کلمه جو
صفحه اصلی

جفت


مترادف جفت : خمیده، کج، چوب بست، سقف | زن، زوجه، زوج، همسر، جور، مانند، مثل، عدیل، لنگه، بغل، کنار، مزدوج

متضاد جفت : تک، طاق، فرد

فارسی به انگلیسی

double, doublet, duplicate, couple, even, twin, match, pair, partner, [n.] pair, even number, mate, fellow, [adj.] even, associate, afterbirth, brace, conjugate, duo, sister, tannin, twosome, engaged, hasp, placenta, tan - bark

tan - bark


[n.] pair, even number, mate, fellow, even, double, associate


hasp


double, doublet, duplicate, conjugate, couple, duo, even, twin, match , pair, partner, sister, tannin, twosome, engaged


فارسی به عربی

زوج , صاحب , ضعف , فریق , مباراة

مترادف و متضاد

مانند، مثل


عدیل، لنگه


بغل، کنار


مزدوج


twin (اسم)
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، جوزا، همشکمان

afterbirth (اسم)
جفت، جنین، مشیمه

pair (اسم)
جفت، زوج، زن و شوهر، نر و ماده، هر چیز دوجرئی، جور کردن و شدن

placenta (اسم)
جفت، مشیمه، جفت جنین

coupling (اسم)
اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس

mate (اسم)
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

double (اسم)
جفت، دوسر، المثنی

cobber (اسم)
جفت، دوست صمیمی، قرین

peer (اسم)
جفت، رفیق، همتا، همشان، عضو مجلس اعیان، صاحب لقب اشرافی، هما ل

twain (اسم)
جفت، زوج، دوتا، توام، دوقلو، چند قلو

cully (اسم)
جفت، ساده لوح، رفیق، ادم گول خور

dyad (اسم)
جفت، اثنوی، شماره دو

tandem (اسم)
جفت، قطار، دوپشته، دو اسبه، درشکه یا دوچرخه دو نفری

match (اسم)
تطابق، تطبیق، حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، مسابقه، همتا، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی

couple (اسم)
جفت، زوج، زن و شوهر، دوتا، نر و ماده

syzygy (اسم)
جفت، استقرار سه ستاره در خط مستقیم

geminate (صفت)
جفت، دوتا، دولا، توام

jugate (صفت)
جفت، روی هم قرار گرفته

خمیده، کج


چوب‌بست


سقف


زن، زوجه، زوج، همسر ≠ تک، طاق، فرد


جور


۱. خمیده، کج
۲. چوببست
۳. سقف


۱. زن، زوجه، زوج، همسر
۲. جور
۳. مانند، مثل
۴. عدیل، لنگه
۵. بغل، کنار
۶. مزدوج ≠ تک، طاق، فرد


فرهنگ فارسی

( اسم ) ترکیبی سه تایی که ازکربن و ئیدرژن و اکسیژن ترکیب شده جفتها درمجاورت پوستهای حیوانی جسمی سخت ترکیب میکنند و بهمین جهت در چرمسازی مورد استعمال دارند. جفتها در گیاهان سبز فراوانند و بخصوص در پوست ساق. گیاه - از جمله بلوط - وجود دارند.
رودخانه یی است که از سیاه کوه کردستان جاری شده در نزدیکی مراغه داخل نهر صافی شده به دریاچه ارومی میریزد . نگارنده گوید این همان رودخانه جغتو است که بعضی جفت نوشته اند .

بافت حامل تخمک در تخمدان


فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - زوج ، دو عدد از یک چیز. ۲ - زن و شوهر، همسر. ۳ - همتا، همانند. ۴ - همراه ، همدم .
(جُ ) (اِ. ) عضوی عروقی که در هنگام بارداری ، از طریق بند ناف مواد لازم را به جنین رسانده و مواد دفعی را می گیرد.
(جَ ) (اِ. ) = جفته . چفته : نک چفت .

( ~.) [ په . ] (اِ.) 1 - زوج ، دو عدد از یک چیز. 2 - زن و شوهر، همسر. 3 - همتا، همانند. 4 - همراه ، همدم .


(جُ) (اِ.) عضوی عروقی که در هنگام بارداری ، از طریق بند ناف مواد لازم را به جنین رسانده و مواد دفعی را می گیرد.


(جَ) (اِ.) = جفته . چفته : نک چفت .


لغت نامه دهخدا

جفت . [ ] (اِخ ) رودخانه یی است که از سیاه کوه کردستان جاری شده در نزدیکی مراغه داخل نهر صافی شده به دریاچه ٔ ارومیه میریزد. نگارنده گوید این همان رودخانه ٔ جغتو است که بعضی جفت نوشته اند. (مرآت البلدان ج 4). رجوع به جغتو شود.


جفت . [ ج َ ] (اِ) جماعت مردم . || عدد بسیار. || همه . (آنندراج ). || سقف خانه . || چوب بندی انگور. (برهان ). چوب بندی درخت رز. (ناظم الاطباء). رجوع به چفت شود. || (ص ) خمیده . کج . (برهان ). || فریتاک آنرا یکی از ابزارهای زراعت دانسته است . (دزی ). رجوع به جُفت به معنی ابزاری از ابزارهای کشاورزی شود. || پوست ملاصق لبوب است و بر طلع نیز اطلاق میکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || جفت بلوط. رجوع به همین ماده شود.


جفت. [ ج َ ] ( اِ ) جماعت مردم. || عدد بسیار. || همه. ( آنندراج ). || سقف خانه. || چوب بندی انگور. ( برهان ). چوب بندی درخت رز. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چفت شود. || ( ص ) خمیده. کج. ( برهان ). || فریتاک آنرا یکی از ابزارهای زراعت دانسته است. ( دزی ). رجوع به جُفت به معنی ابزاری از ابزارهای کشاورزی شود. || پوست ملاصق لبوب است و بر طلع نیز اطلاق میکنند. ( تحفه حکیم مؤمن ). || جفت بلوط. رجوع به همین ماده شود.

جفت. [ ج ُ ] ( ص ، اِ ) زوج. مقابل فرد. ( برهان ). ضد طاق. ( انجمن آرا ). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج. ( فرهنگ نظام ). زکا. ( ناظم الاطباء ). شَفع. ( ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. ( تاج العروس ). دوگان. دوگانه. دوتای. دوتا. دولنگه :
خداوند دارنده هست و نیست
همه چیز جفت است و ایزد یکیست.
فردوسی.
شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم فرد است ایزد جان آفرین.
منوچهری.
شاید بدن که آید جفتی کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.
منصورمنطقی رازی.
و چشم را جفت آفرید بعد از آن گوش را آفرید تا علم و حکمت بشنود و این را نیز جفت آفریدبعد از آن بینی را آفرید. ( قصص الانبیاء ).
نتوان گفت فریدی که نه ای
جفت فضلی نبود جفت فرید.
سوزنی.
گفت هر رازی نشاید بازگفت
جفت ، طاق آید گهی ، گه طاق جفت.
مولوی.
یک جفت کفش ؛ دو لنگه کفش برای پای راست و چپ. جفت سبیل ؛ دو لنگه سبیل که در دو سوی لب باشد. || نری و ماده یی. یکی نر و ماده که زوج یکدیگر باشند. دو تا. دو تا که یکی زوج دیگری باشد :
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت
کدام آهو افکنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر.
فردوسی.
یک جفت کبوتر؛ دو کبوتر.
|| زن. زوجه. همسر مرد. زن نسبت به شوهر :
فژاگن نیم سالخوره نیم
ابر جفت ، بیدادکرده نیم.
ابوشکور بلخی.
هر که او مرد است جفت از زن کند.
لبیبی.
اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا که در آن بقای تن است و سوی جفت که در او بقای نسل است ننگریستی و مردم نماندی. ( تاریخ بیهقی ).

جفت . [ ج ُ ] (ص ، اِ) زوج . مقابل فرد. (برهان ). ضد طاق . (انجمن آرا). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج . (فرهنگ نظام ). زکا. (ناظم الاطباء). شَفع. (ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. (تاج العروس ). دوگان . دوگانه . دوتای . دوتا. دولنگه :
خداوند دارنده ٔ هست و نیست
همه چیز جفت است و ایزد یکیست .

فردوسی .


شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم فرد است ایزد جان آفرین .

منوچهری .


شاید بدن که آید جفتی کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.

منصورمنطقی رازی .


و چشم را جفت آفرید بعد از آن گوش را آفرید تا علم و حکمت بشنود و این را نیز جفت آفریدبعد از آن بینی را آفرید. (قصص الانبیاء).
نتوان گفت فریدی که نه ای
جفت فضلی نبود جفت فرید.

سوزنی .


گفت هر رازی نشاید بازگفت
جفت ، طاق آید گهی ، گه طاق جفت .

مولوی .


یک جفت کفش ؛ دو لنگه کفش برای پای راست و چپ . جفت سبیل ؛ دو لنگه ٔ سبیل که در دو سوی لب باشد. || نری و ماده یی . یکی نر و ماده که زوج یکدیگر باشند. دو تا. دو تا که یکی زوج دیگری باشد :
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت
کدام آهو افکنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر.

فردوسی .


یک جفت کبوتر؛ دو کبوتر.
|| زن . زوجه . همسر مرد. زن نسبت به شوهر :
فژاگن نیم سالخوره نیم
ابر جفت ، بیدادکرده نیم .

ابوشکور بلخی .


هر که او مرد است جفت از زن کند.

لبیبی .


اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا که در آن بقای تن است و سوی جفت که در او بقای نسل است ننگریستی و مردم نماندی . (تاریخ بیهقی ).
به نزد پدر چون رسیدی ز راه
یکی جفت شایسته ٔ خود بخواه .

(گرشاسب نامه ).


بدو گفت شاه ار کشی این درست
بیزدان که فرزند من جفت تست .

(گرشاسب نامه ).


ز جفت کسان چشم خود را بپوش
بترس از خدای آن جهان را بکوش .

(گرشاسب نامه ).


مرد را دل شکسته دارد جفت
تیر را پای بسته دارد جفت .

سنائی .


تو این دختر به فر من بزادی
چرا اکنون به دیگر جفت دادی ؟

(ویس و رامین ).


به جفت من دگر کس چون رسیدی
ز داد دادگر این کی سزیدی .

(ویس و رامین ).


شیر را هلاک کرد و باجا نشست که بول تمام کند ناگاه جفت این شیر روی نمود. (مجمل التواریخ و القصص ). پس چون آدم بیدار شد زنی را دید بر بالین وی نشسته سخت باجمال و با نیکوئی .او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت من هم جفت توام . (کشف الاسرار میبدی ج 1 ص 147). آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. آنجا جهانی از تمتع آب و نان و معاشرت جفت و فرزندمحروم شده باشند. (کلیله و دمنه ). جبرئیل رسول (ص ) را گفت که نشان ایشان آن باشد که جفت ترا ناشایست گویند. (کتاب النقض ص 431).
مراچه نقصان کز جفت من بزاد کنون
به چشم زخم هزاران پسر یکی دختر.

خاقانی .


دگر آفت از جفت زیبا بود
کز او آرزو ناشکیبا بود.

نظامی .


بخسبند شب روستائی و جفت
به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت .

سعدی (بوستان ).


جوانی ز ناسازگاری جفت
برپیرمردی بنالید و گفت .

سعدی (بوستان ).


چو بیچاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت .

سعدی (بوستان ).


شنیده ام که در این روزها کهن پیری
خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت .

سعدی (گلستان ).


چو عیسی گر توانی خفت بی جفت
مده نقد تجرد راز کف مفت .

جامی .


|| شو. شوی . شوهر. زوج . شوهر نسبت به زن . بعل :
چو شب تیره شد زن به بهرام گفت
که آمدگه رفتن ای نیک جفت .

فردوسی .


|| نر. حیوان نر نسبت به ماده . نرینه از هر جانور نسبت به مادینه . || ماده . حیوان ماده نسب به نر. مادینه از هر جانور در برابر نرینه :
آهو مر جفت را بغالد بر خوید
عاشق معشوق را به باغ بغالید.

عماره ٔ مروزی .


گفت از مرغان این عجب مرغیست که بر جفت خود مهربانست که آنرا دور میدارد و خود جنگ میکند. (قصص الانبیاء). پاره ٔ طعام را پیش خروس افکند. آن مرغ سر بر زمین زدن گرفت و آن جفت را بخواند و هیچ نخورد. (قصص الانبیاء). || هر یک از زن و شوهر نسبت به یکدیگر: احد الزوجین . مطلق زوج یا زوجه :
صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت
تیره چون گور و تنگ چون دل زفت .

عنصری .


اگر جفتی همی گیری جز او گیر
جوان را هم جوان و پیر را پیر.

(ویس و رامین ).


- جفت ابداعی ؛ نخستین جفت یا نر و ماده از هر نوع جانوری که بی زایش در وجود آمدند. نخستین جفت انسان که آدم و حوا باشند : نخست از هر نوع جفتی که نر وماده بوده است از مردم و جز مردم . جفتان ابداعی بی زایش از آن صورت ابداعی اندرآمده است به عالم و عقل به ضرورت مقر است به جفتان ابداعی بی زایش و از عقلی بر اثبات جفت ابداعی بخاصه از مردم ، یکی آنست که امروز همی بینیم که از مردم یکی آن است که مر او را فرزند است و او خود فرزند کسی است ... (ناصرخسرو، جامع الحکمتین ص 82 و 38).
- جفت حلال ؛ زنی که به موجب قوانین شرع و عرف به نکاح و زناشوئی درآمده باشد. زن شرعی . زن قانونی :
که گر خون گریم از عشق جمالش
نخواهم شد مگر جفت حلالش .

نظامی .


مایه و ملک هست و ستر و جمال
به از این کی رسد به جفت حلال .

نظامی .


- جفت فلک ؛ کنایه از آفتاب و ماه است . (برهان ) (آنندراج ). شمس و قمر. شمسین .
- جفت گم کرده ؛ جفت و همسر خود را از دست داده . ازجفت خود فرد و مجرد مانده :
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد
جهان چون خانه ٔ پربت شد و نوروز بتگر شد.

فرخی .


|| توأم . قرین :
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
که با جان شاهان خرد باد جفت .

فردوسی .


نگه کن که تا تاج با سر چه گفت
که با مغزت ای سر خرد باد جفت .

فردوسی .


اگر با خرد جفت و اندرخوریم
غم خورچو خر چند و تا کی خوریم .

ناصرخسرو.


ای بسا ناورده استثنا به گفت
جان او با جان استثناست جفت .

مولوی .


|| دمساز. همنشین . همراه و مونس :
چو بشنید گرسیوز آن مژده گفت
که پیران شد امروز با شاه جفت .

فردوسی .


شب و روز با باده و رود و ساز
همی داشتش جفت آرام و ناز.

(گرشاسب نامه ).


دولتت هر جا که تازی جفت باد
ایزدت هر جا که باشی یار باد.

مسعودسعد.


به عیش ناخوش او در زمانه تن درده
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.

سنائی .


ز عدل او شده باز سفید جفت کلنگ
ز امن او شده شیر سیاه یار شکال .

عبدالواسع جبلی .


در باغ زمانه هیچ گل نیست
وان نیز که هست جفت خار است .

انوری .


طاقم ز قرار و صبر و آرام
ز آن روز که با غم تو جفتم .

سعدی (ترجیعات ).


شبی پروانه یی با شمع شد جفت
چو آتش درفتادش خویش را گفت ...

اوحدی .


مرد بی علم جفت غم بهتر
دیگ بی گوشت در عدم بهتر.

اوحدی .


|| همدوش . هماهنگ :
در میان بره درتاخت کمان کرده به زه
جفت با عزت و با دولت و با فتح و ظفر.

فرخی .


همواره شادمانه زیاد و به هر مراد
توفیق جفت او و خداوند یار او.

فرخی .


|| سازگار. سازوار. مناسب . موافق . برابر :
گرانمایه خسرو به شاپور گفت
که آن نامه با رای او بود جفت .

فردوسی .


|| ساکن . جایگزین :
چون زاغ گهم جفت کوه سازد
چون مار گهم یار غار دارد.

مسعودسعد.


|| هم شأن . هم رتبه . برابر در مقام و مرتبت . هم پایه . همپا :
چه زیان آفتاب را از ابر
کی شود جفت با مسلمان گبر.

سنائی .


مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش .

سنائی .


شاها تو سلیمانی و بدخواه تو هدهد
هدهد نشود جفت سلیمان به یک افسر.

خاقانی .


|| همتا. همنبرد. هماورد :
وز آن پس به لشکر به آواز گفت
که با وی که داریم در جنگ جفت .

فردوسی .


بجان و سر شاه کاووس گفت
که با من تو باشی هماورد و جفت .

فردوسی .


|| مانند. همانند. همسان . مثل . نظیر. شبیه . قرین . عدیل . کفو. عداد. هم سنگ . هم ترازو. همال :
غمی گشت و با لشکر خویش گفت
که این پیشرو را هژبر است جفت .

فردوسی .


سخنهای او نیست اندر نهفت
نباشد کس او را به آفاق جفت .

فردوسی .


سر گرگ را پست ببرید و گفت
بنام خداوند بی یار و جفت .

فردوسی .


منش پست و کم دانش آن کس که گفت
منم کم ز دانش کسی نیست جفت .

فردوسی .


نه به فضل او را جفتی ز بزرگان عرب
نه به علم او را یاری ز بزرگان عجم .

فرخی .


از بدیعی به بوستان بهشت
جفت بالای او صنوبر نیست .

عنصری .


ز گویندگانی کشان نیست جفت
به خوشی چنین داستان کس نگفت .

(گرشاسب نامه ).


فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید.

خاقانی .


- امثال :
جفتش را بیار مفتش ببر ؛در زبان زنان بیشتر در ستودن کودکان خردسال خود: «بی نظیر و بی عدیل است ». (امثال و حکم ). اگر نظیر آنرا داری آنچه را که من دارم به تو مفت میدهم . (فرهنگ عوام ).
|| لنگه . تا: جفت مقراض ؛ تیغه ٔ دودم مقراض که بسبب آن قطع تواند کرد. وحید در تعریف مقراض گوید :
به چشمم نباشد گر آن چشم یار
چو مقراض بی جفت افتد ز کار.

(آنندراج ).


|| در مورد کفش ؛ دم پا آماده و پهلوی هم گذاشته شده .
- امثال :
حرفهات مفت ، کفشهات جفت .
|| تنگ بهم چسبیده . مرتب . بی فاصله و ناهماهنگی . جزم . جاافتاده : بهم جفت شده ؛ روی هم یا در کنار هم قرارگرفته . میزان شده . || گاو زراعت کننده . فَدّان . (برهان ). گاو قلبه که زراعت کند. (انجمن آرای ناصری ). هر دو گاو قلبه . (غیاث ) (آنندراج ) :
جفت ببردند و زمین ماند خام
هیچ نروئید ز خار و گیاه .

مولوی .


- یک جفت زمین ؛ یک جریب . (دهار) : و به نواحی قزوین و به وشمار شاهی جفت پیمایند و به وشمار شاپوری کری و قصب شاه شش وشمار باشد به شاهی و پانزده قصب در پانزده ، جفتی باشد. (یواقیت العلوم ).
- یک جفت زراعت ؛ عبارتست از دو خروار و پنجاه من تبریز بذرافشان مساوی با پنج هکتار یا پنجاه هزار ذرع زمین زراعتی . (یادداشت مؤلف ) : چون انوشیروان به پادشاهی بنشست بفرمود که آن مساحت که قباد وصیت کرده بود تمام کنند تا خراج نهند و ده یک برخیزد و رعیت را منفعتی بود. پس آن مساحت را تمام کردند و جریده ٔ آن پرداختندبه عدد زمینهای آبادان که در پارس و عراق بود و به رسن همی پیمودند تا چند جفت آید و به هر جفتی یعنی تخمی درمی خراج نهادند و یک قفیز غله که از آنجا آید.(ترجمه ٔ طبری بلعمی ). ... و همه زمینهای پادشاهی مساحت کردیم [ انوشیروان ] و بر هر جفتی زمین خراج نهادیم و از هر جفتی کشتمند یک درم و یک قفیز غله از آن زمین . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). تا قیمت هر جفتی از این ضیاع به چهارهزار درم شد ... و اگر کسی خواستی که یک جفت گاو زمین خرد در سال نتوانستی و اگر بیافتی هرجفتی به دوازده درم سنگ نقره بایستی خریدن ... که هرجفت زمین به چهارهزار درم سنگ نقره می باید. (تاریخ بخارا نرشخی ). از بهر آن که ضیاع آن دیه ویران و آبادان به هزار جفت نرسیده است . (تاریخ بخارا نرشخی ). || یکی از ابزارهای گاوآهن که روی گردن گاو قرار گیرد. این لغت امروز هم در برخی از نواحی ایران معمول است :
چو برگردن نباشد گاو را جفت
به گاوآهن که داند خاک را سفت .

نظامی .


|| نسجی است پر از رگهای خونی که به جدار داخلی رحم اتصال دارد و بوسیله ٔ بند ناف بجنین مربوط میباشد. جفت که وسیله ٔ ارتباط جنین و مادر است جهت تغذیه ٔ بچه هنگام زندگی جنین بکار میرود. (فیزیولوژی نیک نفس ) .
- جفت اضافی ؛ بخشی از پرده ٔ مشیمه که در هنگام زایمان از رحم خارج نمیشود و موجب بروز خونریزی و بیماری میگردد : در خونریزیهای بعد از زایمان باید احتمال وجود جفت اضافی در نظر باشد. در این حالت در روی پرده های جفت ، عروقی را که به جفت اضافی منتهی میشده میتوان مشاهده نمود. (بیماریهای زنان تألیف دکتر جهانشاه صالح ص 137).
- جفت جنین ؛ همان جفت است که عضو غذادهنده ٔ جنین است . رجوع شود به بیماریهای زنان تألیف دکتر جهانشاه صالح ص 25، 31، 134، 137، 413 و نیز تشریح میرزا علی ص 951 و نیز فیزیولوژی نیک نفس .
- جفت سرراهی ؛ یکی از عوامل خونریزی در ماههای آخر حاملگی : در این مورد بیمار معمولا زن حامله ٔ چندزائی است که بدون مقدمه و علت دفعة خونریزی شدیدی پیدا میکند. (بیماریهای زنان تألیف دکتر جهانشاه صالح ص 134).
|| برجستگی خفیفی را گویند که برآمدگی دو حاشیه ٔ تخمدان را به جدار تخمدان متصل میکند. (گیاه شناسی ثابتی ص 418).

فرهنگ عمید

چَفت#NAME?


= چَفت
۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که به صورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.
۲. دو عدد از چیزی یا کسی.
۳. (صفت ) [مقابلِ طاق] زوج.
۴. زن یا شوهر، همسر.
۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفت گیری می کنند.
۶. (صفت ) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند هم: دوقلوها جفت هم بودند.
۷. (صفت ) همانند، نظیر.
۸. (زیست شناسی ) عضو عروقی و اسفنجی که در دوران آبستنی داخل رحم پستانداران تشکیل می شود و توسط بند ناف به جنین اتصال دارد و اکسیژن و مواد غذایی به جنین می رساند و مواد دفعی جنین را دفع می کند. در زایمان های عادی در حدود یک ساعت بعد از تولد نوزاد خارج می شود.
۹. دو گاو که برای شخم زدن پهلوی هم می بندند: جفت ببردند و زمین ماند خام / هیچ ندارد جز خار و گیا (مولوی۲: ۶۴ ).
۱۰. [عامیانه] کامیون ده چرخ.
۱۱. (صفت ) [قدیمی] همراه، همدم: من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوشحالان شدم (مولوی: ۵ ).
* جفت شدن: (مصدر لازم )
۱. به هم پیوستن.
۲. با هم برابر شدن، مانند هم شدن.
۳. به هم پیوستن نروماده، مقاربت کردن.
* جفت کردن: (مصدر متعدی )
۱. دو چیز را با هم برابر ساختن، مانند هم کردن.
۲. به هم پیوند دادن.
۳. دو حیوان نر و ماده را کنار هم قرار دادن برای جفت گیری.

۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که به‌صورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.
۲. دو عدد از چیزی یا کسی.
۳. (صفت) [مقابلِ طاق] زوج.
۴. زن یا شوهر؛ همسر.
۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفت‌گیری می‌کنند.
۶. (صفت) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند هم: دوقلوها جفت هم بودند.
۷. (صفت) همانند؛ نظیر.
۸. (زیست‌شناسی) عضو عروقی و اسفنجی که در دوران آبستنی داخل رحم پستانداران تشکیل می‌شود و توسط بند ناف به جنین اتصال دارد و اکسیژن و مواد غذایی به جنین می‌رساند و مواد دفعی جنین را دفع می‌کند. در زایمان‌های عادی در حدود یک ساعت بعد از تولد نوزاد خارج می‌شود.
۹. دو گاو که برای شخم زدن پهلوی هم می‌بندند: ◻︎ جفت ببردند و زمین ماند خام / هیچ ندارد جز خار و گیا (مولوی۲: ۶۴).
۱۰. [عامیانه] کامیون ده‌چرخ.
۱۱. (صفت) [قدیمی] همراه؛ همدم: ◻︎ من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوشحالان شدم (مولوی: ۵).
⟨ جفت شدن: (مصدر لازم)
۱. به هم پیوستن.
۲. با هم برابر شدن؛ مانند هم شدن.
۳. به هم پیوستن نروماده؛ مقاربت کردن.
⟨ جفت کردن: (مصدر متعدی)
۱. دو چیز را با هم برابر ساختن؛ مانند هم کردن.
۲. به هم پیوند دادن.
۳. دو حیوان نر و ماده را کنار هم قرار‌ دادن برای جفت‌گیری.


دانشنامه عمومی

جفت (کالبدشناسی)
همسر
اعداد زوج و فرد

دانشنامه آزاد فارسی

جُفْت (placenta)
جُفْت
اندامی در پستانداران جفت دار، شامل همۀ پستانداران غیر از کیسه داران۱، پلاتی پوس ها۲، اکیدنه ها۳. این اندام عهده دار اتصال رویان۴ یا جنین در حال نمو به زهدان است. متشکل از بافت های مادری و جنینی است، جریان خون جنین را با جریان خون مادر ارتباط می دهد، و امکان تبادل اکسیژن، مواد غذایی، و فرآورده های زاید را فراهم می کند. در این اندام، دو دستگاه گردش خون در تماس مستقیم قرار نمی گیرند و با غشاهایی نازک جدا شده اند. در این حالت، مواد از میان غشاها از دستگاهی به دستگاه دیگر انتشار می یابد. به علاوه، جفت هورمون هایی تولید می کند که آبستنی را حفظ و کنترل می کند. این اندام به همراه پس زایه از زهدان جدا می شود. جفت برای نمو جنین ضروری است. در پستانداران، در بدن مادر نمو می یابد. طنابی، با نام طناب ناف۵ که حاوی رگ های خونی است، آن را به جنین وصل می کند. همچنین، جفت محکم به زهدان مادر چسبیده است. نقش جفت، آوردن خون جنین به مجاورت خون مادر است و این امر موجب می شود که اکسیژن و مواد غذایی از مادر به جنین، و دی اکسید کربن و سایر مواد زاید در جهت عکس جریان یابند. انواع گوناگون مواد، مثل داروها و ویروس ها، از جفت عبور می کنند و به جنین می رسند. ویروس عامل بیماری ایدز (اچ آی وی۶) نیز ممکن است از این راه منتقل شود. همچنین، مادر از طریق جفت از جنین در برابر عفونت محافظت می کند. بدن مادر برخی موادشیمیایی، مانند پادتن ها را می سازد، که موجب دفاع در برابر بیماری ها می شوند و از جفت نیز عبور می کنند. بافتی در گیاهان که تخمدان را به تخمک وصل می کند نیز جفت نام دارد.
marsupialsplatypusesechidnasembryoumblical Cordhuman immunode virus

فرهنگستان زبان و ادب

{placenta} [زیست شناسی- علوم گیاهی] بافت حامل تخمک در تخمدان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اندامی در پستانداران که در رحم شکل می گیرد جفت نام دارد.
اندامی در پستانداران است.
توضیح جفت
جفت که از آن به مشیمه نیز تعبیر می شود، اندامی است در پستانداران که در جریان آبستنی در رحم شکل می گیرد و علاوه بر رساندن غذا و اکسیژن از مادر به جنین و دفع مواد زاید جنین از طریق بند ناف، هورمونهایی را برای تداوم آبستنی ترشح می کند و هنگام زایمان با جنین از رحم خارج می شود.
کاربرد جفت در فقه
از احکام آن در باب طهارت و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
طهارت و جفت
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰoft
طاری: ǰoft
طامه ای: ǰoft
طرقی: ǰoft
کشه ای: ǰoft
نطنزی: ǰoft


گویش مازنی

/jeft/ جفت رحم پس از زایمان - جفت – مقابل طاق & چوبی که به گردن گاو اندازند و به خیش متصل باشد - دو گاو نری که زمین را با هم شخم زنند ۳یوغ گردن اسب و ورزا – خیش ۴دو چیز با هم

۱جفت رحم پس از زایمان ۲جفت – مقابل طاق


۱چوبی که به گردن گاو اندازند و به خیش متصل باشد ۲دو گاو نری ...


واژه نامه بختیاریکا

( جُفت ) از قطعات گاو آهن چوبی شبیه یوغ
( جَفت ) پوست درخت بلوط که از آن در رنگرزی و اندود کردن مشک استفاده می شود
تنگ؛ جمو ( جمبلو ) ؛ پَر
گَل؛ لِف

پیشنهاد کاربران

جُفت عضوی مسطح در بدن جانداران است که با بند ناف به جنین متصل است.
جفت، پیش از زایمان به دیواره رحم متصل است و در طی زایمان، به همراه نوزاد، و پرده های جنینی از کانال زایمانی خارج می شود.
جفت انسان، پس از زایمان.
جفت خواری پس از زایمان توسط مادر، یکی از رفتارهای تغذیه ای است که در میان بسیاری از جانداران دیده می شود. به جز خوکان دریایی[۱]، آب بازان[۲] و شتر، بقیه پستانداران، حتی پستانداران گیاه خوار، جفت خوار هستند. جفت دارای سطح بالایی از پروستاگلاندین[۳] است و به این خاطر، خوردن آن به برگشت رحم به حالت اولیه و پاک شدن رحم کمک می کند.
عارضه چسبندگی جفت در زنان باردار یکی از عوامل مرگ شماری از زنان باردار در اثر خونریزی های شدید است. در بارداری های با سزارین قبلی که همراه با جفت سر راهی هستند، میزان بروز چسبندگی جفت بیشتر است که این عارضه در صورت تشخیص و پیش بینی و آمادگی تیم درمانی ( رزرو فرآورده های خونی به مقدار کافی، اطلاع قبلی و حضور به موقع متخصصان جراحی و اورولوژی و. . . ) تا حد زیادی قابل اجتناب است. [۴]
این یک نوشتار خُرد زیست شناسی است. با گسترش آن به ویکی پدیا کمک کنید.
جستارهای وابسته [ویرایش]
جفت سر راهی
پانویس ها [ویرایش]
↑ Pinnipedia
↑ Cetacea
↑ prostaglandin
↑ ایرنا: کادر پزشکی به عارضه چسبندگی جفت در زنان باردار بیشتر توجه کند ، بازدید: مه ۲۰۱۱.
منابع [ویرایش]
بر پایهٔ: Mark B. Kristal ( 2 February 1980 ) , “Placentophagia: A Biobehavioral Enigma”, Neuroscience & Biobehavioral Reviews 4: 141 - 150، بازیابی ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸.
در ویکی انبار پرونده هایی دربارهٔ جفت ( کالبدشناسی ) موجود است.
رده های صفحه: اندامدستگاه تناسلی زیست شناسی رشد
قس عربی
مشیمة
المشیمة عضو دائری مسطح الشکل یتصل بالجنین عن طریق الحبل السری فی الرحم ویتم خروج المشیمة من جسم الأم بعد المرحلة الثالثة من الولادة[1] للمشیمة أربعة وظائف رئیسیة وهی :
تغذیة الجنین
التنفس إذ ان المشیمة تقوم بوظیفة الرئتین فیحصل الجنین بواسطتها علی الأکسوجین ویطرح ثانی أکسید الکربون
تثبیت الحمل وذلک بفرزها هرمون البروجسترون الذی یساعد علی استمرار الحمل بدایة من الشهر الرابع.
الإخراج، حیث تخرج المواد السامة الناتجة عن الأیض عن طریق المشیمة.
المشیمة عضو شبه أسطوانی ینمو متصلاً بباطن جدار الرحم عند معظم الثدییات. تمد المشیمة الجنین بالطعام والأکسجین، وتسحب نتاج نفایات الجنین. کما أن العضو ینتج کیمیائیات تُسمى هورمونات تحافظ على الحمل وتنظم نمو الجنین.
تتکون المشیمة من أنسجة من الأم ومن الجنین. وبعد الأسبوع الأول من الحمل، یلصق الجنین نفسه بجدار الرحم ( العضو الذی ینمو فیه الجنین ) . وتتکون المشیمة کأعمدة من الخلایا من المشیماء ( غطاء یشبه الکیس یحوی الجنین ) تخترق وتنفذ خلال البطانة الرحمیة. وفی داخل الأعمدة، توجد أوعیة دمویة تتفرع إلى نتوءات صغیرة تشبه الأصابع تُسمى الزغابات. والزغابات التی تحتوی على دم الجنین محاطة بدم الأم. ولا یختلط دم الجنین بدم الأم.
ویمر الدم والأکسجین من دم الأم خلال الجدران الضعیفة للزغابات ویدخل إلى دم الجنین. وهذا الدم الغنی بالغذاء والأکسجین یصل إلى الجنین خلال ورید فی الحبل السری، وهو أنبوب مرن یربط الطفل بالمشیمة. ویُحمل نتاج النفایات من الجنین خلال الشرایین فی الحبل السری ویعبر خلال الزغابات. ویتخلص نظام الدورة الدمویة للأم من هذه النفایات. وبعد دقائق من ولادة الطفل تنفصل المشیمة ـ التی تسمى أحیانًا الخَلاص ـ من الجسم.
یبلغ معدل طول المشیمة لدى الانسان 22 صم ( 9 بوصة ) و یبلغ سمکها ما بین 2 و 2. 5 صم ( 0. 8 و 1 بوصة ) و یکون مرکز المشیمة الأکثر سماکة فی حین تصبح أرفع فی المحیط. کما یبلغ معدل وزن المشیمة حوالی 500 غرام ( 1 رطل ) و یکون لونها محمرا أزرق داکنا أو کستنائیا. وتربط الجنین عن طریق الحبل السری الذی یبلغ طوله حوالی 55 - 60 سم ( 22 - 24 بوصة ) و یحتوی على شریانین وورید واحد.
[عدل]المراجع
^ المشیمة الموسوعة المعرفیة الشاملة
هذه بذرة مقالة عن علم التشریح تحتاج للنمو والتحسین، فساهم فی إثرائها بالمشارکة فی تحریرها.
تصنیفان: جهاز تناسلی علم الأجنة
قس ترکی
The placenta is an organ that connects the developing fetus to the uterine wall to allow nutrient uptake, waste elimination, and gas exchange via the mother's blood supply. "True" placentas are a defining characteristic of eutherian or "placental" mammals, but are also found in some snakes and lizards with varying levels of development up to mammalian levels. [1] Note, however, that the homology of such structures in various viviparous organisms is debatable at best and, in invertebrates such as Arthropoda, is definitely analogous at best. However, a recent publication describes what amounts to a phylogenetically analogous, but physiologically and functionally almost identical structure in a skink. In some senses it is not particularly surprising, because many species are ovoviviparous and some are known as examples of various degrees of viviparous matrotrophy. However, the latest example is the most extreme to date, of a purely reptilian placenta directly comparable to a eutherian placenta. [2]
The word placenta comes from the Latin word for cake, from Greek plakóenta/plakoúnta, accusative of plakóeis/plakoús – πλακόεις, πλακούς, "flat, slab - like", [3] in reference to its round, flat appearance in humans. The classical plural is placentae, but the form placentas is common in modern English and probably has the wider currency at . . .

ساختاریست که از طریق آن مادر به رویان غذا می رساند
خون مادر معمولا با خون رویان مخلوط نمیشود بلکه مواد غذایی خون مادر، از جفت انتشار پیدا میکند و از طریق رگهای خونی بند ناف به رویان میرسد
جفت هم منشا مادری وهم جفتی دارد حوضچه های خونی مربوط به بهش جنین است از کوریون اسطاله های به داخل جدارحم نفوذ میکند—> سازنده حوضچه های خونی )
بند ناف ، جفت را به جنین متصل میکند
کوریون و آمینون و سرخرگ های بند ناف گروه یکیانی دارند چون مربوط به جنین میباشد
آمینون :پرده ای به دور رویان کشیده شده و از آن محافظت میکند و مایع آمینوتیک در داخل آن قرار دارد که نقش حفاظتی دارد
کوریون همان پرده خارجی و آمینیون همان پرده داخلی در اطراف رویان هستند
خون مربوط به پرزهای کوریونی مربوط به جنین است و هون مربوط به حوضچه های خونی مربوط به مادر است

ریاضی : زوج، دوگان

جفت :[ اصطلاح تخته نرد] وقتی دو تاس مانند هم به زمین می شینند مثلا ۲۲ – ۳۳ ۱۱ و….

جفت:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جفت" می نویسد : ( ( جفت در پهلوی در ریخت یُخت yuxt بکار می رفته است ) )
( ( بفرمود تا دیو چون جفت او
همی بوسه داد از بر سفت او ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )
از ستاکهای یوختن - یوژیدن به معنای به هم پیوند دادن کنار یکدیگر گذاشتن پس از بدل شدن خ به ف واژه امروزین جفت ( =یوخت ) به دست آمده که یوخت همریشه با واژگان یوغ ( چوبی بر گردن دو گاو هنگام شخم زدن ) و �با هم اوخت شدن� ( با هم صمیمی شدن ) و نایوژ ( جفت نشونده - ناجفت - نالف=خنثی ) است.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/



کلمات دیگر: