کلمه جو
صفحه اصلی

اسحاق

فارسی به انگلیسی

isaac

فرهنگ اسم ها

اسم: اسحاق (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی، تاریخی و کهن) (تلفظ: eshāq) (فارسی: اِسحاق) (انگلیسی: eshagh)
معنی: خندان، نام پسر حضرت ابراهیم ( ع ) و ساره ( سارا ) از جمله پیامبران بنی اسرائیل، ( عبری ) ( اَعلام ) ) نام پسر حضرت ابراهیم ( ع ) از ساره [سارا] از زمره پیامبران بنی اسرائیل، نام این پیغمبر ( اسحاق ) هفده بار در قرآن کریم آمده است، ) سردار ایرانی که در ماوراءالنهر به خونخواهی ابومسلم برخاست [قرن هجری] و بر منصور خلیفه ی عباسی شورید و مژده ی آمدن زرتشت را داد، ( عبری ) نام پسر حضرت ابراهیم ( ع ) از ساره ( سارا ) از زمره پیامبران بنی اسرائیل ( نام این پیغمبر ( اسحاق ) هفده بار در قرآن کریم آمده است )، نام پسر ابراهیم ( ع ) و ساره

(تلفظ: eshāq) (عبری) نام پسر حضرت ابراهیم (ع) از ساره (سارا) از زمره پیامبران بنی اسرائیل . (نام این پیغمبر (اسحاق) هفده بار در قرآن کریم آمده است) .


فرهنگ فارسی

موصلی ارجانی فارسی ابن ابراهیم بن میمون تمیمی مکنی به ابومحمد( ف . ۲۳۵ ه . ق . ) وی در علم وادب وموسیقی ماهر بود. اسحاق نزدمنصور زلزله وعاتکه دختر شهده موسیقی وغنائ آموخت ودر دربار هارون ومامون منزلتی داشت . تصنیفات بسیار دارد .
ابن ابراهیم بن محمد حنظلی

لغت نامه دهخدا

اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوایمن . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوالحسین . رجوع به اسحاق بن محمدبن ابراهیم ... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جعفی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است و قاسم بن محمد جوهری از وی روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 110).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از مردم بغداد بود و ابن ابی اصیبعه گوید: دخل [ اسحاق ] افریقیة فی دولة زیادةاﷲبن الاغلب التمیمی و هو استجلبه و اعطاه شروطاً ثلاثة لم یف له باحدها:بعث الیه عند وروده علیه راحلة اقلته ، و الف دینار لنفقته ، و کتاب امان بخط یده انه متی احب الانصراف الی وطنه انصرف . اسحاق در مغرب طب و فلسفه را ظاهر کرده ، و او طبیبی حاذق و در تألیف ادویه ٔ مرکبه متمیز و در شناختن علل بصیر و در دانش و جودت قریحت همانندحکمای اوایل بود. وی در قیروان توطن و کتبی بدانجا تألیف کرد. از آن جمله است : کتاب معروف وی بنام نزهة النفس ، و داء المالنخولیا لم یسبق الی مثله ، و فی الفصد، و فی النبض . و بین او و زیادةاﷲبن الاغلب نقار و وحشتی ایجاد شد و بالنتیجه ابن الاغلب او را مصلوب کرد. اسحاق از او دستوری خواست تا به بغداد بازگردد واو رخصت نداد و روزی اسحاق گاه خوردن ابن الاغلب حاضربود و بدو گفت : این غذا نخور و از آن بپرهیز. در این هنگام جوانی یهودی از مردم اندلس درآمد، ابن الاغلب او را پیش خواند و ناظر خوراک خویش ساخت و چون اسحاق بدو گفت : این غذا را ترک کن و مخور، اسرائیلی گفت بر تو سخت میگیرد و ابن الاغلب به بیماری نسمه (ضیق النفس ) مبتلا بود، برای او شیر جغرات شده آوردند. خواست بخورد اسحاق او را نهی کرد ولی اسرائیلی تجویز کرد. ابن الاغلب قول یهودی بپذیرفت و بخورد. همان شب ضیق النفس عارض گردید و او مشرف بر هلاک شد و کس نزد اسحاق فرستاد و علاج خواست . اسحاق گفت من او را بازداشتم نپذیرفت ، اکنون علاج ندانم . به اسحاق گفتند این پانصد مثقال بگیر و امیر را علاج کن امتناع کرد. مبلغ را بهزار مثقال رسانیدند، بگرفت و فرمود برف آوردند و بسیار از آن امیر را بخورانید سپس او را قی ٔ عارض شد و همه ٔشیر که ببرودت برف سطبر شده بود بیرون آمد. اسحاق گفت ای امیر اگر این شیر بمخارج دم تو داخل میشد ترا بتنگی نفس هلاک میکرد اما من جهد کردم و پیش از وصول بدانها شیر را بیرون کشیدم . زیادةاﷲ گفت : باع اسحاق روحی فی الثدا (؟) اقطعوا رزقه ! چون رزق او ببریدند،بجایگاهی وسیع از رحاب قیروان رفت و در آنجا کرسی ودوات و کاغذ بنهاد و با گرفتن دیناری چند بنوشتن نسخه مشغول شد. زیادةاﷲ را گفتند که اسحاق ثروتی یافته . به حبس او فرمان داد. مردم بزندان میشدند و از او مداوا میخواستند سپس شب هنگام وی را از زندان بیرون آورد و اسحاق از ستم بسیار و سخافت رأی امیر با او معاتبات کرد. امیر فرمان داد تا از دو دست او رگ بگشادند و چندان خون از آنها جاری شد که بمرد و سپس او را بر دار کردند و جسد او زمانی دراز بر دار بود تا مرغان در شکم وی آشیان گرفتند و از جمله ٔ آنچه در شب مزبور زیادةاﷲ را گفت این است : واﷲ انّک لتدعی بسیدالعرب و ما انت لها بسیّد و لقد سقیتک منذ دهر دواء لیفعلن فی عقلک . و زیادةاﷲ مجنون بود و بدان بیماری درگذشت . (عیون الانباء ج 2 ص 35، 36 و 37). او راست : کتاب الادویة المفردة. کتاب العنصر. التمام فی الطب ّ. مقالة فی الاستسقاء. مقالة وجیزة فی الابانة عن الاشیاءالتی یقال انّها تشفی الاسقاء. نزهة النفس . کتاب فی المالنخولیا. کتاب فی النبض . کتاب فی الفصد. مقالة فی علل القولنج و انواعه و شرح ادویته . کتاب فی البول من کلام ابقراط و جالینوس و غیرهما. کتاب اقاویل جالینوس فی المقالة الثالثة من کتاب تدبیر الامراض الحارة و ما ذکر فیها من الخمر. کلام فی بیاض المدة و رسوب البول و بیاض المنی . (قاموس الاعلام ترکی ). ابن البیطار بارها ازو روایت کند از جمله ذیل کلمه ٔ زعفران .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بربری تمیمی محرر. مکنی به ابی الحسین . بگفته ٔ عبدالرحمن بن عیسی وزیر، پدر او ابراهیم معروف به ندیم است . محمدبن اسحاق ابن الندیم ، نام و نسب او را چنین آرد: «هو اسحاق بن ابراهیم بن عبداﷲبن الصباح بن بشربن سویدبن الاسود الیمنی ثم السعدی ». پدر او ابراهیم احول بود و او نیز به کار محرری می پرداخت . و نخستین کسی که در باب رسوم خط و قوانین و انواع آن سخن رانده مردی است معروف به «احول محرر» و نمیدانم که این احول محرر همان ابراهیم پدر اسحاق است یا کس دیگر و او ازتربیت یافتگان برامکه است و نامه هائی را که از درگاه سلطان بپادشاهان اطراف فرستاده میشد در طومارها مینوشت و بسیار بدبخت و شوخگین میزیست و با این حال مردی بذّال و بخشنده بود و چیزی ذخیره نمیکرد. یاقوت درباب ترتیبی که وی در رسم الخط و انواع قلم داده است ،گوید: فلما رتب الاقلام جعل اول الاقلام الثقال فمنها قلم الطومار و هو اجلها یکتب فی طومار تام بسعفة و ربما کتب بقلم و کانت تنفذ الکتب الی الملوک به و من الاقلام قلم الثلثین ، قلم السجلات ، قلم العهود، قلم المؤامرات ، قلم الامانات ، قلم الدیباج ، قلم المدمج ، قلم المرصع، قلم التشاجی . فلما انشاء ذوالریاستین الفضل بن سهل اخترع قلماً و هو احسن الاقلام و یعرف بالرئاسی و یتفرع الی عدة اقلام فمن ذلک قلم الرئاسی ، الکبیر، قلم النصف من الرئاسی ، قلم الثلث ، قلم صغیر النصف ، قلم خفیف الثلث ، قلم المحقق ، قلم المنثور، قلم الوشی ،قلم الرقاع ، قلم المکاتبات ، قلم غبار الحلبة، قلم النرجس ، قلم البیاض ». و این اسحاق معلم مقتدر و فرزندان او، و استاد ابن مقله است ، و ابوعلی بدو رساله ای دارد. اسحاق خوش خطترین و داناترین مردم زمان خود بفنون کتابت بود. او راست : کتاب القلم . کتاب تحفة الوامق . رسالة فی الخط و الکتابة. برادر وی ، ابوالحسن نظیر او بود، و بروش او میرفت . پسر اسحاق ، ابوالقاسم اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم ، و پسر اسماعیل ابومحمد قاسم بن اسماعیل بن اسحاق و از فرزندان او، ابوالعباس عبداﷲبن اسحاق همگی در نهایت خوش خط و دانا بفنون کتابت بودند. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 225 و 226).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوالحسین . رجوع به اسحاق بن یحیی بن شریح شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن (میر) احمد خوافی . مشهور به خواجه شهاب الدین . وی برادرزاده و داماد مولانا قطب الدین خوافی است و از بعض اقسام فضائل محظوظ و بهره ور مینمود و در زمان وزارت و امارت خواجه فضل الدین محمد که او نیز داماد مولانا قطب الدین بود چند سال قائم مقام عم ّ بزرگوار شد و بصدارت خاقان منصور قیام کرد و در روز فوت خواجه ٔ مشارالیه مؤاخذ گشته مبلغ کلی فرودآورد و بعد از آنکه از چنگ محصل نجات یافت درزاویه ٔ عزلت تتمه ٔ ایّام حیات را بپایان رسانید. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 240 و 279 و 296 و 299).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن آدم بن عبداﷲبن سعد اشعری قمی . نجاشی گوید: وی از امام رضا (ع ) روایت دارد و کتابی تألیف کرده و جماعتی از وی آنرا نقل کرده اند. شیخ طوسی در فهرست نیز کتاب او را با سند روایت کرده است . مؤلف جامع الروات گوید محمدبن حسین بن ابی خطاب نیز ازو روایت کرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 110).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم أزدی کوفی عطّار. شیخ طوسی (متوفی 460 هَ . ق .) در کتاب رجال خود وی را از اصحاب امام صادق (ع ) شمرده ، و ظاهراً امامی مذهب باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 110).و هم شیخ طوسی در کتاب مزبور (همان صفحه ) با فاصله ٔده ترجمه نام اسحاق بن ابراهیم ازدی کوفی عطار مکنی به ابوابراهیم را آورده و گوید: از اصحاب امام صادق (ع ) بود. و نیز در همان صفحه با فاصله ٔ یک ترجمه از شخص اخیر از اسحاق بن ابراهیم ازدی کوفی عطار مکنی به ابویعقوب یاد کند و گوید: از اصحاب صادق (ع ) است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الجمال . ابن الجوزی در عنوان «ذکر المصطفین من عباد جبل اللکام » آرد:از معروفین اسحاق بن ابراهیم الجمال است . وی به جبل اللکام نزول کرد. عبداﷲبن محمد الزنجانی گوید به جبل اللکام داخل شدم و راه گم کردم . آنگاه بشیخی که پوستی را ازار کرده و پلاسی را بگردن افکنده بود، رسیدم . وی گفت : اﷲ اکبر جنی باشی یا انسی ؟ گفتم : انسی . گفت : آیا راه گم کرده ای ؟ گفتم : بلی . پس چند کلمه ٔ کوتاه بمن آموخت و عصای خویش بمن داد و گفت : این عصا بگیر. وی ترا رهبری کند و چون بمقصد رسی عصا را بیفکن . من کمی راه رفتم و بباب انطاکیه رسیدم . عصا بیفکندم و ندانستم چگونه بدانجا رسیدم . گروهی مرا دیدند گفتند: از کجا آئی ؟ گفتم از لکام راه گم کردم و بشیخی برخوردم مرا راهنمائی کرد و کلماتی آموخت و گفت که مدت سی سال من انسانی ندیده ام . آنان گفتند: آری دو برادر نیز در آن کوه طی طریق میکردند بدین شیخ مصادف شدند وی ایشان را دعا کرد و آنان توبه کردند و امروز درین نواحی صالح تر از آن دو نباشد و این شیخ اسحاق بن ابراهیم الجمال است . (صفةالصفوة چ 1 ج 4 صص 308 - 309).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الطاهری . ابومعاذ فضل بن خلف نحوی کتاب معانی القرآن خود را بنام او کرده است . (ابن الندیم ).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم العقیلی . رجوع باسحاق بن ابراهیم بن صالح شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم النهشلی . بوسایطی از علی (ع ) آرد که فرمود: رحم اﷲ عثمان لو ولیته لفعلت ما فعل فی المصاحف . (المصاحف ص 23).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ثفقی مکنی به ابویعقوب . محدث است و از ابن المنکدر و از او عبیداﷲبن موسی روایت کند. او راست : کتاب الحلال والحرام که سید ابن طاوس در کتاب اقبال که بسال 650 هَ . ق . تألیف شده از نسخه ای کهن از این کتاب نقل کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 110).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جَبﱡلی از مردم جبل دهی بکنار دجله . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جبنی . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم حُضَینی . صاحب تنقیح المقال گوید:حضینی بر وزن زبیری باشد منسوب بابی ساسان تابعی از بنی رقاش ، و آن بطنی است از بکربن وائل از عدنان و نام ابوساسان حضین بن منذربن حرث بن وعلةبن مجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن مالک بن شیبان بن ذهل است . شیخ طوسی در نسخه ای از رجال یک بار او را از اصحاب رضا (ع ) شمرده و گوید وی به ابن راهویه معروف است و بار دیگر از اصحاب جواد شمرده و گوید رضا (ع ) را ملاقات کرد. درنسخه ای دیگر از رجال شیخ که نزد من موجود است و نام بسیاری از اصحاب رضا از آن ساقط شده و شاید نسخه ٔ میرزا نیز مانند آن باشد چه میگوید در اصحاب رضا جز اسحاق بن محمد حضینی نیست لکن در زمره ٔ اصحاب جواد اسحاق بن ابراهیم حضینی است که درک صحبت رضا (ع ) نیز کرده است در خلاصه (تألیف علامه ) شرحی مستوفی در باب وی آورده گوید وی رضا را خدمت کرد و حسین بن سعید موجب اتصال وی بدان حضرت بود و پس از او علی بن مهزیار را بخدمت رضا برد و سبب معرفت آنان بتشیع او بود و از اوحدیث بشنیدند و حسین بن سعید با عبداﷲبن محمد حضینی نیز چنان کرد. میرزا بعد ازین نقل گوید آن کس که آنان را بحضرت رضا برد حسن بن سعید است نه حسین چه در نسخه های مصحح در ذکر حسن بن سعید گوید او آن کس است که علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم حضینی را بخدمت رضا علیه السلام برد و بدیشان ارجاع خدمت شد و از آن پس اسحاق بن علی بن ریان را بخدمت برد و با عبداﷲبن محمد حضینی نیز چنان کرد. علامه این روایت را قابل قبول شمرده و این گفته ای متین است ، چه شکی نیست که او امامی اثناعشری است و وکالت او از جانب رضا علیه السلام اگر وی را فایده ٔ وثاقت ندهد تا حدیث او در زمره ٔ صحیح درآید بر مدح وی دلات کند و حدیث او را در زمره ٔ «حسن »درآورد پس گفته ٔ صاحب حاوی که او را ضعیف شمرده و بر علامه اعتراض کرده خطاست و گفته ٔ فاضل مجلسی در وجیزه و بحرانی در بلغة که او را حسن نامیده اند نیکو باشد. مؤلف تکمله گوید که در تهذیب حدیثی است که مدح اسحاق در آن آمده و جواد علیه السلام بر وی رحمت فرستاده است . و آن روایتی است از احمدبن محمدبن علی بن مهزیار قال کتبت الی ابی جعفر علیه السلام اعلمه أن [ ... ] ابراهیم وقف ضیعته علی الحج و امر ولده و ما فضل عنها للفقراء، و ان محمدبن ابراهیم اشهد علی نفسه بمال یفرّق فی اخواننا فی بنی هاشم من یعرف حقه و یقول بقولنا الی ان قال فکتب علیه السلام فهمت یرحمک اﷲ ما ذکرت من وصیة اسحاق بن ابراهیم رضی اﷲ عنه و ما اشهد لک بذلک محمدبن ابراهیم الحدیث . و وقف ضیاع مدح وی باشد و رضایت ابوجعفر علیه السلام ظاهر در وثاقت اوست - انتهی ما فی التکملة. اقول فی دلالة وقفه علی وثاقته تأمل نعم ترضیته علیه یدل علی ذلک . (تنقیح المقال ج 1 صص 110 - 111).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خُتَّلی . مصنف دیباج و از شهر ختل و محدث است . (منتهی الارب ). و ختل به ماوراءالنهر است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خیطی . قاضی بخارا. وی پس از عزل بسال 208 هَ . ق . در طوس فرمان یافت .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم دمشقی مکنی به ابوالنضر. محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم دیری شافعی . خطیب و امام . او راست : مثیرالغرام فی زیارة الخلیل علیه السلام ، مختصر علی سبعة و عشرین فصلاً. (کشف الظنون ).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ریحانی . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم سعدی مکنی به ابوالحسن . او راست : تحفة الرامق فی الخط.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم سماقی . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم غزال . جامی گوید: وی از بزرگان مشایخ بوده است و کرامات ظاهره داشته و مقام وی با کوه لکام بوده . یکی از این طایفه گوید در کوه لکام راه گم کردم ناگاه به پیری رسیدم پوستینی پوشیده چون مرادید گفت اﷲ اکبر همانا راه گم کرده ای . گفتم بلی . گفت سی سال است تا هیچ آدمی ندیده ام . عصائی بمن داد و گفت این عصا ترا راه نماید و مرا گفت برو. ساعتی برفتم خود را به انطاکیه یافتم . عصا بنهادم تا وضو کنم عصا گم شد. این حکایت با اهل انطاکیه بازگفتم . گفتندآن اسحاق جمال بوده است و کم کسی او را بیند. تأسف بسیار خوردم . (نفحات الانس چ هند ص 103). بدیهی است که این داستان مربوط به اسحاق بن ابراهیم الجمال است که پیشتر گذشت . رجوع باسحاق بن ابراهیم الجمال شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم فارابی مکنی به ابی ابراهیم . وی خال اسماعیل بن حماد جوهری ، صاحب «کتاب الصحاح فی اللغة» است و این ابوابراهیم مؤلف کتاب مشهور «دیوان الادب » است . قاضی اشرف یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحدشیبانی قفطی که بیمن رفته و بدانجا اقامت گزیده است بما نوشته : حوادث روزگار، ابوابراهیم اسحاق فارابی را بسرزمین یمن انداخت و وی در زبید سکنی گزید و کتاب خود دیوان الأدب را در آنجا تألیف کرد و اهل زبیدعازم بودند که کتاب مزبور را بر او بخوانند اما اجل اسحاق را مهلت نداد و پیش از اینکه از او روایت کنند و کتاب را بر او خوانند زندگی را بدرود گفت ، و مرگ او در حدود سنه ٔ 450 هَ . ق . بود. اسحاق کتاب خود را به شش قسمت کرده است بدین ترتیب : اول ، کتاب سالم . دوم ، کتاب مضاعف . سوم ، کتاب مثال ، و آن شامل کلماتی است که اول آنها حرف عله است . چهارم ، کتاب ذوات الثلاثة، مراد کلماتی است که در وسط آنها حرف عله باشد. پنجم ، کتاب ذوات الاربعة شامل کلماتی که حرف آخر آنها حرف علة باشد. ششم ، کتاب همزه . و این شش کتاب شامل اسماء و افعال است که مؤلف نخست در آنها اسماء را آرد و سپس افعال را و نیز او راست : کتاب بیان الاعراب . کتاب شرح ادب الکاتب . کتاب دیوان الادب . یاقوت گوید: بخط ابی نصر اسماعیل بن حماد الجوهری الفارابی النسوی خواندم که گوید: کتاب مذکور بر ابراهیم ، در فاراب ، و سپس بر ابی السری محمدبن ابراهیم اصفهانی ، در اصفهان بخواندم و آنرا در بغدادبر قاضی ابی سعید سیرافی عرض کردم . الحاکم گوید قسمتی از آن را، تا موضع البلاغ ، که آخر اسماء است بر ابویعقوب یوسف بن محمدبن ابراهیم فرغانی الزیزقانی خوانده بودم و گفت آنرا بر ابوعلی حسن بن علی بن سعد الزامینی خواندم و ابوعلی آنرا بر ابوابراهیم خوانده است . الحاکم گوید مراد جوهری از گفته ٔ خود «و آنرا در بغداد، بر قاضی ابوسعید سیرافی عرض کردم » این است که سیرافی آنرا پذیرفت و انکار نکرد و آنرا از صحاح لغت دانست . اما ابومحمد حسن بن السیرافی آنرا رد کرد و کلماتی را که از آن انکار کرده علامت گذاشته است . در آخر ثلث اخیر نسخه ٔ الحاکم بخط جوهری نوشته شده است که این کتاب را ابوسعد عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن عزیز، از اول تا آخر بر من خوانده است ، و من آنرا برای او تصحیح کردم و اسماعیل بن حماد الجوهری آنرا بنوشت و در جای دیگر همین نسخه نوشته شده : سمعه منی و لدی ّعلی و الحسن من اوله الی آخره بقرأتی ایاه الا اوراقاً قرأها الحسن بنفسه علی ّ و صح سماعها واﷲ تعالی یبارک لهما فیه و یوفقهما لصالح الاعمال و کتب ابوهمایعقوب بن احمد غرةالمحرم سنة 455 هَ . ق . ثم قرأه علی ّ ولدی الحسن قراءة بحث و استقصاء من اوله الی آخره بما علی حواشیه من الفوائد و شرح الابیات فی شهور سنة 463 هَ . ق . و علی النسخة ایضاً قبل ذلک ما صورته : سمعه منی بلفظی و صححه عرضاً بنسختی صاحبه ابویوسف یعقوب بن احمد و فرغ منه فی ذی القعدة سنة 429 هَ . ق . و کتب عبدالرحمن بن محمدبن دوست بخطه قال مؤلف الکتاب فهذا مع وضوحه و کون هؤلاء المذکورین مشهورین معروفین و معرفتی بالخطوط الموجودة علی النسخة کمعرفتی بما لااشک فیه یبطل ما کتب الینا القاضی القفطی من کون هذا الکتاب صنف بزبید و انه لم یسمع علی مصنفه . (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 2صص 226 - 229). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 94 و روضات الجنات ص 110 و رجوع بابوابراهیم فارابی شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم فزاری . برادر محمدبن ابراهیم . شاعری قلیل الشعر است . (ابن الندیم ).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مروزی . از روات قرائت کسائی است . (ابن الندیم ). رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن مخلد... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم موصلی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن میمون ... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم نابتی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن احمد... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم هروی مکنی به ابوموسی . رجوع به ابوموسی اسحاق ... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . ابن عمیرة گوید وی فقیه است و بطلیطلة بسال 364 هَ . ق . درگذشته و او جز اسحاق بن ابراهیم بن مسرة است . (الحلل السندسیة ج 2 ص 31).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع بسیرة عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع بعیون الاخبار چ قاهره ج 2 ص 130 و ج 4 ص 87 شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به ابوالجیش اسحاق بن ابراهیم شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . یکی از شعرای مخضرمی است . او راست : پنجاه ورقه شعر. (الفهرست ابن الندیم ص 234 س 1).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم اسکوبی . او راست : سلیم نامه (ترکی ). (کشف الظنون ).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن احمدبن عبداﷲبن یعیش الهمدانی النابتی معروف بابن النابتی . پدر او قضاء همدان داشت و او نیز بهمدان رفت و ابونعیم بوسایطی از او نقل کند و او نیز بوسایطی از پیغمبر (ص ) آرد که فرمود: القتل شهادةٌ و الغرق شهادةٌ و النفساء یجرّها ولدها بسرره الی الجنة. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 1 صص 217 - 218). وی از محمودبن غیلان وطبقه ٔ او و از او ابواحمد الغسانی روایت کند. مؤلف تاج العروس گوید در نسخه ٔ ما نام و نسب او چنین آمده و در بعض نسخ علی بن عبدالعزیز النابتی و آن خطاست چه او در «ن ی ت » مذکور است . (تاج العروس : ن ب ت ).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابوالظاهر. رجوع به اسحاق بن علی حنفی شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن حمادبن زید. ابن عبدربه از او نقل کرده است . (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 371، 381).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن الحسین بن مصعب . رجوع بمصعبی و الاعلام زرکلی ج 1 ص 96 شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جوتی . محدث است .


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن قُرّان المؤدب . ابونعیم بواسطه ٔ احمدبن اسحاق و او بوسایطی از حذیفه آرد که قال رسول اﷲ (ص ): بکاءالمؤمن من قلبه و بکاءالمنافق من هامته . (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 220).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن حبیب بن الشهید. ابن قتیبه ٔ دینوری از او نقل کرده است . رجوع به عیون الاخبار چ قاهره سال 1343 هَ . ق . ج 1 ص 51 س 13 و ص 62 س 9 و ج 2 ص 105 س 8 و ص 134 س 5 و المصاحف ص 178 شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن داودالمُکتِب مکنی به ابویعقوب . وی از حُمیدبن مسعدة روایت دارد و ابواحمد از او روایت کند. ابونعیم بنقل از احمدبن اسحاق از اسحاق بن ابراهیم بوسایطی از رسول (ص ) نقل کند که فرمود: البیعان بالخیار ما لم یتفرقا او یکون بینهما خیار. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 220).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن زید (شاذان ). ابوبکر عبداﷲبن ابی داود سلیمان بن الاشعث السجستانی در کتاب المصاحف مکرر از او روایت کند. رجوع بفهرست المصاحف چ بریل (لیدن ) سال 1937 م . شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن زیدبن سلمةبن الربیعبن جابر التیمی مکنی و ملقب بابی عثمان المعدل . متوفی بسال 340 هَ . ق . وی ثقه و مأمون است . ابونعیم گوید ابواسحاق بن حمزه از او برای ما روایت کرد و او از ابی النعمان و عمران بن عبدالرحیم و اسماعیل بن بحر سمعان وحضرمی و غیره از عراقیین روایت کند و ابونعیم بواسطه ٔ ابوالحسن علی بن احمد الفقیه از او و او بوسایطی از ابن عمر آرد که برای نبی اکرم (ص ) قطعه ای طلا از معادن ما آوردند. رسول (ص ) فرمود: انه معادن و یکون فیها شرار خلق اﷲ. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 صص 220-221).


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن صیغون ِ صیغونی زاهد محدث ، مکنی به ابویعقوب . رجوع به ابویعقوب اسحاق ... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبداﷲبن الصباح بن بشر. رجوع به ابوالحسین اسحاق ... شود.


اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل جلکی . رجوع به اسحاق بن اسماعیل بن موسی بن مهران الجلکی شود.


دانشنامه عمومی

اسحاق (نام). اسحاق یا اسحق (‎/ɪs.hɑːk/‎ ISS-hahk; عربی: اسحاق‎ / لاتین نویسی الا-ال سی: Isḥāq)اسم کوچک مذکر و صورت عربی، آیزاک است.
اسحاق بلفضیل،
اسحاق جهانگیری

دانشنامه آزاد فارسی

اِسحاق
در عهد عتیق، از اجداد عبرانیان، پسر ابراهیم و سارا، و پدر عیسو و یعقوب. ریشۀ نام او به عبری Yitzhak به معنای خنده است و وجه تسمیه اش این است که چون فرشتگان در فرتوتی ابراهیم و سارا به آنان بشارت دادند که به خواست خداوند صاحب فرزند خواهند شد، آن دو از شادی و شگفتی خندیدند. اشارۀ اصلی به او در کتاب مقدس، در عهد عتیق، سفر پیدایش، باب های ۲۱ تا ۲۸ است. او در معرض امتحان الهی افتاد که طبق رؤیای صادقه ابراهیم می بایست قربانی می شد و در باب ۲۲ آمده است که خداوند وقتی ابراهیم را مصمم به این قربانی انسانی دید، به او رحمت آورد و قربانی قوچ را جانشین آن قربانی کرد. همسر او رفقه (ربکا) نازا بود ولی دعای زن و شوهر مستجاب شد و خداوند دو فرزند (دوقلو) به نام های یعقوب و عیسو به ایشان عطا کرد. در قرآن نام اسحاق هفده بار ذکر شده و بارها به او اشاره شده است (بقره، ۱۳۳؛ ۱۳۶، ۱۴۰؛ آل عمران، ۸۴؛ نساء، ۱۶۳؛ و ...). پیش از تولد وی، خداوند ابراهیم را به فرزندی که او را اسحاق نام نهاده بود، بشارت داد (ابراهیم، ۳۹). در قرآن غالباً در کنار ابراهیم و اسماعیل، از بندگان صالح و انبیاء الهی شمرده شده و در سورۀ صافات آیات ۱۰۰ تا ۱۱۳ از رؤیای صادقۀ ابراهیم که از سوی خدا مأمور ذبح فرزندش شد، سخن گفته شده اما ذبیح بودن اسماعیل یا اسحاق تصریح نشده است. بنی اسرائیل از نسل اسحاق اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی إِسْحَاقَ: از پیامبران الهی و فرزند حضرت ابراهیم (علی نبینا و علیهما السلام)
معنی نَافِلَةً: زیادی - اضافه - عطیه و بخششی افزون (کلمه نافله از ماده نفل به معنای زیادی است ،و معنای عبارت "وَمِنَ ﭐللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ "این است که قسمتی از شب را پس از خوابیدنت بیدار باش و به قرآن (یعنی نماز ) مشغول شو ، نمازی که زیادی بر مق...
تکرار در قرآن: ۱۷(بار)

پیشنهاد کاربران

خندان

ایزاک

نام اسحق برگرفته از گزینه سحاق وچون فرزند دوم حضرت ابراهیم با دختر حضرت لوت پیامبر ازدواج کرد وبعد از مدتی یا طلاق داده یا مرده وبا خواهر زنش ازدواج کر دومعنی سایش بر دو الت خواهران بیان می کند و این اسمش نبود ه وکنایه است

ایساّک
نام فرزند دوم پیامبر ابراهیم و سارا می باشد. اسماعیل نام فرزند اول آن پیامبر با هاجر کنیز مصری است.
علامت تشدید روی الف به معنای دو الف می باشد و بخاطر جلو گیری از تکرار حروف پشت سر هم از آن استفاده میشود. اگر این علامت را از روی الف بر داریم به شکل زیر نوشته می شود :
ایسا اک.
در این نام پیشوند " ای " در بعضی از زبان های بومی ایران بخصوص زبان کردی که ریشه در زبان اقوام ماد باستان دارد، به معنای " این " ضمیر اشاره به نزدیک سوم شخص مفرد زنده و غیر زنده می باشد. و کلمه " سا " به معنای شبیه و مانند. معنی پسوند " اک " شاید برای همه مان آشنا باشد. این دو حرف نشانه مصغر یا کوچک کردن است مثل : آدم اک یا آدمک، حوا اک ، مردک و زنک و نانک و الا آخر. بنابر این روی هم رفته نام ایسا اک به معنای ایسا کوچک می باشد. در طول تاریخ ایسا به زبان عربی راه یافته و زیر بار و سنگینی گذر زمان در حق این نام جفا ها صورت گرفته است. زیر این بار کمر الف آغازین و واپسین خم گردیده و بصورت عیسی در آمده است. با پسوند اک به معنای عیسی کوچک می باشد. بنابر این می توان به احتمال بسیار قوی یا قریب به یقین حدس زد یا باور داشت که پیامبر ابراهیم که حدود دو هزار سال قبل از پیدایش عیسی مسیح می زیسته است، بطور آگاهانه و یا ناخودآگاه ظهور عیسی بزرگ را با نام گذاری فرزند دوم خود پیش بینی نموده است یا حد اقل آرزوی آن را در افکار و دل خویش می پرورانده است. پدری که نام فرزند دلبند خودرا ایسا یا عیسی کوچلو من نامیده است، بطور غیر مستقیم در انتظار ظهور ایسا یا عیسی بزرگ بوده است.
طوریکه شاید اطلاع داریم در کتب عهد قدیم دو بار به نشانه های ظهور مسیح یا ناجی بزرگ شده است و این اشارات چند قرن بعد از موسی صورت گرفته اند و در آن اشارات به نام عیسی اشاره ای نشده است. این تفسیر و تعبیر که در اینجا در مورد نام فرزند پیامبر ابراهیم خدمت خوانندگان ارائه شد، دست اول می باشد و عالمین دینی قوم یهود، اقوام مسیحی و اقوام مسلمان کوچکترین اطلاعی از آن ندارند.
این نام به زبان انگلیسی و آلمانی به ترتیب زیر نوشته میشوند : Isaac و Isaak
تلفظ انگلیسی آیزاک و تلفظ آلمانی ایساک.
حال در مورد نام خود پیامبر :
تلفظ اصلی این نام که مطابق ریشه عبری آن می باشد عبارت است از : آبراهام : Abraham
در بعضی زبان دیگر ایبراهیم: Ibrahim
و به زبان فارسی خودمان : ابراهیم
معنی این زبان " پدر اقوام " می باشد. در این جا به عنوان ایرانی این نام را زیر میکروسکوپ روحی قرار میدهیم و اندکی به ریشه و معنای آن می پردازیم. به اندکی تامل می بینیم که این نام از دو کلمه و یک حرف اضافه فارسی تشکیل شده است به صورت زیر : آب راه اَم.
طوریکه مطلع هستیم پسوند " اَم " در زبان فارسی دو معنا دارد، یکی به معنای هستم و دیگری نشانه و یا علامت صفت ملکی اول شخص بوده و به معنای مال من می باشد.
در حالت اول این نام بصورت : من آب راه هستم
و در حالت دوم : آب راه من.
چون این نام توسط والدین ( بطور مفرد ) به فرزند عطا گردیده است، لذا حالت دوم صحیح تر می باشد. در صحرای داغ کلده ( و حتا در ایران امروز ) دام داران و رعایا به همراه خود یک مشک آب حمل میکردند که در حین کار کردن از تشنگی هلاک نشوند. بنا بر این عبارت آب راه من به معنای توشه نوشیدنی راه من می باشد و عنصر آب در بخش های حاره و گرمسیر از طلا و الماس شاید ارزشمند تر باشد. بنابر این این عنصر برای پدر ابراهیم هم ارزش مند بوده است که فرزند خودرا با آن تشبیه کرده و نام اورا توشه راهم نهاده است. آنهم به زبان فارسی. لذا به احتمال بسیار قوی و یا قریب به یقین می توان حدس زد که اجداد پیامبر ابراهیم از اقوام ماد و پارس باستان بوده اند.
بنابر این تعریف متعارف این نام که پدر اقوام باشد اشباه می باشد.
قبل از آبراهام نام پیامبر آبرام :Abram بوده است. این نام هم از دو کلمه فارسی تشکیل شده است : ابر ام
ابر می تواند هم سایه بخش باشد و هم باران.
لذا ابر هستم یا ابر من، در آن عصر نام های زیبایی بوده اند.



بلند مرتبه

Ishaq در اصل بصورت ایشاک تلفظ نمی شود بلکه بصورت ایسه اَک. ایسه در زبان عبری و ایسا در زبان فارسی مترادف و هم معنی می باشند. اندیشمندان عرب حرف وسط یعنی " س " را محفوظ نگه داشته و حرف آخر در تلفظ عبری یعنی حرف " ه " و حرف آخر در تلفظ فارسی یعنی حرف " الف " را برداشته یا حذف نموده و بجای آن حرف " ی " گذاشته و حرف اول این نام هم در تلفظ عبری و هم در تلفظ فارسی یعنی حرف " ا " را برداشته و بجای آن حرف " ع کوچک " نگاشته و آنرا به عیسی تبدیل نموده است طوریکه آیندگان قوم پارس و قوم یهود نتوانند آگاه شوند که عیسی از کجا آمده. به زبان تمثیل می توان گفت که نام فارسی ایسا در طول تاریخ به گوش اندیشمند عرب رسیده و او هنرمندانه سرو ته اش را خم نموده است. همچنین اینکه آن هنرمند، سر نام عبری ایسه را به ع و ته اش را به ی تبدیل کرده است. آن اندیشمند هنرمند کی بوده است ؟

اسحاق به معنای خندان و این که نام یک پیامبر است

ریشۀ نام اسحاق به عبری Yitzhak به معنای "تا شنید خندید " است و وجه تسمیه اش این است وقتی سارا دریافت در زمان پیری بر اسحاق حامله شده ، برای او مایه شگفتی بود و همچنین خنده دار. zhak همان ""ضحک" عربی است به معنی خندید ن. اسمع و ضحک

اسحاق اسمی است عبری که در عبری به معنای خندان است
عبری و عربی از زبان های مشترک هستند
اسحاق در عبری همان اضحک در عربی است
در تورات آمده به دلیل خندیدن مادر اسحاق بعد از شنیدن خبر بارداری او را اسحاق ( ایزاک ) نامیدند

اِسحاق ( عبری ) ( اَعلام ) 1 ) نام پسر حضرت ابراهیم ( ع ) از ساره [سارا] از زمره پیامبران بنی اسرائیل. نام این پیغمبر ( اسحاق ) هفده بار در قرآن کریم آمده است؛ 2 ) سردار ایرانی که در ماوراءالنهر به خونخواهی ابومسلم برخاست [قرن 2 هجری] و بر منصور خلیفه ی عباسی شورید و مژده ی آمدن زرتشت را داد.
اِسحاق :خندان


کلمات دیگر: