کلمه جو
صفحه اصلی

شدت


مترادف شدت : تشدد، تندی، حدت، درشتی، سختی، سورت، صلابت، ضراء، عذاب، قوت، نجدت، نکراء، بسیاری، فراوانی، کثرت

متضاد شدت : لطف

برابر پارسی : تندی، سختی

فارسی به انگلیسی

acuteness, dead, depth, extreme, extremeness, extremity, ferocity, fierceness, forcefulness, graveness, hotness, impetuosity, intensity, intensiveness, keenness, mightiness, oomph, rigor, ruggedness, severeness, severity, sternness, strength, stringency, teeth, tensity, tyranny, vehemence, vehemency, vigor, vigour, violence


intensity, vehemence


acuteness, depth, extreme, extremeness, extremity, ferocity, fierceness, forcefulness, graveness, hotness, intensity, intensiveness, keenness, mightiness, rigor, ruggedness, severeness, severity, sternness, strength, tyranny, vehemence, vehemency, vigor, vigour, violence, dead, impetuosity, oomph, stringency, teeth

فارسی به عربی

جاذبیة , حد اقصی , عنف , غضب , قسوة , کثافة

مترادف و متضاد

۱. تشدد، تندی، حدت، درشتی، سختی، سورت، صلابت، ضراء، عذاب، قوت، نجدت، نکراء
۲. بسیاری، فراوانی، کثرت ≠ لطف


تشدد، تندی، حدت، درشتی، سختی، سورت، صلابت، ضراء، عذاب، قوت، نجدت، نکراء ≠ لطف


بسیاری، فراوانی، کثرت


intensity (اسم)
قوت، شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

acrimony (اسم)
تندی، رنجش، شدت

severity (اسم)
دقت، شدت، سختی، خشکی، خشونت، سخت گیری، عنف

force (اسم)
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی

gravity (اسم)
شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

hardness (اسم)
شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری

fury (اسم)
شدت، اشوب، خشم، غضب، غیظ، اضطراب، درنده خویی، هیجان شدید و تند، روح انتقام

inclemency (اسم)
شدت، سختی، بی رحمی، بی اعتدالی، فقدان ملایمت، سنگدلی

extremity (اسم)
سر، شدت، ته، طره، انتها، غایت، نهایت، حد نهایی

intension (اسم)
شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

duress (اسم)
شدت، اجبار، رفتار خشن و تند

stringency (اسم)
شدت، سخت گیری، کسادی، تند و تیزی

vehemence (اسم)
شدت

tensity (اسم)
شدت، تشنج، قوه کشش، وخامت

فرهنگ فارسی

سختی، صلابت، تنگی وسختی زندگی
( اسم ) ۱ - سختی صلابت . ۲ - تنگی سختی معیشت بدبختی . ۳ - بسیاری فراوانی . ۴ - جور ظلم . ۵ - زور قوت.

فرهنگ معین

(ش دَُ ) [ ع . شدة ] (اِمص . ) ۱ - سختی ، صلابت . ۲ - تنگی ، بدبختی .

لغت نامه دهخدا

شدت. [ ش ِدْ دَ ] ( ع اِمص ) سختی. صلابت در جواهر و اعراض. محکمی. استواری. استحکام. قوت. حمله. نجدت. ثبات قلب. شجاعت. سختی. تنگی. ضیق. صعوبت. مجاعه. ( یادداشت مؤلف ) :
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان و نعمت و ناز.
رودکی ( از تاریخ بیهقی ).
پای در موزه کردی برهنه در چنین سرما و شدت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 ). اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آمد مردم عاجز نماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166 ).
یکراه همه نعمت است و راحت
یکراه بجز شدت و عنا نیست.
ناصرخسرو.
محنت عقل و شدت صبری
فتنه جم و آفت جانی.
مسعودسعد.
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر.
مسعودسعد.
همیشه بادی بر تخت ملک چون خسرو
مخالف تو گرفتار شدت فرهاد.
مسعودسعد.
همیشه تا که بود در جهان مفارقتی
میان شدت و ناز و میان شادی و غم.
سوزنی.
شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه خود میخورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 296 ). اِستِعار؛ شدت هر چیزی. زَمَه ؛ شدت گرما. زَنَج ؛ شدت تشنگی. سَکرَةُالْمَوت ؛ شدت موت. سَکرَةُالْهَم ؛ شدت غم. سَمهَجِه ؛ شدت نمودن در سوگند. سلطان کل شی ؛ شدت و قوت هرچیزی. سَورَةُالبَرد؛ شدت سردی. سَورَةُالْحُمّا؛ شدت تب. شِبراق ؛ شدت هر چیزی. شَذا؛ شدت گرسنگی. شَعَف ؛ شدت بیم. شَفاشف یا شُفاشف یا شِفاشف ؛ شدت تشنگی.شَفیف ؛ شدت گرمی آفتاب. عُطاش ؛ شدت تشنگی. عِلاج ؛ شدت دیدن از کسی. قَسام ؛ شدت گرما. کَدّ؛ شدت و سختی کار. ماحِق ُالصَّیف ؛ شدت گرمای تابستان. ( منتهی الارب ).

شدة. [ ش َدْ دَ ] ( ع مص ) یکبار حمله کردن. ( منتهی الارب ). حمله کردن در جنگ. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) تشدید « ». ( یادداشت مؤلف ).

شدة. [ ش ِدْ دَ ] ( ع اِمص ) سختی. اسم است اشتداد را. ( منتهی الارب ). اسم از اشتداد، نقیض لین. ( از اقرب الموارد ). خلاف رخاء. ( از اقرب الموارد ). این کلمه در املای فارسی با تای کشیده تحریر شود یعنی شدت. || مکاره دهر. ( از اقرب الموارد ). سختی روزگار. اُلقِیَّة. رَبَذَة. سَوط. شَزر. عِزَّة. مِراس. مِراسَه. مِشفَر. شدت. ( منتهی الارب ) : تبارک من لایتهم قضایاه فی الشدة و الرخاء. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ).

شدت . [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . صلابت در جواهر و اعراض . محکمی . استواری . استحکام . قوت . حمله . نجدت . ثبات قلب . شجاعت . سختی . تنگی . ضیق . صعوبت . مجاعه . (یادداشت مؤلف ) :
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان و نعمت و ناز.

رودکی (از تاریخ بیهقی ).


پای در موزه کردی برهنه در چنین سرما و شدت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آمد مردم عاجز نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
یکراه همه نعمت است و راحت
یکراه بجز شدت و عنا نیست .

ناصرخسرو.


محنت عقل و شدت صبری
فتنه ٔ جم و آفت جانی .

مسعودسعد.


بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر.

مسعودسعد.


همیشه بادی بر تخت ملک چون خسرو
مخالف تو گرفتار شدت فرهاد.

مسعودسعد.


همیشه تا که بود در جهان مفارقتی
میان شدت و ناز و میان شادی و غم .

سوزنی .


شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه ٔ خود میخورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). اِستِعار؛ شدت هر چیزی . زَمَه ؛ شدت گرما. زَنَج ؛ شدت تشنگی . سَکرَةُالْمَوت ؛ شدت موت . سَکرَةُالْهَم ؛ شدت غم . سَمهَجِه ؛ شدت نمودن در سوگند. سلطان کل شی ؛ شدت و قوت هرچیزی . سَورَةُالبَرد؛ شدت سردی . سَورَةُالْحُمّا؛ شدت تب . شِبراق ؛ شدت هر چیزی . شَذا؛ شدت گرسنگی . شَعَف ؛ شدت بیم . شَفاشف یا شُفاشف یا شِفاشف ؛ شدت تشنگی .شَفیف ؛ شدت گرمی آفتاب . عُطاش ؛ شدت تشنگی . عِلاج ؛ شدت دیدن از کسی . قَسام ؛ شدت گرما. کَدّ؛ شدت و سختی کار. ماحِق ُالصَّیف ؛ شدت گرمای تابستان . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. حدّت، بسیاری.
۲. اصرار، سماجت.
۳. [قدیمی] تنگی و سختی زندگی.
۴. عذاب، سختی، رنج.

دانشنامه عمومی

شدت در فیزیک به معنیِ توانِ انتقال در واحدِ مساحت می باشد و از راهِ سطحی مفروض و عمود بر جهتِ انتشار عبور می کند. در سیستم اس آی یا دستگاه بین المللی یکاها؛ یکایِ شدت، وات بر متر مربع (W/m2) می باشد.
قدر (ستاره شناسی)
معمولاً با امواجی همچون صدا یا نور استفاده می شود. شدت همچنین می تواند در مواقعی که انرژی انتقال می یابد، کاربرد داشته باشد. برای نمونه، می توان شدتِ انرژی جنبشی فواره های آبیاری را محاسبه کرد.
اگر منبع انرژی در تمام جهات انرژی گسیل کند (معادله موج) و هیچ انرژی جذب یا پراکنده نشود، سپس شدت نسبت به میزان فاصله از منبع میدان کاهش می یابد. (شدت با فاصله نسبت عکس دارد) این مثالی از قانون عکس مجذور است.
با استفاده از قانون پایستگی انرژی، در صورتی که قدرت منشاء مقداری ثابت باشد:

دانشنامه آزاد فارسی

شدّت (intensity)
در فیزیک، مقدار توان دریافتی هر واحد سطح، از طریق نوعی تابش یا حرکت موجی. این کمیت، میزان تمرکز انرژی موجود را نشان می دهد. در صورتی که شدت را در فاصله هایی متفاوت از چشمه اندازه گیری کنیم، بستگی این کمیت با فاصله مشخص می شود. مثلاً، شدت نور در هر نقطه معیار روشنایی آن نقطه است. در این مورد، می توان نشان داد که شدت نور در هر نقطه، طبق قانون عکس مجذور، با افزایش فاصله از چشمه کاهش می یابد، یعنی شدت در هر نقطه متناسب با عکس مجذور فاصلۀ بین نقطۀ موردنظر و چشمۀ نور است.

فرهنگ فارسی ساره

سخت


فرهنگستان زبان و ادب

{intensity} [فیزیک] اندازه یا بزرگی کمیت های فیزیکی
{severity} [علوم سلامت] درجۀ ناخوشی و خطری که بیمار در معرض آن است

پیشنهاد کاربران

هوالعلیم

شدّت ( shed dat ) : تندی؛ سفتی؛ سختی؛ محکم؛ بلندی؛ توان؛ نیرو. . .

برابر پارسی واژه ( شدت ) ، واژه ( فَرسختی ) می باشد.
نمونه:
میزان شدت= میزان فَرسختی
بالا بودن شدت زد و خورد = بالا بودن فرسختی زد و خورد



گرفتاری _ ناکامی


کلمات دیگر: