مترادف مد : آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول، ذوق، سلیقه، آیین، شیوه، طریقه | بالا آمدن سطح آب دریا ، اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش، کشیدن، بسط دادن
متضاد مد : جزر
برابر پارسی : کِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز
the vowel placed over the 'consonant alef
Media
fashion
fashionable, in fashion
Media, Medes
flow
accent, contagion, fashion, fashionable, flood, flood tide, flow, high tide, in , mode, new, style, trend, vogue
اسلوب , اناقة , نمط
جريان , عيد , کشند داشتن , جزر ومد ايجاد کردن , اتفاق افتادن , کشند
آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول
ذوق، سلیقه
آیین، شیوه، طریقه
بالا آمدن (سطح آبدریا) ≠ جزر
۱. آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول
۲. ذوق، سلیقه
۳. آیین، شیوه، طریقه
۱. بالا آمدن (سطح آبدریا) ≠ جزر
۲. اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش
۳. کشیدن، بسط دادن
(مَ دّ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) کشش ، کشیدگی . 2 - بالا آمدن آب دریا بر اثر جاذبة ماه و خورشید. 3 - (اِ.) علامتی به این شکل « ~ » که بالای الف ممدوده گذاشته می شود.
(مُ) [ فر. ] (اِ.) سلیقه و روشی که باب روز است . اعم از طرز زندگی ، سر و وضع ظاهری و غیره . و معمولاً گذراست و در زمان های مختلف تغییر می کند.
مد. [ م َ ] (پسوند) مَذ. مزید مؤخر است در کلمات فریومد و سپندارمد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مَذ شود.
مد. [ م ُ ] (اِخ ) قریه ای از خره بهار خال در قاینات . (یادداشت مؤلف ).
مد. [ م ُدد ] (ع اِ) مد، پری دو کف است از طعام . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). پیمانه ٔ یک منی .(زمخشری از یادداشت مؤلف ). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج ، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة است . و در مورد وزن هر مد شش قول است که با حساب اعشاری بدین شرح است : قول نخست : هر مد برابر یک رطل و ربع رطل 90مثقالی است معادل با 386/602 گرام . قول دوم :هر مد برابر یک و ربع رطل 91مثقالی و معادل 390/897گرام است . قول سوم : هر مد یک رطل و ثلث رطل 90مثقالی و معادل 412/563 گرام است . قول چهارم : هر مد یک رطل و ثلث رطل 91مثقالی و معادل 416/858 گرام است . قول پنجم : هر مد دو رطل 90مثقالی معادل 618/562 گرام است . قول ششم : در مذهب امامیه هر مد 202/5 مثقال و معادل 694/883 گرام است . در مذهب فقیه حلی [ علامه ] و شیخ جعفر کاشف الغطاء هر مد 204 و سه ربع مثقال و معادل 694/883 گرام است . (از متن اللغة) : رسول فرمود که من از عراق و اهل آن و درهمش و قفیزش منع کردم و از شام دینارش و مدش وضع کردم و به ترک آن بگفتم . (تاریخ قم ص 183) .
- مد نبی ؛ سه کیلجه ؛ یعنی صاعی و نیم باشد. (یادداشت مؤلف ). مد نبی ، چار یک صاع است . (منتهی الارب ).
مد.[ م َ ] (اِ) تار و سیم . || پل . (ناظم الاطباء)؟ || نام روز ششم از هر ماه شمسی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) .
منوچهری .
منوچهری .
مسعودسعد.
قاآنی .
منوچهری .
صائب (از فرهنگ فارسی معین ).
مد. [ م ُ] (فرانسوی ، اِ) روش و طریقه ٔ موقت که طبق ذوق و سلیقه ٔ اهل زمان طرز زندگی و لباس پوشیدن و غیره را تنظیم کند. باب . باب روز. آئین . (فرهنگ فارسی معین ). باب . متداول . معمول . رایج .شیوه ٔ متداول و باب زمان در شؤون زندگی اجتماعی .
- از مد افتادن ؛ متروک و منسوخ شدن . کهنه شدن و از رواج افتادن .
- از مد انداختن ؛ کهنه و منسوخ کردن .
- شیک و مد ؛ خوش پوش . که لباس زیبا و باب روز پوشد.
- مد تازه ؛ شیوه ٔ جدید.
- مد روز ؛ باب روز. مورد پسند و انتخاب ابنای زمان .
- مد شدن ؛ باب شدن . متداول و معمول گشتن .
- مد کردن ؛ متداول کردن . رواج دادن .
۱. تار؛ سیم.
۲. روز ششم از هر ماه خورشیدی.
۱. [مقابلِ جزر] بالا آمدن آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید یا ماه.
۲. (اسم) (ادبی) علامتی به شکل « » که بالای الف یا برخی حروف دیگر میگذارند.
۳. کشیدن و دراز کردن حرف در نوشتن.
۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] پیشکش.
۵. [قدیمی] امتداد.
۱. سبک و شیوهای خاص در زندگی، پوشش، آرایش، کلام و مانند آنها که مردم هر عصر، برای مدتی کوتاه اتخاذ میکنند.
۲. کالای رایج که برای مدتی مورد پسند مردم واقع شود.
واحد اندازهگیری وزن که اندازۀ آن در جاهای مختلف گوناگون بوده.
مِدَ:(meda) در گویش گنابادی یعنی میدهد ، پس میدهد || مَدْ:(mad) در گویش گنابادی کوتاه شده نام محمد است.(محمد حسن:مَدْحَسَنْ)
خیزآب، کشند
برای من