کلمه جو
صفحه اصلی

دیالکتیک

فرهنگ فارسی

علم منطق، جدل، مناظره، جدلی، طریقه مناظره

فرهنگ معین

(لِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - روش بحث و مناظره . ۲ - بحث ، جدل .

لغت نامه دهخدا

دیالکتیک. [ ل ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) لفظی که بطور کلی بمعنی بررسی نقادانه مطابقت یک عقیده یا رأی است با حقیقت و در اصطلاح فلسفه بمعنای مختلف به کار رفته است. اصلا دیالکتیک بمعنی فن استدلال و احتجاج بوسیله سؤال و جواب بوده است و ارسطو اختراع آن را به زنون الئائی نسبت داده است ، اگرچه این روش احتجاج مخصوصاً به سقراط نسبت داده میشود. افلاطون دیالکتیک را به دو معنی به کار برده است ، یکی فن تعریف و تمیز مُثُل و دیگری علمی که ناظر است به روابط بین مُثُل درپرتو اصل واحد «خیر» که چون خورشیدی عالم حقایق را روشن میکند. ارسطو دیالکتیک را در مقابل براهین استدلالی علمی به استنتاج از آراء مقبوله تخصیص داده است.در طی قرون وسطی اصطلاح دیالکتیک به آنچه اکنون منطق خوانده میشود اطلاق میشد. در فلسفه جدید لفظ دیالکتیک در دو معنی مخصوص بکار رفته است کانت این لفظ را عنوان قسمتی از کتاب نقادی عقل مطلق خود قرار داده است که اشکالات مخصوص ناشی از استعمال اصول علم را در اموری ( مانند نفس ، جهان و خدا ) خارج از حد تجربه نقادی میکند. هگل روش منطقی فلسفه خود را دیالکتیک میخواند، و در این مورد این لفظ را به سلوک عقل ترجمه کرده اند. روش هگل را مارکس و انگلس در فلسفه مادی احتجاجی خود اقتباس کرده اند. ( دائرة المعارف فارسی ).

فرهنگ عمید

روش جدل و محاورۀ منطقی برای رسیدن به حقیقت.

دانشنامه عمومی

دیالکتیک (به یونانی: διαλεκτική) (به فارسی: پیکار/ سگالش) به معنای مباحثه و مناظره است. دیالکتیک یکی از ابزارهای فلسفه و نظریه ای دربارهٔ سرشت منطق است. پیشینهٔ اندیشهٔ دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط بازمی گردد.
اول اینکه مقدماتی را که پیش از این در آغاز بحث پذیرفته بود، انکار کند.
یا اینکه پاسخ خود را اصلاح کند.
به بیان ساده، هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، کُنشی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید، جمع کند، رخ می دهد که همان دیالکتیک است. از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی خرد است.
حدود پنج قرن پیش از میلاد، هراکلیتوس (فیلسوف یونانی)، نخستین کسی بود که این لفظ را به کار برد. او باور داشت که عالم همواره در حال تغییر و حرکت است و هیچ چیز پابرجا نیست.
دیالکتیک اول بار توسط سقراط حکیم در مقابلِ طرف گفتگوی خود در پیش گرفته شد. هدف وی از این روش، رفع اشتباه و رسیدن به حقیقت بود.

دانشنامه آزاد فارسی

دیالکتیک (dialectic)
در فلسفه و علوم اجتماعی، روند استدلال برای دستیابی به حقیقت و معرفت دربارۀ هر موضوع. برحسب دیدگاه های مختلف دربارۀ این روند، واژۀ دیالکتیک معانی مختلفی به خود می گیرد. مثلاً در روش سقراط دیالکتیک روند روشن کردن حقیقت است از طریق طرح پرسش هایی که هدف شان آشکارسازی معلومات ضمنی و نهفتۀ ما یا عریان کردن تناقضات و آشفتگی های موضع حریف است. اما در گفت وگوهای دورۀ میانی افلاطون این اصطلاح به کل روند ایضاح مطلب اطلاق شد که به فیلسوفان روش دستیابی به شناخت خیر اعلی یا مثال خیر را تعلیم می داد. نزد ارسطو دیالکتیک هرگونه استنباط عقلانی مبتنی بر مقدمات محتمل است. از نظر کانت دیالکتیک منطق توهمات یا سوءاستفاده از منطق برای فراهم آوردن اعتقاداتِ به ظاهر مستحکم است. یکی از وظایف فلسفۀ حقیقی این است که معلوم کند عقل چه هنگام از حدود خود تجاوز و توهمات مابعدالطبیعۀ استعلایی را ایجاد می کند. دیالکتیک نزد هگل به روندی ضروری اطلاق می شود که هم اندیشه و هم جهان را به پیش می راند. اندیشه و جهان در ایدئالیسم هگل یکی اند، هرچند قدمت این ایده که پیشروی در جهان تجلی پیشروی عقل است به هراکلیتوس می رسد. این پیشروی سبب می شود تناقض میان برنهاد و برابرنهاد با شکل گیری هم نهاد رفع شود؛ اما هم نهاد نیز خود دچار تناقض می شود و این روند تا رسیدن به کمال نهایی تکرار می شود. نیز ← ماتریالیسم_

جدول کلمات

جدل

پیشنهاد کاربران

روش مجادله منطقی، جدل

گفتگوی منطقی دو امر متناقض


پویایی

( فارسی : سگالش . پیکار ) - مباحثه . مناظره - ( فلسفی : کُنشی خردگونه ست که هر گاه، دو دیدگاه فلسفی در تضاد با همدیگر باشند، آن دو را در یک نظریه جدید، جمع نموده و رخ می دهد )

تضاد یا ضدیت دو ماده یا دو فرایند مانند طبقه کارگری و سرمایه داری که ضدیت با هم داشتند و منجر به نظریه مارکسیستی و انقلاب کمونیستی شد

دُویچِمگوییک ( به پارسی )

برابرنهاد واژه << دیالکتیک>> واژه << دویچمگوییک>> می باشد. دویچمگوییک= دو چم ( معنا ) گویی پسوند صفت ساز ( ik ) .
دویچمگوییک یک روش فرنایش ( استدلال ) فلسفی است که به پرسش های پادسوگزاری ها ( مسائل جدلی الطرفین ) می پردازد. به زبان ساده، در سویی کسی داوشی ( ادعایی ) را بازگو می کند و بر آن برهان می آورد و از سوی دیگر کسی دیگر پادگویی می کند و در راستای نایش ( نفی ) داوش فرد نخست، برهان می آورد.

به جدل بین دو چیز متناقض و نتیجه ی آن دیالکتیک میگویند.
( تز - آنتی تز - سنتز )

افلاطون از یک طرف دیالکتیکه را هنر گفتگو می دانست و از طرف دیگر آنر روش تقسیم بندی منطقی می پنداشت که به ما کمک می کند از حسیات به فهمیات برسیم ( دیالکتیک صعودی ) و برعکس از فهمیات به حسیات برگردیم ( دیالکتیک نزولی ) .
ارسطو معتقد بود که دیالکتیک چیزی نیست غیر از فکر و خیال در باره نظریه های احتمالی مختلف . کانت دیالکتیک استعلایی را منطق غیر واقعیات ( ظاهری یا سایه ای ) می دانست. در عوض هگل دیالکتیک را قانونمندی درونی خود حرکتی فکر و طبیعت دریافته بود. در این رابطه هگل بر این باور است که دیالکتیک" کار نفی کردن " همه چیز است، به این معنا که هرچیزی باید نفی شود تا آن چیز بتواند به چیز دیگری تبدیل شود و از این طریق به فعلیت در آید. در این زمینه مثال بذر را می آورد که اگر بذر نه میرد یا نفی نشود، آنگاه محصول هم به بار نمی آید. مارکس و انگلس در ماتریالیزم دیالکتیکی و تاریخی و دیالکتیک طبیعت بر این باور بوده اند که دیالکتیک علم شناخت عام ترین قوانین حرکت و تکامل طبیعت ؛ جامعه و فکر است. سارتر در کتاب نقد عقل دیالکتیکی و مدرسه فرانکفورت در کتاب دیالکتیک حرکت روشنگری کار تعریف دیالکتیک را دنبال می کنند. پس از این مقدمه کوتاه این حقیر بر این باورم که فلاسفه غرب به عنوان رقیبان موافق و مخالف نام و آثار و روش اسطوره سازان و بنیانگذاران آئین ها و ادیان و مخترعین یوغ های سنگین و سبک شرایع دینی - مذهبی اعصار مختلف باستان، هنوز موفق نشده اند که یک باور فلسفی تولید و ارائه نمایند که بتواند در پیشگاه افکار عمومی جایگزین باور های گوناگون دینی گردد. لذا کار فلسفه هنوز به پایان نرسیده است و این کار را زمانی پایان یافته می توان نامید که جهان بینی فلسفی بتواند جای جهان بینی دینی را در ذهن و افکار و خیال عموم مردم بگیرد و تا آنزمان فلسفه یک راه طولانی در پیش پا و روی خود دارد.
در هر زبانی خیلی از مفاهیم یافت می شوند که متضاد همدیگر اند و در طبیعت هم معادل واقعی این مفاهیم در قالب پدیده های متضاد یافت می شوند. بطور مثال : شب و روز ؛ سرما و گرما ؛ بالا و پایین و خیلی مفاهیم زوجی دیگر. اگر اصل خود حرکتی فکر و طبیعت مورد نظر هگل را بکار گیریم، آنگاه باید ببینیم که آیا مفهوم شب خود بخود خودرا نفی می کند و به مفهوم روز تبدیل می شود یا اینکه این مفاهیم زوجی و متضاد و این دو پدیده طبیعی از استعداد خود حرکتی برخوردار نیستند و علت پیدایش آنها حرکت چرخشی زمین به دور محور خویش می باشد. بعد از این استدلال منطقی و عقلانی دوباره سوال پیش می آید که آیا کره زمین از استعداد خود حرکتی برخودار است یا حرکت چرخشی آن بدور محور و حرکت انتقالی آن بدور خورشید، علت و یا دلیل دیگری دارد که ممکن است در درون خود زمین و منظومه شمسی نباشد بلکه بیرون از آنها. قصد ندارم که سر خواننده گرامی را بیشتر از این بدرد آورم. این حقیر میل دارم بجای مفاهیم متضاد از دوقلوهای همزاد استفاده کنم. شاید از خود پرسیده باشید که مفهوم متضاد یا نیم زوج مفهوم مرگ چه مفهوم دیگری می تواند باشد ؟ معمولا از متفکرین و اندیشمندان می شنویم که مرگ و حیات یا زندگی در مقابل هم قرار دارند. آیا واقعا و حقیقتا نیم زوج مرگ، حیات می باشد و یا اینکه حیات دارای نیم زوج خاص و ویژه خویش است که با مفهوم و پدیده طبیعی مرگ خیلی فرق دارد. حال، نیم زوج و یا نیم قلوی مفهومی و طبیعی مرگ چیست ؟ خواننده گرامی حتما بارها مفهوم یا کلمه و یا واژه تولد را شنیده است که هم در ذهن و فکر انسان وجود دارد و هم یک پدیده طبیعی و تجربی است . طبق باور این حقیر مفهوم حیات یا زندگی، قطب مقابل مفهوم فکری و پدیده طبیعی مرگ نیست بلکه مفهوم فکری و پدیده طبیعی تولد نیم زوج اصلی و ریشه ای مرگ می باشد. این دو مفهوم و این دو پدیده طبیعی یک نوسانگر دوقطبی اند که قطبین آن قابلیت تفکیک پذیری و جدا شدن از همدیگر را ندارند بلکه دارای استعداد تبدیل شدن بهمدیگر می باشند و این تبدیل از نوع جایگزینی است و نه تغییر ماهیت و یا نقش عوض کردن. در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر قطب مرگ که قبلا در نهایت انبساط و گستردگی خود بسر می برده است یکباره به نهایت قلت یا کوچکی می رسد و به بذر قابل رشد تبدیل می گردد و قطب همزاد وی یعنی تولد که قبلا در نهایت قلت بسر می برده و بصورت بذر قابل رشد در بطن قطب گسترده مرگ محفوظ مانده بود، یکباره به نهایت وسعت و گسترش خود منبسط می گردد و بذر مرگ را در زمینه یا بطن خویش حفظ می نماید. لذا قطبین این نوسانگر از استعداد انقباض و انبساط بر خوردار اند و هرکدام می توانند به بذر و یا زمینه رشد برای قطب مقابل تبدیل شوند. مثل دو میدان الکتریکی و مغناطیسی. یعنی هیچکدام از این دو نیم زوج یا این دو قطب هرگز نمی توانند طوری به نهایت گسترش برسند که قطب مقابل بطور کامل نیست و معدوم شود. درست مثل موجودات زنده، کیهان یا جهان هم دارای نوسانگر دوقطبی تولد و مرگ خاص و ویژه خویش می باشد. هر نوسانی دارای یک طول موج و یک طول زمانی به نام پریود می باشد. پریود نوسان تولد و مرگ هر موجودی برابر است با طول عمر آن موجود که محصور محدود است بین لحظه بسته شدن نطفه و لحظه فرا رسیدن اجل معلق یا طبیعی. پریود نوسان تولد و مرگ کیهان هم برابر است با طول عمر کلی کیهان که محصور و محدود است بین اولین لحظه وقوع یک مه بانگ و انبساط کیهانی و آخرین لحظه انقباض محتوای کیهان که به زبان منجمین و کیهان شناسان بیگ کرنچ نامیده می شود. نوسان گرهای تولد و مرگ اجزای کیهان مسبب اصلی و ریشه ای زنجیره یا سلسله ظهور های بیشمار موجودات می باشند که همیشه همراه و هم گام با سلسله ظهورات کلی و بیشمار محتوای کیهان خواهند بود . به این معنا که یک فرد انسانی پس از مرگ، دیگر در این حالت و نظم یا سامان کلی محتوای کیهان دوباره متولد نمی شود ( ایسا و مهدی هم از این قاعده مستثنا نیستند ) بلکه پس از هفت بار مرگ و تولد کیهان دوباره در زادگاه زمینی خویش تولد خواهد یافت و آنهم نه بطور صددرصد تکراری بلکه با یک درجه تکاملی نسبت به حیات قبلی خویش و حالت و کیفتی مرغوب تر و عالی تر از حالت و کیفیت فعلی یا قبلی و الا آخر تا رسیدن به معاد یعنی برترین سطح و حالت کمال ایده آل بهشتی هستی که در مبداء قبل از نزول هستی و آغاز سفر و جاری شدن سلسله حیات های دنیوی ، موجود بوده است. اگر خواننده گرامی در این زمینه و در این رابطه سوال داشت که چرا سقراط پس از هفت بار تولد و مرگ کیهان دوباره در سرزمین یونان در سطحی برتر چشم به عرصه گیتی خواهد گشود و نه پس از یک بار تولد و مرگ کیهان ؟ پیشنهاد این حقیر مراجعه به سرنوشت های جنسی پنجگانه و من ها یا خود ها و یا نفوس دهگانه افراد انسانی در همین سایت ارزشمند می باشد. تحت جستجوهای مختلف ؛ به عنوان مثال : عالم های هفتگانه ؛ مه بانگ ؛ بیگ بنگ ؛ حضرات خمس ؛ نفس ؛ خود یا خویشتن ؛ مبداء و معاد ؛ زمان و مکان ؛ گرانش کوانتایی ؛ ماده و روح و روان و جان ؛ سیاه چاله ها و خیلی عنواین دیگر.
در پایان یک سوال کوتاه : آیا مفاهیم زمان و مکان هم هرکدام دارای همزادهای طبیعی خاص و ویژه خویش می باشند یا تنها و منزوی اند ؟

dia - lec - tece. پیشوند دیا به زبان یونانی به معنای " از طریق " می باشد. مترادف لاتین آن via با تلفظ ویا است. به عنوان مثال از راه زمینی یا دریایی و یا هوایی از مکانی به مکان دیگر رسیدن. lec را با leg یکی می دانند و آنرا مترادف با lego می پندارند به معنای بگو و پیشوند tece با تلفظ تکه یا تیکه را به معنای تکنیک یا هنر ترجمه می کنند. اما به احتمال قوی هجای آخر همان تکه یا تیکه فارسی می باشد و به معنای قطعه یا پاره. مثل یک معمای تصویری، میتوان محتوای یک گفتگو را به قطعات مختلف تقسیم نمود و سپس با کنار هم قرار دادن آنها همان تصویر متنی گفتگو را دوباره ایجاد نمود و معما را حل کرد. شاید در یونان باستان ماقبل سقراط و هراکلیتوس بین مردم عادی دیالکتیکه یک بازی سرگرم کننده بوده است.
بهر حال سه اصل دیالکتیک بصورت تز - آنتی تز - سنتز و یا موضع - مقابل موضع - ترکیب آندو و یا نهاد - مقابل نهاد - برهم نهاد و یا تصدیق - نفی - نفی در نفی می باشند. با در نظر گرفتن این سه اصل یکی دو بازی را انجام می دهیم بصورت زیر :
تز : بر اساس باور دینی خداوند متعال در باغ بهشت آدم را از ترکیب خاک و آب یا گل آفرید و از روح خود در او دمید و از این طریق به او حیات بخشید و پس از مدتی برای رهایی او از تنهایی و انزوا حوا را از دنده های چپ یا راست وی بیرون کشید و تا باهم همسر باشند و فرزند دار شوند و سپس آنها را از باغ بهشت بیرون راند.
آنتی تز : بر اساس باور این حقیر خداوند چنین عمل نکرده است بلکه در حالت ایده آل بهشتی هستی خویش کلیه افراد انسانی و کلیه نسل های زمینی را بطور همزمان و هم سن و سال آفریده است. لذا مرد و زن از لحاظ تقدم و تاخر در امر آفرینش در حالت بهشتی هستی هیچکدام بر دیگری تقدم نداشته اند.
سنتز : نه باور دینی و نه باور این حقیر هیچکدام قابل اثبات یا رد نیستند. لذا هردو از یک ارزش برخوردارند. با این تفاوت که باور دینی بیش از چند هزار سال عمر دارد و باور این حقیر تازه متولد شده است. گرچه آیات و علائم و نشانه هایی وجود دارند که از طریق آنها و به زبان و روش علمی میتوان باور این حقیر را به اثبات رساند که مستقیما و همزمان دال بر رد و عدم حقیقت داشتن این باور دینی خواهد بود.
بازی دوم :
تز : زن و مرد بر اساس باور ادیان ابراهیمی ، هرکدام دارای یک سرنوشت جنسی به شکل یا زن و یا مرد می باشند و سکه جنسی آنها دو رویه نیست بلکه تنها یک رو دارد. همچنین زن و مرد هرکدام دارای یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد می باشند و متعاقب آن فقط از حق تجربه یک حیات دنیوی برخوردار اند که به حیات موقت برزخی و پس از آن به حیات های دوگانه بهشتی و جهنمی منجر میگردند و آنهم بطور جاودانه.
آنتی تز : بر اساس باور این حقیر هر زن و هر مرد تنها دارای یک سرنوشت جنسی به شکل یا زن و یا من و یک سکه یک رویه جنسی و یک من یا یک خود و یا یک نفس مجرد نیستند بلکه هرکدام دارای پنج سرنوشت جنسی گوناگون و پنج سکه جنسی دو رویه و ده تا من یا خود و یا نفس مجرد هستند و متعاقب آن از حق تجربه حیات های بیشمار دنیوی بین مبداء و معاد با درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد ؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل می باشند. این پنج سرنوشت جنسی در مبداء پس از آفریده شدن کلیه افراد انسانی بطور همزمان از طریق پنج زوج خودی جاری بوده اند و در معاد دوباره بطور همزمان به ظهور خواهند رسید و بهمراه همدیگر جاری خواهند گشت .
سنتز : رد باور دینی و تایید و تصدیق باور این حقیر از طریق بررسی و مطالعه تمایلات جنسی چهارگانه فرعی و پنهانی نهفته در پشت میل جنسی اصلی و آشکار و ظاهری هرکدام از افراد انسانی به زبان و روش علمی امکان پذیر و میّسر می باشد.
هر فرد انسانی میتواند از طریق فاکتور 2 بتوان n ظهورات پی در پی خود و حیات های دنیوی اش را محاسبه نماید. n برابر است با عدد 3 و اعداد صحیح بزرگتر از 3. تعیین حد نهائی n در حال حاضر و تا آینده های بسیار دور دستی از عهده توان معارف وحیانی دینی و شناخت و دانش علمی و استدلالات منطقی قوای ادراکی فهم و عقل فلاسفه آزاد اندیش و حکیمان دینی و ذوق و شوق و شهودات دل و باطن شاعران و عارفان خارج می باشد و فقط خداوند به اندازه یا مقدار آن آگاهی کامل دارد. هر فرد انسانی طبق این فاکتور همیشه در طی نوسانات هشتم تولد و مرگ محتوای کیهان یا در قدم ها یا پله ها یا وادی ها و یا منازل هشتم دوباره در سطحی برتر و کمال یافته تر از سطح فعلی یا کنونی و یا قبلی به ظهور خواهد رسید. 8 ، 16 ، 32 ، 64 , . . . . . m .
m مساوی با مقدار حد n .


کلمات دیگر: