کلمه جو
صفحه اصلی

پری


مترادف پری : امتلا، انباشتگی، ملاء، کثرت، اشباع، سیری | فرشته، ملک، حور، حوری

متضاد پری : عفریت، عفریته

فارسی به انگلیسی

fairy, feminine proper name, fullness, amplitude, fay, hobgoblin, nymph, pixie, pixy, plenitude, plumy, repletion, satiety, spirit, sprite, faerie, faery, hob

fairy


fullness


amplitude, fairy, fay, fullness, hobgoblin, nymph, pixie, pixy, plenitude, plumy, repletion, satiety, spirit, sprite


فارسی به عربی

جنی , جنیة

فرهنگ اسم ها

اسم: پری (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pari) (فارسی: پري) (انگلیسی: pari)
معنی: موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار، زن زیبارو، فرشته، ( فرهنگ عوام ) موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفته ی خود می کند، ( به مجاز ) زیبارو و دارای اندام ظریف، ( در ادب فارسی ) پری گاه به معنای «فرشته» و متضاد نام های مانند دیو و اَهرِمن، به معنای شیطان به کار رفته است، در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا، نیکوکار، و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند

(تلفظ: pari) (فرهنگ عوام) موجودی لطیف و بسیار زیبا و نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان دهد و با جمالش انسان را فریفته‌ی خود می‌کند ؛ (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظریف.


مترادف و متضاد

۱. فرشته، ملک
۲. حور، حوری، ≠ عفریت، عفریته


full (اسم)
پری، فول

repletion (اسم)
انباشتگی، تکمیل، پری، پرسازی

glut (اسم)
پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون

fullness (اسم)
سیری، پری، سرشاری

elf (اسم)
جن، پری

fairy (اسم)
جن، افسون گری، پری، ساحره

day before yesterday (اسم)
پری

peri (اسم)
پری

pixie (اسم)
پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد

suffusion (اسم)
پری، اشباع، زیر ریزی

fay (اسم)
جن، پری

pixy (اسم)
پری، ادم بازیگوش و خطرناک، پریزادی که در ماهتاب میرقصد

امتلا، انباشتگی، ملاء


کثرت


اشباع، سیری


فرشته، ملک ≠ عفریت، عفریته


حور، حوری


۱. امتلا، انباشتگی، ملاء
۲. کثرت
۳. اشباع، سیری


فرهنگ فارسی

محبوبه دوک دو بوربن وزیر لوئی پانزدهم ( و. پاریس ۱۶۹۸ - ف. ۱۷۲۷ م . )
( اسم ) در اول ( پریروز ) ( پریدوش ) و ( پریشب ) آید بهمان معانی .
لقب و منصب پر

فرهنگ معین

(پَ) (ق .) مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد.


(پَ ) (اِ. ) ۱ - مؤنث جن ، که به صورت زنی زیبا تصور می شود. ۲ - نوعی پارچة بسیار لطیف .
(پَ ) (ق . ) مخفف پریر، بر سر واژه های شب و روز می آید و معنای دو شب پیش یا دو روز پیش را می دهد.

(پَ) (اِ.) 1 - مؤنث جن ، که به صورت زنی زیبا تصور می شود. 2 - نوعی پارچة بسیار لطیف .


لغت نامه دهخدا

پری . [ پ َ ] (اِ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،مقابل دیو. همزاد. جان . جن . جنی . جِنَّة. خافی . خافیه . خافیاء. حوری . مَلک . روحانی . خندله . (منتهی الارب ). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. (غیاث اللغات ). بعضی از ثقلان که جن و انس باشد : پس هفت تن از پریان بر پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بگذشتند و بایستادند و آواز قرآن خواندن او بشنیدند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). این خلق ها از آدمیان و پریان . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). و هرچ بجهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جمندگان . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر.

فردوسی .


نگوئی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فرّ چهر پریست .

فردوسی .


که جمشید با تاج و انگشتری
بفرمان او مرغ و دیو و پری .

فردوسی .


جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری .

فردوسی .


زمانه برآسوده از داوری
بفرمان او دیو و مرغ و پری .

فردوسی .


تو داری جهان زیر انگشتری
دد و مردم و مرغ و دیو و پری .

فردوسی .


سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهبدار با کبر گندآوری .

فردوسی .


یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش .

فردوسی .


همان تازی اسبان همچون پری .

فردوسی .


گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری وخلق و دد و دام رمارم .

عنصری (ازحاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ).


پری خواندم او را و زآنروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر.

فرخی .


گریزان همی شد جم اندرجهان
پری وار گشته ز مردم نهان .

اسدی (گرشاسب نامه ).


یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دلبری .

اسدی (گرشاسب نامه ).


دیوش مطیع گشته بمال و پری بعلم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده است .

ناصرخسرو.


بچهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را.

ناصرخسرو.


چون پری جمله پرنده ند گه صلح ولیک
بگه شر همه ابلیس لعین را حشراند.

ناصرخسرو.


اگر دیو را با پری دیده ای
وگر نی تنت دیو و جانت پریست .

ناصرخسرو.


پریت ای برادر برهنه چراست
اگر دیوت اندر خز ششتریست .

ناصرخسرو.


دیوت از طاعت پری گردد چنانک
چون به زرگیری کمر گردد دوال .

ناصرخسرو.


گرچه نهان شد پری از چشم ما
زین نکند عیب کسی بر پری .

ناصرخسرو.


چرا گر خداوند قولی و فعل
پری باشی از قول و دیو از فعال .

ناصرخسرو.


تا روزی گفت خدایا زمین را همه پریان دارند و فساد می کنند. (قصص الانبیاء).
گفت ای چو پری نشسته دلشاد
از صحبت دیو مردم آزاد.

امیر حسینی سادات .


جمشیدی و حشم چو پری مر ترا مطیع
خورشیدی و عدو ز توچون دیو در فرار.

سوزنی .


جان و انسان بنده ٔ فرمان برش بادا مدام
تا بتازی هست انسان آدمی و جان پری ...

سوزنی .


بطبع بینم آتش صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم .

خاقانی .


نیست مانندای آتش آن پری
گرچه اصلش اوست چون می بنگری .

مولوی .


هرچه بدهر آدمی است و پری
نیست مگر بهر پرستش گری .

امیرخسرو دهلوی .


می چنانت کند بنادانی
که بز ماده را پری خوانی .

اوحدی .


پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ٔ حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است .

حافظ.


طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری .

حافظ.


تذعﱡب ، ترسانیدن کسی را پری . (منتهی الارب ).
- امثال :
مثل پری از آتش گریختن .
ترسنده را چه پری چه عفریت . (از مجموعه ٔ مختصر امثال چ هند).
|| در آخر بعض اسماء مرکبه آمده است مانند ناف پری (نوعی شیرینی ). نازپری نام دختر پادشاه خوارزم که در حباله ٔ بهرام گور بود. (برهان قاطع). || آدمی را از بسیاری خوشگلی و تر و تازگی و لطافت گاه پری گویند. || نوعی از قماش است در نهایت ملائمی بسان مخمل ، خوابکی هم دارد و رنگارنگ می باشد و از آن مسند و فرش سازند. (غیاث اللغات از بهار عجم ).

پری . [ پ َ ] (اِخ ) نام کاریزی در ملایر.


پری . [ پ َ ] (ق ) دوهنگام پیش . دوبار پیش . مخفف پریر است که پریروز (کذا) باشد که روز پیش دیروز است . (برهان قاطع) . پری ، روز گذشته است (کذا) که مخفف پریر باشد و پریر نیز به یای مجهول است چون یای مجهول و واو مجهول در روزمره ٔ عراقیان بلکه اکثر اهل ایران نمانده و همه معروف شده بمعنی روز گذشته هم به یای معروف خوانند. (غیاث اللغات از سراج اللغات و بهار عجم ) :
حمام بکام انوری بود پری
در وی صنمی بدلبری بود پری .

انوری .


مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری ّ و دی ّ و فردا دم مزن .

مغربی .


- پریدوش ؛ دو شب پیش از امشب .
- پریروز، دو روز پیش از امروز .
- پریشب ؛ دو شب پیش از امشب .

پری . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) لقب و منصب پر . || اقطاع و تیولی که متعلق به مقام پر بود. || مقام اعضاء مجلس لردها در انگلستان معاصر. || مقام اعضاء مجلس عالی فرانسه از 1815 تا 1848 م .


پری . [ پ ُ / پ ُرْ ری ](حامص ) حالت و چگونگی پر. آکندگی . زفتی . مملوی . اِمتلاء. مِلاء. مِلائة. انباشتگی . بَشم . کظة :
نیشکری باش ز پُرّی خموش
چند زدن چون نی خالی خروش .

امیرخسرو.


- || امتلاء معده :
مرد را چون ممتلی شداز حسد کار افتراست
بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری .

انوری .


|| کثرت :
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پُرّی و بسیاری .

منوچهری .


- پری باکمال زمان ؛ وقتی را گویند که خدای تعالی بر حسب مشیت و تقدیر خود معین فرموده است که مطالب لازمةالوقوع در آن وقت بوقوع پیوندد. (قاموس کتاب مقدس ).

پری . [ پْری / پ ِ ] (اِخ ) (مارکیز دو...) محبوبه ٔ دوک دو بوربن ، وزیر لوئی پانزدهم . وی بسال 1698 م . در پاریس متولد و در 1727 م . درگذشت .


پری. [ پ َ ] ( اِ ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،مقابل دیو. همزاد. جان. جن. جنی. جِنَّة. خافی. خافیه. خافیاء. حوری. مَلک. روحانی. خندله. ( منتهی الارب ). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. ( غیاث اللغات ). بعضی از ثقلان که جن و انس باشد : پس هفت تن از پریان بر پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم بگذشتند و بایستادند و آواز قرآن خواندن او بشنیدند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). این خلق ها از آدمیان و پریان. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). و هرچ بجهان اندر بود از دیو و پری و وحوش و جمندگان. ( ترجمه تفسیر طبری ).
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر.
فردوسی.
نگوئی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فرّ چهر پریست.
فردوسی.
که جمشید با تاج و انگشتری
بفرمان او مرغ و دیو و پری.
فردوسی.
جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری.
فردوسی.
زمانه برآسوده از داوری
بفرمان او دیو و مرغ و پری.
فردوسی.
تو داری جهان زیر انگشتری
دد و مردم و مرغ و دیو و پری.
فردوسی.
سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهبدار با کبر گندآوری.
فردوسی.
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش.
فردوسی.
همان تازی اسبان همچون پری.
فردوسی.
گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری وخلق و دد و دام رمارم.
عنصری ( ازحاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
پری خواندم او را و زآنروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر.
فرخی.
گریزان همی شد جم اندرجهان
پری وار گشته ز مردم نهان.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دلبری.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
دیوش مطیع گشته بمال و پری بعلم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده است.
ناصرخسرو.
بچهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را.
ناصرخسرو.
چون پری جمله پرنده ند گه صلح ولیک
بگه شر همه ابلیس لعین را حشراند.
ناصرخسرو.

پری . [ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی دَرسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز بنام پری قضائی بود تابع سنجاق مازگرد.


فرهنگ عمید

۱. دو روز پیش؛ پریروز: ◻︎ مرد امروزی هم از امروز گوی / از پری و دی و فردا دَم مزن (محمدشیرین مغربی: لغت‌نامه: پری).
۲. دو شب پیش؛ پریشب.


۱. موجود افسانه‌ای و اساطیری نظیر جن به‌صورت زنی بسیارزیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز می‌کند و در زیبایی نقیض دیو است.
۲. [مجاز] زن زیبا.
۳. [قدیمی] جن.


پاداش؛ جایزه.


پاداش، جایزه.
۱. دو روز پیش، پریروز: مرد امروزی هم از امروز گوی / از پری و دی و فردا دَم مزن (محمدشیرین مغربی: لغت نامه: پری ).
۲. دو شب پیش، پریشب.
۱. موجود افسانه ای و اساطیری نظیر جن به صورت زنی بسیارزیبا که مانند فرشته بال دارد و پرواز می کند و در زیبایی نقیض دیو است.
۲. [مجاز] زن زیبا.
۳. [قدیمی] جن.

دانشنامه عمومی

پَری از موجودات خیالی و افسانه ای فرهنگ عامه و خرافات مردم است. نام سرزمین پریان در آثار اسطوره ای، پریستان در کوه قاف (آسیای مقدم) است. در آغاز هزارهٔ یکم پ. م. بخشی از اینجا موطن اسکیت های اشکودا بود.
نیمف
فری
پریستان
پری در اوستا موجودی اهریمنی است (همانند فری) که مردم را می فریبد، اما در فرهنگ ایرانیان پس از اسلام، پریان موجوات خوب و دوست داشتنی هستند که مردم نیکوکار و خوش نیت را دوست دارند و آن ها را به خوشبختی و کامروایی می رسانند.
پری در اوستا موجودی اهریمنی است و از آن به صورت زنی بسیار زیبا و فریبنده یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی در پی و تغییر شکل های گوناگون، مردم را می فریبد و به بیراهه می کشاند یا موجب دیوانگی آنان می شود. پری از آتش می گریزد، بنابراین، برای شناختن یا فرار دادن پریان بدکار باید پیوسته آتش در خانه روشن بماند. همچنین فلزات و چیزهای نوک تیز موجب فرار پریان است.
در هفت خوان های رستم و اسفندیار، زنی زیبا و آراسته در حالی که عود می نوازد به پهلوان نزدیک می شود و او را به شادخواری و شادکامی دعوت می کند. اما هر دو پهلوان او را می شناسند و در نبرد او را می کشند.

دانشنامه آزاد فارسی

پَری
پَری
(در اوستا: پئیری) زنی افسانه ای، زیبارو و لطیف تن که در برخی صُور اساطیری از نوع جنّ شمرده شده و در برخی دیگر، در شمارِ فرشتگان بالدار آمده است. در اوستا از پریان، که موجوداتی از عالم نامرئی اند و زیبایی شان آدمی را می فریبد، چونان جنسِ مؤنثِ «جادو» یاد رفته است. پریانِ اوستایی در سپاه اهریمن بر ضد سپاه اهورا می جنگند و در هیئت ستاره های دنباله دار به رزم می کوشند تشتر را از بارندگی بر زمین باز دارند. پری در اسطوره های ایرانی موجودی است که گاه در هیئت زنان ظاهر می شود. شمارِ پریان بسیار است و شاهی دارند که در قصۀ عامیانۀ فارسی شاهِ پریان خوانده می شود. در خبر است که پریان به شکل پرستویی درمی آیند تا به دید آیند. برخی بر این باورند که چون چیزی کوچک، مانند کلید، گم شود، باید نخی را گره بزنند و بخوانند: «راهِ دختر شاه پریان را بستم»؛ از این باور پیداست که برخی عمری به تسخیر جن و پری گذرانده اند. پری، در خوابگزاری تأویل هایی دارد؛ چنان که پریِ بیمار نشان از بد شدنِ حال بیننده دارد. پری، به عنوان نام زنان، در شماری از تصنیف های روحوضی به کار رفته است. در ادبیات فارسی کلمۀ پری بسیار به کار رفته و به ویژه در شعر فارسی کنایه از زن فوق العاده زیباست.

نقل قول ها

پری (به انگلیسی: Fairy) موجودی کوچک، تخیلی و انسان نماست.
• نشانه شناسی:پری صاحب جادو، نماد قدرت های خارق العادهٔ روح و یا ظرفیت های طرارانهٔ تخیل است. پری می تواند تغییر شکل دهد و در یک آن بالاترین آرزوها را به ثمر برسناد یا تغییر دهد. شاید پری نشانهٔ قدرت های انسان در ساختن ذهنیِ برنامه هایی است که نتوانسته عیناً به تحقق برساند.» -> ژان شوالیه

پری (فیلم). پری فیلمی به کارگردانی و فیلمنامه نویسی داریوش مهرجویی و محصول سال ۱۳۷۳ است. این فیلم برداشت آزادی از کتاب فرنی و زوئی نوشته جی دی سلینجر است.
• «آدم افتاده باشه زیر تپه، با گلوی پاره پاره و همین طور ذره ذره خون ازش بره تا تموم کنه؛ و اگه چند تا زن و بچه دهاتی با کوزهٔ رو سریشون بیان رد شن، آدم باید بتونه نیم خیز بشه، سرش رو برگردونه تا ببینه چطوری زنها کوزه ها رو سالم به بالای تپه می رسونن.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پَری، موجودی وهمی ماورای طبیعی در اندیشه و باورهای مردم جامعه های کهن سنتی ایران . پری در آغاز و در دورۀ تاریخ اساطیری ایران از ایزد بانوان باوروی و زایش بود که در دین مزدیستا جنبه اهریمنی گرفت و به صورت موجودی فریبکارِ ناخجسته درآمد. از آن پس، رفته رفته در فرهنگ و ادب فارسی دوباره نقش نیک و منش بهی خود را بازیافت.
فرهنگ های فارسی پری را همچون جن و ماده جن خوبرو و از فرشتگان بالدار، از جنس آتش و در تقابل با جن و دیو ـ که سرشتی پلید و اهریمنی دارند ـ دانسته اند.
واژۀ پری در اوستا
واژۀ پری در اوستا به صورت پئیریکا، به معنای زن بیگانه و غریبه آمده، و ماده دیوی پلید، پتیاره، جادوگر، فریبکار، دشمن زمین و گیاه و آب و ستوران و تیشتر (فرشته باران ) و... انگاشته شده است. در اوستا به فریبکاری پری در به دام انداختن پهلوانانی چون گرشاسب و جم اشاره شده، و آمده است که برای چیرگی بر پریان و دورکردن گزندشان به درگاه فروهر و ایزدان و پارسایان نیایش می کردند.
پری در فارسی میانه
پری در فارسی میانه به صورت پَریک یا پَریگ (ساحره و جادوگر) و در سغدی (پری، دیو مؤنث) آمده است.
اختلاف نظر دربارۀ ریشه پری
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: pari
طاری: pari
طامه ای: pari
طرقی: peri
کشه ای: pari
نطنزی: pari


گویش مازنی

/pari/ پری – موجود خیالی و افسانه ای - نامی است برای گاو ۳پریروز ۴زن زیباروی

۱پری – موجود خیالی و افسانه ای ۲نامی است برای گاو ۳پریروز ...


جدول کلمات

حور

پیشنهاد کاربران

نامی است دلنشین . ارام کننده که به مندپدر ارامش میدهد. پریا. یعنی فرشته دلسوز. بامرام. پر از نشاط وشادابی

پری ( peri ) : [ اصطلاح چوپانی ] صوتی برای راندن گوسفند.

این واژه فارسی است و peri، perry برگرفته شده از واژه ی فارسی است!
مؤنث جن، زن زیبا و. . .

موجودی افسانه ای

نام موجود بال دار وزیبا و خیالی

پری در فارسی میانه به صورت پَریک یا پَریگ ( ساحره و جادوگر ) و در سغدی ( پری، دیو مؤنث ) آمده است.

اختلاف نظر دربارۀ ریشه پری
دربارۀ ریشه و اشتقاق و معنی این واژه اختلاف نظر وجود دارد. مثلاً بارتولمه پئیریکا را صورت مؤنث پرکه می داند و با قیاس با واژۀ هندی باستان پرکیه ( دشمن ) آن را زن بیگانه معنا کرده است. برخی واژۀ پئیریکا را از ریشه هند و اروپایی پله و به معنای پرکردن و انباشتن و آن را دیوْزنِ خواهش و شهوت می پندارند. گری پئیریکای اوستایی را به معنای احاطه کننده گرفته، که بعدها در تحول معنایی به �افسونگر و جادوگر� تبدیل شده است

پَری : پَری، موجودی وهمی ماورای طبیعی در اندیشه و باورهای مردم جامعه های کهن سنتی ایران . پری در آغاز و در دورۀ تاریخ اساطیری ایران از ایزد بانوان باروری و زایش بود که در دین مزدیستا جنبه اهریمنی گرفت و به صورت موجودی فریبکارِ ناخجسته درآمد. از آن پس، رفته رفته در فرهنگ و ادب فارسی دوباره نقش نیک و منش بهی خود را بازیافت.

پَری:1 - مؤنث جن ، که به صورت زنی زیبا تصور می شود. 2 - نوعی پارچة بسیار لطیف .

پَری : زن زیبا فرشته جن حور حوری

پَریا: زن زیبامانندپری

پَریسان : مانندپری دختری که مثل پری زیباست بانویی زیباچون پری







پری:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پری" می نویسد : ( ( پری در پهلوی پریگ parīg بوده است . در پارسی ، پری واژه ای پسندیده و نیکوست و وارونه ی" دیو" و نمونه ای برترین از زیبایی و دلارایی . اما در اوستا، پریان چهره ای نکوهیده و بنفرین دارند و جاندارانی فریفتار و زیانبارند . زرتشت سه گروه را که با وی بر سر ِستیز بوده اند و کینورز و کورْدل ، دین بهی را نمی پذیرفتنه اند ، نفرین کرده است ؛یکی از آن سه "پریان" است و دو گروه دیگر " کَوِیان" و کَرْپانان " اند . در بندهشن نیز ، پریان در شمار جادوان و دُرْوندان و یاران زیانکار اهریمن اند : دهاک ماردوش مردی جوان را برمی انگیزد که در برابر چشمان او با پری ای درآمیزد و زنی جوان را که با دیوی؛ از این "کنش نوآیین" و شگفت، زنگیان پدید می آیند. ) )
( ( یکایک ، بیامد خجسته سروش
به سان پری ، با پلنگینه پوش؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 241. )


پری سیما:پری چهره ، پری رخ ، پری رو

پری به معنی زیبایی
پری به معنی لطیفی
پری به معنی تمیزی


پری یعنی بسیار لطیف و نیکوکار و زیبا
پریناز یعنی پری با فرشته ای دارای ناز زیبا


کلمات دیگر: