فایدروس (به یونانی: Φαῖδρος) یکی از مکالمات مهم افلاطون است. این رساله که با سه خطابه در وصف عشق آغاز می شود، به بررسی خطابه نویسی در عصر افلاطون می پردازد و در نقطه اوج خود هنگامی به پایان می رسد که اساساً مسئلهٔ نوشتن از سوی افلاطون مورد نقّادی واقع می شود. در ظاهر محتوای رساله خطابه نویسی و نقد نوشتن است، اما در قالب اسطوره ای که در سخنرانی سقراط ارائه شده است، مسئلهٔ نفس، جهان شناسی، نظریهٔ آنامنسیس، تناسخ و جایگاه عشق در وجودشناسی و معرفت شناسی مطرح گشته اند.
از سوی دیگر افلاطون در فایدروس به نقد جایگاه خطابه در زمانهٔ خود می پردازد و معنای جدیدی مبتنی بر دیالکتیک عرضه می کند که نتیجه چنین باز تعریفی چیزی جز این نخواهد بود که خطیبان را به فیلسوفان متمسک کند. در نهایت افلاطون عنوان می کند که اساساً مطالب فلسفی باید به روش گفتگوی زنده به جای نگارش منتقل شوند.
لوسیاس، ماهرترین خطابه نویس زمان و رئیس بانفوذترین مدرسهٔ بلاغت آتن در زمان سقراط است؛ به آتن آمده است و در منزل ایسوکراتس، که بعدها در مقابل آکادمی افلاطون مدرسه دارد و از رقیبان جدی او در بلاغت است، ساکن است. فایدروس که از شاگردان سقراط است نزد لوسیاس بوده و سقراط می خواهد که گفتگوی خودشان را برای سقراط تعریف کند. آن ها در کنار رودخانه زیر درخت چناری می نشینند و فایدروس سؤال می کند اینجا همان جایی نیست که بوره آس خدای باد شمال، اری تیا دختر پادشاه آتن را دزدیده است سقراط می گوید ظاهراً دو یا سه استادیون پایین تر است. فایدروس نظر سقراط را در بارهٔ این مطلب می پرسد سقراط می گوید من فعلاً در این جور مسایل هر چیزی که مردم می گویند می پذیرم و وقت و ذهن خود را صرف این جور مسایل نمی کنم چون هنوز نتوانسته ام فرمانی را که بر دیوار پرستشگاه دلفی نوشته، به جا آورم و خود را بشناسم. نمی دانم «خود نیز دیوی هستم مغرورترو ناهنجارتر از تیفون، یا مخلوقی ساده و عادی که طبیعت عنصری الهی و آسمانی در نهادش نهفته است.»
به نقطهٔ دلخواه می رسند و سقراط از فایدروس می خواهد که خطابهٔ لوسیاس را بخواند. افلاطون از لوسیاس متنفر است چون لوسیاس از دموکرات های افراطی است که در مبارزه با اشراف همهٔ نیروی خود را بکار گرفته است به علاوه با سبک سخن لوسیاس در رساله اش به نام «دفاع از سقراط» که سقراط را از دوستان اشرافیش کریتیاس و خارمیدس جدا کرده، مخالف است. افلاطون خطابه ای را انتخاب کرده است که همهٔ معایبی که افلاطون می خواهد بشمارد داراست خلاصه آنکه افلاطون در این رسالهٔ بسیار زیبا لوسیاس را لگد کوب کرده است. در عوض در پایان رساله از ایسوکراتس دفاع می کند و به او تمایل دارد چون ایسوکراتس نیز با دموکراسی افراطی مخالف است و خواستار برپایی دو بارهٔ مجلس ریش سفیدان یا آرئوپاگوس است؛ ولی در عوض ایسوکراتس به شدت از افلاطون متنفر است. افلاطون نوشته ای تصنعی از خود لوسیاس می آورد؛ که در آن لوسیاس مدعی است که غیر عاشقان را باید بر عاشقان بر تری نهاد و دلایلی را ذکر می کند. نوشته هایی از این دست در آن زمان فراوان بوده است. هدف نویسندگان این بوده که هوش و مهارت خود را در نوشتن نشان دهند و ادعایی خلاف مشهور را کاملاً موجه و پذیرفتنی وانمود کنند. افلاطون از زبان سقراط خطابه ای در همان موضوع عشق با روش لوسیاسی می نویسد و نشان می دهد که از لوسیاس برتر و استاد تر است. اما سقراط در هنگام خواندن خطابه روی خود را می پوشاند چون از گفتن چنین سخنانی شرم دارد. سقراط گفتار دوم را با این ادعا آغاز می کند که نفس جاویدان است. از نظر سقراط نخست باید ماهیت روح را روشن کرد. روح چیست؟. روح جاویدان است چون جنبشش از خودش است و چیزی که جنبشش از خودش باشد فنا نمی پذیرد و مبدأ هر چیزی است که جنبشش از خودش نیست بلکه جنبانده می شود. مبدأ ازلی و ابدی است «مبدأ جنبش، چیزی است که جنبشش از خود است، و چنین چیزی نه می تواند نابود شود و نه ممکن است بوجود آید و گرنه رشتهٔ همهٔ جهان و همهٔ شدنها و پدید آمدنها گسیخته می شد و سکوت و سکون حکمفرما می گردید.»
از سوی دیگر افلاطون در فایدروس به نقد جایگاه خطابه در زمانهٔ خود می پردازد و معنای جدیدی مبتنی بر دیالکتیک عرضه می کند که نتیجه چنین باز تعریفی چیزی جز این نخواهد بود که خطیبان را به فیلسوفان متمسک کند. در نهایت افلاطون عنوان می کند که اساساً مطالب فلسفی باید به روش گفتگوی زنده به جای نگارش منتقل شوند.
لوسیاس، ماهرترین خطابه نویس زمان و رئیس بانفوذترین مدرسهٔ بلاغت آتن در زمان سقراط است؛ به آتن آمده است و در منزل ایسوکراتس، که بعدها در مقابل آکادمی افلاطون مدرسه دارد و از رقیبان جدی او در بلاغت است، ساکن است. فایدروس که از شاگردان سقراط است نزد لوسیاس بوده و سقراط می خواهد که گفتگوی خودشان را برای سقراط تعریف کند. آن ها در کنار رودخانه زیر درخت چناری می نشینند و فایدروس سؤال می کند اینجا همان جایی نیست که بوره آس خدای باد شمال، اری تیا دختر پادشاه آتن را دزدیده است سقراط می گوید ظاهراً دو یا سه استادیون پایین تر است. فایدروس نظر سقراط را در بارهٔ این مطلب می پرسد سقراط می گوید من فعلاً در این جور مسایل هر چیزی که مردم می گویند می پذیرم و وقت و ذهن خود را صرف این جور مسایل نمی کنم چون هنوز نتوانسته ام فرمانی را که بر دیوار پرستشگاه دلفی نوشته، به جا آورم و خود را بشناسم. نمی دانم «خود نیز دیوی هستم مغرورترو ناهنجارتر از تیفون، یا مخلوقی ساده و عادی که طبیعت عنصری الهی و آسمانی در نهادش نهفته است.»
به نقطهٔ دلخواه می رسند و سقراط از فایدروس می خواهد که خطابهٔ لوسیاس را بخواند. افلاطون از لوسیاس متنفر است چون لوسیاس از دموکرات های افراطی است که در مبارزه با اشراف همهٔ نیروی خود را بکار گرفته است به علاوه با سبک سخن لوسیاس در رساله اش به نام «دفاع از سقراط» که سقراط را از دوستان اشرافیش کریتیاس و خارمیدس جدا کرده، مخالف است. افلاطون خطابه ای را انتخاب کرده است که همهٔ معایبی که افلاطون می خواهد بشمارد داراست خلاصه آنکه افلاطون در این رسالهٔ بسیار زیبا لوسیاس را لگد کوب کرده است. در عوض در پایان رساله از ایسوکراتس دفاع می کند و به او تمایل دارد چون ایسوکراتس نیز با دموکراسی افراطی مخالف است و خواستار برپایی دو بارهٔ مجلس ریش سفیدان یا آرئوپاگوس است؛ ولی در عوض ایسوکراتس به شدت از افلاطون متنفر است. افلاطون نوشته ای تصنعی از خود لوسیاس می آورد؛ که در آن لوسیاس مدعی است که غیر عاشقان را باید بر عاشقان بر تری نهاد و دلایلی را ذکر می کند. نوشته هایی از این دست در آن زمان فراوان بوده است. هدف نویسندگان این بوده که هوش و مهارت خود را در نوشتن نشان دهند و ادعایی خلاف مشهور را کاملاً موجه و پذیرفتنی وانمود کنند. افلاطون از زبان سقراط خطابه ای در همان موضوع عشق با روش لوسیاسی می نویسد و نشان می دهد که از لوسیاس برتر و استاد تر است. اما سقراط در هنگام خواندن خطابه روی خود را می پوشاند چون از گفتن چنین سخنانی شرم دارد. سقراط گفتار دوم را با این ادعا آغاز می کند که نفس جاویدان است. از نظر سقراط نخست باید ماهیت روح را روشن کرد. روح چیست؟. روح جاویدان است چون جنبشش از خودش است و چیزی که جنبشش از خودش باشد فنا نمی پذیرد و مبدأ هر چیزی است که جنبشش از خودش نیست بلکه جنبانده می شود. مبدأ ازلی و ابدی است «مبدأ جنبش، چیزی است که جنبشش از خود است، و چنین چیزی نه می تواند نابود شود و نه ممکن است بوجود آید و گرنه رشتهٔ همهٔ جهان و همهٔ شدنها و پدید آمدنها گسیخته می شد و سکوت و سکون حکمفرما می گردید.»
wiki: فایدروس