منتظر. [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه درنگ می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چشم دارنده . (دهار) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه چشم می دارد و کسی که انتظار می کشد و چشم داشت دارد. (ناظم الاطباء). چشم براه . چشم در راه . مترقب . مترصد. بیوسان . نگران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، منتظرین ، منتظرون
: و انتظروا اًنا منتظرون . (قرآن
122/11). فأعرض عنهم و انتظر اًنهم منتظرون . (قرآن
30/32). فانتظروا اًنی معکم من المنتظرین . (قرآن
71/7). منتظر آواز کوس باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
357). منتظر آنکه هم اکنون مردم ایشان را برگردانند و برایشان زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
642).
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی .
ناصرخسرو.
لشکر مردگان بر در شهر منتظر تواند و عهد کرده اند تا ترا نبرند برنخیزند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
776). اگر کسی به بازی و خنده مشغول باشد در وقتی که لشکر بر در شهر باشد و منتظر وی ... از وی احمق تر که باشد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
776). در عنکبوت نگاه کن که ... خویشتن سرنگون ازیک گوشه درآویزد منتظر آنکه تا مگسی بپرد که غذای وی آن بود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
791). داود طایی را دیدند که به شتاب می شد به نماز، گفتند این چه شتاب است ؟ گفت : لشکر در شهر است منتظر منند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
869).
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر.
مسعودسعد.
منتظر بود این سعادت را جهان از دیرباز
یافت مقصود و برون آمد زبند انتظار.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 301).
منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم . (کلیله و دمنه ).
همیشه منتظرم هدیه ٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 202).
گام برون نه یکی ، کز پی بوسیدنش
مردمک دیده ها، منتظر کام تست .
سنائی (ایضاً ص 378).
بر فلک چهارمین عیسی موقوف را
وقت خروج آمده ست منتظر رای تست .
سنائی (ایضاً ص 379).
زیرا که منتظر غیری نبود و همیشه باشد که قائم به خود است به غیر، نی . (چهارمقاله ص
7). خواجه ... وصیت نامه بنوشت ... و خصمان را بحلی خواست و کار را منتظر بنشست . (چهارمقاله ص
99). مردی اندر نزدیک وی شد، گفت : مرا وصیتی کن . گفت : مردگان منتظر تواند. (ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص
36).
منتظران تواند مانده ترنجی به کف
رخش برون تاز هان پرده برانداز هان .
خاقانی .
عقل درختی است پیر منتظر آن کز او
خواهی تختش کنند خواهی چوگان او.
خاقانی .
منتظری تا ز روزگار چه خیزد
عقل بخندد جز انتظار چه خیزد؟
خاقانی .
قرب بیست هزار مرد از مطوعه ٔاسلام از اقصای ماوراءالنهر آمده بودند و منتظر ایام حرکت سلطان نشسته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
408).
منتظر راحت نتوان نشست
کان به چنین عمر نیاید به دست .
نظامی .
سرخ گلی غنچه مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز.
نظامی .
منتظران را به لب آمد نفس
ای ز تو فریاد به فریاد رس .
نظامی .
منتظر صدهزار گونه بدی گشت
هرکه مزاج زمانه نیک بدانست .
(از تاج المآثر).
بانفس مطمئنه در این خاک روز و شب
بیدار خفته منتظر صبح محشرم .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
137).
منتظر گو باش بی گنج آن حقیر
زآنکه ما غرقیم حالی در عصیر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 382).
منتظر که کی شود این شبه به سر
تا برآید از گشادن بانگ در.
مولوی .
منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمعآیند خلق منتشر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).
منتظر بنهاده دیده در هوا
از زمین بیگانه عاشق بر سما.
مولوی (ایضاً ص 396).
دمی منتظرباش بر طرف بام
که بیرون فرستم به دست غلام .
(بوستان ).
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمی کند کز پس و پیش بنگری .
سعدی .
و اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و که پیوسته منتظر و مترصدبود که بر لفظ شیخ چه می رود. (مصباح الهدایه چ همایی ص
222). بعد از آن سنت ظهر بگزارد و به جهت فرض ، منتظر جماعت بنشیند. (مصباح الهدایه ایضاً ص
324). حکایت از جنید که وقتی در مسجد... بودم با جماعتی منتظر جنازه ای که بر وی نماز کنیم . (مصباح الهدایه ایضاً ص
205).
منتظر بودند خلقان مدتی این فتح را
جمله را دادی به یک ساعت خلاص از انتظار.
ابن یمین .
-
منتظرالوزاره ؛ لقبی است طعنه آمیز و درباره ٔ کسی گویند که در حرکات و سکنات چنان نماید که بزودی به منصب وزارت رسد بی آنکه موقعیت و یا شایستگی احراز آن را داشته باشد.
-
منتظر خدمت ؛ (اصطلاح حقوق اداری ) عبارت است از حال و وضع مستخدمی که طبق قانون استخدام کشوری تصدی شغلی را به عهده نداشته و در انتظار ارجاع خدمت است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). کارمندی که به طور موقت از کار برکنار شود و هرگاه در طول برکناری از کار، حقوق ایام انتظار خدمت دریافت دارد او را منتظر خدمت با حقوق گویند و اگر حقوقی به وی پرداخت نشود منتظر خدمت بدون حقوق نامند.
-
منتظر داشتن ؛ چشم براه نگه داشتن . منتظر گذاشتن
: زن حجام بیامد و گفت دوست چندین منتظر چرامی داری . (کلیله و دمنه ).
-
منتظر شدن ؛ نگران شدن و درنگ کردن با تشویش . (ناظم الاطباء). پاییدن . انتظار کشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
منتظر کردن ؛ نگران کردن . (ناظم الاطباء).
-
منتظر گذاشتن ؛ چشم براه نگه داشتن .
-
منتظر گشتن ؛ چشم براه شدن . مترقب گردیدن
: منتظر گشتند زخم قهر را
قهر آمد نیست کرد آن شهر را.
مولوی .
-
منتظر ماندن ؛انتظار کشیدن . چشم براه بودن
: منتظر مانی در آن روز دراز
در حساب و آفتاب جان گداز.
مولوی .