کلمه جو
صفحه اصلی

افلاس


مترادف افلاس : اعسار، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی

متضاد افلاس : یسر

فارسی به انگلیسی

bust, destitution, insolvency, pauperism


bankruptcy


indigence


فارسی به عربی

افلاس

عربی به فارسی

ورشکستگي , افلا س , توقف بازرگان , درماندگي , اعسار , عجز از پرداخت ديون


مترادف و متضاد

bankruptcy (اسم)
ورشکستگی، افلاس، توقف بازرگان

اعسار، بی‌چیزی، بی‌نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی ≠ یسر


فرهنگ فارسی

بی چیزشدن، نادارشدن ، تنگدستی و بینوایی، ورشکستگی
۱ - ( مصدر ) بی چیز شدن نادار گشتن . ۲ - ( اسم ) بی چیزی ناداری تنگدستی. ۳ - ور شکستگی .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )ورشکست شدن . ۲ - (اِمص . )بی چیزی ، تنگدستی . ۳ - ورشکستگی .

لغت نامه دهخدا

افلاس. [ اِ ] ( ع مص ) بی چیز شدن ، گویی درمهای او پشیز گشته یا بجایی رسیدن که گویند فلسی ندارد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بی چیز شدن یعنی بجایی رسیدن که گویند فلسی ندارد. بدانکه در این لفظ خاصیت باب افعال سلب مأخذ است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مفلس شدن. ( مؤید الفضلاء ) ( تاج المصادر بیهقی ). تنگدست شدن. ( از یادداشت مؤلف ): یقال : افلس الرجل کما یقال اقهر الرجل و اذل ؛ ای صار الی حال یقهر علیها و یذل فیها. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ابوعمرة. ( منتهی الارب ). بی نوایی. بی چیزی پس از دارایی و توانگری. تنگدستی. گدایی. مفلسی. ورشکستگی. ناداری و پریشانی. ( ناظم الاطباء ). احلاس. بی پایی. لاتی. ( یادداشت مؤلف ) :
چون دهر مرا کشت بافلاس و باغلال
کردی تو مرا زنده باحسان و بانعام.
مسعودسعد.
محتشمی دردسری می پذیر
ورنه برو دامن افلاس گیر.
نظامی.
سلطان بفرمود تا او را بافلاس سوگند دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 360 ).
چون بر زمین بروی توام آفتاب هست
ز افلاس گو ستاره میباشم بر آسمان.
رضی نیشابوری.
عشق از افلاس می گیرد نمک.
عطار.
افلاس عنان از کف تقوی بستاند.
( گلستان ).
- افلاسخانه. رجوع به همین عنوان شود. - افلاس خر. رجوع به همین عنوان شود. || در اصطلاح حقوقی فقهی تعابیر مختلف از آن بعمل آمده که همه آنها در اصل عدم توانائی فرد در تأدیه آنچه در ذمه او است متفق هستند. در قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی ، از افلاس بعدم تمکن محکوم علیه نسبت بتأدیه محکوم به تعبیر شده و در قانون دیگر افلاس را عدم کفایت دارایی شخص برای پرداخت مخارج عدلیه و یا بدهی او تعریف کرده و در قانون مرادف با ورشکستگی قرارگرفته و سرانجام افلاس در تحت تعریف کلی اعسار قرار گرفته و افلاس بمعنی خاص اصطلاحی منسوخ گردیده است. رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی و قانون تجارت شود. و در فقه افلاس عبارتست از میان رفتن بیشتر دارایی و باقی ماندن مقدار ناچیز آن ، چنانکه گفته اند: المفلس من ذهب خیار ماله و بقی فلسه. و در واقع مفهوم حقیقی فقهی آن است که دارایی شخص تکافوی تأدیه بدهی نکند، بتعبیر دیگر دارائیش از بدهی او کمتر باشد. رجوع به کتاب شرایعالاسلام شود.

فرهنگ عمید

۱. بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی، بینوایی.
۲. (حقوق ) ورشکستگی.

دانشنامه عمومی

افلاس در فقه به صفت اصلی مفلس که همانا عدم کفایت مالی شخص برای پرداخت بدهی هایش است، می گویند. در قانون تجارت ایران به جای واژه افلاس، از عبارت ورشکستگی استفاده شده است. در ماده ۱۲۶۵ قانون مدنی ایران هم عنوان ورشکستگی و افلاس از هم جدا شده اند. افلاس در لغت عبارت است از بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی و بینوایی و ورشکستگی.در افلاس شخص مدیون به درخواست طلبکاران و با حکم دادگاه از تصرف در اموال و دارایی خود منع می شود، همچنین افلاس موجب سقوط دین خواهد شد.

دانشنامه آزاد فارسی

اِفلاس
(در لغت به معنای بی چیزی و تنگدستی) کسی که دارایی او برای پرداخت دیونش کافی نباشد، مفلس نامیده می شود. افلاس اصطلاحی فقهی است که در متون قانونی جای خود را به اعسار داده است. مطابق قانون اعسار مصوب دی ماه ۱۳۱۳ش، که قانون اعسار و افلاس مصوب ۱۳۱۰ را فسخ کرده، عنوان افلاس از بین رفته است و از آن تاریخ دیگر دعوایی به عنوان افلاس پذیرفته نمی شود. تاجر مشمول قانونِ تجارت و ورشکستگی است و غیرتاجر که توانایی پرداخت بدهی خود را نداشته باشد، مشمول قانون اعسار است.نیز ← اعسار

پیشنهاد کاربران

( در زبان اردو ) غربت

دهنه ٔ جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. ( امثال و حکم دهخدا ) .

ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . مفلس. پریشانحال. تهیدست. بینوا. ( ناظم الاطباء ) . مفلس. ( سروری بنقل رشیدی ) ( غیاث اللغات ) . درویش. تنک مایه. نادار : و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت. . . او را تبع بسیار جمع شد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . || قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . و آن جماعت را کنگر نیز گویند. ( جهانگیری ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آرا ) ( از رشیدی ) . گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) :
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ) .
|| ( مص مرخم ) ناداشتن. فقر. افلاس. تنگدستی. بینوائی. مفلسی. تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.
عنصری.
|| ( ص مرکب ) بی شرم. بی حیا. بی آزرم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.
نظامی ( از انجمن آرا ) .
|| بی اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) . مردم بی اعتقاد. از ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .


ناداشتی. ( حامص مرکب ) پریشانی. افلاس. ( برهان قاطع ) . بی نوائی. ( فرهنگ نظام ) . مفلسی. ( غیاث اللغات ) . فقر. بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. کوتاه دستی. ناتوانی. ناداری. نداشتن :
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی.
نظامی.
چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی.
نظامی.
|| بی شرمی. بی حیائی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو.
سوزنی.
به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای.
سعدی ( از نظام و آنندراج ) .
|| بی اعتقادی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . بی اخلاصی. ( غیاث اللغات ) .

بی برگی. [ بی ب َ ] ( حامص مرکب ) فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.

واژه ی " اقلاس" همان تغییر یافته ی واژه ی " پول " می باشد . واژه ی پول که از زبان هند و اروپایی علاوه بر زبان فارسی وارد زبان عربی نیز شده است پس از سیر در زبان عربی با تغییر لهجه و معنی دوبار در ریخت " افلاس" وارد زبان فارسی شده است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی نیز کاربرد دارد .

ماده سوم قانون افلاس افغانستان: �افلاس وضعیت مالی است که در آن دیون تاجر نسبت به ارزش فعلی دارایی وی بیشتر بوده یا تاجر قادر به پرداخت دیون واجب الاداء نباشد.


کلمات دیگر: