کلمه جو
صفحه اصلی

کارگر


مترادف کارگر : زحمتکش، عمله، فعله، ثمربخش، موثر، نافذ، کاری، مزدور، پیشه ور، هنرمند

متضاد کارگر : کارفرما

فارسی به انگلیسی

man, workingman, worker, workman, labourer, efficacious, crewman, help, labor, laborer, proletarian, manpower

worker, workman, labourer, efficacious


crewman, help, labor, laborer, proletarian, worker, manpower


فارسی به عربی

عامل , عمل , مستخدم , مشارک

مترادف و متضاد

مزدور


پیشه‌ور، هنرمند


labor (اسم)
کار، رنج، کوشش، سعی، زحمت، کارگر، حزب کارگر، درد زایمان

effective (اسم)
عامل موثر، کارگر

operative (اسم)
عامل، کارگر، عمل کننده

proletarian (اسم)
کارگر، عضو طبقه کارگر

worker (اسم)
ایجاد کننده، کارگر، عمله

employee (اسم)
مستخدم، عضو، کارگر، کارمند، مستخدم زن

working (اسم)
کارگر، طرز کار

employe (اسم)
کارگر، کارمند، مستخدم زن

laborer (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله

workman (اسم)
کارگر، عمله، مزدور، فعله، استادکار، مزدبگیر

working man (اسم)
کارگر، زحمتکش، مزدبگیر

workpeople (اسم)
کارگر، طبقه کارگر

۱. زحمتکش، عمله، فعله
۲. ثمربخش، موثر، نافذ
۳. کاری
۴. مزدور
۵. پیشهور، هنرمند ≠ کارفرما


زحمتکش، عمله، فعله ≠ کارفرما


ثمربخش، موثر، نافذ


کاری


فرهنگ فارسی

کسی که رنج می برد و زحمت می کشد
( صفت ) ۱ - آنکه کاری انجام دهد کار کننده عامل : [ حواس در جواب کار گر نباشد ] . ( مصنفات بابا افضل ۲ . ) ۴۳۴ : ۲ - یکی از عمله فردی از فعله ۳ - کسی که در کار خانهای کاری غیر فنی انجام دهد مقابل کار فرما : کار گران شرکت نفت . ۴ - پیشه ور اهل حرفه : [ ز هر پیشه ای کار گر خواستند همه شهراز ایشان بیاراستند ] . ۵ - صنعتگر ماهر هنرمند ( بنا معمار ) : [ پنج. کار گر شد آهن سنج بر بنا کرد کار سالی پنج ] . ( هفت پیکر دربار. ساختن قصر خورنق بدست سنمار ) ۶ - کسی که اهل صنایع ظریفه است آنکه هنر های زیبا ورزد : [ نای و چنگ و رباب کار گران استخوانهای گور جانوران ... ] . ( هفت پیکر . استانبول ارمغان ( سخن دارو ضربت شمشیر دعا ) . یا کار گر بودن . موثر بودن . اثر کردن : [ و اما ... آنچه بشرف از اجرام عالی برتر است تاثیرات اجرام عالی اندر آن کار گر نیست ] . ( جامع الحکمتین ۲۷ ) : [ نباشد سلیح شما کار گر بدان جوشن و خود پولاد بر ] .

فرهنگ معین

(گَ ) (ص . ) ۱ - شاغل ، کارکننده . ۲ - مؤثر.

لغت نامه دهخدا

کارگر. [ گ َ ] ( ص مرکب ،اِ مرکب ) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. ( ناظم الاطباء ). کسی که کاری انجام دهد. ( فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار ). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه :
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 198 ).
کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی.
کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانه کارش.
نظامی.
پنجه کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج.
نظامی.
عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
؟
چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.
جامی.
|| اهل کشت و پنبه و مزدور. ( فرهنگ نظام ذیل لغت کار ). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده. ( فرهنگ نظام ذیل لغت کار ). صنعت کار. پیشه ور. اهل حرفه :
کسی کو مِرَد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست.
فردوسی.
ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.
فردوسی.
|| اثرکننده و مؤثر. ( برهان ). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار ). تأثیرکننده کاری. رجوع به مدخل کاری شود. کاری. با اثر :
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.
فرخی.
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است.
خاقانی.
همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست.
نظامی.
|| خداوند و صاحب کار و کارکننده. ( برهان ). دانا و کارآزموده در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده. ( ناظم الاطباء ). || در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را «کرگر» نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست. ( آنندراج ).و رجوع به «کرکر» شود. || کارگران ، بدون اضافت ، کنایه از متصدیان کارخانجات. ( آنندراج ) :

کارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). عامل . رجوع به عامل شود. یکی از عمله . یکی از فعله . یکی از اکره . یکی از کارگران کارخانه :
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.

اسدی (گرشاسبنامه ص 198).


کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.

ناصرخسرو.


گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری .

نظامی .


کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانه ٔ کارش .

نظامی .


پنجه ٔ کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج .

نظامی .


عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن .

نظامی .


خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.

؟


چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.

جامی .


|| اهل کشت و پنبه و مزدور. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده . (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). صنعت کار. پیشه ور. اهل حرفه :
کسی کو مِرَد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست .

فردوسی .


ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.

فردوسی .


|| اثرکننده و مؤثر. (برهان ). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). تأثیرکننده کاری . رجوع به مدخل کاری شود. کاری . با اثر :
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.

فرخی .


گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است .

خاقانی .


همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست .

نظامی .


|| خداوند و صاحب کار و کارکننده . (برهان ). دانا و کارآزموده ٔ در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده . (ناظم الاطباء). || در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را «کرگر» نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست . (آنندراج ).و رجوع به «کرکر» شود. || کارگران ، بدون اضافت ، کنایه از متصدیان کارخانجات . (آنندراج ) :
کارگران سخا به کشور جودت
خشت زر اندرنهند در کف مزدور.

طالب آملی (از آنندراج ).


|| صنعتگر و هنرمند. (ناظم الاطباء). || مخفف کاریگر. (برهان ). در هند کاریگر را بمعنی دوم (یعنی اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کارگر داننده و مؤثرکننده است . (فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار). کاریگر خود لغتی است در «کارگر» باشباع کسره ای که در بعض لهجه ها به راء کارگر دهند. (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کارگر).

فرهنگ عمید

١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد.
۲. دارای تٲثیر، مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.
* کارگر آمدن: (مصدر لازم ) = * کارگر شدن: ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ: ۴۸۲ )
* کارگر شدن (گشتن ): (مصدر لازم ) [مجاز] اثر کردن، مؤثر واقع شدن.

١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده؛ کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می‌کند و مزد می‌گیرد.
۲. دارای تٲثیر؛ مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.
⟨ کارگر آمدن: (مصدر لازم) = ⟨ کارگر شدن: ◻︎ ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید (حافظ: ۴۸۲)
⟨ کارگر شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز] اثر کردن؛ مؤثر واقع شدن.


دانشنامه عمومی

کارگر، در لغت به معنای کارکننده و کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد است، که در مقابل کارفرما قرار دارد. از نظر حقوقی «کارگر کسی است که به هر عنوان در مقابل دریافت حق السعی اعم از مزد، حقوق، سهم سود و سایر مزایا به درخواست کارفرما کار می کند».
داشتن شخصیت حقیقی: کارگر باید شخصیتی حقیقی باشد، و نه حقوقی.
دریافت حق السعی از کارفرما: کارگر باید به ازای کاری که می کند حق السعی دریافت کند.
تبعیت از کارفرما: کارگر باید از دیگری در انجام کار تبعیت کند، یعنی کسی که برای انجام کار از کسی دستور نمی گیرد و به صورت مستقل برای خود کار می کند کارگر به شمار نمی آید.
بر پایهٔ تعریف حقوقی کارگر، معیارهای تشخیص کارگر از دیگر شاغلان بدین شرح است:
جامعه شناسان مارکسیستی بر خلاف جامعه شناسان سرمایه داری (که جامعه را به طبقات چندگانه تقسیم می کنند)، جامعه را به دو طبقهٔ کارگر و سرمایه دار تقسیم می کنند. یعنی به جای تعریف کارگر در مقابل کارفرما، کارگر را این گونه تعریف می کنند که «هر کس که مجبور است برای امر معاش کار کند و حقوق بگیرد، کارگر است». بدین ترتیب، چه فرد یک استاد دانشگاه باشد و چه یک رفته گر او یک کارگر به شمار می آید. کسانی که از این تعریف حمایت می کنند بر این باورند که هر کسی که برای درآمد «زحمت» می کشد کارگر است. شاید دقیق تر این باشد که به جای کارگر این افراد را «زحمت کش» بنامیم. چراکه یک کارمند، پزشک، یا یک مهندس هم، برای رسیدن به تخصص و یافتن شغل و انجام وظیفه زحمت بسیاری را متحمل می شود، چیزی که شاید کارگران دستی از آن آگاه نباشند.
رایت میلز، جامعه شناس مارکسیست آمریکایی، در قالب چنین تعریفی کارگران را به دو دستهٔ «یقه سفیدها» (کارمندان) و «یقه آبی ها» (کارگران دستی) تقسیم می کند. در واقع می توان گفت که مقصود از یقه سفیدان و یقه آبی ها، کارگران فکری و کارگران دستی است که به دلیل تلاش طبقات حاکم، بیش تر مردم از آن بی خبرند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: hayâr
طاری: hayâr
طامه ای: kârager
طرقی: hayâr
کشه ای: kâregar
نطنزی: kârager


واژه نامه بختیاریکا

دَرمَد دِار؛ کارکُن

پیشنهاد کاربران

رنجبر

معنی کارگر در زبان لری بختیاری
کار::شغل. پیشه
گر::کسی که موهایش ریخته
. کسی که پیر می شود
کارگر::کسی که بر اثر کار موهایش ریخته و دارد پیر می شود

گرداننده کار


کارگر : مؤثر ، تأثیر گذار
روز تا روز از این قرار نگشت
کارگر بود چون ز کار نگشت
معنی بیت : هرگز و هیچوقت از این قرار برنگشت و چون از کار رویگردان نشد کار او کارگر و مؤثر افتاد .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص482 )

کاربردار

عالی بود .

کارکش

کارگر : Laborer / Worker
کارمند : Employee
سرپرست / ناظر : Supervisor
مدیر : Manager/Admin/Administrator
کارفرما : Client/Employer ( کلاینت به معنای ارباب رجوع هم هست یا مشتری )
مشتری : Customer
پیمانکار : Contractor
مشاور : Consultant
شاغل : Employed

بد نیست چند کلمه و اصطلاح اقتصادی در زبان انگلیسی رو هم یاد بگیریم. اگه دوست داستید میتونید بخونید

Economic efficiency : بهره وری اقتصادی
Overtime : اضافه کاری
Payroll / Paycheck : حقوق و دستمزد
Universal basic income : درآمد پایه همگانی
Employment : استخدام
Waste Collector : پاکبان - رفته گر - رفتگر
Salary : حقوق
Income : درآمد
Fee : حق السعی - مزد - اجرت - حق الزحمه
Wage : دستمزد
Gratuity/Tip : انعام ( پاداش )
Wage Labour/paid work/paid employment/paid labour : کار مزدی
Commission : کمیسیون
Profession : حرفه
Job : شغل - پیشه
Career : سوابق شغلی
Resume/CV : رزومه ( کارنامک )
Promissory note : سَفته / فَتهٔ طَلَب
Banker's draft : چک بانکی
Cheque/Check : چک
Transaction account : حساب جاری
Usury : ربا - رباخواری - نزول خواری
Interest : بهره
Interest rate : نرخ بهره
Economic bubble : حباب اقتصادی
Real estate : املاک و مستغلات
Inflation : تورم
Monetary policy : سیاست پولی
Exchange rate : نرخ ارز
Money supply : عرضه پول
Near money : شبه پول
Mortgage loan : وام مسکن
Internal migration : مهاجرت شهری
Municipality : شهرداری
Secretary of state/State Secretary : استانداری
Workforce/labour force : نیروی کار
National Organization for Civil Registration : سازمان ثبت احوال
Competition : رقابت ( علم اقتصاد Economics )
Homelessness : بی خانمانی
Supply and demand : عرضه و تقاضا
Market economy : اقتصاد بازار
Market : بازار
Goods : کالا
Product : فرآورده - محصول
Material : مواد
Raw materials : مواد خام/اولیه
Chemical Substance : ماده شیمیایی
Production : تولید
Alliage : آلیاژ
Chemical elements : عناصر شیمیایی
Chemical compound : ترکیب شیمیایی
Inorganic compound : ترکیب معدنی
Banknote/paper money/Bill/Note : اسکناس
Fiat Money : پول بدون پشتوانه - پول حکمی، پول دستوری یا پول اعتباری
Money market fund : صندوق سرمایه گذاری بازار پول
Investment : سرمایه گذاری
Profit : سود
Expense : برآمد - هزینه
Renting : اجاره
Depreciation : استهلاک
Erosion : فرسایش
Capital : سرمایه
Asset : دارایی
Ownership : مالکیت
Cash : پول نقد
Deposit : سپرده - ودیعه
Advocacy : وکالت
Debt : قَرض - دِین
Purchasing power : قدرت خرید
Currency : پول رایج
Business cycle : چرخه کسب و کار
Per capita income : درآمد سرانه
Purchasing power parity : برابری قدرت خرید
International Monetary Fund : صندوق بین المللی پول
International trade : تجارت
Production line : خط تولید
Current asset : دارایی جاری
Fixed asset : دارایی ثابت
Business : کسب و کار
Franchising : حق امتیاز
( State ( Polity : دولت
Government : حکومت
Home business : کسب و کار خانگی
Self - employment : خوداشتغالی - خویش فرمایی
Remote work/teleworking/Work from home/Telecommuting : دورکاری
Sole proprietorship/sole tradership/individual entrepreneurship : موسسه انفرادی
Tax : مالیات
Property Tax : مالیات بر دارایی
Open Business : کسب وکار باز
Electronic business : کسب و کار الکترونیکی ( EB )
E - commerce : تجارت الکترونیک
Online Shop : فروشگاه اینترنتی
Online Shopping : خرید اینترنتی
Digital distribution : توزیع دیجیتال
Charge Card : کارت شارژ
E - book/Ebook/Electronic Book : کتاب الکترونیکی
Social business : کسب و کار اجتماعی
Small Business : کسب وکار کوچک
Convenience store : خواربارفروشی
Motel : راه سرا
Hostel : مسافرخانه
Caravanserai : کاروانسرا
Hotel : مهمانخانه
Photographic studio : آتلیه عکاسی
Value : ارزش
Social Norm : هنجار
Anomie : بی هنجاری
Habit : رسم
Mores : عُرف
Folk Custom/Tradition : رسم
Belief : باور
Mind : ذهن
Behavior : رفتار
Role : نقش
Imprinting : نقش پذیری
Habituation : خوگیری - عادی شدن
Apprenticeship : کارآموزی
Real person/Natural Person : شخص حقیقی/طبیعی
Juridical person : شخص حقوقی
Strike action/labor strike : اعتصاب
Working class : طبقه کارگر
Security Guard : نگهبانی - حراست
Social skills : مهارت های اجتماعی
Resident engineer/Supervisor Engineer : مهندس ناظر


کلمات دیگر: