کلمه جو
صفحه اصلی

خلیج


مترادف خلیج : خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه

متضاد خلیج : شبه جزیره

برابر پارسی : شاخاب، شاخابه، شاخاوه، کنداب، آبکَند، آبگیر

فارسی به انگلیسی

gulf, bay

gulf


فارسی به عربی

بحیرة , خلیج

عربی به فارسی

سرخ مايل به قرمز , کهير , خليج کوچک , عوعوکردن , زوزه کشيدن(سگ) , دفاع کردن درمقابل , عاجزکردن , اسب کهر , خليج , گرداب , هر چيز بلعنده و فرو برنده , جدايي , فاصله ز دوري , مفارقت


مترادف و متضاد

loch (اسم)
شاخابه، خلیج، دریاچه

gulf (اسم)
جدایی، خور، خلیج، گرداب، هر چیز بلعنده و فرو برنده

خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه ≠ شبه‌جزیره


فرهنگ فارسی

( اسم ) قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته و از سه طرف از خشکی محصور باشد شاخابه .
جوی یا رودخانه

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد.

لغت نامه دهخدا

خلیج. [ خ َ ] ( ع اِ ) جوی. ( ناظم الاطباء ) :
بحری کز او مجره خلیج است فی المثل
در باغ دولت تو یکی جویبارباد.
ظهیر فاریابی ( ازشرفنامه منیری ).
|| رودخانه. نهر عظیم. ( شرفنامه منیری ). || شاخی که از دریا برآمده باشد. ( آنندراج ) :
مجره بسان لبالب خلیجی
روان گشته از شیر در بحر اخضر.
ناصرخسرو.
سخن را آب در جو از سطورش
خلیج هفت دریا از بحورش.
حاج محمدخان قدسی ( از آنندراج ).
|| کاسه بزرگ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || رسن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || کشتی خرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج ، خلج ، خلجان. || به اصطلاح جغرافیا آن قسمت از دریا که در خاک داخل شود. ( ناظم الاطباء ). لسان البحر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دریا. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج.
منوچهری.
باشد خلیج رومی اندک تر از دجی.
منوچهری.
|| تنگه. بغاز. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ناحیتهای روم هم چهارده ناحیت است سه ناحیت آن است که از پس خلیج قسطنطنیه است بر مغرب وی و یازده ناحیت بر مشرق خلیج است. ( حدود العالم ). || ( ص ) لرزان بدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || مشکوک نسب. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ).

خلیج. [ خ َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوشبلی عقیلی شود.

خلیج . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به ابوشبلی عقیلی شود.


خلیج . [ خ َ ] (ع اِ) جوی . (ناظم الاطباء) :
بحری کز او مجره خلیج است فی المثل
در باغ دولت تو یکی جویبارباد.

ظهیر فاریابی (ازشرفنامه ٔ منیری ).


|| رودخانه . نهر عظیم . (شرفنامه ٔ منیری ). || شاخی که از دریا برآمده باشد. (آنندراج ) :
مجره بسان لبالب خلیجی
روان گشته از شیر در بحر اخضر.

ناصرخسرو.


سخن را آب در جو از سطورش
خلیج هفت دریا از بحورش .

حاج محمدخان قدسی (از آنندراج ).


|| کاسه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رسن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || کشتی خرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، خلج ، خلجان . || به اصطلاح جغرافیا آن قسمت از دریا که در خاک داخل شود. (ناظم الاطباء). لسان البحر. (یادداشت بخط مؤلف ). || دریا. (یادداشت بخط مؤلف ) :
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج .

منوچهری .


باشد خلیج رومی اندک تر از دجی .

منوچهری .


|| تنگه . بغاز. (یادداشت بخط مؤلف ) : ناحیتهای روم هم چهارده ناحیت است سه ناحیت آن است که از پس خلیج قسطنطنیه است بر مغرب وی و یازده ناحیت بر مشرق خلیج است . (حدود العالم ). || (ص ) لرزان بدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || مشکوک نسب . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ).

فرهنگ عمید

قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد، شاخابه.

دانشنامه عمومی

خلیج یا شاخاب بخشی از دریا است که در خشکی پیش رفته باشد؛ یا به سخنی دیگر اگر آب به مقدار بسیاری در خشکی پیشروی کند، آن را شاخاب گویند. در فارسی «شاخاب»، «شاخابه» و «شاخاوه» هم گفته شده است. در طرف مقابل به خلیج کوچکی که آب تنها مقدار کمی در خشکی پیشروی کرده باشد، خور (جغرافیا) گفته می شود. یک حوزه غیرطبیعی که ساخته ی دست بشر است را نیز کنداب گویند که نام آن برگرفته از چاله ی کنده شده و پر کردن آب در درون آن به دست بشر می باشد.
فهرست خلیج ها

خلیج:شخاب یا شاخاب یا شاخابه معنای نفوذ و رخنه و گسترش شاخه آب دریا در خشکی. برعکس شبه جزیره که نفوذ خشکی در دریاست. جمله ی اقوامِ ایران را چو خـون شاخـابه پارس! خوانمش من این خلیجِ نیلگون شاخـابه پارس! دیگر آن نامِ وطن ! چون خون رنگینم به تـن ! هرگز از شاخـابه پارس ام!سر نپیچد در سخـن! نام آن شاخابه پارس از مـاد و پـارس! جان ایران در تنش با نام فارس ! شعر از:چامگو (نگارنده)


دانشنامه آزاد فارسی

خلیج (gulf)
شاخابۀ۱ بزرگ دریا. از آن جمله است خلیج فارس که پیشروی شاخابه ای از دریای عمان و اقیانوس هند در داخل خشکی است.

فرهنگ فارسی ساره

آبکند، کنداب، آبگیر


جدول کلمات

شاخابه

پیشنهاد کاربران

خلیج یا خل ایچ ک کلمه ای کاملا لری هست و لرها ب کج میگن خل و ایچ معنای دیگری هم در زبان لری دارد ، ، بقیه حرفا و مدرکا چرت وپرت الکیه

شخاب پارس. هم کوتاه هم آریایی هست. امیدوارم دوستان دوست داشته باشن.

شاخاب

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
کنداب kandãb ( کردی: کنداو )
آبکند ، شاخ آب، شاخاب، شاخآبه ( کنداب پارس ، آبکند پارس )

بنظر بنده خلیج نه کلمه ای عربی است و نه فارسی ، بلکه کلمه ای لری است و چه بسا این کلمه از زمان عیلامیان مانده باشد که لرتباران گویا از بازماندگان انان هستند . و در زبان لری یعنی کج شدن به اینجا ، البته ممکن است معرب هم شده باشد .

درزبان لری حیل به معنای کج شدن است . شایدخلیج دراصل حیل بوده ودرطول زمانها به مروربه خلیج تغییریافته باشد.

خلیج همریشه باکلمه خال گیلکی وکردی یعنی شاخه مانندچمخاله درگیلکی وهمریشه باهاله درورامینی یعنی شاخه وهمریشه با هیولا دریونانی یعنی جنگل بنظرمی رسدایج ی یج صفت نسبی طبری میباشدمانندیوشیج.


خَل یک کلمه لری است که معنای فارسی ان خم می باشد. ایچ یامعرب ان ایج هم صفت نسبی است مانند یوشیج. خَل ایچ یا همان خلیج به معنای خمیدگی است. خمیدگی اب دریا در خشکی. لر ها که در چهار سوی این خلیج در ایران، عراق، کویت، بحرین، امارات، عمان و. . . ده ها هزار سال پیش دارای تمدن ایلام وکاسی ها بودند مالکان این خلیج هستند. امابا مهاجرت هندواروپاییان به این فلات و غلبه فارس بر دیگر اقوام نام خلیج راخلیج فارس گذاشتند. پس از ان بانام خلیج لور یاد شودنه خلیج فارس.

کلمه خلیج یه کلمه لری میباشد یعنی خم شده به سمت خشکی خل در زبان لری یعنی خم شده زن هم پیوند خشکی

خلیج معرب کنیک یا کنیج فارسی به معنای گودال یا زمین کنده شده به شکل خمیده پسوند ( ایج ) درکلماتی مانند بسیج ( بستن ، منسجم کردن ) ، آخشیج اوستائی ( آمیختن ) ، بوسنیج ( اهل بوسنی ) یوشیج ( اهل شهر یوش ) می توان پیدا کرد این پسوند در ترکی باستان بصورت ( جه ) آمده است مانند تورکجه ( تورکی ) ، فارسجه .

یکی از گمانه زنی ها درباره این واژه این است که خلیج از کارواژه "خَلیدَن" برگرفته شده باشد که به چم فرو رفتن می باشد.

خَلیج
از خَل ( هَل ) ایج ( ایگ ) هست
خَل یا هَل به پارسی میانه و لری که نواده و فرزند خلف این زبان است، یعنی کج
ایج یا ایگ هم پسوند جای هست.
و خلیج به پارسی میانه یعنی کژ آب. آب کژه.

در یک متن قدیمی پهلوی خواندم که به خلیج می گفتند کَلیگ و به جزیره می گفتند گَزیرَگ. پس نمی دانم آیا حتماً خلیج و جزیره عربی هستند یا واژگان معرب اند. مانند زعفران که برگرفته از زرپران فارسی ست.

خود خلیج واژه فارسی هست ؛ براش معادل درست نمیکنن که . . خل ایج به معنای محل فرو رفته . . . خل بن فعل خلیدن هست. به معنای فرو رفتن
خون که گرفت گردنت را / خار که خلید دامنت را ( نظامی گنجوی )
واژه های زیادی هست که پسوند مکان یا محل ایج گرفته مثل بسیج مثل ایرانویج

‏‎‎‎‎ واژهٔ خلیج یا خلیگ پارسی است.

خلیگ از خَل ( بن اکنون یا مضارع خَلیدن ( =نفوذ کردن، سوراخ کردن ) ) پسوند پهلوی �ایگ� ساخته شده است؛ که در کل به معنای �آنچه نفوذ کرده است� می شود.

خوب است بدانید از دیدگاه زمین شناختی پیشترها خلیج پارس خشک بوده است و دیرزمانی نیست که آب از تنگه هرمز به اینجا �نفوذ� کرده است.

واژه ی " خلیج" واژه ای پارسی است که از دو بخش" خل" ( "کج، کژ، گژ ) و فرورفته ) و پسوند "یج" ( یچ، یک، یگ ) ساخته شده است و در کل به معنی فرورفتگی آب ( آپ ) دریا در خشکی می باشد.
( خلیچ، خلیک، خلیگ )
پسوند یج همچنان در نام خانوادگی نیما یوشیج سرایشگر شعر ( سروده ) پارسی نو به کار رفته است و پسندیده تر است واژه ی خلیچ را به کار ببریم.
گر چه یادآوری شود واژه ی "خل" به معنی گژ و فرورفتگی همچنان در زبان لُری به کار می رود.

در گفتار لری:
خَل = کج، خم، خُهل
کَل= کج شده به بیرون یا کج شده به درون، گَردنه، کَم شده

هیچ برداشت معنایی به اندازه خَل و کَل و پسوند ایج
به واژه خلیج نزدیک نبوده و چون در نوشته باستان هم بوده بدون شک یک واژه ی باستانی ایرانی است.

واژه خلیدن به مانای فرورفتن و خلیدگی به مانای فرورفتگی و هر آنچه که با کندن و خراشیدن و گود کردن ایجاد فرو رفتگی کندو خلیج نیز از بن "خل" و پسوند" ایج" ساخته شده است. هم مانند واژه خلبان که از بن "خل" و پسوند" بان" ساخته میشود.

�ایگ یک پسوند در زبان پهلوی بوده است که اسم و صفت می ساخته است. برای نمونه �نبیگ� که می شود کتاب ( نبیگ: نِب ( ریشه بریده نبشتن ( ریشه بریده یعنی قسمت مشترک بن ماضی و بن مضارع ) ) بعلاوه پسوند ایگ ) یا �زمیگ� که به معنای زمین است ( زمیگ: زم ( به معنای سرما ) بعلاوه پسوند ایگ، که در اصل به معنای جای سرد است ) .

یک نمونه دیگر واژه �تاریگ� است که در پارسی تاریک شده است. نمونه ای دیگر �سروشیگ� است که به معنای تابع و پیرو است. نمونه ها بسیارند. خودتان می توانید در واژه نامه های پهلوی نگاه کنید.

خلیگ که امروزه شده خلیج، هم همین طور ساخته شده است. خلیگ: خَل ( بن مضارع خلیدن که به معنای نفوذ کردن است ) بعلاوه پسوند ایگ. که در کل به معنی � نفوذ کرده� می باشد.

بایستی بدانید که از لحاظ زمین شناسی خلیج پارس پدیده ای بسیار جوان است. ژرفترین جای خلیج پارس تنها حدود نود متر عمق دارد. اینجا حدود بیست هزار سال پیش خشکی بوده است و چندی است که آب از درون تنگه هرمز به آنجا �نفوذ� کرده است.

بن مایه: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی


کلمات دیگر: