برابر پارسی : کفچک، چُمچه، کم چه، کنچک
قاشق
برابر پارسی : کفچک، چُمچه، کم چه، کنچک
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) آلتی چوبین یا فلزی دارای دسته که با آن طعام و شراب خورند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قاشق . [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . در 70000گزی شمال باختردیواندره و 18000گزی شمال کرفتو واقع و سرزمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 85 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم ).
قاشق . [ ش ُ ] (ترکی ، اِ) گمان میرود از لفظ قاشمق به معنی خاریدن ، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است . ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود. کفچه . (فرهنگ نظام ). چمچه . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). کمچه . ملعقه ٔ خرد که با آن آش و پلو و امثال آن خورند.
ترکیب ها:
- قاشق آش خوری . قاشق چای خوری . قاشق مرباخوری . قاشق سوپخوری . قاشق قهوه خوری . قاشق تراش . قاش ساز. قاشق سازی . قاشق زن . قاشق زنی .
- قاشق پستائی کردن با کسی ؛ معامله و معاشرت و گفتگوی بسیار با کسی کردن .
- امثال :
قاشق ساختن کاری ندارد. یک مشت میزنی پهن میشود، دمش را میکشی دراز میشود .
مثل قاشق نشسته .
ترکیب ها:
- قاشق آش خوری . قاشق چای خوری. قاشق مرباخوری. قاشق سوپخوری. قاشق قهوه خوری. قاشق تراش. قاش ساز. قاشق سازی. قاشق زن. قاشق زنی.
- قاشق پستائی کردن با کسی ؛ معامله و معاشرت و گفتگوی بسیار با کسی کردن.
- امثال :
قاشق ساختن کاری ندارد. یک مشت میزنی پهن میشود، دمش را میکشی دراز میشود.
مثل قاشق نشسته .
قاشق. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ، فیض اﷲبیگی شهرستان سقز. در40000گزی شمال خاور سقز، کنار رودخانه ساروق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است. 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. رودخانه ساروق و رودخانه جغتو در اراضی این ده به هم ملحق میشوند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم ).
قاشق. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیواندره شهرستان سنندج. در 70000گزی شمال باختردیواندره و 18000گزی شمال کرفتو واقع و سرزمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. 85 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم ).
قاشق . [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کل تپه ، فیض اﷲبیگی شهرستان سقز. در40000گزی شمال خاور سقز، کنار رودخانه ٔ ساروق واقع و موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است . 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات وشغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. رودخانه ٔ ساروق و رودخانه ٔ جغتو در اراضی این ده به هم ملحق میشوند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج پنجم ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
قاشق زنی
قاش چنگ
واژه قاشق معرب واژه فارسی کهن کَفچَک است. معادل فارسی آن کفچه است که از کَفچَک (kafčak) فارسی میانه بازمانده است. در کردی «کَوچِک»، در لکی «کَمچه»، در تالشی «کِچه» و در گیلکی و مازنی کَچه آمده است. گمان می رود این واژه با واژه کفگیر هم خانواده است.واژه «کفچه لیز» نیز از مشتقات این واژه است.
قاشق غذاخوری، قاشق چایخوری، قاشق مرباخوری، قاشق سوپخوری، قاشق دسرخوری، ملاقه
فهرست شهرهای ایران
(پیشنهاد کاربران) گودک، گودچه؛ واژه های مرکب از گود و ک یا چه تصغیر. (قاشق واژۀ ترکی است. چمچه در همدان برای آشپزی و به هم زدن آش به کار می رود).
فرهنگ فارسی ساره
چمچه، کمچه
گویش اصفهانی
تکیه ای: qâšoq/ kačiz
طاری: qâšuq
طامه ای: kafča
طرقی: kawča/ qâšuq
کشه ای: qâšuq
نطنزی: qâšoq
پیشنهاد کاربران
برای واژه ی پارسی � قاشق� کفچک و چمچه بسی بزرگ است و بیشتر برای بهم زدن آش در دیگ و مانند آنست.
می خواهم واژه ی �گودچه یا گودک� را پیشنهاد دهم.
( از گود چه یا ک ) زیرا کمی گود است !
گودک و چنگال و کارد.
گودچه و چنگال و کارد.
تا نگرش شما چه باشد. سپاس.
قاشق چایخوری: قاشق کوچکی ست که برای چایی و قهوه و اندازه گیری های شیرینی پزی استفاده می شود. بخش کلاسیکی از ست قاشق و چنگال است
قاشق قهوه خوری: اندکی کوچکتر از قاشق چایخوری و در کنار قهوه سرو می شود.
قاشق لاته: قاشقی با دسته ی دراز است که برای هم زدن نوشیدنی های بلند یا خوردن دسر های بلند مصرف می شود.
قاشق دسر: از قاشق چایخوری کوچک تر است و تقریبا هم اندازه قاشق سوپ ست و برای پودینگ و دسر مصرف می شود. سر قاشق پهن و عمیق است و شکل تخم مرغی دارد.
قاشق سوپ: قاشقی گرد است و چون میتواند محتویات بیشتری نگه دارد، برای سوپ خوردن مناسب است.
قاشق گریپ فروت: در اندازه مشابه چایخوری ست ولی سر قاشق نوک تیز است و لبه های دندانه دار برای در آوردن و بریدن گریپ فروت دارد.
قاشق مربا: این قاشق برای سرو مربا طراحی شده و بعضا فرورفتگی قلاب مانند را دارد تا از افتادنش در مربای چسبنده جلوگیری کند.
سرورِ سالاد: دو قاشقِ دندانه دار که بعضا از بالا به هم متصل شده اند و برای راحت تر کشیدنِ سالاد طراحی شده اند.
سرورِ کیک: سرِ پهنی دارد که برای انداختن زیر کیک و جدا کردن قطعه ای از آن مناسب است.
با درود
برای واژه ی پارسی ، قاشق، کفچک و چمچه بسی بزرگ است و بیشتر برای بهم زدن آش در دیگ و مانند آنست.
واژه قاشق معرب واژه کَفچَک است، در معرب و ایتومولوژی زبانی واک ک به ق دگرگون میشه و در ایتومولوژی زبانی چ در زبان عربی وجود نداره و به جاش واک ش بکار میبرند ، به این ترتیب کفچک ، قفچق ، قفشق ، قاشق،
این واژه معرب پس از انکه زمان غزنویان تازه وارد ایران شدند به دلیل اینکه زبان ترکی واژه های ق دار را در خود جذب میکند مصدر قاشیماق را از معربهای زبان پارسی و زبان عربی در خود جذب کردند و واژه های بسیاری دیگر را از پارسی عربی و زبانهای دیگر وارد زبان ترکی شد، پس از سلطان محمود که ترکان به گونه ای کوچرو و کولی وارد ایران کردند غزنویان ، ترکان حتی خام خار بودند و کارشان در بیابانها شکار و گوشخاری بوده، چنین مردمی نمیتوانستند از چمچه و چنگال بکارگیری و استفاده کنند، نخست گفته شد قاشق از دو واژه سگدی اریایی و ترکی بوجود اومده ، یعنی قبایل ترک در پیرامون سگدی ها یا تاجیکستان امروز وارد شده و زندگی میکردند و این واژه را از سگدی های سکایی آریایی یاد گرفته و به ایران آمدند این واژه را اورده باشند، که این رد شده ،
قاش ( لری ) = شکاف، شکاف خوردن گوشت، قاچ ( فارسی )
قاشک یا قاشق = دارای قاش یا قاش کوچک، دارای شکاف کوچک
الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.
Čom�k
چُمَک
پارسی نو: کفچه
زبان مازندرانی: کَچِه