کلمه جو
صفحه اصلی

سلامان و ابسال

فرهنگ فارسی

داستانی است که اصل آن یونانی بود. جامی ( ه.م. ) یکی از هفت مثنوی مشهور خود را در باب همین داستان و بنام یعقوب بیک پسر اوزون حسن آق قوینلو بنظم در آورده است . اصل و منشا این داستان چیست ? در جزو نسخ خطی کتابخانه موزه بریتانیا نسخه ای از قصه سلامان و ابسال موجود است که ترجمه آن از یونانی بعربی به حنین بن اسحق نسبت داده شده ( علوم عقلی دکتر صفا ۳۳۴ ). ابن سینا در اواخر کتاب اشارات در بیان مقامات عارفین گوید : [[ و اذا قرع سمعک فی ما یقرعه و سرد علیک فیها تسمعه لسلامان و ابسال فا علم ان سلامان مثل ضرب لک و ان ابسالا مثل ضرب لدرجتک فی العرفان ان کنت من اهله ثم حل الرمزان ان اطقت . ) ) رمزی که ابن سینا در اشارات بدان اشاره کرده فخرالدین را متحیر ساخته و در شرح آن درمانده کرده عاقبت برای رسیدن بیک نتیجه گوید : (( سلامان و ابسال از امور عقلیه نیست تا بتوان او را بقوه عقلانی حل کرد و از وقایع مشهوره هم نیست تا ممکن شود که مراد شیخ را از او استنباط کرد بلکه اینها دو لفظی هستند که شیخ وضع نموده و ما را امر بحل آن کرده مثل آنکه شخص لفظ سواد و بیاض را برای آسمان و زمین وضع کند و اصطلاح قرار دهد . پس از آن دیگران را امر بحل آن نماید این از قبیل معما و لغز و امر بگفتن غیب است . ) ) سپس گوید : [[ ممکن است مراد از سلامان آدم علیه السلام باشد و مراد از ابسال بهشت و مقصود از آدم هم نفس ناطقه است و بمنظور از بهشت در جات سعادت او چنانکه آدم بواسطه خوردن گندم از بهشت خارج شد نفس ناطقه هم از توجه بشهوات و منغمر شدن در مشتهیات حیوانیه متنزل میشود و از درجات عقلانی حرمان می یابد .]] اما این راه حل مصنوعی و نارسا خود امام فخر و نیز علمای دیگر را راضی نمیکرد . نصیر الدین طوسی در شرح اشارات گوید : اولا ممکن است کلام شیخ ابو علی سینا اشاره بقصه نباشد و ممکن است اشاره بیکی از قصص عرب باشد زیرا که سلامان وابسال در امثال و حکایات مذکور شده است . شاهد بر این احتمال آنست که یکی از فضلای خراسان میگفت : ابن الاعرابی در کتاب نوادر قصه ای ذکر کرده نویسد : [[ طایفه ای از اعراب دو تن را از قبیله جرهم اسیر کردند. یکی بواسطه طینت پاک و سلامت نفس به سلامان موسوم گشته و دیگری متصف بصفات بد و خبث باطن بود و مدتی در حبس بماند و به ابسال معروف شد زیرا که ابسال بمعنی حبس و رهن است .]] خواجه در پایان این حکایت گوید : این قصه مناسب با کلام شیخ نیست لیکن میرساند که مصنف قدس سره جعل لفظ نکرده و امر بحل مرموز موهوم نفرموده بلکه در قصص عرب بوده است . سپس گوید : پس از بیست سال که از تحریر این شرح گذشت دو قصه دیگر از سلامان و ابسال شنیدم : اول آنکه میگویند در ممالک یونانی و روم و مصر سلطانی بود موسوم به (( هرمانوس ) ) سپس خواجه عینا قصه منظومه جامی را با مختصر تفصیلی در چگونگی تولد سلامان از حکمت و حکیم و با این فرق که جامی سلامان ابسال را در آتش می اندازد و خواجه در دریا غرق میکند بیان مینماید و در پایان حکایت گوید : [[ و حکیم یا فرهنگ دو هرم بنا کرد . یکی برای خود و یکی برای سلطان و این قصه را با جسد آنان در آن دو گنبد نهاد و پس از چند قرن ارسطو بتعلیم افلاطون این حکایت را بیرون آورد و باز گنبد را مسدود کرد .]] و سپس گوید: (( این افسانه ایست که عوام از حکما جعل کرده اند تا کلام شیخ را باو نسبت دهند ولی تناسبی با سخن شیخ ندارد و بر مراد او منطبق نمیشود . اما قصه دوم که ابو عبید الجوزجانی در فهرست مصنفات شیخ ابو علی سینا نقل کرده و بخود شیخ نسبت داده این است : (( دو برادر بودند : یکی سلامان صاحب تاج و تخت و دیگر ابسال که در حجر تربیتش میزیست چون بسن رشد رسید زن سلامان عاشق او شد و او را ببهانه تعلیم اطفال بحرمسرا دعوت کرد و اظهار عشق نمود . ابسال امتناع ورزید . زن بحیله های دیگر از قبیل دادن خواهر خود بابسال و خود بجای او در حجله رفتن و غیره متشبث شد و ابسال اطلاع یافته ببهانه جنگ با دشمنان از مملکت خارج گردید و چون مراجعت کرد عشق زن برادر را بهمان تندی یافت باز عازم جنگ شد. زن برادر لشکریانرا برشوت بفریفت تا ابسال را در چنگ دشمن گذاشتند . ابسال مجروح در میدان جنگ افتاد و عاقبت بوطن آمد و دشمنان غالب را از مملکت خارج کرد. این بار زن سلامان بکمک طباخ و خوانسالار ابسال را مسموم کرد . سلاما غمناک شده عزلت گزید و باو الهام شد که قضیه مرگ برادرش چه بوده . باز آمد وزن و طباخ را بخوردن همان زهر مجبور ساخت . ) ) و نیز خواجه نصیر فرماید که ابو علی سینا در رساله [[ قضا و قدر ]] ( قصه درخشیدن برق از ابر تیره و ظهور صورت زن سلامان بر ابسال ) را ذکر کرده است و معلوم است که مقصود شیخ از رمزی که در اشارات آورده است همین قصه اخیر است .( مقدمه سلامان و ابسال جامی بقلم رشید یاسمی ). آقای هانری کربن کتابی درین باب بعنوان [[ ابن سینا و تمثیل عرفانی ]] بزبان فرانسوی نوشته و در تهران بطبع رسانیده . ابن سینا خود رساله ای بنام حی بن یقظان تالیف کرده که یکی از شاگردان وی آنرا ترجمه و شرح نموده و این هر دو در تهران بطبع رسیده است ولی در آن نامی از سلامان و ابسال نیست . همچنین سهروردی رساله ای بنام ( حی بن یقظان ) دارد که بطبع رسیده و در آن هم اسمی از سلامان و ابسال نیست . ابن طفیل رساله ای بنام (( حی بن یقظان ) ) دارد که بفارسی ترجمه و طبع شده و خلاصه آن ازین قرار است (( سلطان یکی از جزایر هند راضی نمیشد که خواهر صاحب جمال خود را شوهر بدهد. یکی از نزدیکان شاه سرا او را بعقد مشروع خود در آورد طفلی تولد یافت که از ترس سلطان او را در صندوقی نهاده بدریا افکندند. امواج صندوق را بساحل جزیره دیگر انداختند و جزر و مدر دریا آنرا بر روی ریگ استوار کرد. آهویی از آنجا گذشت و تخته ای از صندوق را که امواج خرد کرده بودند عقب زد و طفل را یافته بدایگی او همت گماشت . این کودک حی بن یقظان نام داشت . نزدیک این جزیره جزیره ای دیگر بود که مردمان موحد و مومن داشت از برجستگان آنان دو تن بودند: یکی بنام [[ آسال ]] عالم بمعلوم باطن و دیگری موسوم به [[ سلامان ]] عالم بعلوم ظاهر . آسال ( یا ابسال ) از خلق کناره میجست و رفت بجزیره ای غیر مسکون که حی بن یقظان در آن بحال توحش زندگی میکرد کشیده بعبادت اشتغال ورزید. در اینجا شرحی مفصل از وحشت ابسال در دیدن این حیوان ژولیده موی دهشت انگیز - که حی بن یقظان باشد - و طریق انس گرفتن آنها با یکدیگر و آوردن ابسال او را بجزیره خود دیده میشود. حی بن یقظان در این جزیره بنای موعظه را گذاشت و اسرار مکشوف بر خود را نشر دادن گرفت ولی این سخنان از درجه فهم اهالی جزیره بالاتر بود و در صدد آزار او بر آمدند. سلامان که رفیق ابسال بود او را از کشف اسرار بر عوام کوته نظر مانع شد و حی بن یقظان رنجیده و افسرده با ابسال بجزیره نخستین مراجعت کرد. ]] اما این رساله که شخص مهم واقعه را حی بن یقظان رنجیده و افسرده با ابسال بجزیره نخستین مراجعت کرد.]] اما این رساله که شخص مهم واقعه را حی بن یقظان معرفی کرده و سلامان و ابسال را در درجه دوم اهمیت قرار میدهد با حکایت منظومه جامی مناسبتی ندارد مگر در شکل اول که تولد و تکوین حی بن یقظان را بدون پدر و مادر ثابت میکند و فقط در این قسمت شباهتی بتولد سلامان در افسانه جامی خواهد داشت ( مقدمه سلامان و ابسال جامی بقلم یاسمی ) . خلاصه داستان جامی ازین قرار است : سلامان فرزند ارمانوس پادشاه روم بود که بر کشورهای یونان و مصر فرمانروایی داشته و زنی هیجده ساله بنام (( ابسال ) ) دایگی او را بعهده گرفته او را شیر میداده سلامان عاشق ابسال میشود و آن دو با هم فرار میکنند و بغربت می افتد و سختیها می بینند بدریا میزنند ولی ابسال می میرد و سلامان زنده می ماند. فیلسوف یونانی فیلقوس بمداوای او می پردازد و بدوستی زهره او را علاج میکند تا عشق ابسال را از یاد ببرد.
نام عاشق و معشوق . داستانی است که اصل آن یونانی بوده .

لغت نامه دهخدا

سلامان و ابسال . [ س َن ُ اَ ] (اِخ ) نام عاشق و معشوق . (غیاث ) (آنندراج ).داستانی است که اصل آن یونانی بوده . جامی یکی از هفت مثنوی مشهور خود را در باب همین داستان و بنام یعقوب بیک پسر اوزون حسن آق قویونلو بنظم درآورده است .
اصل و منشاء این داستان چیست ؟ در جزو نسخ خطی کتابخانه ٔ موزه ٔ بریتانیا نسخه ای از قصه ٔ سلامان و ابسال موجود است که ترجمه ٔ آن از یونانی به عربی به حنین بن اسحاق نسبت داده شده است . (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی دکتر صفا ص 334).
شیخ الرئیس در اواخر کتاب اشارات درباره ٔ مقامات عارفین میگوید: و اذا قرع سمعک فیما یقرعه و سُرِدَ علیک فیما تسمعه قصةسلامان و ابسال فاعلم ان سلامان مثل ضرب لک و ان ابسالا مثل ضرب لدرجتک فی العرفان ان کنت من اهله ثم حل الرمزان اطقت . رمزی که ابن سینا در اشارات بدان اشاره کرده فخرالدین را متحیر ساخته و در شرح آن درمانده کرده . عاقبت برای رسیدن به یک نتیجه گوید سلامان و ابسال از امور عقلیه نیست تا بتوان او را بقوه ٔ عقلانی حل کرد و از وقایع مشهوره هم نیست تا ممکن شود که مراد شیخ را از او استنباط کرد بلکه اینها دو لفظی هستند که شیخ وضع نموده و ما را امر بحل آن کرد. سپس گوید: و ممکن است مراد از سلامان آدم علیه السلام باشد و مراد از ابسال بهشت مقصود از بهشت درجات سعادت او، چنانکه آدم بواسطه ٔ خوردن گندم از بهشت خارج شد نفس ناطقه هم از توجه بشهوات و منغمز شدن در مشتهیات حیوانیه متنزل میشود و از درجات عقلانی حرمانی یابد. نصیرالدین طوسی در شرح اشارات گوید: اولا ممکن است کلام شیخ ابوعلی سینا اشاره بقصه نباشد و ممکن است اشاره بیکی از قصص عرب باشد زیرا که سلامان و ابسال در امثال و حکایات مذکور شده است . شاهد بر این احتمال آن است که یکی از فضلای خراسان میگفت . ابن الاعرابی در کتاب نوادر قصه ای ذکر کرده نویسد: «طایفه ای از اعراب دوتن را از قبیله جرهم اسیر کردند. یکی بواسطه ٔ طینت پاک و سلامت نفس به سلامان موسوم گشته و دیگری متصف بصفات بد و خبث باطن بود و مدتی در حبس بماند و به ابسال معروف شد زیرا که ابسال به معنی حبس و رهن است . خواجه در پایان این حکایت گوید: این قصه مناسب با کلام شیخ نیست لیکن میرساند که مصنف قدس سره جعل لفظ نکرده وامر بحل مرموز موهوم نفرموده بلکه در قصص عرب بوده است . سپس گوید: پس از بیست سال که از تحریر این شرح گذشت دو قصه دیگر از سلامان و ابسال شنیدم ، اول آنکه میگوید در ممالک یونان و روم و مصر سلطانی بود موسم به «هرمانوس » سپس خواجه عیناً قصه ٔ منظومه ٔ جامی را با مختصر تفصیلی و چگونگی تولد سلامان از حکمت حکیم وبا این فرق که جامی سلامان و ابسال را در آتش می اندازد و خواجه در دریا غرق میکند، بیان مینماید و در پایان حکایت گوید: «و حکیم با فرهنگ دو هرم بنا کرد یکی برای خود و یکی برای سلطان و این قصه را با جسد آنان در آن دو گنبد نهاد و پس از چند قرن ارسطو بتعلیم افلاطون این حکایت را بیرون آورد و باز گنبد را مسدود کرد» اما قصه ٔ دوم که ابوعبید الجوزجانی در فهرست مصنفات شیخ الرئیس ابوعلی سینا نقل کرده و بخود شیخ نسبت داده این است : «دو برادر بودند، یکی سلامان صاحب تاج و تخت و دیگر ابسال که در حجر تربیتش میزیست چون بسن رشد رسید زن سلامان عاشق او شد و او را به بهانه ٔ تعلیم اطفال به حرمسرا دعوت کرد و اظهار عشق نمود. ابسال امتناع ورزید زن بحیله های دیگر از قبیل دادن خواهر خود به ابسال و خود بجای او در حجله رفتن و غیره متشبث شد و ابسال اطلاع یافته بهانه ٔ جنگ با دشمنان از مملکت خارج گردید و چون مراجعت کرد عشق زن برادر لشکریان را به رشوت بفریفت تا ابسال را در جنگ دشمن گذاشتند ابسال مجروح در میدان جنگ افتاد و عاقبت بوطن آمد و دشمنان غالب را از مملکت خارج کرد این بار زن سلامان بکمک طباخ و خوانسالار ابسال را مسموم کرد. سلامان غمناک شد عزلت گزید و باو الهام شد که قضیه ٔمرگ برادرش چه بود. بازآمد و زن و طباخ را بخوردن همان زهر مجبور ساخت ». ابن سینا خود رساله ای بنام حی بن یقظان تألیف کرده که یکی از شاگردان وی آنرا ترجمه و شرح نموده و این هردو در تهران بطبع رسیده است . ابن طفیل رساله ای بنام «حی بن یقظان » دارد که به فارسی ترجمه و طبع شده و خلاصه ٔ آن از اینقرار است «سلطان یکی از جزایر هند راضی نمیشد که خواهر صاحب جمال خود را شوهر بدهد. یکی از نزدیکان شاه سراً او را بعقد مشروع خود درآورد، طفلی تولد یافت که از ترس سلطان اورا در صندوقی نهاده به دریا افکندند. امواج صندوق را بساحل جزیره ٔ دیگر انداختند و جزر و مد دریا آن رابر روی ریگ استوار کرد؛ آهویی از آنجا گذشت و تخته ای از صندوق را که امواج خرد کرده بودند عقب زد و طفل را یافته بدایگی او همت گماشت این کودک حی بن یقظان نام داشت . نزدیک این جزیره جزیره ای دیگر بود که مردمان موحد و مؤمن داشت از برجستگان آنان دوتن بودند یکی بنام «آسال » عالم بعلوم باطن و دیگری موسوم به «سلامان » عالم بعلوم ظاهر. آسال (یا ابسال ) از خلق کناره میجست و رخت بجزیره ای غیرمسکون که حی بن یقظان در آن بحال توحش زندگی میکرد کشیده بعبادت اشتغال ورزیده و در اینجا شرحی مفصل از وحشت ابسال در دیدن این حیوان ژولیده موی دهشت انگیز که حی بن یقظان باشد و طریق انس گرفتن آنها با یکدیگر و آوردن ابسال او را به جزیره ٔ خود دیده میشود. حی بن یقظان در این جزیره بنای موعظه را گذاشت و اسرار مکشوف بر خود را نشر دادن گرفت ، ولی این سخنان از درجه ٔ فهم اهالی جزیره بالاتر بود و درصدد آزار او برآمدند. سلامان که رفیق ابسال بود او را از کشف اسرار بر عوام کوته نظر مانع شد و حی بن یقظان رنجیده و افسرده با ابسال به جزیره ٔ نخستین مراجعت کرد». خلاصه داستان جامی از اینقرار است : سلامان فرزند اومانوس پادشاه روم بود که بر کشورهای یونان و مصر فرمانروایی داشته و زنی هیجده ساله بنام «ابسال » دایگی او را بعهده گرفت و او را شیر میداده . سلامان عاشق آبسال میشود و آن دو باهم فرار میکنند و بغربت می افتند و سختیها می بینند، بدریا میزنند ولی ابسال می میرد و سلامان زنده میماند. فیلسوف یونانی فیلقوس بمداوای او می پردازد و بدوستی زهره او را علاج میکندتا عشق ابسال از یاد ببرد. (از فرهنگ فارسی معین ).
من بنده گمان میکنم این قصه را باید در روایات بنی اسرائیل یافت مثلاً در تلمود یا جاهای دیگر چه شباهت کلمه ٔ سالامان به سلیمان و شباهت کلمه ٔ ابسال و ابسالن و ابی شالیوم نهایت غریب و انسب از همه ٔ احتمالات سابقه است . و قصه نیز این است که این دو برادر از دو مادر از داود بودند و ابسالن بخواهر امی خود عاشق شده و با او خفت و سپس او را براند و این معنی سبب خشم برادران دیگر شده از طرفی نیز ابسال در حیات پدر بدعوی سلطنت برخاست و پدر به گرفتاری او لشکر فرستاد و او در جنگ کشته شد و سلیمان به پادشاهی رسید بحکم پدر، ولی مقصود شیخ الرئیس چیست البته باز روشن نیست ولی شاید این قصه از قصه های واقع در زمان هرمانوس مجعول اوفق بفهم مقصود باشد. (یادداشت مؤلف ).


سلامان و ابسال. [ س َن ُ اَ ] ( اِخ ) نام عاشق و معشوق. ( غیاث ) ( آنندراج ).داستانی است که اصل آن یونانی بوده. جامی یکی از هفت مثنوی مشهور خود را در باب همین داستان و بنام یعقوب بیک پسر اوزون حسن آق قویونلو بنظم درآورده است.
اصل و منشاء این داستان چیست ؟ در جزو نسخ خطی کتابخانه موزه بریتانیا نسخه ای از قصه سلامان و ابسال موجود است که ترجمه آن از یونانی به عربی به حنین بن اسحاق نسبت داده شده است. ( تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی دکتر صفا ص 334 ).
شیخ الرئیس در اواخر کتاب اشارات درباره مقامات عارفین میگوید: و اذا قرع سمعک فیما یقرعه و سُرِدَ علیک فیما تسمعه قصةسلامان و ابسال فاعلم ان سلامان مثل ضرب لک و ان ابسالا مثل ضرب لدرجتک فی العرفان ان کنت من اهله ثم حل الرمزان اطقت. رمزی که ابن سینا در اشارات بدان اشاره کرده فخرالدین را متحیر ساخته و در شرح آن درمانده کرده. عاقبت برای رسیدن به یک نتیجه گوید سلامان و ابسال از امور عقلیه نیست تا بتوان او را بقوه عقلانی حل کرد و از وقایع مشهوره هم نیست تا ممکن شود که مراد شیخ را از او استنباط کرد بلکه اینها دو لفظی هستند که شیخ وضع نموده و ما را امر بحل آن کرد. سپس گوید: و ممکن است مراد از سلامان آدم علیه السلام باشد و مراد از ابسال بهشت مقصود از بهشت درجات سعادت او، چنانکه آدم بواسطه خوردن گندم از بهشت خارج شد نفس ناطقه هم از توجه بشهوات و منغمز شدن در مشتهیات حیوانیه متنزل میشود و از درجات عقلانی حرمانی یابد. نصیرالدین طوسی در شرح اشارات گوید: اولا ممکن است کلام شیخ ابوعلی سینا اشاره بقصه نباشد و ممکن است اشاره بیکی از قصص عرب باشد زیرا که سلامان و ابسال در امثال و حکایات مذکور شده است. شاهد بر این احتمال آن است که یکی از فضلای خراسان میگفت. ابن الاعرابی در کتاب نوادر قصه ای ذکر کرده نویسد: «طایفه ای از اعراب دوتن را از قبیله جرهم اسیر کردند. یکی بواسطه طینت پاک و سلامت نفس به سلامان موسوم گشته و دیگری متصف بصفات بد و خبث باطن بود و مدتی در حبس بماند و به ابسال معروف شد زیرا که ابسال به معنی حبس و رهن است. خواجه در پایان این حکایت گوید: این قصه مناسب با کلام شیخ نیست لیکن میرساند که مصنف قدس سره جعل لفظ نکرده وامر بحل مرموز موهوم نفرموده بلکه در قصص عرب بوده است. سپس گوید: پس از بیست سال که از تحریر این شرح گذشت دو قصه دیگر از سلامان و ابسال شنیدم ، اول آنکه میگوید در ممالک یونان و روم و مصر سلطانی بود موسم به «هرمانوس » سپس خواجه عیناً قصه منظومه جامی را با مختصر تفصیلی و چگونگی تولد سلامان از حکمت حکیم وبا این فرق که جامی سلامان و ابسال را در آتش می اندازد و خواجه در دریا غرق میکند، بیان مینماید و در پایان حکایت گوید: «و حکیم با فرهنگ دو هرم بنا کرد یکی برای خود و یکی برای سلطان و این قصه را با جسد آنان در آن دو گنبد نهاد و پس از چند قرن ارسطو بتعلیم افلاطون این حکایت را بیرون آورد و باز گنبد را مسدود کرد» اما قصه دوم که ابوعبید الجوزجانی در فهرست مصنفات شیخ الرئیس ابوعلی سینا نقل کرده و بخود شیخ نسبت داده این است : «دو برادر بودند، یکی سلامان صاحب تاج و تخت و دیگر ابسال که در حجر تربیتش میزیست چون بسن رشد رسید زن سلامان عاشق او شد و او را به بهانه تعلیم اطفال به حرمسرا دعوت کرد و اظهار عشق نمود. ابسال امتناع ورزید زن بحیله های دیگر از قبیل دادن خواهر خود به ابسال و خود بجای او در حجله رفتن و غیره متشبث شد و ابسال اطلاع یافته بهانه جنگ با دشمنان از مملکت خارج گردید و چون مراجعت کرد عشق زن برادر لشکریان را به رشوت بفریفت تا ابسال را در جنگ دشمن گذاشتند ابسال مجروح در میدان جنگ افتاد و عاقبت بوطن آمد و دشمنان غالب را از مملکت خارج کرد این بار زن سلامان بکمک طباخ و خوانسالار ابسال را مسموم کرد. سلامان غمناک شد عزلت گزید و باو الهام شد که قضیه ٔمرگ برادرش چه بود. بازآمد و زن و طباخ را بخوردن همان زهر مجبور ساخت ». ابن سینا خود رساله ای بنام حی بن یقظان تألیف کرده که یکی از شاگردان وی آنرا ترجمه و شرح نموده و این هردو در تهران بطبع رسیده است. ابن طفیل رساله ای بنام «حی بن یقظان » دارد که به فارسی ترجمه و طبع شده و خلاصه آن از اینقرار است «سلطان یکی از جزایر هند راضی نمیشد که خواهر صاحب جمال خود را شوهر بدهد. یکی از نزدیکان شاه سراً او را بعقد مشروع خود درآورد، طفلی تولد یافت که از ترس سلطان اورا در صندوقی نهاده به دریا افکندند. امواج صندوق را بساحل جزیره دیگر انداختند و جزر و مد دریا آن رابر روی ریگ استوار کرد؛ آهویی از آنجا گذشت و تخته ای از صندوق را که امواج خرد کرده بودند عقب زد و طفل را یافته بدایگی او همت گماشت این کودک حی بن یقظان نام داشت. نزدیک این جزیره جزیره ای دیگر بود که مردمان موحد و مؤمن داشت از برجستگان آنان دوتن بودند یکی بنام «آسال » عالم بعلوم باطن و دیگری موسوم به «سلامان » عالم بعلوم ظاهر. آسال ( یا ابسال ) از خلق کناره میجست و رخت بجزیره ای غیرمسکون که حی بن یقظان در آن بحال توحش زندگی میکرد کشیده بعبادت اشتغال ورزیده و در اینجا شرحی مفصل از وحشت ابسال در دیدن این حیوان ژولیده موی دهشت انگیز که حی بن یقظان باشد و طریق انس گرفتن آنها با یکدیگر و آوردن ابسال او را به جزیره خود دیده میشود. حی بن یقظان در این جزیره بنای موعظه را گذاشت و اسرار مکشوف بر خود را نشر دادن گرفت ، ولی این سخنان از درجه فهم اهالی جزیره بالاتر بود و درصدد آزار او برآمدند. سلامان که رفیق ابسال بود او را از کشف اسرار بر عوام کوته نظر مانع شد و حی بن یقظان رنجیده و افسرده با ابسال به جزیره نخستین مراجعت کرد». خلاصه داستان جامی از اینقرار است : سلامان فرزند اومانوس پادشاه روم بود که بر کشورهای یونان و مصر فرمانروایی داشته و زنی هیجده ساله بنام «ابسال » دایگی او را بعهده گرفت و او را شیر میداده. سلامان عاشق آبسال میشود و آن دو باهم فرار میکنند و بغربت می افتند و سختیها می بینند، بدریا میزنند ولی ابسال می میرد و سلامان زنده میماند. فیلسوف یونانی فیلقوس بمداوای او می پردازد و بدوستی زهره او را علاج میکندتا عشق ابسال از یاد ببرد. ( از فرهنگ فارسی معین ).

دانشنامه عمومی

سلامان و ابسال یک حکایت تمثیلی است که توسط فیلسوفانی چون حنین بن اسحاق، ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی به شکل های مختلفی روایت شده است. بر این حکایت شرح های مختلفی نگاشته شده است.
نخستین بار حنین بن اسحاق طبیب و مترجم کتاب های یونانی به عربی، روایتی از داستان سلامان و ابسال را نقل کرده، ادعا کرد که آن را در منابع قدیمی یونانی یافته است. نسخه هایی از این روایت در کتابخانه موزه بریتانیا و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است.
پس از او، ابن سینا در نمط نهم کتاب "الاشارات و التنبیهات" خود که کتابی فلسفی-عرفانی است، ضمن شرح مقامات عارفان به صورتی گذرا به این ماجرا اشاره کرد: «هر گاه داستان سلامان و ابسال به گوشت رسید، بدان که سلامان تمثیلی از تو است، و ابسال تمثیلی از رتبه تو در عرفان است، اگر از اهل آنی. اگر توانستی رمز را بگشای.»
فخر رازی از آن جا که به اصل این قصه دسترسی نداشت، نتوانست اشارات ابن سینا را دریابد و آن را مورد انتقاد قرار داده، لغزخوانی و معماگویی خواند و گفت: «آن چه شیخ ذکر کرده از داستان های شناخته شده نیست، بلکه این دو کلمه دو کلمهٔ ساختهٔ خود شیخ هستند، که عقل به تنهایی نمی تواند به معنای آن دست یابد.»

دانشنامه آزاد فارسی

سَلامان و اَبْسال
داستانی رمزی که نام آن در اواخر اشارات ابن سینا آمده و فخر رازی به سختی در شناسایی و شرح آن به تکاپو افتاده و آن را از امور ورای عقل دانسته است. بنابه روایت جوزجانی و یادی که از آن در شرح اشارات طوسی آمده: «سلامان صاحب تاج و تخت شاهی دارای برادر کوچک تری به نام ابسال بود که تحت تربیت او به سن بلوغ رسید؛ زن سلامان عاشق او گردید. درپی ممانعت ابسال سرانجام وی به بهانۀ جنگ مجبور به خروج از مملکت شد، ولی با توطئه آن زن، ابسال مجروح گشت و به دنبال بهبودی و کارزار دلیرانۀ خویش که موجب خروج بیشتر دشمنان گردید، دوباره به وسیله آن زن مسموم شد و درگذشت. سلامان درپی الهامی به حقیقت واقف شد و به قصد انتقام، به زن و خوانسالار خویش همان سم را خورانید». روایت دیگر این داستان، گزارش حنین بن اسحاق از منابعی هرمسی است و همین روایت در هفت اورنگ جامی با تأویلی عارفانه به نظم درآمده. بنابه این نقل سلامان جوانی است که به عشق زنی به نام ابسال گرفتار آمده، و هرمانوس، پادشاه یونانی، جهت خلاصی سلامان، ابسال را نابود می کند. و اما روایتی قابل درنگ از این داستان، در ذیل رسالۀ حی بن یقظان ابن سینا آمده، در این رساله قهرمان داستان، حی بن یقظان، حاصل ازدواج مخفیانۀ خواهر شاه با یکی از نزدیکان شاه، در طفولیت در صندوقی به آب انداخته می شود، پس از آن که آب شکسته های صندوق را به جزیره ای می برد، آهویی وی را به سرپرستی می گیرد؛ پس از مدتی که کودک بزرگ می شود، در جزیرۀ مجاور با دو تن به نام های سلامان و ابسال آشنا می گردد؛ این دو فرزانه به ارشاد و سیر و سلوک عقلی و روحی حی بن یقظان می پردازند.


کلمات دیگر: