کلمه جو
صفحه اصلی

اور

فارسی به انگلیسی

belief, aorta

فرهنگ فارسی

( آور ) یقینا قطعا براستی .
شهری قدیمی در بین النهرین پایتخت سومر که حدود ۲۵٠٠ ق . م . دارای اهمیت بود . او در موطن ابراهیم خلیل بود . کاوشهای مهم باستان شناسان در آنجا موجب کشف مقابر امرای سومری شده است .
یقین، به تحقیق، براستی، بی شک، راست و درست، آوری: صاحب یقین، باایمان، معتقد، گرویده
یا در تورات اور کلدانیان شهر و ناحیه قدیم سومر جنوب بابل .

فرهنگ معین

( آور ) (و َ ) ۱ - ( اِ. )یقین . ۲ - (ق . ) براستی ،بی گمان .

لغت نامه دهخدا

( آور ) آور. [ وَ ] ( نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور :
جهاندار گفتا به نام خدای
بدین نام دین آور پاکرای.
دقیقی.
به ره هست چندانکه آید بکار
درختان بارآور سایه دار.
فردوسی.
به صورتگری گفت [ مانی ] پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم.
فردوسی.
ز دین آوران این سخن کس نگفت
تو دیوانگی داشتی در نهفت.
فردوسی.
مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
ز دین آوران دین آن کس مجوی
که او کار خود را ندانست روی.
فردوسی.
چنین گفت دین آور تازیان
که خشم پدر جانت آرد زیان.
فردوسی.
|| ( ن مف مرخم ) مخفف آورده : گنج بادآور. شاهدی خطآور. رودآور :
دگر گنج بادآورش خواندند
شمارش بکردند و درماندند.
فردوسی.
فراوان ز نامش سخن راندیم
سرانجام بادآورش خواندیم.
فردوسی.
دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش
شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره.
سوزنی.
|| ( پسوند ) دارنده. دارا. مالک. صاحب. خداوند: بخت آور. پرندآور. جاناور. سُروآور: شاةٌ قَرْناء؛ میشی سُروآور. کمین آور؛ خداوند کمین :
بینداخت تیغ پرندآورش
همی خواست از تن بریدن سرش.
فردوسی.
کمندی بفتراک و اسبی دوان
پرندآور و جامه هندوان.
فردوسی.
جهانی پر از دشمن و از بدان
نماند بتو تاج تاج آوران ( کذا ).
فردوسی.
بزیر اندرون بود و هامون و دشت
که بدبخت و بخت آور آنجا گذشت.
فردوسی.
|| بسیار. پُر: تکاور؛ بسیارتک. خارآور؛ پرخار: العضاة؛ درختان خارآور. ( ربنجنی ). خشم آور؛ بسیارخشم. دلاور؛ پردل. زورآور؛ پرزور. شتاب آور؛ پرشتاب. کین آور؛ پرکین :
ستاره شناسان و دین آوران
سواران جنگی و کین آوران.
فردوسی.
بپردازی و خود بتوران شوی
ز جنگ و ز کین آوران بغنوی.
فردوسی.
یلان سینه آمد پس ِ اردوان
بر اسب تکاور ببسته میان.
فردوسی.
یکی داستان زد بر این بر پلنگ
چو با شیر زورآورش خاست جنگ.

اور. (اِ) هر مشتی عموماً. || مشتی که بر دهان شخص زنند خصوصاً. || گردکان و بادام و پسته که مغز آنها تند و تیز شده باشد. (انجمن آرا) (برهان ) (ناظم الاطباء).


اور. [ اَ ] (ع مص ) جماع کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درآمیختن با زن . (منتهی الارب ). || (اِ) باد شمال و جنوب . (ناظم الاطباء).باد شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جنبش ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


اور. [ اَ وَ ] (اِ) فحش و سخن زشت . (ناظم الاطباء). کلام زشت و فحش . (آنندراج ).


اور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اُوار، به معنی گرمی آفتاب و آتش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


اور. [ اُ وَ ] (ع اِ) ج ِ وُؤره . (منتهی الارب ). || ج ِ اِرَه . (ناظم الاطباء). رجوع به وؤره شود.


اور. [ اُرْ ] (اِخ ) ولایتی با 6037 کیلومتر مربع وسعت و 332514 تن جمعیت در شمال فرانسه در نورماندی . مرکزش اورو. (از دایرةالمعارف فارسی ).


اور. (اِخ ) عور. یا در تورات اور کلدانیان شهر و ناحیه ٔ قدیم سومر جنوب بابل . شهر اوردر جنوب عراق نزدیک راه آهن فعلی بین بصره و بغداد واز مراکز مهم فرهنگ سومری و بگفته ٔ تورات محل تولد ابراهیم پیغمبر بوده است . نام این شهر بزرگ که تأسیسش از ازمنه ٔ بسیار قدیم است ، در قرن 4 ق . م . از تاریخ برافتاد و پس از آن در زیر خاک و شن مدفون شد و فراموش گردید و محلش در قرن 19 م . کشف شد. رجوع به دایرةالمعارف فارسی شود. محل تولد ابراهیم خلیل بوده وتا این اواخر و سنوات اخیر محل حقیقی عور نامعلوم بود. در اواسط قرن 19 م . هنری راولینسن بزرگترین عالم معرفت الارض بوسیله ٔ خواندن خطوط میخی و تحصیل و تدقیق در کتیبه ٔ گنج نامه نزدیک همدان مسئله را حل کرد وبدین واسطه موفق شد که خطوط و کتیبه های نقطه ای را که عور در آن واقع شده بود بخواند و خرابهای شهر مذکور را که در بابل سفلی در مغرب فرات در زیر شن پنهان شده بود پیدا نماید. تاریخی که در آن کشف شده بسلطنت پادشاهانی که در اوائل 43 قرن قبل از میلاد حکومت داشته اند میرسد. این شهر پایتخت کلدانیان بود که سالهاقبل از آنکه کلدانیها دستی بر بابل اندازند مقر حکمرانی بود و دارای یک تمدن درخشان و قابل ذکری بوده اند. آنها رب النوع ماه را می پرستیدند و یک برجی شبیه برج بابل برای خود ساخته بودند. (قاموس کتاب مقدس ).


فرهنگ عمید

( آور ) ۱. = آوردن
۲. آورنده، دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بارآور، سودآور، شرم آور، ننگ آور.
۱. یقین، ایمان، اعتقاد، باور.
۲. (قید ) راست، درست، به قطع و یقین: زمانِ گذشته ست کاندر گذشت او / ازیرا کش اندر نیابد کس آور (عنصری: ۴۴ ).
نازوکرشمۀ نامطلوب: اورواطوار.

نازوکرشمۀ نامطلوب: اورواطوار.


دانشنامه عمومی

آور. آوورد (به فرانسوی: Avord) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Baugy واقع شده است.
فهرست شهرهای فرانسه
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)
آوورد ۲۷٫۹۸ کیلومترمربع مساحت و ۲٬۶۲۸ نفر جمعیت دارد و ۱۷۳ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

(بختیاری) اِور(eor) اَبر.


(گنابادی) [owr]؛ به او، او را. || اورِ [owre]؛ به او نگاه کنید، ببینیدش (دعوت به نگاه کردن، همراه با تمسخر و تحقیر).


نقل قول ها

اور شهری در جنوب میان رودان نزدیک مصب دو رود دجله و فرات بود.
• «اور مقدس، مهد سلطنت، شهر ناب، برای شما جو، روغن کنجد، لباس های گرانبها و نفیس در کشتی های بزرگ به ارمغان می آورد.» -> از متنی ادبی در اوایل هزاره دوم ق.م

گویش مازنی

/oor/ از لغت های سومری است به معنی شهر و آبادی بزرگ ولی بصورت پسوندی در بسیاری اسامی خاص زبان تبری وجود دارد که در تمامی آن ها مفهوم آبادی، زیستگاه و شهر را دارد & دره - جنبش موزون و حرکت رقص گونه با بالاتنه و کمر
/o var/ کنار آب - مستراح

۱دره ۲جنبش موزون و حرکت رقص گونه با بالاتنه و کمر


از لغت های سومری است به معنی شهر و آبادی بزرگ ولی بصورت پسوندی ...


واژه نامه بختیاریکا

( اَور ) ابر
( اُوَر ) انور؛ از اسامی مردانه قدیمی
عشوه؛ ادا؛ اطوار
( اَوُر ) وسیله و ابزار

پیشنهاد کاربران

اور ( اوستایی ) . ابر؛ ابری

آوَر ( اوستایی ) در گمراهی ـ ضلالت بودن، منحرف شدن یا کردن

سرزمین
اورشلیم = اور سلیم = سرزمین سلامت

در جنوب استان کرمان اُر یا هور به معنی باران گفته میشود.

زادگاه ابراهیم ( ع )

آور : زودباش ؛ حاضر باش
آور ، تا گیهان گیریم ، بشویم ؛ اگر یزدان فره ایرانشهر به یاری ما رسد
کارنامه اردشیر پاپکان ؛. در سوم


کلمات دیگر: