کلمه جو
صفحه اصلی

ارش

فارسی به انگلیسی

meaning, significance, signification, import, intent, cubit, forearm

forearm, cubit


cubit


فارسی به عربی

معنی

فرهنگ اسم ها

اسم: آرش (پسر) (فارسی، اوستایی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: āraš) (فارسی: آرش) (انگلیسی: arash)
معنی: درخشنده، از شخصیت های شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی که در تیراندازی بسیار توانا بود ( آرش کمانگیر )، ( اَعلام ) ) نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر شاه که ماجرای پرتاب تیر او از داستانهای حماسی است، ) نام پسر دوم کیقباد و برادر کیکاووس، مشهور به کی آرش، ) ( در شاهنامه ) جد اعلای اشکانیان ( = ارشک و اشک )، عاقل و زیرک، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است

اسم: ارش (پسر) (فارسی)
معنی: آرش، عاقل و زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است

مترادف و متضاد

meaning (اسم)
معنی، منظور، مقصود، مراد، مفهوم، مفاد، فحوا، ارش

فرهنگ فارسی

( آرش ) جد اعلای اشکانیان در شاهنامه [ بزرگان که از تخم آرش بدند دلیر و سبکسار و سرکش بدند... ] [ چو بر تختشان شاد بنشاندند ملوک طوایف همی خواندند ) [ نخست اشک بود از نژاد قباد دگر گرد شاپور خسرو نژاد.] ( فردوسی )
نام پهلوانی کمان دار از لشگر منوچهر نام کوهی
اسم مصدراز آردن( آوردن، معنی، مقابل لفظ
( اسم ) واحدی است برای اندازهگیری طول از آرنج تا سرانگشت ذراع رش .
دانشمند کتاب شناس آلمانی

فرهنگ معین

( آرش ) (رِ ) ( اِ. ) اسم مصدر از «آوردن ».
(اَ رَ ) (اِ. ) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ، ذراع .

(اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع .


لغت نامه دهخدا

ارش . [ اَ رَ ] (اِخ ) شهری است از ولایت شیروان . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است در ارّان . || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ . (فارسنامه ).


ارش . [ اَ رِ ] (ص ) عاقل . زیرک . هشیار. (برهان ) (غیاث ). || (اِ) انجمن . (برهان ) (غیاث ). و رجوع به ارسن شود.


ارش . [ اَ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت . ساعد. (جهانگیری ). از سر انگشتان باشد تا آرنج . (برهان ). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع . رش : الساعد؛ اَرش دست . (ملخص اللغات ، حسن خطیب کرمانی ). ساعدٌ فعم ؛ اَرشی فربه . (دهار) :
دیو اهریمن ، آذر است آتش
ساعدینند هر دو اَرش و اَرَش .

صاحب فرهنگ منظومه (از جهانگیری ).


|| انجمن . مجمع. (برهان ). رجوع به ارسن شود. || جمعیت مردم . (برهان ).

ارش . [ اَ ] (ع مص ) بدی افکندن میان .... افژولیدن . برافژولیدن . || برافروختن آتش . || برانگیختن جنگ . برانگیختن فتنه و جنگ . (غیاث ). برآغالیدن .اغراء. ورغلانیدن . (منتهی الأرب ). انگیختن ب-ر. || عطا کردن . || اختلاف . || خصومت : بینهما ارش ؛ میان آن هر دو خصومت و اختلاف است . || کم کردن قیمت برای عیبی در متاع .


ارش . [ اِ ] (اِخ ) یوهان ساموئل . دانشمند کتاب شناس آلمانی ،متولد در گرُس گل ُگ ُ بسال 1766 م . و متوفی در هال به سال 1828 م . او راست : فهرست همه ٔ روزنامه ها و مجموعه های آلمانی در باب جغرافی ، تاریخ و علوم علی الاطلاق (1790-1792م .) و مجموعه ٔ اطلاعات ادبی ، و آن خلاصه ای است از مؤلفات ادبی در مدت پانزده سال (1785-1800م .) و هم بیاری گروبِر دائرةالمعارفی تألیف کرده است .


( آرش ) آرش. [ رَ ] ( اِ ) اَرَش :
شاعر که دید به قدِ کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک
از...ن خر فروتر و پنج آرش
می برجهد سبکتر اَز منجک.
منجیک.

آرش. [ رِ ] ( اِ ) معنی. مقابل لفظ. ( از برهان ). || تار. سَدی ̍. حابل. ( زمخشری ).

آرش. [ رِ ] ( اِمص ) اسم مصدر آردن آوردن.

آرش. [ رَ ] ( اِخ ) نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران ، افراسیاب ، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر بمازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است. طبری این کماندار را «آرش شاتین » می نامد و نولدکه حدس میزند این کلمه تصحیف جمله اوستائی «خَشووی ایشو» باشد چه معنی آن «خداوند تیر شتابنده » است که صفت یا لقب آرش بوده است. و بروایت دیگر رب النوع زمین ( اسفندارمذ ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است لکن هرکه آن را بیفکند بجای بمیرد. و آرش با این آگاهی تن بمرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. ( از تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا ) :
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد
از جیب خرد کلیدتدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت
در معرکه پیکان و پر از تیرافتد.
خسروی.
از آن خوانند آرش را کمانگیر
که از آمل بمرو انداخت یک تیر
ترا زیبد نه آرش را سواری
که صد فرسنگ بگذشتی ز ساری.
( ویس و رامین ).
و افراسیاب تاختن ها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تاایشان را از جیحون زانسوتر کرده ، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصارداد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخر صلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسید و آن مرز [ را ] توران خوانده اند. ( مجمل التواریخ ) .

آرش. [ رَ ] ( اِخ ) نام پسر دوم کیقباد برادر کیکاوس ، و او را کی آرش گفتندی.

ارش . [ اَ ] (ع اِ) دیه . پاداش . کیفر. دیه ٔ جراحت . دیت جراحت . (غیاث اللغات ). تاوان زخمها.(دستور). آنچه واجب آید در جراحت . (مهذب الاسماء): اَرش ِ خَدش ؛ دیه ٔ خراش . ارش جنایت ؛ دیه ٔ آن . ج ، اُروش . هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی بدل النفس و حکومة العدل و یجی ٔ فی لفظ الدیة. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : ناصرالدین این بشارت به ابوعلی بنوشت که مراد حاصل گشت و ملک عفو فرمود و از کرده و گفته ٔ وی درگذشت برقرار پانزده هزار بار درم که بحکم غرامت گناه و ارش جنایت به سه نجم بخزانه رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 132). سلطان چون بدان نواحی رسید... شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت و بقهر بستد و همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد و بیست هزار بار هزار درم به ارش عصیان و فدیه ٔ عدوان وجزیه ٔ طغیان بر گردن ایشان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291). و اگر از این جهت غباری بر حاشیه ٔ خاطر شریف نشست ، ارش آن جنایت را ملتزم شوم و غرامت این بیخردگی بدهم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 239). || طلب دیت . || رشوه . || نقصانی که در جامه پیدا شود زیرا که آن نقصان سبب ارش و خصومت است . || آنچه میگیرد مشتری از بایع پس از اطلاع از عیب مبیع. آنچه داده میشود میان سلامت و عیب در کالا. الارش هو اسم للمال الواجب علی ما دون النفس . (تعریفات جرجانی ). || خلق . کس . ماسوی اﷲ: ماادری ای الارش هو؛ نمیدانم کدام خلق است او.


ارش . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). آرش . باع . قولاج . قلاج . باز. بَوع . رش . شاهرش . و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است . و مؤلف برهان گوید این اصح است . و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است . (غیاث ). ذراع :
درازای مزگت خانه ٔ خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است و پهناش سیصدوپانزده ارش . خانه ٔ مکه را بیست و چهار ارش و نیم دراز است و پهناش بیست و سه ارش و نیم و سمک کعبه بیست و هفت ارش و از گرد سنگ طواف پنجاه ارش است و درازا صدوپنجاه ارش است . (حدود العالم ).
ارش پانصد بود بالای او [ سد سکندر ]
چو نزدیک صد یاز پهنای او.

فردوسی .


کمندی بفتراک بر سی ارش
کمانی ببازو زره در برش .

فردوسی .


نهنگ او ز دریا برآرد بدم
ز هشتاد ارش نیست بالاش کم .

فردوسی .


دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار. (التفهیم ). سودا ارشی است به عراق معروف . (التفهیم ). و میل چهارهزار ارش سوداست . (التفهیم ).
هم آن جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش نهصد ارش راه بود.

اسدی .


سنانش یکی نیزه ٔ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش .

نظامی .


بکف ماروش نیزه ای ده ارش
ز خون عدو یافته پرورش .

هاتفی .


و رجوع به ایران باستان ص 1422، 1423، 1912، 1913 شود. || و گاه اندازه ای باشد چون انگشتی یا بند انگشتی . || نوعی از جامه ٔ سبزرنگ . (غیاث اللغات ).
- ارش بابلی ؛ از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم بوده است و آن معادل 0/51 گز (متر) است . (ایران باستان ص 166).
- ارش مصری ؛ از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم و آن مساوی 0/46 گز است . (ایران باستان ص 166).

فرهنگ عمید

۱. دیه، تاوان.
۲. مابه التفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد.
واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازه گیری می شد، ذراع: به کف ماروش نیزهٴ ده ارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی: مجمع الفرس: ارش ).

۱. دیه؛ تاوان.
۲. مابه‌التفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد.


واحد اندازه‌گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازه‌گیری می‌شد؛ ذراع: ◻︎ به کف ماروش نیزهٴ ده‌ارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی: مجمع‌الفرس: ارش).


دانشنامه عمومی

آرش. آرش دارای معانی و کاربردهای زیر است.
آرش کمانگیر نام پهلوانی در اسطوره های ایرانی است.
آرش از نام های فارسی مردان است.
آرش (خواننده) خواننده پاپ ایرانی-سوئدی.
آرش پدر منوچهر نام پدر منوچهر در شاهنامه است.
آرش اشکانی نام یکی از پادشاهان اشکانیان به روایت شاهنامه است.
آرش پور کیقباد نام دومین پسر کی قباد به روایت شاهنامه است.
آرش کمانگیر (منظومه)، نام منظومه ای حماسی سروده سیاوش کسرایی.
آرش (راکت) یک نوع راکت جنگی از خانواده کاتیوشا است.
آرش (تانزانیا) نام یک بخش در کشور تانزانیا می باشد.
آرش (برخوانی) نام اثری از بهرام بیضایی است.

دانشنامه آزاد فارسی

آرش (اسطوره). آرَش (اسطوره)
(یا: شیواتیر) تیراندازی اسطوره ای. او با پرتاب تیری از یکی از بلندی های اَلبُرز به سوی شمال شرقی ایران ، مرز ایران و توران را در کوهی در کرانۀ آمودریا نشانه گذاشت و با باختن جان خود افسانه ای برجای گذاشت . تیریَشت ، به ویژه با بندهای ۶، ۷، ۳۷ و ۳۸ خود، نخستین منبع نویسندگان دورۀ اسلامی دربارۀ آرش است . بیرونی با تکیه بر همین یشت است که به داستان آرش می پردازد. پس از شکست مَنوچِهر از اَفراسیاب و محاصرۀ طَبَرِستان به دست تورانیان ، ایران تن به صلح داد و قرار شد برای تعیین مرز از تیر آرش کمانگیر، که بهترین تیرانداز سپاه ایرانیان بود، استفاده شود. آرش برهنه شد و با نشان دادن سلامت تن ، گفت که یقین دارد که پس از رهاکردن تیر پاره پاره و فدا خواهد شد. بدن آرش پس از رهاشدن تیر، در روز سیزدهم تیر ماه یا تیرگان کوچک ، به سبب نیرویی که در تیر کرده بود، متلاشی و محو شد. بنابر روایات ، اَهورامَزدا بر تیر می دمد و اَمشاسِپنَدان و مهر، راه گذر تیر را فراهم می آورند و ایزدان اَشی و پارَند سبک گَردونه، او را همراهی می کنند. تیر روز چهاردهم تیر ماه ، که تیرگان بزرگ نامیده می شود، در هزار فرسنگی ، در حوالی فَرغانه فرونشست . پیداست که منظور از هزار، صفت زیاد است .

آرش (نشریه). آرَش (نشریه)
نشریۀ هنری و ادبی، چاپ تهران. به صاحب امتیازی فاطمه نراقی و زیرنظر سیروس طاهباز، در آبان ۱۳۴۰، منتشر شد. گرچه در شناسنامۀ آن مجله ای هفتگی قید شده بود، اما این اتفاق نیفتاد. با انتشار شمارۀ هفتم، در زمستان ۱۳۴۲، انتشار آن متوقف شد. دورۀ دوم از تیر ۱۳۴۳ آغاز و تا اسفند ۱۳۴۵ (شش شماره) ادامه یافت. نوع مطالب و صفحه آرایی این دوره نیز همچون دورۀ اول است، اما از نظر محتوا غنی تر و یکی از مجموعه های منتخب ادبیات معاصر به شمار می آید. دورۀ سوم آن نیز زیرنظر شورای نویسندگان و با همکاری اسلام کاظمیه، از بهمن ۱۳۴۶ تا زمستان ۱۳۵۰ش (شمارۀ یک تا هفت)، انتشار یافت. این دورۀ آرش بیشتر شامل مطالب اجتماعی بود تا ادبی و هنری. شمارۀ پنجم این دوره، که با اقبال فراوان روبه رو شد، ویژۀ صمد بهرنگی بود و شک رژیم پهلوی را برانگیخت. شمارۀ ششم با تردید چاپ شد چنان که در سرمقالۀ آن نوشته شد که دست اندکاران آن مطمئن نیستند مجله به دست مردم برسد. شمارۀ هفتم عنوان کتاب رز را داشت، اما شکل و شمایل آن گویای این نکته بود که این مجموعه، آرش توقیف شده ای است که به نام کتاب رز انتشار می یابد.

اَرْش
اصطلاحی در فقه که سه معنی دارد: ۱. مبادلۀ قیمت کالای سالم و معیوب؛ ۲. عوض صدماتی که به بدن انسان وارد شده و برای آن دیۀ خاصی معین نشده، مانند جراحت سطحی؛ ۳. مابه التفاوت قیمت کنیز باکره و غیر آن، در موردی که بکارت او را غیرمالک زایل کرده باشد. ارش در حقوق در دو معنی به کار می رود؛ یکی در برابر دیه که منظور از آن همان جبران صدمات وارده بر بدن انسان است و آن را ارش جزایی گویند و ازجمله مجازات های مالی است. در این موارد میزان ارش با درنظرگرفتن دیۀ کامل انسان و نوع کیفیت جراحتِ وارده تعیین می شود. دوم به معنای مابه التفاوت ارزش کالای معیوب با سالم است. در صورتی که بعد از معامله معلوم شود که مال مورد معامله معیوب بوده است، خریدار حق دارد معامله را فسخ کند و کالای معیوب را به فروشنده بازگرداند و بهای آن را پس بگیرد، و یا کالای معیوب را قبول کند و مابه التفاوت قیمت آن با کالای سالم را از فروشنده مطالبه نماید. این حق خریدار مبتنی بر خیار عیب است. دربارۀ ارش در مواد ۴۲۲ به بعدِ قانون مدنی بحث شده است. حق مطالبۀ ارش در حقوق رم وجود داشته و سپس به حقوق فرانسه نیز راه یافته است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ارش مال پرداختی برای جبران خسارت مالی یا بدنی را گویند.
ارش، مقدار مالی است که به عنوان جبران خسارت مالی یا بدنی که در شریعت برای آن اندازه ای مشخص نشده به خسارت دیده پرداخت می گردد و از آن در باب های تجارت و دیات سخن رفته است.

موارد ارش
مهم ترین موارد ارش ۴مورد هستند.

← ارش عیب
۱. ↑ جواهر الکلام،ج۲۳، ص۲۳۶.
...

گویش مازنی

اوج – بالاترین نقطه


مرتعی نزدیک روستای لاشک نوشهر


خرس


( آرش ) /aaresh/ واحد اندازه گیری از آرنج تا سرانگشتان
/orosh/ مرتعی نزدیک روستای لاشک نوشهر & خرس & اوج – بالاترین نقطه & واحد طول به اندازه ی نوک انگشت وسطی دست تا آرنج

واحد طول به اندازه ی نوک انگشت وسطی دست تا آرنج


واژه نامه بختیاریکا

( اُرش ) اجاره؛ کرایه زمین؛ از این واژه بیشتر در مورد زمینهای کشاورزی و چراگاهی مستعمل است.

جدول کلمات

دیه , تاوان

پیشنهاد کاربران

آرش یعنی درخشنده، ومن چقدرخرسندم که اسم پسر قشنگ و شلوغم رو آرش گذاشتم ، 🙂🙂

ای کاش همه قدر آرش هارو بدونند
همه آرش ها بیشتر از همه می دانند

آرش به معنای درخشنده مثل خورشید هست من که عاشق این اسمم

من اسم آرش رو خیلی دوست دارم
و خوشحالم که آدمی به نام آرش رو میشناسم

آر گَش
آر به معنای آتش
گَش به معنای سرخ رنگ، آتش مشعل، به رنگ اخگر
آرش به معنای آتش سرخ رنگ

آرش یا ێاڕەش اسم پسر که در کردی ریشه ای به معنی آتش سیاه ( ێاگڕ ڕەش ) دارد.
یه جا هم خوندم که به آرش کمانگیر هم به همین خاطر لقب آرش رو دادن چون تیرهای اون مثل آتش بوده

از ریشه ارخش پهلوی و ریشه باستانی تر ارخرخس هندواروپایی
ارخرخس به معنای قدرتمند، قوی ( نام خرس از این کلمه است )
ارخش قوی و کوبنده؛ تیر در زه کمان ؛ به طلایه های نور خورشید از میان ابر اطلاق میشده ( شباهت تیر رها شده از زه کمان و طلایه نور رها شده از خورشید )

کلمه فارسی نیست و مادی پهلوی هستش
در اصل"آروژا" بوده که الانم در بین کوردها استفاده میشه و همان روژ یا روشنایی تلقی میشه

آرش یعنی درخشان و روشن، هم معنی اسم زهرا یعنی درخشان و روشن و عشق و زندگی من.

نامهای زبان پارسی رادر کشور گسترش داده و از نامهای عربی و غیره فرهنگ خودمان رابسازیم تا اصالت و اصل خود را بدست آوریم. . . بدرود


دلاور مرد ایران زمین

ارش به معنی اتش سرخ است

آرش ب معنی درخشان و روشن هم هست

آرش به معنی درخشنده ی آفتاب هستش
وبه آرش کمانگیر به این دلیل این لغب رو دادن چون تیر هایی مانند درخشنده ی آفتاب می انداخته

آرش یعنی من عاقل . باهوش. زبرک. آرش


آرش اسمی در زبان پارسی
:::::::::
گویش تاجیکی زبان پارسی
گویش گیلکی زبان پارسی
گویش مازنی زبان پارسی
گویش لری زبان پارسی
گویش سیستانی زبان پارسی
گویش تاتی زبان پارسی
گویش کردی زبان پارسی
گویش طالشی زبان پارسی
گویش بلوچی زبان پارسی
گویش یزدی زبان پارسی

آرش یعنی درخشنده
و نام یکی از تیراندازان چیره دست ایرانی است که مرز بین ایران و توران را مشخص کرد

ارش، مقدار مالی است که به عنوان جبران خسارت مالی یا بدنی که در شریعت برای آن اندازه ای مشخص نشده به خسارت دیده پرداخت می گردد و از آن در باب های تجارت و دیات سخن رفته است.

معنی اسم آرش یعنی درخشنده
آرش نام یک تیر انداز به نام آرش کمانگیر است که بسیار معروف و مشهورترین داستان است
اگر بخواهیم معنی اسم را کنار بگذاریم باید بگویم که اسم آرش جزو زیبا ترین اسم ها پور جمعیت پور طرفدار ترین اسم در جهان دین اسلام است
به غیر از این اسم آرش اسم خواننده و بازیگر ها هم است
اسم پدر من آرش است من یازده ساله ام ودوست دارم شما به من رأی مثبت بدهیم
با تشکر از همه
لطفاً با رای مثبت دادن شما عزیزان من را خوشحال کنید هرکس به من رأی مثبت وخوب می دهد بدانید خیلی دوستتان دارم از شما ها تشکر می کنم

ارش یعنی درخشنده و عشق من

آرش یعنی شکست ناپذیر

آرش یک اسم خاص وا صیل است

ارش یک اسم ب زبان کردی کرمانجی است معنی ان این است آر یعنی اتش و رش یعنی سیاه یعنی اتش سیاه من یک کرمانج هستم ما هنوز از واژه آر و رش استفاده میکنیم

به احتمال زیاد ریشه اسم به زبان کردی برمیگرده و ساده شده کلمه ئارگه ش یا ئاگرەش بوده هر دو کلمه ئار و ئاگر در زبان کردی به معنی آتش است و گه ش به معنی بسط و زیاد شدن هست و یا اگر کلمه ره ش را مد نظر قرار بدیم معنی سیاه رو میده که میشه آتش سیاه .

ارش یعنی عشق ارش درخشنده پیروز وبزرگوار

کمانداران


همه لغتنامه ها را دیدم . حتی یک مورد هم مشکل را حل نکرده بود . تلفظ ارش دیه
= اَرِش - اَرَش - اَرُش - اَرش - و یا . . . ؟ این قند پارسی با اینهمه علامه ها و قابلیتها چرا از این نکته ها غافل است در حالیکه نمی توان کلمه ای انگلیسی را پیدا کرد که نتوان تلفظش کرد فقط ادعا ؟

از مقیاس انداز ه گیری

یکی مقیاس اندازه گیری

درخشنده وتابنده ونام یکی از پهلوانان زمان قدیم

در حقوق به معنای مقدار مالی است که به عنوان جبران خسارت به فرد یا افراد خسارت دیده پرداخت می شود

آرش، عاقل وباهوش
یعنی عشق مامان😍

ما ایرانیان باید اصالت خود را با گذاشتن نام ایرانی برای فرزندان خود حفظ کنیم

آرش اسم خیلی خاص است ومن این اسم را خیلی دوست دارم از اسم های مشابه این اسم آرشام آرتین است

آرش یعنی درخشنده و عشق و نفس من.

ارش یعنی عاقل زیرک تابان درخشنده عشق عمر زندگی نفس قلب مغز جیگر اسم عشقم ارش Apارش یعنی رگ خون

آرش از کلمه آذرش گرفته شده به معنای روشنایی زیاد، نور، تابش

حکومت


آرش یعنی درخشنده زندگیم نفسم عمرم همه چیزم عشقم عزیزترینم . . . 😍

آرش :تلفظ آلمانی این نام هانریش می باشد وهانریش نیز از تحریف هام ریش یا به تلفظ فارسی ویس یا ویشت ( در کلمه ویشتاسب ) بوجود آمده است .

قوی یک لنگه بی همتا قهرمانایرانیان

ارش یعنی خسته ناپذیر
اسم پسر من ارش دقیقا مثل اسمش درخشنده خسته ناپذیر

فردی بسیار خانواده مشکوک. بد عمل و نازا میباشد
ریشه کلمه کرمانی است

آرش یعنی پسری مثل اسب نر هست مفهوم اسم چیه

آرش یعنی ی صدای آرامش بخش
یه صدای محشر
خوش اخلاق
مهربون
آرش apرومیگم💜💜💜💜💜

یعنی درخشنده اسم یکی از تیرانداز های قدیم هم که جان خودش رو به خاطر ایران فدا کرد آرش بود ( آرش کمانگیر )

این نام عالیه
خیلی دوسش دارم
پرفکت واقعا
درخشنده. . .
. . .
. . .

واحد طول

ارش یعنی ارامش ، یعنی مهربون خوش قلب ، خوشگل ، خوش صدا عشق نفس زندگی ارش Ap وقت تنها ارشی که انقدر خوبه

کسری است که صورت آن تفاوت قیمت صحیح و معیب روز تقویم سال موارد معامله است و مخرج آن کسر، قیمت صحیح روز تقویم باشد.


کلمات دیگر: