مترادف خلیج : خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه
متضاد خلیج : شبه جزیره
برابر پارسی : شاخاب، شاخابه، شاخاوه، کنداب، آبکَند، آبگیر
gulf
سرخ مايل به قرمز , کهير , خليج کوچک , عوعوکردن , زوزه کشيدن(سگ) , دفاع کردن درمقابل , عاجزکردن , اسب کهر , خليج , گرداب , هر چيز بلعنده و فرو برنده , جدايي , فاصله ز دوري , مفارقت
خور، شاخاب، شاخابه، شاخاوه ≠ شبهجزیره
خلیج . [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به ابوشبلی عقیلی شود.
ظهیر فاریابی (ازشرفنامه ٔ منیری ).
ناصرخسرو.
حاج محمدخان قدسی (از آنندراج ).
منوچهری .
منوچهری .
خلیج:شخاب یا شاخاب یا شاخابه معنای نفوذ و رخنه و گسترش شاخه آب دریا در خشکی. برعکس شبه جزیره که نفوذ خشکی در دریاست. جمله ی اقوامِ ایران را چو خـون شاخـابه پارس! خوانمش من این خلیجِ نیلگون شاخـابه پارس! دیگر آن نامِ وطن ! چون خون رنگینم به تـن ! هرگز از شاخـابه پارس ام!سر نپیچد در سخـن! نام آن شاخابه پارس از مـاد و پـارس! جان ایران در تنش با نام فارس ! شعر از:چامگو (نگارنده)
آبکند، کنداب، آبگیر