کلمه جو
صفحه اصلی

اوج


مترادف اوج : ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک

متضاد اوج : حضیض، نشیب

برابر پارسی : فراز، بالا، بلندی، اوگ

فارسی به انگلیسی

culmination, highest point, summit apogee, highest pitch, ceiling, acme, apex, aphelion, climax, consummation, crest, extremity, height, high, high-water mark, highlight, maximum, peak, pink, pinnacle, prime, summit, superlative, tide, tiptop, zenith, [astr.] apogee, [mus.] highest pitch

acme, apex, aphelion, climax, consummation, crest, culmination, extremity, height, high, high-water mark, highlight, maximum, peak, pink, pinnacle, prime, summit, superlative, tide, tiptop, top, zenith


zenith, peak, pinnacle, [astr.] apogee, [mus.] highest pitch


فارسی به عربی

خط الطول , ذروة , قمة

مترادف و متضاد

acme (اسم)
اوج، سر، بحران، قله، منتها، مرتفع ترین نقطه، نقطهء کمال

climax (اسم)
اوج، قله، راس، منتها درجه

pinnacle (اسم)
اوج، ذروه، برج، راس، منتهی درجه، قله نوک تیز

culmination (اسم)
اوج، قله، حد اعلی

zenith (اسم)
اوج، قله، سمت الراس، بالاترین نقطه آسمان

top (اسم)
اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی

summit (اسم)
اوج، قله، نوک، اعلی درجه، ذروه، منتها درجه، منتهی

apogee (اسم)
اوج، نقطهء کمال، اعلی درجه، نقطهء اوج، ذروه

apex (اسم)
اوج، سر، نوک، تارک، راس زاویه

tip-top (اسم)
اوج، اعلی درجه

pitch (اسم)
اوج، درجه، پرتاب، استقرار، سرازیری، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت با چوگان، اوج پرواز، جای شیب

crescendo (اسم)
اوج، قوی شدن صدا بطور تدریجی

high tide (اسم)
اوج، حد اعلی، حد اعلای مد دریا، روز سرور و شادی، روز جشن

meridian (اسم)
اوج، ظهر، خط نصف النهار، نیم روز، دایره طول، درجه کمال

noontide (اسم)
اوج، ظهر، نیم روز، بالاترین نقطه

ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک ≠ حضیض، نشیب


فرهنگ فارسی

بالاترین حدّ هر متغیر متـ . قله


( آوج ) نام محلی براه قزوین همدان
معرب اوگ یااوچ، بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه
( اسم ) ۱ - بلندی بالا فراز. ۲ - بلندترین نقطه اعلی درجه . ۳ - بلندترین درج. کوکب (مخصوصا خورشید ) مقابل حضیض . ۴ - بالاترین نقط. ارتفاع آواز. ۵ - شعبه ای از (عشاق ) ۶ - شعب. سیزدهم از شعب بیست و چهارگان. موسیقی ایرانی .

فرهنگ معین

( اَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - بلندی . ۲ - طرف بالای هر چیز. ۳ - بالاترین درجة ستاره . ۴ - بلندترین حد آواز.

لغت نامه دهخدا

( آوج ) آوج. [ وَ ] ( اِخ ) آوه. نام محلی براه قزوین و همدان ، میان یولچی و سلطان بلاغ در 262500 گزی طهران ، و در آنجا پست خانه و تلگرافخانه هست.
اوج. [ اَ ] ( اِ ) علو. ( اقرب الموارد ). طرف بالای هر چیز. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). معرب اوک است که به معنی بلندی است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نقطه. ( ناظم الاطباء ) :
تو دانی که سالار توران سپاه
ز اوج فلک برفرازد کلاه.
فردوسی.
وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گویی که بر اوج کیوان شدند.
فردوسی.
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش زاوج افلاک بود.
اسدی.
تا چهره عقیق کند احمر از شعاع
بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب.
خاقانی.
بر آن اوج ، از چو ماگردی چه خیزد
که ابر آنجا رسد آبش بریزد.
نظامی.
اوج بلند است در او می پرم
باشد کز همت خود بر خورم.
نظامی.
- اوج پر ؛ به اوج پرنده. بلندپرواز که ببالاتر نقطه پرد :
گفت برگو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج پر.
مولوی.
- اوج خرام ؛ بر اوج خرامنده. بلندپرواز :
چون بهمدوشی همت شده ام اوج خرام
چرخ را زیر قدم آبله پنداشته ام.
طالب آملی ( آنندراج ).
- اوج سای ؛ اوج ساینده ، که از بلندی به اوج ساید :
در آن سنگ بسته دژ اوج سای
عمارت گری کرد بسیار جای.
نظامی ( شرفنامه چ دبیرسیاقی ص 323 ).
وان تخت نشین که اوج سای است
خرد است ولی بزرگ رای است.
نظامی.
رجوع به اوج در اصطلاح نجومی شود.
- اوج گرفتن ؛ بالا گرفتن. بر شدن. بالا رفتن :
ذکر سماع صومعه داران عرش گشت
هر نغمه ای که اوج گرفت از زبان ما.
طالب آملی ( آنندراج ).
|| بلندترین درجه کواکب باشد و آن ملاقات سطح محدب فلک باشد از افلاک سبعه سیاره و این معرب اوچ است و اوچ بضم اول و واو معدوله و سکون جیم فارسی لفظ هندی است. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نقطه ایست ازفلک خارج مرکز که دورترین نقاط است از مرکز عالم و هریکی را از سبعه سیاره اوجی باشد و گاهی حضیض. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اوج نزد علمای علم هیأت بر دو معنی اطلاق میشود یکی آنکه اوج عبارت از نقطه ای است مشترک بین محل تلاقی دو سطح محدب از دو فلک که یکی از آنها سطح خارج از مرکز فلک دیگری است که بفلک اوج نامیده میشود و دیگری سطح فلکی است که سطح خارج از مرکز در سطبری آن واقع است و بدین جهت بفلک اوج نامیده شده که دورتر از خارج از مرکز فلکی است که در سطبری آن واقع گردیده. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اوج آفتاب بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کره خویش زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود ولکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین ، و مرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده و این فلک را خارج المرکز خوانند و ناچاره بر محیط او دو نقطه باشد یکی بزمین نزدیکتر همه محیط و دیگر برابرش دورترین همه محیط از زمین پس این نقطه دور را بهندوی اوج خوانند ای بلندی و همچنان بیونانی افیجیون خوانند ای دورترین دوری و نقطه نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و بتازی حضیض خوانند ای فروترین جای ولکن بفلک بپیوندد و بگویند حضیض فلک اوج و نیز ناچاره اندرین فلک جایی است که دوری او از زمین بمیان بعد ابعد دورترین و میان بعد اقرب نزدیکترین است و نقصان او همچند زیادت اوست بر این و او را بعد اوسط خوانند ای میانه. ( التفهیم بیرونی ص 116 ). اینکه بیرونی کلمه اوج را کلمه هندی وبلندی میگیرد و خوارزمی آنرا معرب اوگ یا اوره و فارسی و خفاجی آنرا معرب اود و از هندی بمعنی بلندی میداند غلط است بلکه اوج از یونانی اَپ ُ دور و ژِ زمین. افیجیون مقابل حضیض افریجیون. ( یادداشت مؤلف ) :

اوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نقطه . (ناظم الاطباء) :
تو دانی که سالار توران سپاه
ز اوج فلک برفرازد کلاه .

فردوسی .


وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گویی که بر اوج کیوان شدند.

فردوسی .


بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش زاوج افلاک بود.

اسدی .


تا چهره ٔ عقیق کند احمر از شعاع
بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب .

خاقانی .


بر آن اوج ، از چو ماگردی چه خیزد
که ابر آنجا رسد آبش بریزد.

نظامی .


اوج بلند است در او می پرم
باشد کز همت خود بر خورم .

نظامی .


- اوج پر ؛ به اوج پرنده . بلندپرواز که ببالاتر نقطه پرد :
گفت برگو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج پر.

مولوی .


- اوج خرام ؛ بر اوج خرامنده . بلندپرواز :
چون بهمدوشی همت شده ام اوج خرام
چرخ را زیر قدم آبله پنداشته ام .

طالب آملی (آنندراج ).


- اوج سای ؛ اوج ساینده ، که از بلندی به اوج ساید :
در آن سنگ بسته دژ اوج سای
عمارت گری کرد بسیار جای .

نظامی (شرفنامه چ دبیرسیاقی ص 323).


وان تخت نشین که اوج سای است
خرد است ولی بزرگ رای است .

نظامی .


رجوع به اوج در اصطلاح نجومی شود.
- اوج گرفتن ؛ بالا گرفتن . بر شدن . بالا رفتن :
ذکر سماع صومعه داران عرش گشت
هر نغمه ای که اوج گرفت از زبان ما.

طالب آملی (آنندراج ).


|| بلندترین درجه ٔ کواکب باشد و آن ملاقات سطح محدب فلک باشد از افلاک سبعه ٔ سیاره و این معرب اوچ است و اوچ بضم اول و واو معدوله و سکون جیم فارسی لفظ هندی است . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقطه ایست ازفلک خارج مرکز که دورترین نقاط است از مرکز عالم و هریکی را از سبعه ٔ سیاره اوجی باشد و گاهی حضیض . (انجمن آرا) (آنندراج ). اوج نزد علمای علم هیأت بر دو معنی اطلاق میشود یکی آنکه اوج عبارت از نقطه ای است مشترک بین محل تلاقی دو سطح محدب از دو فلک که یکی از آنها سطح خارج از مرکز فلک دیگری است که بفلک اوج نامیده میشود و دیگری سطح فلکی است که سطح خارج از مرکز در سطبری آن واقع است و بدین جهت بفلک اوج نامیده شده که دورتر از خارج از مرکز فلکی است که در سطبری آن واقع گردیده . برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اوج آفتاب بلندترین جای است که آفتاب بدو رسد از کره ٔ خویش زیراک آفتاب بر محیط ممثل خویش نرود ولکن بر محیط فلک دیگر اندر سطح ممثل گرد بر گرد زمین ، و مرکزش از مرکز ممثل بیرون آمده و این فلک را خارج المرکز خوانند و ناچاره بر محیط او دو نقطه باشد یکی بزمین نزدیکتر همه ٔ محیط و دیگر برابرش دورترین همه ٔ محیط از زمین پس این نقطه ٔ دور را بهندوی اوج خوانند ای بلندی و همچنان بیونانی افیجیون خوانند ای دورترین دوری و نقطه نزدیک را بیونانی افریجیون خوانند ای نزدیکترین دوری و بتازی حضیض خوانند ای فروترین جای ولکن بفلک بپیوندد و بگویند حضیض فلک اوج و نیز ناچاره اندرین فلک جایی است که دوری او از زمین بمیان بعد ابعد دورترین و میان بعد اقرب نزدیکترین است و نقصان او همچند زیادت اوست بر این و او را بعد اوسط خوانند ای میانه . (التفهیم بیرونی ص 116). اینکه بیرونی کلمه ٔ اوج را کلمه ٔ هندی وبلندی میگیرد و خوارزمی آنرا معرب اوگ یا اوره و فارسی و خفاجی آنرا معرب اود و از هندی بمعنی بلندی میداند غلط است بلکه اوج از یونانی اَپ ُ دور و ژِ زمین . افیجیون مقابل حضیض افریجیون . (یادداشت مؤلف ) :
از نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض
از باختر بخاور و از بحر تا برند.

ناصرخسرو.


- اوج شرف ؛ خوشحالی کوکب . شرف کوکب . (ناظم الاطباء).
- اوج مریخ ؛ کنایه از برج اسد که محل اوج مریخ است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
|| لحنی است از الحان موسیقی . (اقرب الموارد). نغمه ایست از موسیقی . (انجمن آرا). || قله . || سمت الرأس . (ناظم الاطباء).
- اوج گرفتن ؛ بسمت الرأس برآمدن ورسیدن .
|| ارتفاع و بلندی . || شرف . || بلندترین مقام . || سرافرازی و سربلندی . || ترقی و برتری . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. بلندی، بالا، فراز.
۲. بلندترین نقطه.
۳. بالاترین درجه.
۴. (نجوم ) بلندترین درجۀ کوکب.
۵. (موسیقی ) بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز.
۶. (موسیقی ) شعبه ای از گوشۀ عشاق.
۷. (موسیقی ) [قدیمی] از شعبه های بیست وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.

دانشنامه عمومی

آوج. آوَج مرکز شهرستان آوج در استان قزوین و کشور ایران است.شهر آوج در حد فاصل استان های قزوین و همدان در ۱۱۰ کیلومتری شهر قزوین و در سمت جنوب غربی استان قزوین واقع شده است.شهر آوج به جهت قرار گرفتن در موقعیت ارتباطی مناسب و همجواری با پایتخت های دولت مادها، ایلخانان و صفویان دارای تاریخی طولانی و قدیمی است. در دوره حکومت سلجوقیان که سنی مذهب بودند آوج (آوا) به همراه ری و قم ۳ منطقه شیعه نشین بوده است و در همان دوره در آوج مدارسی به نام مدارس علی شاهی وجود داشته که در آن طلاب علوم دینی مشغول به تحصیل بوده اند. در حال حاضر این مکان به نام محله علم شاه تغییر نام یافته است.
اطلس گیتاشناسی استان های ایران، تهران: ۱۳۸۳ خ.

دانشنامه آزاد فارسی

اُوج
در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز و صوت موسیقایی را می گویند. همچنین نام گوشه ای در ردیف موسیقی ایران و نیز شعبۀ سیزدهم از ۲۴ شعبۀ موسیقی قدیم است. اوج مُعَرّبِ اوگ یا اوچ، مقابل حضیض، بالاترین درجه در بلندی است. اوج و حضیض نام گوشه ای در دستگاه شور و شبیه به عُزّال است. هر آهنگ دارای اوجی است که در آن سیر ملودی به بالاترین حَدِّ خود می رسد و پس از آن فرود می آید. اوجِ شور عُزّال و حسینی، اوجِ چهارگاه مغلوب، که پس از مخالف نواخته می شود، اوجِ ماهور عَراق و راک، اوجِ همایون و اصفهان و دشتی و کرد بیات عشاق، اوجِ ابوعطا حجاز، اوجِ نوا نَهُفْتْ، اوجِ افشاری عراق یا حتی اشاره به نهفت؛ افشاری از یک سو به نوا شبیه است و از سوی دیگر به سه گاه، اوج بیات ترک شکسته، و اوج سه گاه مخالف و سپس مغلوب است. در سه گاه و چهارگاه حتی پس از مخالف اگر به مغلوب وارد نشوند همان مخالف حکم اوج را خواهد داشت. در اغلب آوازها به جز چهارگاه و سه گاه، از اوج به منزلۀ پُلی برای ورود به آوازها یا دستگاه ها و مایه های دیگر نیز می توان استفاده کرد. مثلاً از اوج اصفهان یا همایون می توان وارد شور شد یا از اوجِ افشاری (عراق) می توان به بیات ترک داخل شد؛ همچنین از اوج ماهور (عراق یا راک) می توان به اصفهانِ همان مایه یا همایون پنجمِ بالاتر مرکّب نوازی کرد.

فرهنگ فارسی ساره

اوگ


فرهنگستان زبان و ادب

{peak} [علوم دارویی] بالاترین حدّ هر متغیر متـ . قله
{climax} [زیست شناسی، سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] [زیست شناسی] مرحلۀ نهایی یک توالی/ پی آیی که به تعادل و پایداری نسبی رسیده است [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] لحظه ای که کنش نمایش به بالاترین حد خود می رسد و سرنوشت قهرمان داستان مشخص می شود متـ . نقط...
[نجوم] ← اوج خورشیدی
[نجوم] ← اوج زمینی

گویش مازنی

سبوس برنج ۲نوعی گلابی ۳وادم دیرفهم


آج


/ooj/ سبوس برنج - نوعی گلابی ۳وادم دیرفهم & آج

واژه نامه بختیاریکا

کُلُنگ؛ گُر؛ گلنگ؛ جِرِنگَه؛ دو رُ ( دو رو ) ؛ رُه رُهی؛ قِر ( جر )

پیشنهاد کاربران

بالاترین نقطه

سلام
در جواب دوستمون آقای دمیرچی شما خودت کلنجینی هستی این حرف رو میزنی
شما تادیخ و پیشینه منطقه خرقان رو بخون و شرایط آب و هوایی رو هم بسنجی متوجه مبشی ک اگر آوج نبود آبگرم کلنجین و روستاهای پایینتر وجود نداشت، وجود آوج باعث شده ک دشت قزوین و منطقه خرقان جدا شده منطقه بکر رو بوجود آورده
با تشکر

سلام
در جواب دوست و همشهریم بگم ک آوج پیشینه و قدمت طولانی تری دارد
بعلاوه شهر آوج بلندترین شهر تو منطقه خرقان است و ثالثا کاروانسرای شاه عباسی نیز تو همین شهره و شاه عباس زمانی ک پایتخت ایران قزوین بوده تلاش کردست ک این شهر رو زیر نظر حومه قزوین داشته باشد
و. . .
مقیمی هستم از اهالی قاراقان

بلد ، بلدی ،

بالا

آوج نام گسلی مباشد که شهر آوج بر روی آن واقع شده وهر از چند گاه منطقه آوج را میلرزاند وباعث خسارات فروانی مشود نام قدیم آوج که درنقشه بطلمیوس آمده آلوسا به معنی پرنده خوش صا مباشد

در زبان کردی به آب میگن آو . . . چون شهرآبگرم به کردی میشه آوگرم. . . احتمالا آوج هم که چشمه های زیادی اطرافش هست از همون کلمه ی کردی آو با ارتباط با آو یا آب میباشد. . .

ئاو::در زبان کردی به معنی آب
*******
آو::در زبان لری به معنی آب

آوج فارسی شده کلمه آوا می باشد خود اهالی منطقه بیشتر آوا صدا میزنند و به احتمال زیاد به دلیل کوهستان ها یا دره ها ی بزرگ مثل شاه دره آوج که صدا می پیچد آوا نامیده می شود

در ترکی به مشت بازشده دو دست کنار هم که برای نگهداشتن آب یا هر چیز دیگری در کف دست استفاده میشود گفته میشود

آوج هه هه هه از نظر من آوج باید بخش آبگرم باشه نه آبگرم بخش آوج باشه در این منطقه در عیام قدیم یک شهر به نام کلنجین بود که الان دهستان هستش و مرکز تمام ولایت خرقان بود کلنجین به زبان محلی یعنی کلونگون کلون یعنی خاکستر گون یعنی خورشید معنی این دهستان خاکستر خورشید آوج قدیم فقط یه تلگراف خونه بوده و اسم اون هم از کلنجین اوردن

در ترکی ( آو ) به معنی شکار هم هست
به شکارچی آوچی میگویند
احتمالا ریشه آوج هم از این کلمه باشه

اوج با تلفظ صحیح آن ( تقریبا مثل عوج، البته عین مخصوص زبان عربی است ومجبورا با عین نوشتم. اوو ج ) ، یک کلمه ترکی است . مثلا نوک سوزن، یا نوک قله ی کوه

سلام
در جواب اقایی مقمی اگر شما پیشینه منطقه رو خونده باشید نقشه های قدیمی دیه باشید میبینید که نام کلنجین روی نقشه هاس نه اوج یا ابگرم و همین دهستان کلنجین ۱۰ تا از اثار باستانی ش در میراث فرهنگی ثبت شده است که خود این یه سند خوب هستش

سلام
اقای دمرچلی و اقای مقیمی شما هر دو زاده یک منطقه واحد به نام خرقان ( قاراقان ) هستید و نباید در مورد اینکه کجا قدمت بیشتری داره با هم بحث کنید اونچه که مسلم هستش منطقه ما جز مناطق تاریخی ایران محسوب میشه و قدمتی حتی قبل تر از دوران ماد داره. بجای بحث و خرده گرفتن به هم اگر علمی و سندی دارین که کمک میکنه به اعتلای نام کل منطقه با من به اشتراک بزارید تا کمک بشه به تدوین یک اثر و حتی یک کتاب . بنده باستان شناس هستم وعنوان پایان نامه ارشدم هم بررسی باستان شناختی محوطه های تاریخی شهرستانه اگر قابل دونستین با بنده در ارتباط باشید تا به کمک هم بتونیم یک گام بلند رو برداریم من این سایت رو چک خواهم کرد و اگر به من پاسخی دادید هر دو عزیز، شمارم رو براتون میزارم تا ارتباط بگیریم با هم با تشکر

بلندا، فرازنای، ستیغ

در جواب آقای دمرچی. عزیزم شما که املات ضعیفه ولغت ایام روباعین نوشتی لطفاابتدا کمی املاتو تقویت کن بعددرباره آوج نظربده. باچرندیات امثال شماچیزی ازاصالت وبزرگی آوج عزیزم کم نمیشه.

در جواب اقا حسن به شما اصلا هیچ ربطی نداره که املاء من ضعیف یا قوی! و این معیار بر نظر دادن نیست! بعد اگر قرار هست کسی نظر نده شما هستید که فرهنگ لغات ضعیفی دارد!
بعد واقعا برای شما متاسف هستم که صحبت کردن رو بلد نیستید! و از لغات نامناسب استفاده میکنید
بعد چه کسی اوج را مورد اهانت قرار داد؟ از خودتون میسازید میرید! شما میتونید به نقشه ها قدیمی را برید ببینید که کلنجین به عنوان مرکز قاراقان معرفی شده و بعد اینطور صحبت کنید! و ققط از سر غیرت رو شهر خودتون یک چیزی رو میگید!

وقتی واژه ی اوج پارسیه، دیگه دنبال چی هستین؟! نوشته که اوگ

اوج : [اصطلاح موسیقی ] اشاره به جایگاه بالای ساز یا آواز.

نام یکی از خوانندگان فارسی زبان در سبک رپ که سابقه عضویت در گروه موسیقی صامت را داراست.

اوج ( با تلفظ او ) یا Uj در ترکی به معنی "نوک" است.
"اوجا" یعنی: با ارتفاع
yinanin uji: نوک سوزن

افزایش زیاد شدن

آوج:
دکتر کزازی واژه آوج را با واژه ی آوگان هم معنی دانسته و در این مورد می نویسد : ( ( آوگان ریختی است پساوندی از " آوه" و می تواند بود که در معنی وابسته به دودمان " آوه" باشد . ریخت کهنتر "آوه " آوگ āwag می توانسته است بود . بدین سان ، می توان آن را با آوَج سنجید که نام شهری است در میانه ی قزوین و همدان . ستاک نام آو نیز می تواند ریختی از " آب " باشد و " آوه " به معنی کسی که با آب پیوندی دارد . ) )
( ( سپهدار چون قارن کاوَگان ؛
سپهکش چو شیروی و چون آوَگان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 360. )

خیز ( در برخی باره ها )

نمونه:
. . . با افزایش آگاهی توده های مردم جهان به منافع خود و سازمان یابی هرچه بیش تر در سازمان های توده ای، کارگری و صنفی، رویارویی و نبرد طبقاتی نیز اوج بی پیشینه ای یافته و مارپیچ بالارونده ی تازه ای در تاریخ آدمیان پدیدار شده است.

در گزاره ی بالا بخوبی می توان بجای �اوج� از واژه ی پارسی �خیز� سود جست.

واژه ( اوج ) واژه ای پهلوی ( پارسی باستان ) می باشد که به گونه زیر نوشته می شده است:
اوج= uj ( بر وزن کوچ ) = 1ـ نیرو، قدرت، توانایی، اقتدار، انرژی 2ـ بر، بالا، فوق، بیرون، خارج
از کارواژه ( فعل ) :
اوجیتَن= ujitan ـ=1ـ به اوج رساندن، ترفیع ـ مقام دادن، بلند کردن 2ـ برخاستن 3ـ جستن، فرار کردن، گریختن
افزون بر واژگان یادشده، در زبان پهلوی ( پارسی باستان ) واژگان زیر در پیوند با واژه ( اوج ) بکار می رفتند:
اوجَک= ujak ( بر وزن کوچک ) = نیرومند، قدرتمند، توانا، مقتدر
اوجومَند= ujumand = قوی، نیرومند، قدرتمند، توانا، مقتدر، عالی
اوجومَندیْه= ujumandih =نیرومندی، قدرت، اقتدار
خْویش اوج= xvish uj = قدرت ـ استقامت شخصی
باژاک اوج= bazak uj = قوی بازو
اگر واژه ( اوج ) در زبانهای دیگر گویش می شود، با درنظر گرفتن سیر و روند تاریخی، از زبان سغدی و سکایی ( زبانهای هندوآریایی ) و یا از همین زبان پهلوی به زبانهای دیگر راه پیدا کرده است.

🔸 اعلی علّیّین


کلمات دیگر: