مترادف قصاص : تلافی، سزا، عقوبت، یاسا
برابر پارسی : سزا، کیفر، خون به خون
laburnum
retaliation, punishment
punishment
تلافی، سزا، عقوبت، یاسا
نظیری نیشابوری (از آنندراج ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
حافظ.
قصاص . [ ق َ ] (ع اِ) قُصاص است در همه ٔ معانی آن . رجوع به قُصاص شود. || نوعی از درخت که مگس انگبین می لیسد آن را و دوست دارد، و از اینجاست که انگبین را بدان منسوب نمایند و گویند عسل ُ قصاص . (منتهی الارب ).
مولوی .
قصاص . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قَص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قص شود. || ج ِ قَصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصّة شود. || ج ِ قُصّة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصّة شود. || قصاص به ضم قاف است در همه ٔ معانی آن . رجوع به قُصاص شود.
قصاص . [ ق ُ ] (ع اِ) منتهای روئیدنگاه موی سر از پس و پیش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موی پیشانی . (منتهی الارب ). || پیوندگاه هر دو سرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و به فتح و کسر قاف نیز آمده و ضم آن بهتر است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصاص و قِصاص شود. || منتهای قفا. (منتهی الارب ). حد القفا. (اقرب الموارد). || فریزجای از میانه ٔ سر. (منتهی الارب ). جای حرکت مقراض از میانه ٔ سر. مجری الجلمین ، ای المقص من الرأس فی وسطه . (اقرب الموارد). || قسمی از خلر است ، رقیق القلاف و کوچکدانه و بسیار سفید. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
قصاص . [ ق ُ] (اِخ ) نام کوهی است از بنی اسد. (معجم البلدان ).
کسی که در محافل قصهگویی میکند؛ داستانسرا؛ قصهگو.
سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیاندیده یا حاکم شرع، برابر آنچه مرتکب شده است؛ کشتن قاتل.