت سرد معتدل است . سکنه ٔ آن 477 تن میباشد و آبش از قنات است . محصول آن غلات ، حبوبات ، انگور، قلمستان ، چغندرقند میباشد و شغل اهالی زراعت است واتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دکان و حانوت و پیشه گاه و جائی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام میرسانند. (ناظم الاطباء). آنجا که عده ٔ بسیاری کارگر به یک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن . معمل . دستگاه . دستگاه ماشین . کارگاه : نخجوان از اقلیم چهارم است ... حقوق دیوانیش صد و سیزده هزار دینار است اجنان آن را کارخانه میخوانند جهت آنکه معدن آنجاست . (نزهة القلوب ج 3 ص 89). و از برای کارخانه ها و حوضهای بزرگ و جایها که آب ازآن کشند و انبارات یعنی برکه ها. (تاریخ قم ص 42).
دهان تیشه ٔ فرهاد شد بخون شیرین
هنوز مزد ازین کارخانه میطلبم .

صائب (از آنندراج ).


عالیجاه ناظر بیوتات ، ریش سفید و صاحب اختیارکل سی و سه کارخانه ٔ بیوتات معموره و ریش سفید صاحبجمعان است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 12). آنچه بجهت اخراجات سالیانه ٔ هر کارخانه از نقد و جنس ، از قرار بر آورد مشرفان احتیاج داشته باشد، تفصیلی یا عریضه یی نوشته نزد ناظر بیوتات آورد. (ایضاً ص 28). بابت آنچه کرکراقان به کارخانه آورده قبض بازیافت نمایند. (ایضاً ص 66).
- امثال :
کار را از کارخانه باید آموخت . (جامع التمثیل ).
|| مجموعه ٔ اسباب و چرخهای یک دستگاه : کارخانه ٔ ساعت ، کارخانه ٔ اتومبیل . || مطبخ بزرگ . || در اصطلاح بنایان ، خانه ای که در آن به بنائی مشغولند. || نگارخانه ، جای پرنقش :
از رنگ رنگ خانه که فرموده ای مرا
خانه ام ز کارخانه ٔ آذر نکوتر است .

خاقانی .


آن پری پیکر حصارنشین
بود نقاش کارخانه ٔ چین .

نظامی .


|| (مجازاً) دنیا. جهان . گیتی :
اینچنین کارخانه ای در دست
تو چنان خفته ای چه عذرت هست .

اوحدی .


فی الجمله اعتبار مکن بر دیار دهر
کاین کارخانه ای است که تغییر میکنند.

حافظ.


بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچوتوئی یا به فسق همچو منی .

حافظ.


در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست
وهم ضعیف رای فضولی چرا کند.

حافظ.


نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست .

حافظ.


بنوک خامه رقم کرده ای سلام مرا
که کارخانه ٔ دوران مباد بی رقمت .

حافظ.


- امثال :
به کارخانه ٔ خدا نمیتوان دست برد . (تداول عامه ).
برای انواع کارخانه ها و مؤسسات صنعتی رجوع به لغت «صنایع ایران » در حرف صاد از همین لغت نامه و به مجلدات «آمار فعالیت های صنعتی ومعدنی کشور» نشریه ٔ وزارت صنایع و معادن شود.

کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سربند شهرستان اراک ، واقع در 28000 گزی جنوب باختری آستانه ، کوهستانی ، سردسیر، سکنه ٔ آن 202 تن . آب از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات ، بنشن ، پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج2).


کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ ده راه آهن شمال است که پیشتر «کارخانه ٔ قند» گفته میشد.


کارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 32هزارگزی جنوب باختری تویسرکان و 11هزارگزی کنار رودخانه ٔتویسرکان ، جنوب راه شوسه ٔ تویسرکان بکرمانشاه جلگه ٔسردسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 593 تن میباشد. آب از رودخانه ٔ قلقل رود است . محصول آنجا غلات ، انگور، قلمستان ، لبنیات ، حبوبات و پنبه است . شغل اهالی زراعت وگله داری است . صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه آن مالرو است و از نهاوند و فرسفج اتومبیل میتوان برد.دبستان و مسجد دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. ساختمانی که در آن به وسیلۀ ماشین آلات به تولید کالا می پردازند.
۲. [قدیمی] آشپزخانه.
۳. موتور: کارخانهٴ ساعت.
۴. [قدیمی، مجاز] کارگاه نقاشی یا جای پُرنقش: آن پری پیکر حصارنشین / بود نقاش کارخانهٴ چین (نظامی۴: ۶۵۹ ).
۵. [قدیمی، مجاز] دنیا، جهان، گیتی.
۶. [قدیمی] مجموعۀ آلات و ادوات جنگی.

دانشنامه عمومی

کارخانه ساختمانی بزرگ یا مجموعه ای از ساختمان ها است که در آن به تولید صنعتی می پردازند.تصویر یک کارگر زن در یک کارخانه در تگزاس
چند سده پیش از انقلاب صنعتی در ونیز کارخانه ای به تولید انبوه کشتی می پرداخته است.
تصویر یک کارگر زن در یک کارخانه در تگزاس

پیشنهاد کاربران

کارخانه: [اصطلاح دامپروری] واحدهایی که به منظورجوجه کشی، تهیه فرآورده های لبنی، خوراک دام وطیوریامواداولیه، ساخت آنها احداث گردیده یامی گردند، دراین کتاب، کارخانه نامیده می شوند.

کارخانه=factory

در برخی شعر ها مجاز از دنیا هستش برای مثال:
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر/کاین کارخانه هم کم و بیش تغییر میکند


کلمات دیگر: