کلمه جو
صفحه اصلی

راسته


مترادف راسته : درخور، سزاوار، شایسته، قابل، راستگو، صادق، صدیق، دادگر، عادل، برزن، کوی، محله، منطقه، ناحیه، رده، بازار، تیمچه، سوق، ردیف، صف، قطار

فارسی به انگلیسی

fillett, line, range, chine, eye, porterhouse, row, series of shops, fillet, file, order, round as a sum, sirloin

line, range


row, series of shops, fillet, file, order, round as a sum


فارسی به عربی

طلب

مترادف و متضاد

دادگر، عادل


برزن، کوی، محله، منطقه، ناحیه


رده


بازار، تیمچه، سوق


رده، ردیف، صف، قطار


۱. درخور، سزاوار، شایسته، قابل
۲. راستگو، صادق، صدیق
۳. دادگر، عادل
۴. برزن، کوی، محله، منطقه، ناحیه
۵. رده
۶. بازار، تیمچه، سوق
۷. رده، ردیف، صف، قطار


order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

row (اسم)
صف، خط، سطر، رده، ریسه، ردیف، قطار، قیل و قال، راسته، رج، ردیف چند خانه

phylum (اسم)
اجداد، دودمان، نژاد، قبیله، راسته

درخور، سزاوار، شایسته، قابل


راستگو، صادق، صدیق


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) کسی که کارها را بدست راست کند قابل شایسته . ۲ - عادل . ۳ - صادق . ۴ - ( اسم ) راه راست و هموار ۵ - صف رده . ۶ - گوشتی که به طور مستقیم در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد و از آن در کباب اسنفاده میکنند . ۷ - بازار راست و مستقیم : راسته زرگرها . ۸ - محله ناحیه . ۹ - یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران که از شاخه کوچکتر و از دیگر تقسیمات بزرگتر است .

فرهنگ معین

(تِ ) ۱ - (ص . ) راست ، مقابل چپ . ۲ - عادل . ۳ - (اِ. ) صِنف ، رده . ۴ - محله ، ناحیه ۵ - (عا. ) گوشتی که به طور مستقیم و در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد. ۶ - یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران .

لغت نامه دهخدا

راسته. [ ت َ / ت ِ ] ( ص نسبی ) ( از: راست و«هَ» نسبت ) بمعنی آنکه همه کارها را به دست راست کند، ضد چپه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از شعوری ). آنکه کارها را بدست راست کند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).کسی که همه کارها بدست راست کند، مقابل چپه و چپال. ( لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). || راست ، مقابل چپ. ( از لغت محلی شوشتر ). || هموار. بی اختلاف مساوی. برابر :
برآمد یکی تند برف گران
زمین راسته شد کران تا کران.
فردوسی.
|| ( اِ ) راه راست هموار مسطح. ( لغت محلی شوشتر ). راه راست هموار و مسطح را نیز گویند. ( برهان ). راه راست. || چهارسو و بازار. ( شعوری ). صف دکانهای بازار. ( غیاث اللغات ). چون راسته بازار. ( یادداشت مؤلف ). صف و قطار رسته است نه راسته. ( انجمن آراء ). در فرهنگ ناصری بمعنی صف و قطار رسته است نه راسته اما در بهار عجم راسته به زیادت الف بمعنی صف قطار آورده. ( از آنندراج ). و بمعنی صف و قطار رسته است و راسته نیز آمده. بازار راست. ( ناظم الاطباء ). ردیف و صف دکانها. این لفظ تنها در یک مورد ( راسته بازار ) استعمال میشود اما مخفف آن ( رسته )در مطلق ردیف و صف همه جا در نظم و نثر استعمال میشود ریشه این لفظ همان ریشه راست است. ( از فرهنگ نظام ). دسته. رده. رسته. در کتب علمی معاصر راسته را در تقسیم بندی جانوران در برابر تیره و جنس بکار برند: راسته آمیبی ها. راسته فرانیفرها. راسته سمداران. رجوع به جانورشناسی سیستماتیک تألیف آزرم ص 41 و ص 52 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 70 شود.
- راسته بازار ؛ صف بازار که عبارت از واحدالطرفین بازار است و در آن دکاکین میباشد و ظاهراً مرکب است از راست بمعنی مستقیم و های برای نسبت است. ( آنندراج ). بازار راست بدون اعوجاج. ( ناظم الاطباء ) :
عمری است که دل در طلب قیمت تأثیر
در راسته بازار قمر ناله فروش است.
طالب آملی ( از آنندراج ).
رونق راسته بازار گهر را شکند
ته بساطی که من ازآبله پا دارم.
دانش ( از آنندراج ).
- راسته بزازان ؛ رسته بزازان. ( یادداشت مؤلف ).
|| راه ، که به عربی صراط خوانند. ( لغت محلی شوشتر ).
- راسته بندی ؛ راهسازی و مرمت کردن آن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( ص ) راست و درست مقابل دروغ. ( شعوری ). بمعنی راست که مقابل دروغ است. ( از لغت محلی شوشتر ). || بمعنی راست که مقابل کج است. ( از لغت محلی شوشتر ). در اصطلاح حساب و هندسه بجای مستقیم پذیرفته شده است. ( از واژه های فرهنگستان ). || بمعنی راست که مقابل چپ است. ( از لغت محلی شوشتر ). || شخص قابل و عادل و صادق و شایسته. ( ناظم الاطباء ). || دراز بی چین. || ( اِ ) بجای اردر پذیرفته شده است. ( از واژه های فرهنگستان ).

راسته . [ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) (از: راست و«هَ» نسبت ) بمعنی آنکه همه ٔ کارها را به دست راست کند، ضد چپه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از شعوری ). آنکه کارها را بدست راست کند. (برهان ) (از ناظم الاطباء).کسی که همه ٔ کارها بدست راست کند، مقابل چپه و چپال . (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). || راست ، مقابل چپ . (از لغت محلی شوشتر). || هموار. بی اختلاف مساوی . برابر :
برآمد یکی تند برف گران
زمین راسته شد کران تا کران .

فردوسی .


|| (اِ) راه راست هموار مسطح . (لغت محلی شوشتر). راه راست هموار و مسطح را نیز گویند. (برهان ). راه راست . || چهارسو و بازار. (شعوری ). صف دکانهای بازار. (غیاث اللغات ). چون راسته بازار. (یادداشت مؤلف ). صف و قطار رسته است نه راسته . (انجمن آراء). در فرهنگ ناصری بمعنی صف و قطار رسته است نه راسته اما در بهار عجم راسته به زیادت الف بمعنی صف قطار آورده . (از آنندراج ). و بمعنی صف و قطار رسته است و راسته نیز آمده . بازار راست . (ناظم الاطباء). ردیف و صف دکانها. این لفظ تنها در یک مورد (راسته بازار) استعمال میشود اما مخفف آن (رسته )در مطلق ردیف و صف همه جا در نظم و نثر استعمال میشود ریشه ٔ این لفظ همان ریشه ٔ راست است . (از فرهنگ نظام ). دسته . رده . رسته . در کتب علمی معاصر راسته را در تقسیم بندی جانوران در برابر تیره و جنس بکار برند: راسته آمیبی ها. راسته فرانیفرها. راسته سمداران . رجوع به جانورشناسی سیستماتیک تألیف آزرم ص 41 و ص 52 و جانورشناسی عمومی ج 1 ص 70 شود.
- راسته بازار ؛ صف بازار که عبارت از واحدالطرفین بازار است و در آن دکاکین میباشد و ظاهراً مرکب است از راست بمعنی مستقیم و های برای نسبت است . (آنندراج ). بازار راست بدون اعوجاج . (ناظم الاطباء) :
عمری است که دل در طلب قیمت تأثیر
در راسته بازار قمر ناله فروش است .

طالب آملی (از آنندراج ).


رونق راسته بازار گهر را شکند
ته بساطی که من ازآبله ٔ پا دارم .

دانش (از آنندراج ).


- راسته ٔ بزازان ؛ رسته ٔ بزازان . (یادداشت مؤلف ).
|| راه ، که به عربی صراط خوانند. (لغت محلی شوشتر).
- راسته بندی ؛ راهسازی و مرمت کردن آن . (ناظم الاطباء).
|| (ص ) راست و درست مقابل دروغ . (شعوری ). بمعنی راست که مقابل دروغ است . (از لغت محلی شوشتر). || بمعنی راست که مقابل کج است . (از لغت محلی شوشتر). در اصطلاح حساب و هندسه بجای مستقیم پذیرفته شده است . (از واژه های فرهنگستان ). || بمعنی راست که مقابل چپ است . (از لغت محلی شوشتر). || شخص قابل و عادل و صادق و شایسته . (ناظم الاطباء). || دراز بی چین . || (اِ) بجای اردر پذیرفته شده است . (از واژه های فرهنگستان ).
- بنای راسته چین ؛ بنایی که جز چیدن ساده و راست آجرها برهم نمیداند. (یادداشت مؤلف ).
- حروفچین راسته چین ؛ اصطلاح مطبعه . کسی که فقط حروف ساده میتواند بچیند بدون لاتین و عربی و جدول . (یادداشت مؤلف ).
- راسته باف ؛ بافنده ای که جز بافتن ساده و راست نمیداند.
- راسته چین ؛ آنکه چیزها را راست و مرتب می چیند.
- راسته چینی ؛ اصطلاح مطبعه . عمل راسته چین . چیدن حروف ساده بدون جدول و لاتین وعربی و غیره . (یادداشت مؤلف ).
- راسته حسینی ؛ بی قید و تشریفات .
- راسته حسینی حرف زدن ؛ آشکار و بی پرده صحبت کردن .
- راسته خوانی ؛ در اصطلاح موسیقی بمعنی بی تحریر و غلط خواندن . (یادداشت مؤلف ).
- راسته خیابان ؛ خیابانی که راست و مستقیم است . خیابان راست بدون کجی و انحناء و انکسار.
- راسته دوز ؛ آنکه تنها دوختن ساده و راست میداند.
- راسته روده ؛ آنکه در زمان واحد به قی و اسهال مبتلا شود. (یادداشت مؤلف ).
- راسته روده شدن ؛ مبتلا به مرضی شدن که غذا پیش از هضم یا به قی ّ یا به اسهال دفع شود. (یادداشت مؤلف ).
- || به شدن ماسکه و دچار شدن به قی ّو اسهالی که علاج آن دیر یا محال بود در اثر خوردن اغذیه ٔ ناگوار یا مسهلات قویه یا مسهلات پیاپی . (یادداشت مؤلف ). در تداول امروز پزشکی اینگونه بیماری را گاستروآنتریت خوانند و آن ورم معده و امعاست که توأم با قی ّ و اسهال میباشد.
- راسته کردن حساب ؛ با اضافه یا نقصان مبلغی ، بعددی چون ده و صد و هزار و امثال آن رساندن . افزودن کسور تا عددکامل شود یا کم کردن کسور بهمین قصد. (یادداشت مؤلف ).
- قباراسته ؛ آنکه قبای دراز بی چین دارد. (از یادداشت مؤلف ).
- کباب راسته ؛ کبابی که گوشت آن را نکوفته باشند و از گوشت پشت مازه هر سیخی از یک پاره گوشت باریک و دراز کنند. کباب از پشت مازه . (یادداشت مؤلف ).
- گوشت راسته ؛ گوشت پشت مازه . پشت مازو. (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گوشت چسبیده به ستون مهره ها، پشت مازه، پشت مازو.
۲. راه راست و هموار.
۳. دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار.
۴. طول، بخش طولی: راستهٴ پارچه.
۵. (زیست شناسی ) از گروه هایی که در تقسیم بندی گیاهان و جانوران به کار می رود و تیره های وابسته به یکدیگر را در بر دارد: راستهٴ گوشت خواران شامل گربه ، سگ، خرس و مانندِ آن ها.
۶. مستقیم و صاف: شلوار راسته.
۷. [مجاز] شخصی که بتوان به او اعتماد کرد، شخص درستگار و راست گو.

دانشنامه عمومی

راسته به معناهای زیر به کار رفته است:
راسته (زیست شناسی) اصطلاحی در طبقه بندی جانداران
راسته (گوشت) از بخش های گوشت حیوانات خوراکی
راسته (پوشاک) یک مدل دوخت پوشاکی مانند کت، دامن، شلوار
راسته (شهرسازی) از انواع خیابان ها و گذرها در شهرسازی
همچنین:

دانشنامه آزاد فارسی

فضای خطی و محوری بازار ایرانی که در حکم ستون فقرات اندام بازار است، و علاوه بر عرضۀ کالاها، سایر فضاهای مهم نیز از آن منشعب، یا به آن متصل می شوند. در معماریِ بازارهای ایرانی، راسته فضایی یکنواخت نیست، بلکه فضاهای متنوعی، ازجمله چهارسوق و واشدگاه های کوچک و بزرگ، همچون میدان یا حسینیه های روباز، در فواصلی از هم، در آن طراحی می شوند و ترکیبی موزون و متنوع به راسته می بخشند. راسته علاوه بر پیونددادن عناصر فضایی بازار، محوری بسیار قوی در ساخت شهر محسوب می شود، و از لحاظ اجتماعی عمومی ترین نوعِ تبادل اجتماعی است.

راسته (زیست شناسی). راسته (زیست شناسی)(order)
در رده بندی زیست شناختی، گروهی از خانواده های وابسته. مثلاً خانواده های اسب، کرگدن، و خوک خرطوم دار در راستۀ فردسمان دسته بندی می شوند، زیرا همۀ آن ها در هر پا یک یا سه انگشت دارند. نام راسته ها را، برخلاف نام جنس و گونه، ایتالیک نمی نویسند. طبق قرارداد، نام راسته های ماهیان و پرندگان به «Formes»، نام راسته های پستانداران، دوزیستان، خزندگان، و سایر جانوران به «a»، نام راسته های قارچ ها و گیاهان به «ales» ختم می شود. چند راستۀ خویشاوند را در یک رده دسته بندی می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{order} [زیست شناسی] پنجمین رتبۀ رسمی در آرایه شناسی موجودات زنده، بالاتر از تیره و پایین تر از رده
{sirloin} [علوم و فنّاوری غذا] بخشی از لاشۀ دام که در دو طرف ستون فقرات پیش تر از بالاران قرار دارد

گویش مازنی

۱مسیر درست ۲مسیر مستقیم


مترسک


/raaste/ مسیر درست - مسیر مستقیم & مترسک

جدول کلمات

راسته (گوشت)
پشتمازو

پیشنهاد کاربران

راسته. گوشت نرم پشت مازه. ( به انگلیسی : tenderloin ) . فیله ( به فرانسه: Filet mignon :French for "cute fillet" or "dainty fillet" ) . بخش کوتاه پشت مازه که راسته هم می گویند.


کلمات دیگر: