سیاحت. [ ح َ ] ( ع مص ) سیر کردن. رفتن بر زمین. ( غیاث ) ( از آنندراج ). گردش. بگشتن. ( نصاب الصبیان ). رفتن در زمین. ( دهار ).
سفر و سیر و
گردش در روی
زمین از شهری بشهری رفتن. مسافرت. زیارت. جهان گردی. جهان پیمایی. کیهان نوردی : تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. ( گلستان ).
- امثال :
هم سیاحت است هم تجارت .
- سیاحت کردن ؛ گردش کردن. سیر نمودن.
جهانگردی کردن :
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفرکردگانش نخوانند مرد.
سعدی.
سیاحة. [ ح َ ] ( ع مص ) سیاحت. رجوع به سیاحت شود.