کلمه جو
صفحه اصلی

سارا


مترادف سارا : عنبرسارا، مشک، بی غش، خالص ، زبده

متضاد سارا : ناخالص

فارسی به انگلیسی

pure, excellent, fine, sarah

pure, excellent


fine, Sarah


فرهنگ اسم ها

اسم: سارا (دختر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sārā) (فارسی: سارا) (انگلیسی: sara)
معنی: خالص، نام همسر حضرت ابراهیم ( ع ) و مادر اسحاق ( ع )، بی آمیختگی، ( در اعلام ) نام زن حضرت ابراهیم ( ع ) و مادر اسحاق ( ع )، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم ( ع ) و مادر اسحاق ( ع )

(تلفظ: sārā) (در قدیم) خالص ، بی‌آمیختگی ؛ (در اعلام) نام زن حضرت ابراهیم (ع) و مادر اسحاق (ع).


مترادف و متضاد

بی‌غش، خالص


اسم ≠ ناخالص


عنبرسارا، مشک


۱. عنبرسارا، مشک
۲. بیغش، خالص ≠ ناخالص
۳. زبده


فرهنگ فارسی

زبده، خالص، بی غش، درترکیب مانند:عنبرسارا
( صفت ) خالص بی غش : عنبر اسرا مشک سارا .
نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحق است

فرهنگ معین

(ص . ) خالص ، بی غل و غش .

لغت نامه دهخدا

سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ). خالص و صاف. ( شعوری ). خالص و ویژه. ( آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است. همچو عنبرسارا، و زر سارا. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . پاک. بی آمیغ. ناب. تمیز. بی بار.
- زر سارا ؛ زر خالص. زر بی بار :
چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خودرا نکردی زر سارا.
جامی ( از شعوری ).
- عنبر سارا؛ از شواهد زیر و طرز استعمال شعرا استنباط میشود که عنبر سارا ترکیب اضافی است نه وصفی و آن ظاهراً نوع خاصی از عنبر است و در شرفنامه منیری و نیز در غیاث اللغات بنقل از کشف اللغات نوعی از عنبر آمده است :
ز باد خاک معنبر بعنبر سارا
ز ابر شاخ مکلل به لؤلؤ مکنون.
رودکی.
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند.
منوچهری.
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای به عنبر سارا بیاکنی.
منوچهری ( دیوان ص 106 ).
در زبان حجت از فرحریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
ناصرخسرو.
بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 18 ).
خط خط که کرد جزع یمانی را
بو از کجاست عنبر سارا را.
ناصرخسرو.
زمین چون روی مهرویان برنگ دیبه رومی
هوا چون زلف دلجویان ببوی عنبر سارا.
مسعودسعد.
نه چو زلف تو عنبر سارا
نه چو روی تو دیبه ششتر.
مسعودسعد.
گشته خجل از رنگ لبش باده سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا.
معزی.
بحر سعادت چو داد عنبر سارا
عنبر آن بحر شادئی بسر آورد.
خاقانی.
فخر من بنده ز خاک در احمد بینند
لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند.
خاقانی.
اولی تر آنکه چون حجرالاسود از پلاس
خودرا لباس عنبر سارا برآورم.
خاقانی.
صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست.
سعدی ( طیبات ).

سارا. (اِخ ) نام جائی است در ساحل بحر عمان و گویند در آنجا عنبری بغایت بی نظیر وجود دارد. (شعوری ) .


سارا. (ص ) خالص را گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (غیاث ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). خالص و صاف . (شعوری ). خالص و ویژه . (آنندراج ). اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است . همچو عنبرسارا، و زر سارا. (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (غیاث ) (آنندراج ) . پاک . بی آمیغ. ناب . تمیز. بی بار.
- زر سارا ؛ زر خالص . زر بی بار :
چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خودرا نکردی زر سارا.

جامی (از شعوری ).



- عنبر سارا؛ از شواهد زیر و طرز استعمال شعرا استنباط میشود که عنبر سارا ترکیب اضافی است نه وصفی و آن ظاهراً نوع خاصی از عنبر است و در شرفنامه ٔ منیری و نیز در غیاث اللغات بنقل از کشف اللغات نوعی از عنبر آمده است :
ز باد خاک معنبر بعنبر سارا
ز ابر شاخ مکلل به لؤلؤ مکنون .

رودکی .


ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند.

منوچهری .


دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای به عنبر سارا بیاکنی .

منوچهری (دیوان ص 106).


در زبان حجت از فرحریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.

ناصرخسرو.


بوی است نه عین و نون و با و را
نام معروف عنبر سارا.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 18).


خط خط که کرد جزع یمانی را
بو از کجاست عنبر سارا را.

ناصرخسرو.


زمین چون روی مهرویان برنگ دیبه رومی
هوا چون زلف دلجویان ببوی عنبر سارا.

مسعودسعد.


نه چو زلف تو عنبر سارا
نه چو روی تو دیبه ششتر.

مسعودسعد.


گشته خجل از رنگ لبش باده ٔ سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا.

معزی .


بحر سعادت چو داد عنبر سارا
عنبر آن بحر شادئی بسر آورد.

خاقانی .


فخر من بنده ز خاک در احمد بینند
لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند.

خاقانی .


اولی تر آنکه چون حجرالاسود از پلاس
خودرا لباس عنبر سارا برآورم .

خاقانی .


صبحدم خاکی بصحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست .

سعدی (طیبات ).


ز طوطی رنگ شاخ آید نوای نغمه ٔ ساری
ز کافوری سمن خیزد نسیم عنبر سارا.

سلمان ساوجی (از شعوری ).


ای که برمه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را.

حافظ.


- مشک سارا ؛ مشک خالص :
کنم زنده آئین ضحاک را
بسی مشک سارا کنم خاک را.

فردوسی .


بر آن چتر دیبا درم ریختند
زبر مشک سارا همی بیختند.

فردوسی .


یکی گنگ بودش بسان بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت .

فردوسی .


بپای اندرش مشک سارا بدی
روان بر سرش چتر دیبا بدی .

فردوسی .


بجای عودخام و مشک سارا
گرفته چوب بید و ریگ صحرا.

(ویس و رامین ).


هوا سربسر مشک سارا گرفت
زمین چرخ در خزّو دیبا گرفت .

اسدی (گرشاسبنامه ).


ز خاک تبه جان گویاکنی
ز خون سیه مشک سارا کنی .

اسدی (از جهانگیری و شعوری ).


چو باران درم ریختند از برش
گرفتند در مشک سارا سرش .

اسدی (گرشاسبنامه ).


برویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد.

ناصرخسرو.


خوشبوی هست آنکه همی از وی
خاک سیاه مشک شود سارا.

ناصرخسرو.


بیگانه نه جان است جان ، ازیرا
بی بوی نه مشک است مشک سارا.

ناصرخسرو.


گر نخواهد خورد خون عاشق آن زیبا صنم
ور نخواهدبرد هوش عاشق آن شیرین پسر
سنگ خارا از چه پنهان کرد در زیر حریر
مشک سارا از چه پیدا کرد بر طرف قمر.

امیرمعزی (از آنندراج ).


تافته زلف و شکفته رخ و زیبا قد او
مشک سارا و گل سوری و سرو چمن است .

عبدالواسع جبلی .


زین پس وشاقان چمن نوخط شوند و غمزه زن
طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته .

خاقانی .


شاید ارمغز زکام آلود را عذری نهند
کونسیم مشک سارا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


چرخ از خط تو در تاب شد آن دم که کشید
گرد مه دام صفت مشک تر سارا را.

بدرچاچی (از آنندراج ).


مشک از کجاست سارا شد رنگ و بوی او
از رنگ و بوی زلف تو ای شهسوار هند.

منیری (مؤلف شرفنامه ).




سارا. (اِخ ) نام زن ابراهیم پیغمبر و مادر اسحاق است . (برهان ). ساره :
آسیه توفیق و ساراسیرت است
ساره را سیاره سیما دیده ام .

خاقانی .


رجوع به ساره شود.

فرهنگ عمید

زبده، خالص، بی غش: زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا: چه حاصل زآنکه دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵: ۲۰۱ ).

دانشنامه عمومی

سارا یا ساره دختر هاران، همسر ابراهیم، شه مادر ادیان ابراهیمی و مادر اسحاق ( پدر یعقوب ) از سلاله پیامبران بنی اسرائیل است. در تورات از وی با عنوان «مادر ملت ها» یاد شده است.نام دیگر ساره نزد مسلمانان، یهودی ها و مسیحیان مبجله است. در تورات با نام سارا معرفی شده ولی بعدها این نام به ساره تغییر یافت. در زمانی که بسیار پیر و نازا بود خدا به او وعده داد که پسری نصیبش خواهد کرد. این ماجرا در قرآن آمده ولی نامی از ساره در روایت قرآنی آورده نمی شود. مفسران مسلمان زنی که در قرآن از او روایت می شود را ساره می دانند.
תורמי ויקיפדיה، «שרה،» ויקיפדיה، האנציקלופדיה החופשית، http://he.wikipedia.org/w/index.php?title=שרה&oldid=5162607 (אוחזר בתאריך מאי ۲۸، ۲۰۰۸).
طبق گفته عهد عتیق سارا دختر پدر ابراهیم، تارح بود و علاوه بر همسر، خواهر ناتنی ابراهیم نیز به حساب می آمد اما در متون اسلامی سارا دختر برادر ابراهیم، حاران است و او را خواهر لوط می دانند. در تورات از وی به عنوان «زنی زیبا، فداکار و با شخصیت قوی» یاد شده است. وی به همراه همسرش ابراهیم، یکتاپرستی را تبلیغ می کرد.
به باور یهودیت، جایگاه سارا نزد خدا به اندازه ای بالا بود که در سِفر پیدایش یا برشیت که نخستین بخش از کتاب مقدس و اولین کتاب از «اسفار پنجگانه» یا تورات است در آیه ۲۱:۱۲ آمده است که خدا خطاب به ابراهیم می گوید: «آنچه را که سارا به تو می گوید بپذیر و به او گوش فرا بده».
سارا تا سنین پیری سترون و نازا بود و بنابر روایت تورات از بارداری خود ناامید شده بود تا اینکه خدا به ابراهیم وعده می دهد که نسل ابراهیم و سارا را همانند ستارگان آسمان بی شمار سازد.

دختر پاکیزه. نامی از نام ها ی دختران.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ساره

نقل قول ها

سارا (فیلم). سارا فیلم ایرانی به کارگردانی و تهیه کنندگی داریوش مهرجویی محصول سال ۱۳۷۱ است. داستان این فیلم از نمایش نامه خانه عروسک اثر هنریک ایبسن الهام گرفته شده است.

واژه نامه بختیاریکا

( ● ) ؛ بالا رونده؛ صخره نورد

جدول کلمات

زبده ، خالص

پیشنهاد کاربران

سارا یعنی کمیاب ، شاهزاده

سارا یعنی شاهزاده خانوم هم معنی اسم خودمه * - *

سارا یعنی شاهزاده زیبا رو و پاکدامن




سارا ینی شاهزاده خانم پاک و ناب و معنیه همون ساره. اسم سارا یه اسم بین المللی است ک توی کل دنیا همچین اسمی وجود داره


سارا شاهزاده خانم پاک و زیبا و خالص

اسم منم سارا هست . به نظر من اسم سارا یعنی: ملکه، پادشاه، زیبا ، بی ریا ، ساده ، مهربان ، بخشنده و. . . اسم سارا بین المللی است ❤

رایحه گل

در زبان لری بختیاری به معنی
سا::سایه. آرامش
را::راه. زندگی
سارا::آرامش راه*آرامش دهنده
در راه زندگی *
. سایه راه::سایه زندگی
Sa ra. sa rah

حلال ماه تابان


سارا خالص پاک
مادراسحاق
همسر ابراهیم
شاهزاده خانم

پرنسس و بانو، خوش آب و رنگ

سارا به معنای راستگو ووفادار ، زیبا وخوش چهره است

سارا به معنای زیبا وخوش رو میباشد سارا دربیشتر لغت نامه ها خوشبو خالص معناشده کسانی که اسم سارا دارند باید به خود افتخارکنند

سارا یعنی ذبده، خالص و پاک، اسمی بین المللی، اسم خودم هم سارا هستش و مادرم ۳۳ سال پیش این اسم انتخاب کرده خیلی اسمم رو دوست دارم

زبده - خالص - بی آلایش

یکی از اسامی مشترک برای زنان در اقوام قدیم در زبانهای سانسکریت، عبری ، و پارسی بوده است. به شکل گونه گون در متون باستانی آمده، مانند: سارا ، ساره ، زارا ، زهره ، زهرا ، و ساراه. این نام به معنی بیغش و خالص است و گاهی نیز به زنان با چشم و موی سیاه گفته می شده است.

سارا دختری پاک دامن مهربان بخشنده کم یاب

فکر میکنم به نیت زبون این اسم هم بستگی داره. مثلا سارا ی کردی قشنگه یا فارسیش. خواهش میکنم از پیام هام ناراحت نشید.

این واژه در اوستایی: سْرَئو srao و به واتای: نامی، نامدار، پرآوازه، سرشناس، معروف، مشهور، زیبا، خوشگل، قشنگ و با ترکیب:سْرَئُیوئَتو srao - yuatu به واتای: ناب، خالص، سخن، گفتار، کلام، حرف، صحبت ناب، خالص، بی آمیختگی آمده است.

خالص پاک راستگو

خالص و پاک

دشت وکوه به زبان کردی.
پاک و زلال به زبان فارسی.
گوهر و دنیا و هستی به زبان هندی .
به بقیه ی زبان ها پرنسس شاهزاده خانم.

ناب. تمیز

زبده، خالص، بیغش ( غالبا با کلمات عنبر و مشک و زر ترکیب می شده ) بیشتر در عربی این معانی رو داشته
در فارسی قدیم به معنی کمیاب و نادر به کار می رفته

مهربان. بخشنده. پاک دل

ناب, خالص, بی غل و غش به زبان فارسی

ریاست طلب پاک و راستگو خالص و بی ریا

پاکدامن وزیباوبی ریاوساده

پاکدامن نام همسر حضرت ابراهیم پرنسس شاهزاده خانم

زیبا، پاک دامن ، زلال ، تمیز

اسم خیلی زیبا و البته جذابیه
معنی کلمه سارا از فرشته بودن میاد
اسم زن حضرت ابراهیم ( ع ) و اسم مادر اسحاق
این اسم در کل به معنی بهشتی بودن
وبه معنای ملکه و فرمانروای سرزمینه و این به من خیلی غرور میبخشه حتی در مقابل اسم زیبای کیان

سارا : با ماخذ ترکی
سارای = ساری ( زرد ) آی ( ماه ) = ماه زرد، ماه بدر، ناب ، خالص، نام دختر، سارای ازسیر زنانی که به عنوان سمبل زن عفیف و با غیرت ترک در تاریخ جاودانه مانده است.

منم اسمم ساراست ولی هرچی تو اینترنت گشتم معنی واقعی اسم سارا رو ندونستم معنی باید یک کلمه باشه نه صدتا من اینارو پیدا کردم
شاهزاده خانم . ناب. خالص. بی ریا. مادراسحاق. همسر حضرت ابراهیم و. . .

معنی اسم سارا به معنی خالص وپاک ودر ترکی به معنی شاهزاده خانم آمده است

خنده رو - زیبا - پاک

سارا یعنی شاهزاده

خالص بدون ناپاکی صاف و صادق

زیبا روی

یعنی کل خشبو بهترین گل خشبو در جهان شناخته شده است

لطفا اطلاعات خودتون رو زیاد کنید هاجر مادر اسماعیل بود نه ساره.

سارا یعنی خالص
هاجر مادر اسماعیل
و سارا مادر إسحاق


سارا در اصل سارای می باشد
ساری آی=زرد ماه=ماه زرد، ماه تابان
داستان "سارای"و "خان چوبان"در ادبیات فولکلور اذربایجان معروف است

سارا به معنی شاهزاده خانم

سارایعنی پا ک دامن

سارا یعنی مهربان، بخشنده، مثل آب زلال. خالص وبی ریا. . .

سارا یعنی شاهزاده . ناب . اسم من سارا هست . واین اسم در تمام دنیا یافت میشه مخصوصا در بین مسیحی ها

سارا یعنی با صفا ارزوی همه

پاکدامن شاهزاده ای زیبا


سارایعنی اب زلال آب روان تمیزی پاکی ویک اسمی که درهمه جهان ازکردوترک فارس عرب واروپاوامریکا روسیه هست ریشه عبری دارد

سارا یعنی زیبا پاک دامن مهربان دلسوز


کلمات دیگر: