کلمه جو
صفحه اصلی

بینی


مترادف بینی : پوز، خیشوم، دماغ، غنه، مشام

فارسی به انگلیسی

nose, nasal, schnozzle, snoot

nose


nasal, nose


فارسی به عربی

انف , خرطوم

مترادف و متضاد

پوز، خیشوم، دماغ، غنه


مشام


pecker (اسم)
سوراخ کن، منقار، خورنده، دماغ، بینی، نوعی کلنگ دارکوب

neb (اسم)
نوک، منقار، پوزه، دهان، بینی

nozzle (اسم)
پوزه، بینی، دهانک، سر لوله اب

nose (اسم)
دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی

snoot (اسم)
قیافه، بینی

۱. پوز، خیشوم، دماغ، غنه
۲. مشام


فرهنگ فارسی

عضوبدن انسان وحیوان که بالای دهان قرارداردو، بوسیله آن تنفس میکنندوبوهارااستشمام میکنند
( اسم ) جزو بر آمد. صورت که عموما بین پیشانی و دهان قرار دارد وجوف آن احساس بوی کند و هوا نیز بتوسط آن داخل و خارج گردد .
یوسف بن مبارک بن بینی محدث است

لغت نامه دهخدا

بینی. ( صوت ) مأخوذ از ماده مضارع دیدن ( مانند گویی و گوییا و دیگر قیدها و اصوات مأخوذ از فعل ) بمعنی چه بسیار خوب را فرهنگ شعوری در بی بی آورده و آن را صورتی از به به دانسته. چه نیکوست. طوبی. ( یادداشت مؤلف ). نیکو. ( فرهنگ اسدی ) ( صحاح الفرس ). ولی بگمان من معنی کلمه حبذای عربی است. ( یادداشت مؤلف ) :
خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گوئی ز دیبا فکنده ست نخ.
ابوشکور.
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
ابوطاهر خسروانی.
بینی ای جان ز خز اندام تو و آلرتو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.
طیان.
بینی آن زلفینکان چون چنبر بالا بخم
کو بلخج اندرزنی ایدون شود چون آبنوس.
طیان.
سرو را ماند آورده گل سوری بار
بینی آن سرو که چندین گل سوری بر اوست.
فرخی.
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
که به هر دیدنی از مهرش وجد آرم و حال.
فرخی.
خال بیچاره از آن چاه بدان زلف برست
بینی آن زلف که خالی برهاند از چاه.
فرخی.
بینی آن موی چو از مشک سرشته زرهی
بینی آن روی چو از سیم زدوده سپری.
فرخی.
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ عبهر نیست.
عنصری.
بینی آن روی و موی و قامت و قد
کز هنر هرچه بایدش همه هست.
مجلدی ( از صحاح الفرس ).
بینی آن رود و آن بدیع سرود
بینی آن دست و بینی آن دستار.
بوشریف.
بینی آن ترکی که چون او برکشد بر چنگ چنگ
از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ سنگ.
منوچهری.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پر طوطی روی چون فر همای.
منوچهری.
بینی این باد که گوئی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیز گذارستی.
ناصرخسرو.
بینی آن ذات پرلطافت او
وان صفای بری ز آفت او.
سنائی.
|| چه نیکوست ( به طنز ). ( یادداشت مؤلف ) :
بینی آن نانت و آن قلیه مصنوعت
چونکه پوشک بنشسته به صفار اندر.
منجیک.

بینی. ( اِ ) ترجمه انف. ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن. ( آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای » فارسی است و اصل و یا همریشه کلمه نازوس لاتینی است که فرانسه ها «نه » را از آن گرفته اند. ( یادداشت مؤلف ). شاید از بی ( بیس لاتینی = دوبار، مکرر ) و نای یا نی بمعنی قصب و قصبه باشد و مجموع مرکب بمعنی دولول و دونای است مانند: بی نیو ، نوعی نای انبان دارای دو نای و دو قصب. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به بی نیو شود. جزء برآمده ای از صورت که در مابین دهان و پیشانی واقع شده و قوه شامه در جوف آن می باشد. ( ناظم الاطباء ).

بینی . (اِخ ) یوسف بن مبارک بن بینی . محدث است . (منتهی الارب ).


بینی . (صوت ) مأخوذ از ماده ٔ مضارع دیدن (مانند گویی و گوییا و دیگر قیدها و اصوات مأخوذ از فعل ) بمعنی چه بسیار خوب را فرهنگ شعوری در بی بی آورده و آن را صورتی از به به دانسته . چه نیکوست . طوبی . (یادداشت مؤلف ). نیکو. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). ولی بگمان من معنی کلمه حبذای عربی است . (یادداشت مؤلف ) :
خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گوئی ز دیبا فکنده ست نخ .

ابوشکور.


بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.

ابوطاهر خسروانی .


بینی ای جان ز خز اندام تو و آلرتو
جان من باد فدای پدر و مادر تو.

طیان .


بینی آن زلفینکان چون چنبر بالا بخم
کو بلخج اندرزنی ایدون شود چون آبنوس .

طیان .


سرو را ماند آورده گل سوری بار
بینی آن سرو که چندین گل سوری بر اوست .

فرخی .


بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
که به هر دیدنی از مهرش وجد آرم و حال .

فرخی .


خال بیچاره از آن چاه بدان زلف برست
بینی آن زلف که خالی برهاند از چاه .

فرخی .


بینی آن موی چو از مشک سرشته زرهی
بینی آن روی چو از سیم زدوده سپری .

فرخی .


بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.

فرخی .


بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ عبهر نیست .

عنصری .


بینی آن روی و موی و قامت و قد
کز هنر هرچه بایدش همه هست .

مجلدی (از صحاح الفرس ).


بینی آن رود و آن بدیع سرود
بینی آن دست و بینی آن دستار.

بوشریف .


بینی آن ترکی که چون او برکشد بر چنگ چنگ
از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ سنگ .

منوچهری .


بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پر طوطی روی چون فر همای .

منوچهری .


بینی این باد که گوئی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیز گذارستی .

ناصرخسرو.


بینی آن ذات پرلطافت او
وان صفای بری ز آفت او.

سنائی .


|| چه نیکوست (به طنز). (یادداشت مؤلف ) :
بینی آن نانت و آن قلیه ٔ مصنوعت
چونکه پوشک بنشسته به صفار اندر.

منجیک .



بینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای » فارسی است و اصل و یا همریشه ٔ کلمه ٔ نازوس لاتینی است که فرانسه ها «نه » را از آن گرفته اند. (یادداشت مؤلف ). شاید از بی (بیس لاتینی = دوبار، مکرر) و نای یا نی بمعنی قصب و قصبه باشد و مجموع مرکب بمعنی دولول و دونای است مانند: بی نیو ، نوعی نای انبان دارای دو نای و دو قصب . (یادداشت مؤلف ) . رجوع به بی نیو شود. جزء برآمده ای از صورت که در مابین دهان و پیشانی واقع شده و قوه ٔ شامه در جوف آن می باشد. (ناظم الاطباء).
اندر تشریح بینی .... بینی آلت دو کار است یکی بوئیدن ، دیگری آواز را صافی کردن و نیمه ٔ بالائین او استخوان است و نیمه ٔ زیرین غضروف است اما مجرای بینی تا بمصفاه ... گشاد است و اندر غشای دماغ برابر این مصفاه منفذی است که بویها بدان منفذ بدماغ رسد و حس بویها بدان دو فزونی است ، چون دو سر پستان که از پیش دماغ بیرون آمدست و طبیبان آن را الحلمتان گویند و از هر دو سوراخ بینی دو منفذ دیگری بکام کشیده است ، آواز بدین دو منفذ صافی شود نه بینی که هرگاه که مردم را زکام و نزله افتد بسبب رطوبتها که بدین منفذها فرود می آید گرفته تر میشود؟ و همچنین از بینی اندر گوشه ٔ هر چشمی منفذی گشاده است و بدین منفذ طعم سرمه بزبان رسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب چهارم از گفتار پنجم ).
در وسط صورت و در جلوی حفره های بینی برآمدگی فردی است بنام بینی .
شکل خارجی : مانند هرم مثلث القاعده ای است که دارای سه سطح (خلفی ، دو تا طرفی ) و سه کنار (دو طرفی ، قدامی )، یک رأس و یک قاعده میباشد.
سطوح : سطوح طرفی مسطح و مثلثی شکل و بطرف گونه متوجه میباشد. نیمه ٔ فوقانی آنها ثابت و نیمه ٔتحتانی که همان پره های بینی میباشد متحرکند.
سطح خلفی بشکل ناودانی است که با حفره های بینی یکی میگردد.
کناره های طرفی : با قسمتهای مجاور صورت شیارهائی را تشکیل میدهد که از بالا بپائین عبارتند از: شیار بینی پلکی ، بینی گونه ای ، بینی لبی .
کنار قدامی یا پشت بینی ، بشکل خطی است که بطرف پائین و جلو متمایل است و انتهای آن را بریدگی گردی بنام نوک بینی تشکیل میدهد. جهت و شکل این کنار در اشخاص مختلف متغیر است . (مستقیم ، محدب ، مقعر زین شکل و غیره ).
رأس : در فضای بین دو ابرو قرار دارد.
قاعده : اگر کنار قدامی مستقیم باشد قاعده ٔ بینی افقی و اگر محدب باشد مایل بپائین وبالاخره اگر کنار قدامی مقعر باشد قاعده بطرف بالا متوجه است . در وسط قاعده ٔ بینی قسمتی است بنام دیواره ٔزیر تیغه ٔ بینی که در طرفین آن سوراخهای منخرین واقعند این سوراخها گرد یا بیضی بوده و قطر اطولشان نسبت بنژادهای مختلف متفاوتست (نژاد سیاه عرضی ، نژاد سفید قدامی خلفی ، نژاد زرد مایل ).
ساختمان بینی از چهار قسمت (استخوانی ، عضلانی ، پوشش خارجی ، پوشش داخلی ) ساخته شده است .
الف - استخوان بندی بینی : شامل دو قسمت است یکی استخوانی و دیگری غضروفی . قسمت استخوانی شامل استخوان مخصوص بینی و شاخه ٔ صعودی فک اعلی می باشد. قسمت غضروفی تشکیل شده است از:
1 - غضروفهای اصلی (غضروف دیواره ٔ بینی ، غضروفهای طرفی ، غضروفهای پره ٔ بینی ). 2 -غضروفهای فرعی .
غضروف دیواره ٔ بینی تیغه ٔ غضروفی است که بطور عمودی در زاویه ٔ بین استخوان تیغه ای و صفحه ٔ عمودی استخوان پرویزنی قرار گرفته است و دارای دو سطح طرفی و چهار کنار می باشد. غضروفهای طرفی دو غضروف کوچک و مثلثی شکل میباشند که در طرفین خط وسط صورت در پائین استخوانهای مخصوص بینی و در بالای پره های بینی قرارداشته و قسمتی از سطح طرفی بینی را تشکیل میدهد. و هر یک دارای سه کنار: قدامی ، فوقانی و تحتانی میباشد. غضروفهای هوشکه دو تیغه ٔ نازک و باریکی میباشند که در طرفین غضروف دیواره ٔ بینی در طول کنار خلفی تحتانی آن و در عقب خار بینی قرار دارند. در هر طرف منخرین یک غضروف پره ٔ بینی قرار دارد و بشکل تیغه ٔ نازک و کوچکی است که در جلو و در خارج و در داخل سوراخ بینی را محدود میسازد. این غضروف دارای سه قسمت خارجی و داخلی و قدامی است .
غضروفهای فرعی ، قطعات کوچک غضروفی هستند که در فواصل غضروفهای طرفی و پره های بینی قرار دارند. و در فاصله ٔ بین غضروفهای بینی پرده ٔ لیفی قرار دارد و از طرفی بضریع استخوان و از طرف دیگر بضریع غضروفها متصل میباشند.
ب - طبقه عضلانی : این عضلات عبارتند از هرمی ، مثلث لب ها، مورد شکل ، گشادکننده ٔ منخرین ، بالابرنده ٔ پره ٔ بینی و لب فوقانی که تمام این عضلات از شاخه های انتهای عصب صورتی عصب میگیرند.
ج - طبقه ٔ پوشش خارجی را پوست بینی تشکیل میدهد و در زیر آن یک طبقه نسج سلولی چربی قرار دارد.
د - طبقه ٔ پوشش داخلی : قسمت قدامی تحتانی بینی را پوست منخرین و قسمت خلفی فوقانی آن را مخاط بینی تشکیل میدهد.
حفره های بینی : دو مجرای قرینه و پیچ و خم داری هستند که در طرفین خط وسط صورت قرار گرفته و اولین قسمت مجرائی است که از آن هوا عبور مینماید و همچنین عضوحس شامه میباشد و از جلو بعقب شامل دو قسمت است که عبارتند از منخرین و حفره های بینی استخوانی که از مخاط بینی پوشیده شده اند:
الف - منخرین : در قسمت قدامی حفره های بینی فضائی است بنام منخرین که به واسطه ٔ غضروفهای پره ٔ بینی و پرده ٔ لیفی محدود بوده .
ب - حفره های بینی حقیقی ، مخاط بینی : هر یک از حفره های بینی استخوانی چنانچه سابقاً ذکر گردید دارای چهار جدار (خارجی ، داخلی ، فوقانی ، تحتانی )و دو سوراخ (قدامی ، خلفی ) میباشند که بوسیله ٔ مخاطی بنام مخاط بینی پوشیده شده اند.
عروق و اعصاب حفره های بینی : حفره های بینی از شاخه های شرایین سبات خارجی و داخلی مشروب میشوند و شرایین سبات داخلی عبارتند از پرویزنی قدامی و خلفی (شاخه های شریان عینی ) و شرایین سبات خارجی عبارتند از بعضی از شاخه های شریان فکی داخلی (شریان کامی فوقانی ، شریان شب پره ای کامی ، شریان اجلی کامی ) و برخی از شاخه های شریانی صورتی (شریان پره های بینی شریان زیرتیغه ای ). وریدهای بینی از شبکه ٔ وریدی که در زیر مخاط قرار دارند بوجود آمده و همراه شرایین همنام خود میباشند و لنفاتیک های حفره ٔ بینی بعقده های عقب حلقی و بعقده های فوقانی زنجیر و داج داخل و منتهی میشوند و لنفاتیکهای بینی بعقده های تحت فکی ختم میگردند و اعصاب بینی عبارتند از عصب شامه ، عصب شب پره ای کامی و عصب بینی داخلی . (از کالبدشناسی انسانی تألیف منوچهر حکیم ، سیدحسین گنج بخش ، ج 1 ص 229 به بعد) :
بینی او تارک ابریشمین
بسته بر تاری ز ابریشم عقد
از فروسو گنج و از هر سو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو خد.

ابوشعیب هروی (لباب الالباب ج 1 ص 5).


تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.

فردوسی .


ز بینیش بگشاد یک روز خون
پزشک آمد از هر سویی رهنمون .

فردوسی .


معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گند دهان تو و زان بینی فژغند.

عمارة.


ایا کرده در بینی ات حرص و رس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس .

لبیبی .


چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی فرود آید همی خله .

عسجدی .


لنگی بلندبینی و گنگی بزرگ پای
محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی .

عسجدی .


دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش
بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را.

ناصرخسرو.


وگر بینی که بوی گل پذیرد
دماغ دل ز بویش ذوق گیرد.

ناصرخسرو.


بتاریکی اندر گزاف از پی او
مدو کت برآید بدیوار بینی .

ناصرخسرو.


هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زالست .

خاقانی .


تو گوئی بینیش تیغست از سیم
که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم .

نظامی .


لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی .

سعدی .


تهی از حکمتی بعلت آن
که پری از طعام تا بینی .

سعدی .


دفع کن از مغز و از بینی زکام
تا که ریح اﷲ آید در مشام .

مولوی .


- باد بروت در بینی ؛ کنایه از نخوت و تکبر و غرور :
این باد بروت و نخوت اندر بینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی .

سعدی .


- باد به بینی افکندن ؛ کنایه از تکبر کردن .
- بینی بخاک مالیدن ؛ خوار و مغلوب شدن .
- بینی پرباد ؛کنایه از تکبر و غرور.
- بینی کسی را بخاک مالیدن ؛ او را ذلیل و خوار مغلوب کردن .
- موی بینی کسی شدن ؛ موی دماغ کسی شدن . مزاحم او گردیدن .
|| در تداول عامه آب بینی را نیز گویند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
- بینی ِ در ؛ دماغه ٔ در. چوبی که بر تخته ٔ در نصب کنند تا هر دو تخته با هم بسته شوند و محکم گردند ویکی بر دیگری باشد. (آنندراج از بهار عجم ). پیچ و آهنی که بدان تخته ها را محکم سازند. (ناظم الاطباء). عرنین باب . (مهذب الاسماء). محجوبه . زافره . دماغه . (یادداشت مؤلف ).
- بینی در (مدخل ) ؛ پرده ٔ در اطاق یا خیمه . (ناظم الاطباء).
- بینی چراغ ؛ فتیله و یا شعله ٔ آن . (ناظم الاطباء).
- || سوختگی پلیته . (یادداشت مؤلف ). سوخته ٔ نوک فتیله ٔ چراغ که با گل گیر وجز آن گیرند تا روشنائی چراغ افزاید: تقریط؛ بینی چراغ پاک کردن . (منتهی الارب ). قراط؛ چراغ یا بینی آن .(منتهی الارب ).
- بینی کوه ؛ دماغه ٔ کوه و قله ٔ آن . (ناظم الاطباء). برآمدگی سر کوه . (غیاث ). تیغ کوه . برآمدگی سر کوه . (از آنندراج ). خرم . (منتهی الارب ). راعف . (مهذب الاسماء). شناخ . (منتهی الارب ). رعن . (ناظم الاطباء). خیشوم الجبل . مخرم الجبل . رعن . بینی ساره ٔ کوه . (منتهی الارب ): خیاشیم الجبال ؛ بینیهای کوه . (یادداشت مؤلف ) :
برویش بینی از بس ضعف و اندوه
کشیده تیغ همچون بینی کوه .

سلیم .


|| (اصطلاح موسیقی ) تکیه گاه زه ها (اوتار) یا سیمها در بالای آلات ذوات الاوتار (رودجامگان ) مقابل خرک (مط) که در پائین آلت بر کاسه قرار دارد و آنرا بعربی انف گویند. (یادداشت مؤلف ). || نوک چکمه . (ناظم الاطباء): خفاف مفرطمه ؛ موزه های بینی دار. (منتهی الارب ). || پوزه ٔ حیوانات . (ناظم الاطباء). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه : چناربینی . زن بینی . خان بینی . (یادداشت مؤلف ). || (ع اِ) نوعی از ذرت سفید. (تاج العروس ).

فرهنگ عمید

۱. عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به‌وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می‌کنند و از داخل به‌وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می‌شود.
۲. [قدیمی، مجاز] کبر؛ غرور.
⟨ بینی کردن (زدن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خودبینی کردن؛ کبر و غرور ورزیدن: ◻︎ هرکسی کاو از حسد بینی کُند / خویش را بی‌گوش و بی‌بینی، کُند (مولوی: ۵۲).


۱. عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود.
۲. [قدیمی، مجاز] کبر، غرور.
* بینی کردن (زدن ): (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن: هرکسی کاو از حسد بینی کُند / خویش را بی گوش و بی بینی، کُند (مولوی: ۵۲ ).

دانشنامه عمومی

از دیدگاه کالبدشناسی به برآمدگی ای در بدن مهره داران که جای قرار گرفتن منخرها است بینی یا دماغ گفته می شود. عملکرد سوراخ بینی انجام دم و بازدم است. بینی اولین قسمت گذرگاه تنفس است، بینی شکل هرم القاعده را دارد که قسمت فوقانی آن استخوانی و قسمت تحتانی آن غضروفی است. حفره های بینی ، هوا را قبل از رسیدن به ریه ها صاف ، گرم و مرطوب می سازند.
انگشت در دماغ کردن
رینو پلاستی
اصلی ترین راه ورود هوا به دستگاه تنفسی ، بینی است. بخش تحتانی حفره بینی پهنتر از بخش فوقانی بوده و به وسیلهٔ مخاط تنفسی ضخیم پرعروقی پوشیده شده است و فوقانی آن ، که باریکتر است، به وسیلهٔ مخاط بویایی رنگ پریده ای پوشیده شده و محل قرار گیری گیرنده های بویایی می باشد. استخوان بینی (Nasal bone) ، استخوانی است زوج و مستطیلی که در طرفین خط واسط و در زیر استخوان پیشانی قرار گرفته است و اندازه و شکل آن در افراد مختلف ، متغیر است. مردان نسبت به زنان دارای بینی بزرگ تری هستند و این امر ناشی از تفاوت جنسیتی آن ها در نیاز به انرژی است چراکه مردان نیاز به انرژی بیشتر و در نتیجه اکسیژن بیشتری دارند.
بینی واژه ای است در زبان پهلوی،وینیک(vēnēk) بوده است ،وین به معنی دَم یا تنفس است.
در انسان استخوان خیش (Vomer) بخش پشتی (خلفی) زیرین، تیغه بینی را ایجاد می کند. استخوان ومر یکی از استخوان های فرد جمجمه است. خیش در خط میان پیکانی midsagittal line قرار گرفته و با استخوان های پروانه ای sphenoid، پرویزنی ethmoid، کامی palatine چپ و راست، و بَرواره ای maxillary چپ و راست مفصل می شود. بخش قدامی تیغه بینی غضروفی است.

دانشنامه آزاد فارسی

بینی (زیست شناسی). بینی (زیست شناسی)(nose)
بینی
(یا: دماغ) در انسان، ورودی بالایی مجرای تنفسی و اندام حس بویایی. بخش خارجی آن را تیغه ای عضروفی از وسط به سمت پایین تقسیم کرده است. منافذ بینی دارای صفحاتی غضروفی اند که با عضلات حرکت می کنند و در حاشیۀ آن موهایی زبر رشد کرده و مانع ورود مواد خارجی می شود. همۀ حفره بینی را غشای مخاطی می پوشاند که هوای ورودی را گرم و مرطوب، و کثافت را دفع می کند. در بخش های بالایی حفرۀ بویایی، غشای دارای ۵۰میلیون یاختۀ گیرنده بویایی (یاخته های حساس به بو) است.

بینی (کتاب). بینی (کتاب)(Nos)
رمانی از نیکلای گوگول، به زبان روسی، منتشرشده در ۱۸۳۵. آرایشگری هنگام صرف غذا یک بینی بریده شدۀ مردانه در نان خود می یابد و وحشت زده، به خیال آن که در مستی بینی کسی را بریده است، آن را به درون رودخانه می اندازد. در حکایتی موازی، سرگردی از مشاوران حکومتی، صبحی از خواب بیدار می شود و می بیند بینی ندارد. سرگرد بینی خود را در لباس مأموری عالی رتبه، سوار بر کالسکه ای در شهر، می بیند و هرچه می کوشد نمی تواند بینی اش را ترغیب کند که به جای خودش برگردد. کوشش های سرگرد بیچاره برای درج آگهی در روزنامه نیز بی نتیجه می ماند. مأمور آگهی می گوید از کجا معلوم غرض او از بینی یکی از امرای مملکتی نباشد و ادامه می دهد هفتۀ پیش هم کسی آمده بوده گم شدن سگ پشمالویش را آگهی کند و غرضش مأموری عالی رتبه از یک اداره بود. هم آمیزی واقع گرایی و طنز به بینی کیفیتی ویژه بخشیده است. بینی به همراه شنل راهی نو در ادبیات روسی گشود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بینی عضو دارای حسّ بویایی است که از آن در بابهای طهارت، صلات، قصاص و دیات سخن رفته است.
مشهور میان فقها در تیمّم وجوب مسح پیشانی تا بالای بینی است داخل کردن آب در بینی جهت استنشاق برای وضو مستحب است. در وجوب یا استحباب مالیدن کافور بر بینی میّت اختلاف است ملاقات چیز پاک با نجس در درون بینی که باطن بدن به شمار می رود موجب نجاست نمی شود.
بینی در صلات
مستحب است هنگام سجده، بینی بر خاک یا چیزی که سجده بر آن صحیح است گذاشته شود.
بینی در قصاص
قصاص در بینی به تصریح قرآن کریم ثابت است. بنابراین اگر کسی بینی دیگری را- هرچند معیوب باشد- ببرد بینی او بریده می شود؛ هرچند سالم باشد؛ لیکن اگر بینی آسیب دیده شل و بینی آسیب رسان سالم باشد بنابر تصریح بسیاری قصاص نمی شود بلکه جانی باید دیه یا ارش آن را بپردازد. اگر قسمتی از بینی بریده شود همان مقدار نسبت به کلّ بینی، محاسبه و از بینی جانی قطع می شود. در نتیجه اگر نصف یا یک سوم بینی بریده شده باشد، از بینی جانی نیز همان مقدار بریده می شود؛ هرچند بینی جانی کوچک تر از بینی فرد آسیب دیده (مجنی علیه) باشد. در اینکه بریدن نرمی بینی با استخوان بالای آن موجب قصاص همه بینی می شود یا تنها در نرمی بینی قصاص و در استخوان آن، حکومت ثابت می شود اختلاف است. اگر همراه با نرمی بینی قسمتی از استخوان بالای آن نیز قطع شود در اینکه در نرمی بینی قصاص و در استخوان، حکومت ثابت است یا قصاص در مجموع ثابت می شود و یا در تعیین قصاص به خبره رجوع و در صورت شک، حکومت ثابت می شود، اختلاف است.
بینی و دیه
...

[ویکی الکتاب] معنی بِیْنِی: بین من
معنی أَنفَ: بینی
معنی مَّا تَرَیٰ: نمی بینی
معنی تَرَاهُ: آن را می بینی
معنی تَرَاهُمْ: آنها را می بینی
معنی فَتَرَی: می بینی
معنی لَا تَرَیٰ: نمی بینی
معنی لَن تَرَانِی: هرگز مرا نمی بینی
معنی لَمْ تَرَ: ندیدی و نمی بینی
معنی تَرَنِ: که مرا می بینی
معنی تِلْکَ: آن (مؤنث) - این - این که می بینی
معنی خُرْطُومِ: بینی فیل وخوک (اطلاق خرطوم بر بینی آن شخص کافر ، با اینکه خرطوم تنها بینی فیل و خوک است ، در حقیقت نوعی توبیخ و ملامت است ، و در این آیه تهدیدی است به آن شخص ، به خاطر عداوت شدیدی که با خدا و رسول او و دینی که بر رسولش نازل کرده ، میورزیده است )
معنی سَنَسِمُهُ: به زودی اورا نشان دار خواهیم کرد (مصدر وسم و همچنین سمة به معنای علامتگذاری است در عبارت "سَنَسِمُهُ عَلَی ﭐلْخُرْطُومِ " منظور این است که به زودی بر بینی پرباد و خرطوم مانندش داغ رسوایی و خواری می نهیم )
ریشه کلمه:
بین (۵۲۳ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: demâq
طاری: demâq
طامه ای: damâq
طرقی: dömâq
کشه ای: domâq
نطنزی: domâq


گویش مازنی

/bini/

واژه نامه بختیاریکا

نَفس کش

جدول کلمات

دماغ

پیشنهاد کاربران

انف

دماغ
دیدن=>ببین

بینی
این واژه با دیدن کار ندارد بساکه :
بینی : بی - نی
بی : به مینه ی ۲ است مانند بیست : بی - ست
نی : به مینه نای و نِی است
بینی = دو نِی ، دو نای ، دو سوراخ ، دو سوله
نِی یا نای با واژه های زیر هم ریشه است :
انگلیسی : nose
آلمانی :Nase

دماغ، مشام، مف

بینی
در این میان نگره ء دویومی هم پیش انداخته ( مطرح ) شده که می گوید بینی یا وینی از ریشه ء بوییدن و بو کردن ساخته شده است .
بینی : اندام بوییدن

بنده در ماهی قرمز شیطان من به یک پارتر نیازمندم ، هرکی دید بهم بگه لطفا.
فقط میخک دوست نباشه

نُس دماغ
( لهجه و گویش تهرانی )
دارای بینی بزرگ

پوز . . . مشام . . . .

بینی
به معناى دماغ نیست وقتى که با غضروف سر استخوان متصل به چشمها کامل میشود
و" بینی "همان بینش یا افکار درونی که از طریق چشمان عالم یا جهان برونی را میبینید.
و در حیوانات واژه دماغ به کار میرود و کارش بوییدن با فرمان مغز است .


کلمات دیگر: