کلمه جو
صفحه اصلی

سن


مترادف سن : پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان

برابر پارسی : زاد، سال

فارسی به انگلیسی

age, saint, scene, years


scene, stage, species of aphis destructive to wheat, the seine river, [kind of june-bug very destructive to wheat], saint, years

[kind of June-bug very destructive to wheat]


stage


age


فارسی به عربی

عمر

عربی به فارسی

دندان , دندانه , نيش , داراي دندان کردن , دندانه دار کردن , مضرس کردن


مترادف و متضاد

age (اسم)
عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد

پرده، مجلس، صحنه


جایگاه وقوع حادثه


رویداد، حادثه، واقعه


گزارش، شرح


آفت گندم


دندان


۱. پرده، مجلس، صحنه
۲. جایگاه وقوع حادثه
۳. رویداد، حادثه، واقعه
۴. گزارش، شرح
۵. عمر
۶. آفت گندم
۷. دندان


فرهنگ فارسی

دپارتمانی است در مرکز شمال فرانسه
( اسم ) صحنه نمایش صحنه .
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر .

فرهنگ معین

(سَ) (اِ.) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه ، سرند، کشور.


(س نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان . 2 - عُمر.


( ~ . ) [ فر. ] (اِ. ) صحنة نمایش .
(س ) (اِ. ) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است .
(سَ ) (اِ. ) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه ، سرند، کشور.
(س نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دندان . ۲ - عُمر.

( ~ .) [ فر. ] (اِ.) صحنة نمایش .


(س ) (اِ.) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است .


لغت نامه دهخدا

سن . [س ِ ] (اِ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. (یادداشت مؤلف ).


سن . [ س َ ] (اِ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). عشقه بود که بر درخت پیچد. (لغت فرس اسدی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد. || سنان . نیزه . (برهان ) (آنندراج ).


سن . [ س َن ن ] (ع مص ) تیز کردن کارد را بفسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نصب کردن سنان به نیزه . || مالیدن دندان را به سواک . || سخت راندن شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل . || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن . || گذاشتن شتران را در چراگاه . || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن . (منتهی الارب ). || زره به خویشتن فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن در آن راه . || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی . || ریختن خاک بر زمین . || بلند کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن . (المصادر زوزنی ). || آب بر روی ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


سن . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جراحی . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ساکنین از طایفه ٔ آل ابوکرو می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سن . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔنصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . دارای 350 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما. شغل اهالی آنجا زراعت ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری است . ساکنین از طایفه ٔ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سن . [ س ِن ن ] (ع اِ) دندان . || سال . (منتهی الارب ). || عمر. مدت عمر. زندگانی . هنگام از عمر. (ناظم الاطباء). عمر. (منتهی الارب ). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن . ج ، اسنان . (آنندراج ). || گاو دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو نر. (مهذب الاسماء). || تیزی مهره ٔ پشت . || جای تراش از قلم . || زبان قلم . || شاخ . || دانه از سیر. || دندانه ٔ راسن . || اکل شدید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. (ناظم الاطباء).
- سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد ؛ سن قانونی . بلوغ سن .
- سن شباب ؛ جوانی . (ناظم الاطباء).
- سن شیخوخت ؛ پیری . (ناظم الاطباء).
- سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه ٔ معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال ؛ عمر و زندگانی . (ناظم الاطباء).


سن. [ س َ ] ( اِ ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). عشقه بود که بر درخت پیچد. ( لغت فرس اسدی ) ( تحفه حکیم مؤمن ). || سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد. || سنان. نیزه. ( برهان ) ( آنندراج ).

سن. [ س َن ن ] ( ع مص ) تیز کردن کارد را بفسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نصب کردن سنان به نیزه. || مالیدن دندان را به سواک. || سخت راندن شتران را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل. || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن. || گذاشتن شتران را در چراگاه. || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن. ( منتهی الارب ). || زره به خویشتن فروگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن در آن راه. || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی. || ریختن خاک بر زمین. || بلند کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بلند شدن. ( المصادر زوزنی ). || آب بر روی ریختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سن. [ س ِن ن ] ( ع اِ ) دندان. || سال. ( منتهی الارب ). || عمر. مدت عمر. زندگانی. هنگام از عمر. ( ناظم الاطباء ). عمر. ( منتهی الارب ). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن. ج ، اسنان. ( آنندراج ). || گاو دشتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گاو نر. ( مهذب الاسماء ). || تیزی مهره پشت. || جای تراش از قلم. || زبان قلم. || شاخ. || دانه از سیر. || دندانه راسن. || اکل شدید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. ( ناظم الاطباء ).
- سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد ؛ سن قانونی. بلوغ سن.
- سن شباب ؛ جوانی. ( ناظم الاطباء ).
- سن شیخوخت ؛ پیری. ( ناظم الاطباء ).
- سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال ؛ عمر و زندگانی. ( ناظم الاطباء ).

سن. [س ِ ] ( اِ ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. ( یادداشت مؤلف ).

سن. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔنصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان. دارای 350 تن سکنه. آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما. شغل اهالی آنجا زراعت ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری است. ساکنین از طایفه نصار هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

در تئاتر، قسمتی از سالن که در آنجا نمایش اجرا می‌شود؛ صحنۀ نمایش.


عشقه، گیاهی که بر درخت می پیچد: هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵ ).
مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد، مدت عمر و زندگانی.
* سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد، حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نه سالگی و پسر چهارده سالگی است.
* سنِ تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می شناسد.
حشره ای ریز و دارای بال های کوچک با دهانی به شکل خرطوم که با آن شیرۀ ساقه و خوشۀ جو یا گندم را می مکد و از بزرگترین آفات گندم و برخی درختان مانند سیب و گلابی است و برای دفع آن علاوه بر سَم از نوعی زنبور استفاده می شود.
در تئاتر، قسمتی از سالن که در آنجا نمایش اجرا می شود، صحنۀ نمایش.

عشقه؛ گیاهی که بر درخت می‌پیچد: ◻︎ هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵).


حشره‌ای ریز و دارای بال‌های کوچک با دهانی به شکل خرطوم که با آن شیرۀ ساقه و خوشۀ جو یا گندم را می‌مکد و از بزرگترین آفات گندم و برخی درختان مانند سیب و گلابی است و برای دفع آن علاوه بر سَم از نوعی زنبور استفاده می‌شود.


مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد؛ مدت عمر و زندگانی.
⟨ سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد؛ حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نه‌سالگی و پسر چهارده سالگی است.
⟨ سنِ تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را می‌شناسد.


دانشنامه عمومی

رود سِن (به فرانسوی: Seine) پر آبترین رودخانه فرانسه است که در شمال غربی فرانسه جریان دارد و از میان شهر پاریس می گذرد. این رود یکی از جاذبه های گردشگری پاریس محسوب می شود.
رود سن با ۷۷۷ کیلومتر طول، از بورگاندی سرچشمه می گیرد و به کانال مانش می ریزد.
کناره های رود سن در پاریس در سال ۱۹۹۱ وارد فهرست میراث جهانی یونسکو شد.

تو


بشقاب


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مدت عمر انسان یا موجود زنده دیگر را سن می گویند.
سِن مدت عمر یا شمار سالهای زندگی انسان یا موجود زنده دیگر می باشد.

کاربرد سن درفقه
عنوان یاد شده به مناسبت در بابهایی چون طهارت، صلات، زکات، حج و حجر به کار رفته است.

احکام سن
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: send
طاری: sen
طامه ای: sen
طرقی: sen
کشه ای: sen
نطنزی: sen


گویش مازنی

/sen/ سال سن

سال سن


واژه نامه بختیاریکا

( سُن * ) مرز بین دو طلایه
دا

پیشنهاد کاربران

در سن چهل سالگی انسان آگاهانه تر زندگی می کند هر کاری که انجام می دهد چه خوب چه بد می فهمد بهتر از آن یا بدتر ازآن می توانست انجام دهد و حاضر است عقوبت و یا پاداشش را بپذیرد ای کاش آدمی بدنیا میامد چهل سالش بود وبهتر است تصمیم بگیریم در چهل سالگی یکبار دیگر بدنیا بیاییم.

سن یعنی مدت زمانی که هر کسی سر کرده ، که از زمان تولد او شروع می شود و مقیاس های آن بارای نوزادان ( ماه ، روز ) و کسانی که ( ۱ ) ساله شده اند هم از واحد سال استفاده می شود.

واژه سن/senn در معنی age در خانواده زبان های ایندو - اروپایی دارد به کار رفته است. این واژه در کلمات انگلیسی همچون senator ، senior و . . بعنوان ریشه به کار رفته است:
Sen ior
Sen at ( e ) or
و در هر دو واژه مفهوم که کهنگی و پختگی و پیش کسوت بودن آشکارا القا می شود. ریشه این کلمات انگلیسی برگرفته از واژه لاتین ( sen ( ex می باشد که به معنی old یا old man می باشد.

همچنین Shannon نام رودی است در ایرلند، مرکب از sean به همان معنی سن / old و پسوند on - . واژه شانون/Shannon بعنوان اسم فرد نیز رایج می باشد که به همان معنی old و wise و با سن و سال و پر تجربه اشاره دارد.

مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same


معنی به کردی
ته مه ن

.
لغت آریایی سن به معنای عمر قدمت کهنگی از ریشه پیشاهندواروپایی sen - به معنای old پیر به دست آمده که به عربی و عبری نیز راه یافته و در سنسکریت सन sana خوانده میشود. سن در اوستایی به شکل hana - و سپس در پارسی کهن به شکل hanata - به معنای old age, lapse of time و در پهلوی به شکل شنات ŝin�t =سال - سنه درآمده است ( سـ و شـ بدل همدیگرند مانند خروس - خروش ) . سن در ارمنستان hin հին در یونان enos در ولز hen خوانده میشود و با واژگان لاتین سنا و سناتور همریشه است. واژه سن را به غلط به واژه عربی سن به معنای دندان رپت داده اند زیرا شمردن دندان چارپایان نشانگر سن آنهاست. اگر این افسانه درست بود مایه خواری آدمیان میشد زیرا دانستن سن کسان اشاره داشت به شمردن دندان آنان یعنی همان کاری که با چارپایان میکنند. بدینسان لغت سنه همتای واژه تاریخ است و واژگان عربی سنوات مسن سنین جعلی هستند.

سن ( CEN ) [اصطلاح پاراگلایدر]: موسسه گواهی استاندارد گلایدر اروپا

Yaş مثال:?Yaşın kac=چند سالته؟.
Age.


کلمات دیگر: