کلمه جو
صفحه اصلی

زال


مترادف زال : سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن

متضاد زال : جوان

فارسی به انگلیسی

albino, white-haired


albino, white-haired, very old man (or woman)

very old man (or woman), albino


فارسی به عربی

ابرص

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: zāl) (= زر) سفید موی ؛ (در اعلام) پسر سام و پدر رستم ، جهان پهلوان ایرانی .


اسم: زال (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: zāl) (فارسی: زال) (انگلیسی: zal)
معنی: سفید مو، نام پهلوان افسانه ای ایران، از شخصیت های شاهنامه، ( = زر ) سفید موی، ( اَعلام ) پسر سام و پدر رستم، پهلوان افسانه ای ایران، که به وسیله ی سیمرغ پرورش یافت، جهان پهلوان ایرانی، پیر و سفید مو، نام فرزند سام نریمان و پدر رستم پهلوان شاهنامه

مترادف و متضاد

albino (اسم)
زال، ادم سفید مو و چشم سرخ، شخص فاقد مواد رنگدانه

سالخورده، سالدیده، سالمند، سپیدمو، کهنسال، مسن ≠ جوان


فرهنگ فارسی

گیاهی که رنگ سبز خود را به‌طور کامل از دست داده است


پسر سام و پدر رستم جهان پهلوان ایرانی ( داستان ) .
پیرفرتوت، پیرسفیدموی، مردبسیارپیر، زن پیر
( صفت ) ۱ - پیر سفید موی . ۲ - شخصی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد . ۳ - حیوانی که دارای پشم و و موی سفید و چشمهای قرمز باشد ( مانند خرگوش راسو ) . یا زال بد افعال ( بد فعال ) دنیا عالم . یا زال سر سفید سیه دل ۱ - دنیا. ۲ - شخص بی مهر و شفقت . یا زال سفید رو دنیا جهان . یا زال عقیم دنیا جهان . یا زال گوز ( گوژ ) پشت آسمان فلک . یا زال مستحاضه دنیا جهان . یا زال مو سیه ( سیاه ) ۱ - دنیا جهان . ۲ - چنگ ( ساز معروف ).
دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرستان مرند

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - پیر، فرتوت . ۲ - کسی که موهای سر و ابرو و مژگانش سفید باشد. ۳ - نام پدر رستم .

لغت نامه دهخدا

زال . [ زال ل ] (ع ص ) درهم زال ؛ منصب ّ و قیل ناقص . (اقرب الموارد). درم ناقص و کم وزن . (آنندراج ).


زال. ( ص ، اِ ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. ( برهان قاطع ). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. ( آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. ( فرهنگ اوبهی ) :
شیخ و فانی و یفن هم و هرم پیر است و زال
حیزبون ، شهله ، عجوزه دردبیس و شهبره.
( نصاب ).
زن پیر فرتوت سفیدموی و مرد پیر. ( غیاث اللغات ). مرحوم ملک الشعراء در ذیل تاریخ سیستان آرد: در کتب لغت فارسی و در تتبع کتب پهلوی معلوم شده است که زال و زار و زروان و زرفان و زرهان و زرهون و زربان و زرمان همه از یک ریشه و بمعنی پیر و صاحب موی سپید است و در این معنی فرهنگ های فارسی هم اگرچه معانی مجازی را غالباً اصل گرفته اند لیکن معلوم میدارد که ریشه لغت در استعمالات بعد از اسلام تا اندازه ای محفوظ بوده است و زال راچون موی سپید بوده است زال گفته اند؛ یعنی پیر و سپیدموی. ( تاریخ سیستان ص 23 ).
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال تن آسان را.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ص 312 ).
پیرزنی دید و چیزی در بغل گرفته ، گفت زالا چه داری. ( تاریخ سیستان ).
شب تیره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالی.
ناصرخسرو.
زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر.
سنائی.
کای ملک موت من نه مهستی ام
من یکی پیر زال محنتی ام.
سنائی.
هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است.
خاقانی.
زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.
خاقانی.
او جمیل است و یحب الجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال.
مولوی.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن وپیلتن.
سعدی ( گلستان ).
یکی گربه در خانه زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود.
سعدی ( بوستان ).
چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی.
سعدی ( بوستان ).
زال که او حامل باد و دم است
حامل رازش مکن ار محرم است.
امیرخسرو دهلوی.
|| مجازاً، بمعنی کهن و قدیم و بدین معنی گاه صفت دهر یا دنیا یا روزگار و گاه کنایت از آن آمده است :
چشم همی دارم تا در جهان
نوحه پدید آید از این دهر زال.
ناصرخسرو.

زال . (اِخ ) دهی است از دهستان پرزندات بخش زنوز شهرسان مرند. واقع در 33000گزی شمال باختری مرند و 3000گزی راه آهن جلفا به مرند و دارای آب از قنات و محصول غلات نخود و پنبه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


زال . (ص ، اِ) پیر فرتوت سفیدموی باشد. (برهان قاطع). و اکثر بر زن پیر اطلاق کنند. (آنندراج ). فرتوت و پیر سخت هرم بود. (فرهنگ اوبهی ) :
شیخ و فانی و یفن هم ّ و هرم پیر است و زال
حیزبون ، شهله ، عجوزه دردبیس و شهبره .

(نصاب ).


زن پیر فرتوت سفیدموی و مرد پیر. (غیاث اللغات ). مرحوم ملک الشعراء در ذیل تاریخ سیستان آرد: در کتب لغت فارسی و در تتبع کتب پهلوی معلوم شده است که زال و زار و زروان و زرفان و زرهان و زرهون و زربان و زرمان همه از یک ریشه و بمعنی پیر و صاحب موی سپید است و در این معنی فرهنگ های فارسی هم اگرچه معانی مجازی را غالباً اصل گرفته اند لیکن معلوم میدارد که ریشه ٔ لغت در استعمالات بعد از اسلام تا اندازه ای محفوظ بوده است و زال راچون موی سپید بوده است زال گفته اند؛ یعنی پیر و سپیدموی . (تاریخ سیستان ص 23).
یا رب چرا نبرّد مرگ از ما
این سالخورده زال تن آسان را.

منجیک (از لغت فرس اسدی ص 312).


پیرزنی دید و چیزی در بغل گرفته ، گفت زالا چه داری . (تاریخ سیستان ).
شب تیره ستاره گرد او در
چو حورانند گرد زشت زالی .

ناصرخسرو.


زال گفتی همیشه با دختر
پیش تو باد مردن مادر.

سنائی .


کای ملک موت من نه مهستی ام
من یکی پیر زال محنتی ام .

سنائی .


هست همانا بزرگ بینی آن زال
چادر از آن عیب پوش بینی زال است .

خاقانی .


زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.

خاقانی .


او جمیل است و یحب الجمال
کی جوان نو گزیند پیر زال .

مولوی .


چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن وپیلتن .

سعدی (گلستان ).


یکی گربه در خانه ٔ زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود.

سعدی (بوستان ).


چنان سایه گسترد بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی .

سعدی (بوستان ).


زال که او حامل باد و دم است
حامل رازش مکن ار محرم است .

امیرخسرو دهلوی .


|| مجازاً، بمعنی کهن و قدیم و بدین معنی گاه صفت دهر یا دنیا یا روزگار و گاه کنایت از آن آمده است :
چشم همی دارم تا در جهان
نوحه پدید آید از این دهر زال .

ناصرخسرو.


این زال شوی کش چو تو بس دیده ست
از او بشوی دست زناشوئی .

ناصرخسرو.


این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش .

خاقانی .


و رجوع به زال رعنا، زال عقیم ، زال مستحاضه و زال سفیدابرو شود. || نام ماهی ختو است و به این معنی نسخه بدل وال است . رجوع به حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع، ختو و نیز رجوع به ختو در این لغت نامه شود. || سال . (ناظم الاطباء). ظاهراً لهجه ای است . || هر موجودی که پوست آن دارای پیگمان (سلولهای رنگین ) نباشد و دارای مو، سم و چنگال سفید یا زردرنگ و چشم قرمزرنگ باشد. (فرهنگ روستائی دکتر تقی بهرامی ).

زال . (اِخ ) پدر رستم است چون او سفیدموی بوجود آمد به این نام خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . داستان متولد شدن زال پدر رستم وپرورش یافتن او بدست سیمرغ در شاهنامه چنین آمده :
از سام نریمان فرزندی آمد سپیدموی .
بچهره نکو بود برسان شید
ولیکن همه موی بودش سپید.
سام چون فرزند خود را سپیدموی دید با خود گفت گردنکشان و مهان از این بچه بر من خواهند خندید فرمود او را جائی دور از دیار در بالای کوه بگذارند.
یکی کوه بدنامش البرزکوه
بخورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آنجا نه از خلق بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز.
روزی سیمرغ آن بچه را برهنه و گرسنه روی پاره ٔ سنگی گریان دید. او را برگرفته به آشیانه ٔ خود برد و با بچگان خود بپرورید. روزگاری دراز بدین گونه بگذشت و آن کودک که زال خوانندش مردی گردید و نام و نشانش در جهان پراکنده شد. شبی سام نریمان جوانی را در خواب دید با درفش برافراشته و سپاه بزرگی پشت سرش ، بخرد و موبدی از سوی دست راست و چپ وی . یکی ازآن دو مرد پیش سام آمده زبان بسرزنش گشاد و گفت :
که ای مرد بیباک ناپاک رای
ز دیده بشستی تو شرم از خدای
ترا دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا موی سر گشت چون مشک بید.
سام نریمان هراسان از خواب برخاست و خروشان از برای جستن فرزندخود روی بکوهسار آورد. سیمرغ از فراز کوه سام و همراهانش را بدید و دانست که از پی بچه ٔ خود آمده آن بچه را که سیمرغ دستان نامید برگرفته نزد پدرش آورد و پری از خود به او داد:
ابا خویشتن بر، یکی پرّ من
همیشه همی باش با فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ز نیک و ز بد گفتگو آورند
بر آتش برافکن یکی پرّ من
که بینی هم اندر زمان فرّ من .
زال ، دختر مهراب پادشاه کابل را بزنی برگزید، این دختر که رودابه نام دارد، روزی رنجور شد. زال پریشان و افسرده گردید و پر سیمرغ بیادش آمد:
یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزان پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا
پدید آمد آن مرغ فرمانروا.
به زال گفت اندوه مدار. زنت آبستن است پزشک دانائی باید او را به می بیهوش کند و تهیگاه او را بشکافد و بچه بیرون کشد:
وزان پس بدوزد کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویم ابا شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسای و بیالای بر خستگیش
ببینی هم اندر زمان رستگیش
بر آن مال از آن پس یکی پرّ من
خجسته بود سایه فرّ من .
این بگفت و پری از بازوی خود بدو داد و بپرواز درآمد آنچنان که سیمرغ گفته بود موبد (پزشک ) چیره دستی بچه از شکم مادر بیرون آوردو آن نوزاد را رستم نام دادند. (فرهنگ ایران باستان ص 309 و 310 و 211). مؤلف مجمل التواریخ و القصص آرد: و اندر عهد او [ منوچهر ] زال از مادر بزاد و سام او را بینداخت چون پیش حکیم زاهد بزرگ گشت و بعد سالها سام او را بازآورد منوچهر زال را بخواست و از دیدار او خیره ماند و خرم گشت از طالع او و پس از این عاشقی زال بود با دختر مهراب تا منوچهر و سام بدان رضا دادند و از بعد مدتی رستم بزاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 42، 43). و در ص 54 از آن کتاب آرد: و زال را همچنین گویند که بهمن مدتی دراز بقلعه بازداشت و زال چند کتاب بساخت اندر سیر خاندان ایشان و مثالب ونکوهش گشتاسف و آن تخمه - انتهی :
خدای تیغ ترا از ازل بزال نمود
ز بیم تیغ تو نازاده خشک شد سر زال .

قطران (دیوان چ نخجوانی ص 210).


چون زال بطفلی شده ام پیر ز احداث
زانست که ردکرده ٔ احرارم و احباب .

خاقانی .


کیخسرو تهمتن بر زال سیستان
در ملک نیمروز شبستان تازه کرد.

خاقانی .


بی یاری زال و پرعنقا
بر خصم ظفر نیافت رستم .

خاقانی .


دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.

سعدی (گلستان ).



فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) آن که موهای سر، ابرو، و مژه هایش سفید است، مبتلا به بیماری زالی.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن پسر: رشته تا یکتاست آن را زور «زالی» بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴ ).
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی، مجاز] دنیا: این زال سرسپید سیه دل طلاق ده / آنک ببین معاینه فرزند شوهرش (خاقانی: ۲۲۰ ).

دانشنامه عمومی

زالدستان از قهرمانان اسطوره ای ایرانی است که نامش در شاهنامه رفته است. زال در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسرسام و پدر رستم است. سام از آن که پسرش با موی سپید (آلبینیسم) و در شکل پری یا دیو به دنیا آمده بود ناخرسند بود. از این رو او را در پای البرز کوه که سیمرغ بر آن آشیان داشت رها کرد. سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است.
شاهنامه
گرشاسپ نامه
فهرست زنان شاهنامه
فهرست ایرانیان در شاهنامه
فهرست تورانیان در شاهنامه
فهرست پهلوانان ایرانی شاهنامه
فهرست شاهان اسطوره ای شاهنامه
فهرست شخصیت های اسطوره ای شاهنامه
سام بیشتر بخاطر آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگامیکه زال را با سپیدموی مشاهده کنند و از او دلیلش را به پرسند چه جوابی به بزرگان دارد بدهد، بر همین اساس تصمیم گرفت تا کودک را که اهریمن نژاد نامیده بود از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. اقدام سام بدین صورت نقل شده:
روابط میان ایران و زابل از دوران فریدون و نریمان کم وبیش پایدار بود ولی در دوران منوچهر و سام این روابط مستحکم تر گشت. منوچهر پادشاه ایران وقتی از کار سام آگاه گشت فرزندش نوذر را به زابل فرستاد تا حضورش را به نزد منوچهر به وی ابلاغ نماید. سام وقتی پیام پادشاه را شنید خاکبوس گشت سریعاً همراه نوذر به نزد منوچهر شتافت. منوچهر هنگام جلوس بر تخت در طرفین راست و چپ او قارن و سام نشستند تا سالاربار زال آراسته به زرّین کلاه و زرّین عمود به حضور پادشاه و حضار آورد همه از جمال و زیبایی زال حیرت زده شدند.
منوچهر مشتاق بود از چند و چون جریان زال و علت طرد و پرورش او توسط سیمرغ را از زبان سام بشنود و سام همه وقایع را بر منوچهر عرضه داشت آنگاه منوچهر از ستاره شناسان و موبدان خواست تا آیندهٔ زال را پیش بینی نمایند. منجمان از روی علائم، زال را پهلوانی نامدار ابراز داشتند و چون منوچهر این گونه شنید خلعتی مناسب زال و اطرافیان تدارک دید. سام بسیار از منوچهر سپاسگزاری نمود و هنگام خروج از پایتخت، ایرانیان از کوی و برزن به بدرقه زابلیان آمده و ایشان تا بیرون شهر بدرقه نمودند. پیش از جدایی سام از منوچهر، شاه ایران فرمانی داد مبنی بر اینکه زال از امروز شاه زابل گشته و سام برای فتح مازندران رهسپار گردد.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: زال زر) در شاهنامه، پدر رستم و پسر سام . هنگام تولد سپیدموی بود و سام که داشتن چنین فرزندی را ننگ می شمرد، فرمان داد تا زال را در ستیغ البرز در نزدیک آشیانۀ سیمرغ نهادند. سیمرغ زال را برگرفت و نزد بچه های خود برد و زال را سیمرغ به برومندی پرورد. سرانجام سام هوای بردن فرزند خود را کرد. زال میل رفتن نداشت . سیمرغ دل او را به بازگشت به زابلستان خشنود کرد و پری از خود به او داد که در دشواری ها آن را بر آتش نهد، تا سیمرغ به یاری اش بشتابد. منوچهر سام و زال را به درگاه خود خواند و آن ها را خلعت داد و نواخت . سام پادشاهی سیستان و پیرامون را یافت . زال در سفر به کابل به رودابه، دختر مهراب، شاه کابل، دل باخت و او را به همسری گزید، که از این پیوند رستم زاده شد. زال از نوجوانی تا پایان عمر (که خبری دربارۀ آن نداریم ) همواره دلاوری برجسته بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{albino} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گیاهی که رنگ سبز خود را به طور کامل از دست داده است

گویش مازنی

نام مرتعی در پرتاس و ولوپی شهرستان سوادکوه


/zaal/ از توابع بابل کنار بابل & نام مرتعی در پرتاس و ولوپی شهرستان سوادکوه

از توابع بابل کنار بابل


گویش بختیاری

زال، سفید، سفیدموى.


واژه نامه بختیاریکا

سفید

پیشنهاد کاربران

زال یعنی انسان بسیار نیرومندی که تولدش از یک زن سپید موی وضعیف و لاغروعلیل میانه سال مورد ستم قرارگرفته بوده است ولی حکمت و رحمت ولطف خدا شامل حال مادر وفرزندشده و وزال ازنظر قدرت و توانایی جسمی فخر عالم وامپراطوری ایران زمین گشته و بزرگترین افتخارات رابرای مادر وبشریت رقم زده است واراده خداست که خاک را زر کند یا طلای زرین را خاکستر.

در زبان کردی به نوزاد متولد شده با نطفه ی ناپاک یا به گفته ی سام در شاهنامه اهریمن نژاد” زول” گفته می شود.
رجوع کنید به تحقیق اینجانب تحت عنوان؛ تصحیح یک واژه در اینستاگرام. mozafar_emami

زالیان=دنیادیده . . به بلندای عمر زمین نظاره گر راههای که بشرتابه امروزرفته . چه کسانی که با انتخاب درست به مقصود رسیدن وجه کسانیکه با کوچکترین لغزش به بیراهه رفتن ونابودگشتن. . . نام گردنه ی برفگیرباپیچ وخم زیاددربروجرد

مرد یا زن پیر

زال یک نوع اختلال ژنتیکیست که از بدو تولد شخص تمام موهای بدنش سپید میشود، همانند همان قهرمان زال در داستان فردوسی بزرگوار. که در واقع این بیماری ایست بی ضرر . این بیماری به 3 نوع تقسیم میشود، که در نوع اول سپید بودن مو های بدن همراه با سندروم دان می آید و نوع دوم همراه با حساسیت بالای چشم به نور چه بسا درصد کمی نابینایی، اما نوع سوم بدون هیچ ضرر و به طور کاملا سالم میباشد که نوع سوم فقط درصد بسیار کمی دیده میشود.
واژه ی انگلیسی زال albino است.
زالها از خاص ترین انسانها در دنیا میباشند به لحاظ ظاهری نوع سوم این بیماری از زیباترینها هستند. 3>

در شاهنامه پسر سام

زالی چشمه - چشمه ای با اب بسیار سرد در منطقه خشچال الموت

زال:پسر سام و پدر رستم جهان پهلوان ایرانی ( از قهرمانان شاهنامه )
دکتر سرامی در مورد شخصیت زال می نویسد : ( ( از سر سپید زاده شدن تا پرورده شدن به میانجیگری سیمرغ از دلدادگی به رودابه که انیرانی است و افتادگی در کار دل تا گستاخی در برابر پدر همه مایه ی شکل گرفتن شخصیت استثنایی اوست . به ویژه پیوند با سیمرغ و اتصال وی از این طریق به قلمرو ما بعدالطبیعه رنگی جادویی به شخصیت وی زده است. ) )
( از رنگ گل تا رنج خار، دکتر قدمعلی سرامی، ۱۳۸۳، ص 826. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " زال" می نویسد : ( (
نام زال در اوستا یاد نشده است. اما از دید زبان شناسی تاریخی، ستاک آن، زَرْته از اوستایی زَرِته و ایرانیِ زَرَته می تواند بود، "به معنی نزار و ناتوان از پیری"از زرته در ایرانی کهن، زَرْته و زرت و زرد برآمده است و این ریخت یک بار، به همان سان که در سرد و سال نیز دیده می شود به زال دیگرگون شده است و باری دیگر با سترده آمدن " د " از پایان آن به" زَر" که نامی است دیگر زال را در پارسی و گاه این هردو ریخت، چونان نام این پهلوان، به کار برده شده است: "زالِ زر" بدان سان که در بیت دیده می آید. همین واژه است که پاره ی نخستین از نام شَتْ وَخْشورِ ایرانی را می سازد: زرتشت در اوستایی زَرَثُشْتره بوده است، به معنی" دارنده شتر پیر" این ستاک با jar در سانسکریت، به معنی "پیر گردانیدن" و ger - ōn در یونانی، به معنی "پیرزن و پیرمرد" سنجید نی است. ) )
( ( همی پور را زال زر خواند سام
چو دستان وُر ا کرد سیمرغ نام ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۳. )

پیر و سپید موی

زال از دو بخش تشکیل یافته : ( ( زا ) ) = یعنی زاییده شده، و ( ( ل ) ) = یعنی یل بنابراین ( ( زال ) ) = یعنی یل مادرزادی
. درتاییداین حرف باید گفت در زبان اشکانی عهد باستان ( ( زال ) ) به کسی گفته می شده که ( ( انسان بسیار پُرقدرت وپُر زور ونیرومندی ) ) بوده وازدلایل این توانایی فوق العاده ( ( داشتن ستون فقرات قطور وبسیار محکم ) ) است
بنابراین درصحت تایید موی سپید سندی موجود نیست. زیرا دربین جهان پهلوانان زابل مو ارزش خاصی ندارد.


کلمات دیگر: