کلمه جو
صفحه اصلی

تسکین


مترادف تسکین : آرامش، التیام، تخفیف، تسلی، دلجویی، فروکش، آرامش بخشیدن، آرام کردن، تسلی بخشیدن، تسلی دادن

برابر پارسی : آرام کردن، دلداری، آرامش، دل آسایی

فارسی به انگلیسی

quieting, soothing, appeasing, pacification, alleviation, mitigation, palliation, relief, sedation, solace

quieting, appeasing, pacification, alleviation


alleviation, mitigation, palliation, relief, sedation, solace


فارسی به عربی

اغاثة , عزاء , مهادنة

فرهنگ اسم ها

اسم: تسکین (دختر) (عربی) (تلفظ: taskin) (فارسی: تَسکین) (انگلیسی: taskin)
معنی: ساکن و آرام قرار دادن کسی را

مترادف و متضاد

conciliation (اسم)
توافق، مصالحه، تسکین، اشتی

placation (اسم)
وفق، تسکین، اشتی

appeasement (اسم)
دلجویی، تسکین، فرونشانی

mollification (اسم)
دلجویی، تسکین، فتور، خمود، نرم کردن

relief (اسم)
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی

alleviation (اسم)
تخفیف، تسکین، فرونشست

sedation (اسم)
تسکین

palliation (اسم)
تسکین

solace (اسم)
تسکین، خوشی، ارامش، مایه تسلی، تسلیت خاطر

assuagement (اسم)
تخفیف، تسکین، فرونشانی، فتور، خمود

آرامش، التیام، تخفیف، تسلی


دلجویی


فروکش


آرامش بخشیدن، آرام کردن


تسلی بخشیدن، تسلی دادن


۱. آرامش، التیام، تخفیف، تسلی
۲. دلجویی
۳. فروکش
۴. آرامش بخشیدن، آرام کردن
۵. تسلی بخشیدن، تسلی دادن


فرهنگ فارسی

آرام کردن، آرامش دادن
۱ - ( مصدر ) آرام کردن ساکن کردن آرامش بخشیدن . ۲- تسلی دادن . ۳- ( اسم ) آرامش . ۴- تسلی . جمع : تسکینات .
دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و ۳۶ هزار گزی شمال باختری سیردان و بر سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) آرام کردن ، ساکن کردن .

لغت نامه دهخدا

تسکین. [ ت َ ] ( ع مص ) بیارامانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آرام دادن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). ساکن و آرام قرار دادن کسی را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). با لفظ دادن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). سکون و عدم حرکت. آسایش و راحت و آرامی. تسلا ودلنوازی و ملایمت. اطمینان و آسایش خاطر. ( ناظم الاطباء ) : برادر ما امیر محمد را... بر تخت ملک نشاندند... و اندر آن تسکین وقت دانستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73 ). امیر را تسکین پیدا آمد و آنجا عیدکرد و سخت بینوا عیدی. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 643 ).
کندی مکن ، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین.
ناصرخسرو.
بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان
هم گلاب از دیده و هم ناردان افشانده اند.
خاقانی.
تیغ توتسکین ظلم ، نزد تکین آب خورد
تیر تو طغرای فتح ، پیش طغان مغتنم.
خاقانی.
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی.
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه به خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی گفت... ( گلستان ). || پیوسته بر خر سریع و تیز سوار شدن. || راست کردن نیزه را به آتش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || ساکن گردانیدن حرف. ( از المنجد ). || اصطلاح اهل رمل بمعنی جای دادن هر شکل است به ترتیب مخصوص و تسکینات اشکال در علم رمل بسیار است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

تسکین. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایه شهرستان قزوین و بر 54 هزارگزی باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 59 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه فشام و محصول آنجا غله و لبنیات و عسل و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه صعب دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

تسکین. [ ت َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و 36 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 264 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و پنبه است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

تسکین . [ ت َ ] (ع مص ) بیارامانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آرام دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ساکن و آرام قرار دادن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ). سکون و عدم حرکت . آسایش و راحت و آرامی . تسلا ودلنوازی و ملایمت . اطمینان و آسایش خاطر. (ناظم الاطباء) : برادر ما امیر محمد را... بر تخت ملک نشاندند... و اندر آن تسکین وقت دانستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). امیر را تسکین پیدا آمد و آنجا عیدکرد و سخت بینوا عیدی . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643).
کندی مکن ، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین .

ناصرخسرو.


بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان
هم گلاب از دیده و هم ناردان افشانده اند.

خاقانی .


تیغ توتسکین ظلم ، نزد تکین آب خورد
تیر تو طغرای فتح ، پیش طغان مغتنم .

خاقانی .


از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست .

خاقانی .


درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه به خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی گفت ... (گلستان ). || پیوسته بر خر سریع و تیز سوار شدن . || راست کردن نیزه را به آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ساکن گردانیدن حرف . (از المنجد). || اصطلاح اهل رمل بمعنی جای دادن هر شکل است به ترتیب مخصوص و تسکینات اشکال در علم رمل بسیار است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

تسکین . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین و بر 54 هزارگزی باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 59 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ فشام و محصول آنجا غله و لبنیات و عسل و انگور است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه صعب دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


تسکین . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و 36 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 264 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و پنبه است . شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

آرام کردن، آرامش دادن.

دانشنامه عمومی

تسکین (قزوین). مختصات: ۳۶°۳۲′۳۸″شمالی ۴۹°۵۶′۳۶″شرقی / ۳۶٫۵۴۳۸۶۱۱۱۱۱۱۱۱°شمالی ۴۹٫۹۴۳۳۱۱۱۱۱۱۱۱۱°شرقی / 36.5438611111111; 49.9433111111111
تسکین (قزوین)، روستایی از توابع بخش رودبار شهرستان شهرستان قزوین در استان قزوین ایران است. زبان اهالی روستا تاتی و عمده محصول کشاورزیشان گندم و جو است.
این روستا در دهستان دستجرد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۱ نفر (۹خانوار) بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

آرامش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تسکین (شاعران). تَسْکین، نام یا تخلص چند تن از شاعران و ادیبان پارسی گوی در شبه قاره هند، در سده های ۱۱-۱۳ق/۱۷-۱۹م است.
میرزا فتحعلی تسکین تبریزی، که تبریزی الاصل بود،
آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعة، ج۹، ص۱۷۰.
میرمحمدحسین تسکین، در روزگار محمدپادشاه (حک ۱۱۳۱-۱۱۶۱ق/۱۷۱۹-۱۷۴۷م) می زیست و با محمد اکرام قادری مصاحبت داشت. تسکین صاحب یک مثنوی به نام شمع محافل بود که تاریخ سرودن آن به ۱۱۴۵ق/۱۷۳۲م برمی گردد.
منزوی، خطی مشترک، ج۸، ص۱۰۷۰.
میرحسین تسکین (۱۲۱۷- شوال ۱۲۶۸ق/۱۸۰۲- اوت ۱۸۵۲م). او در دهلی متولد شد. پدرش میرحسن نام داشت که به میرن صاحب مشهور بود.
عبدالحی، گل رعنا، لاهور، ج۱، ص۲۶۸، ۱۹۶۴م.
...

واژه نامه بختیاریکا

لِس

پیشنهاد کاربران

تسکین یعنی آرامش . به معنای دیگر مسکن

به معنای آرام کردن است همانگونه ک مسکن انسان را آرام میکند

آرام دادن


کلمات دیگر: