مترادف سن : پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان
برابر پارسی : زاد، سال
age, saint, scene, years
[kind of June-bug very destructive to wheat]
stage
age
دندان , دندانه , نيش , داراي دندان کردن , دندانه دار کردن , مضرس کردن
پرده، مجلس، صحنه
جایگاه وقوع حادثه
رویداد، حادثه، واقعه
گزارش، شرح
آفت گندم
دندان
۱. پرده، مجلس، صحنه
۲. جایگاه وقوع حادثه
۳. رویداد، حادثه، واقعه
۴. گزارش، شرح
۵. عمر
۶. آفت گندم
۷. دندان
(سَ) (اِ.) گیاهی است که بر درخت پیچد، عشقه ، سرند، کشور.
(س نُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دندان . 2 - عُمر.
( ~ .) [ فر. ] (اِ.) صحنة نمایش .
(س ) (اِ.) حشره ای است ریز با بال های کوچک و دهانی خرطومی شکل که آفت گندم است .
سن . [س ِ ] (اِ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. (یادداشت مؤلف ).
سن . [ س َ ] (اِ) رستنی باشد که بر درختها پیچد و به عربی عشقه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). عشقه بود که بر درخت پیچد. (لغت فرس اسدی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || سان که مثل و مانند و رسم و عادت و طرز و روش باشد. || سنان . نیزه . (برهان ) (آنندراج ).
سن . [ س َن ن ] (ع مص ) تیز کردن کارد را بفسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نصب کردن سنان به نیزه . || مالیدن دندان را به سواک . || سخت راندن شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیک راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل . || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن . || گذاشتن شتران را در چراگاه . || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن . (منتهی الارب ). || زره به خویشتن فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن در آن راه . || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی . || ریختن خاک بر زمین . || بلند کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بلند شدن . (المصادر زوزنی ). || آب بر روی ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سن . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جراحی . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ساکنین از طایفه ٔ آل ابوکرو می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سن . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔنصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . دارای 350 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آنجا حنا، مختصری انگور و خرما. شغل اهالی آنجا زراعت ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری است . ساکنین از طایفه ٔ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سن . [ س ِن ن ] (ع اِ) دندان . || سال . (منتهی الارب ). || عمر. مدت عمر. زندگانی . هنگام از عمر. (ناظم الاطباء). عمر. (منتهی الارب ). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن . ج ، اسنان . (آنندراج ). || گاو دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو نر. (مهذب الاسماء). || تیزی مهره ٔ پشت . || جای تراش از قلم . || زبان قلم . || شاخ . || دانه از سیر. || دندانه ٔ راسن . || اکل شدید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سن بلوغ ؛ هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. (ناظم الاطباء).
- سن تمیز ؛ هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد ؛ سن قانونی . بلوغ سن .
- سن شباب ؛ جوانی . (ناظم الاطباء).
- سن شیخوخت ؛ پیری . (ناظم الاطباء).
- سن قانونی ؛ سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه ٔ معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال ؛ عمر و زندگانی . (ناظم الاطباء).
در تئاتر، قسمتی از سالن که در آنجا نمایش اجرا میشود؛ صحنۀ نمایش.
عشقه؛ گیاهی که بر درخت میپیچد: ◻︎ هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵).
حشرهای ریز و دارای بالهای کوچک با دهانی به شکل خرطوم که با آن شیرۀ ساقه و خوشۀ جو یا گندم را میمکد و از بزرگترین آفات گندم و برخی درختان مانند سیب و گلابی است و برای دفع آن علاوه بر سَم از نوعی زنبور استفاده میشود.
مدتی که از عمر انسان یا جاندار دیگر گذشته باشد؛ مدت عمر و زندگانی.
〈 سن بلوغ: سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد؛ حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نهسالگی و پسر چهارده سالگی است.
〈 سنِ تمییز: سنی که وقتی انسان به آن برسد نفع و ضرر خود را میشناسد.
تو
بشقاب
تکیه ای: send
طاری: sen
طامه ای: sen
طرقی: sen
کشه ای: sen
نطنزی: sen
سال سن