کلمه جو
صفحه اصلی

کردر

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - در. کوه : [ خوارزم کرد لشکر ش ار بنگری هنوز بینی علم علم تو بهر دشت و کردر ی ] . ( عنصری ) ۲ - زمین پشته پشته . ۳ - زمین سخت .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (اِ. ) ۱ - دره . ۲ - بیابان ، زمین سخت و هموار.

لغت نامه دهخدا

کردر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کردر. [ ] (اِخ ) شهرکی است (از حدود ماوراءالنهر) با مردم بسیار و با کشت و برز و از وی پوست بره ٔ بسیار خیزد. (حدود العالم ).


کردر. [ ک َ دَ ] (اِ) دره ٔ کوه بود. (فرهنگ اسدی ). زمین کوه و دره را گویند. (برهان ). دره . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) :
خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو بهر دشت و کردری .

عنصری بلخی (از فرهنگ اسدی ).


شمال اندروگر بجنبد نداند
فراز از نشیبی و از کوه کردر.

ناصرخسرو.


قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه درنوردد کوه و کردر.

مسعودسعد.


مثل ز باختر و خاورار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کردر آتش و آب .

مسعودسعد.


زاهدآسا کباده ٔ زربفت
بر سر کوه و کردر اندازد.

خاقانی .


ز راوذ به راوذ ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز کردر به کردر.

؟ (از سندبادنامه ).


آن را که در این خلاف باشد
گو رو به مصاف شاه بنگر
تا مغز مخالفانش بینی
خرمن خرمن به کوه و کردر.

؟ (از سندبادنامه ).


|| زمین پشته پشته .(برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (صحاح الفرس ). || زمین هموار. (ناظم الاطباء) :
خورشید پیش طلعت او تیره
گردون بجای حضرت او کردر.

ناصرخسرو.


چو رنگ و ماهی باشم به کوه و در دریا
چو شیر و تنّین خسبم به بیشه و کردر.

مسعودسعد.


گه جهم همچو رنگ برکهسار
گه خزم همچو مار در کردر.

مسعودسعد.


مدحهای تو حرز جان و تنم
در بیابان و بیشه و کردر.

مسعودسعد.


|| ده . قصبه . (یادداشت مؤلف ) :
درازتر سفر او بدان رهی بوده ست
که ده زده نگسسته ست و کردر از کردر.

فرخی .


|| زمین سخت . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ).

کردر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی . تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. (از معجم البلدان ).


کردر. [ ک َ دَ ] ( اِ ) دره کوه بود. ( فرهنگ اسدی ). زمین کوه و دره را گویند. ( برهان ). دره. ( فهرست شاهنامه ولف ) :
خوارزم کرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو بهر دشت و کردری.
عنصری بلخی ( از فرهنگ اسدی ).
شمال اندروگر بجنبد نداند
فراز از نشیبی و از کوه کردر.
ناصرخسرو.
قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه درنوردد کوه و کردر.
مسعودسعد.
مثل ز باختر و خاورار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کردر آتش و آب.
مسعودسعد.
زاهدآسا کباده زربفت
بر سر کوه و کردر اندازد.
خاقانی.
ز راوذ به راوذ ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز کردر به کردر.
؟ ( از سندبادنامه ).
آن را که در این خلاف باشد
گو رو به مصاف شاه بنگر
تا مغز مخالفانش بینی
خرمن خرمن به کوه و کردر.
؟ ( از سندبادنامه ).
|| زمین پشته پشته.( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( صحاح الفرس ). || زمین هموار. ( ناظم الاطباء ) :
خورشید پیش طلعت او تیره
گردون بجای حضرت او کردر.
ناصرخسرو.
چو رنگ و ماهی باشم به کوه و در دریا
چو شیر و تنّین خسبم به بیشه و کردر.
مسعودسعد.
گه جهم همچو رنگ برکهسار
گه خزم همچو مار در کردر.
مسعودسعد.
مدحهای تو حرز جان و تنم
در بیابان و بیشه و کردر.
مسعودسعد.
|| ده. قصبه. ( یادداشت مؤلف ) :
درازتر سفر او بدان رهی بوده ست
که ده زده نگسسته ست و کردر از کردر.
فرخی.
|| زمین سخت. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).

کردر. [ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 206 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

کردر. [ ] ( اِخ ) شهرکی است ( از حدود ماوراءالنهر ) با مردم بسیار و با کشت و برز و از وی پوست بره بسیار خیزد. ( حدود العالم ).

کردر. [ ک َ دَ ] ( اِخ ) ناحیه ای از نواحی خوارزم است و آنجا که نزدیک به نواحی ترک است به زبان سخن می گویند که نه خوارزمی است و نه ترکی. تعدادی ده در این ناحیه است مال و مواشی دارند اما دنی نفسند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. دره.
۲. زمین پشته پشته.
۳. بیابان: خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی عَلَم عَلَم تو به هر دشت و کردری (عنصری: ۳۴۹ ).

دانشنامه عمومی

کردر نام مکانهای زیر است:
کردر (سیریک) روستایی در دهستان سیریک بخش مرکزی شهرستان سیریک استان هرمزگان
کردر (میناب) روستایی در دهستان بندزرک بخش بندزرک شهرستان میناب استان هرمزگان
کردر (میناب). کردر روستایی در دهستان بندزرک بخش بندزرک شهرستان میناب استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۲٬۰۲۹ نفر (۵۳۸خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

کَردِر
رجوع شود به:کرتیر


کلمات دیگر: