کلمه جو
صفحه اصلی

کیلک

فرهنگ فارسی

زالزالک

لغت نامه دهخدا

کیلک . [ ی َ ل َ / ی َ ] (اِ) نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. (برهان ) (آنندراج ). کیل . کیالک . کیلو. زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.


کیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه ٔ شهر سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کیلک. [ ی َ ل َ / ی َ ] ( اِ ) نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کیل. کیالک. کیلو. زالزالک. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.

کیلک. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهر سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دانشنامه عمومی

کیلک، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سنندج در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان نران قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۱ نفر (۲۲خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/koelak/


کلمات دیگر: