کلمه جو
صفحه اصلی

خندق


مترادف خندق : حفره، گودال عریض وعمیق

برابر پارسی : گندک، گودال، کنده، کندک

فارسی به انگلیسی

moat, fosse


moat, ditch, fosse, trench

moat, trench


فارسی به عربی

خندق , خندق مائی , فساد

عربی به فارسی

خاکريز , سد , بند , نهر , ابگذر , مانع , خندق , حفره , راه اب , نهراب , گودال کندن , ديواري که براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند) , اب بند , بند اب


مترادف و متضاد

حفره، گودال (عریض وعمیق)


bay (اسم)
خلیج کوچک، اسب کهر، کهیر، خندق، خور

hole (اسم)
سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

gallery (اسم)
راهرو، لژ بالا، خندق، گالری، اطاق نقاشی، اطاق موزه، جای ارزان

ditch (اسم)
خندق، حفره، راه آب، مغاک، نهرآب

trench (اسم)
خندق، حفره، گودال، چال، سنگر، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی

moat (اسم)
خندق، خاکریز

pit (اسم)
خندق، حفره، گودال، چال، مغاک، سیاه چال، چاله، چاه، هسته البالو و گیلاس و غیره

entrenchment (اسم)
خندق، سنگر بندی، سنگر

fosse (اسم)
خندق، گودال، چال

فرهنگ فارسی

( اسم ) گودالی که گرد حصار و قلعه لشکرگاه کنند تا مانع عبور دشمن و سیل گردد . جمع : خنادق .
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه با ۱۱٠ تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است .

فرهنگ معین

(خَ دَ ) [ معر. ] (اِ. ) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق .

لغت نامه دهخدا

خندق. [ خ َ دَ ] ( معرب ، اِ ) کَندَه. گوی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند منع سیل یا عدو را. ( یادداشت بخط مؤلف ). جوی و گوی که بر گرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنندتا مانع آمدن دشمن گردد. ( ناظم الاطباء ). هَندَک. ( زمخشری ). شه بارو. ( فرهنگ نعمةاﷲ ) : و از گردوی [ شهر بوشنگ ] خندق است. ( حدود العالم ). و از گرد وی [ قصبه قاین ] خندق است. ( حدود العالم ). و آن را حصاری و باره ای و خندقی است محکم. ( حدود العالم ).شهر آمل را [ بطبرستان ] شهرستانی است با خندق بی باره و از گرد وی ربض است. ( حدود العالم ). زرنگ ، شهری با حصار است و پیرامن او خندق است. ( حدود العالم ).
چون پدید آمد بخندق برق تیغ ذوالفقار
گشت روی عمرو عنتر لاله زار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
ز بیم ذوالفقار شیرخوارش
بخندق شد زمین همرنگ مرجان.
ناصرخسرو.
از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح
سد سکندر است بخارا بمحکمی.
سوزنی.
پیرامن لشکرگاهها خندقها ساختند. ( فارسنامه ابن البلخی ). و هیچ نمانده ست جز این دیوار و خندق. ( فارسنامه ابن البلخی ).
بر دلدل دل چنان زن آواز
کز خندق غم برون جهانی.
خاقانی.
این جهان را ز رأی او حصنی است
کآن جهان حد خندقش دانند.
خاقانی.
این جهان قلزم سخاش گرفت
خندق آن جهان کرانه اوست.
خاقانی.
پیرامون آن خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن بپایان نمیرسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق بقعر خندق دراندازند. ( گلستان سعدی ). اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم بکار گل بداشتند. ( گلستان سعدی ).
- خندق بلا ؛ کنایه از شکم. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- روز خندق ؛ یوم خندق. غزوه خندق. رجوع به غزوه خندق شود :
روز صفین و بخندق بسوی ثغر جحیم
عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر.
ناصرخسرو.
- غزوه خندق . رجوع به غزوه خندق شود.

خندق. [ خ َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، با 110 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

خندق . [ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


خندق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) کَندَه . گوی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند منع سیل یا عدو را. (یادداشت بخط مؤلف ). جوی و گوی که بر گرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنندتا مانع آمدن دشمن گردد. (ناظم الاطباء). هَندَک . (زمخشری ). شه بارو. (فرهنگ نعمةاﷲ) : و از گردوی [ شهر بوشنگ ] خندق است . (حدود العالم ). و از گرد وی [ قصبه ٔ قاین ] خندق است . (حدود العالم ). و آن را حصاری و باره ای و خندقی است محکم . (حدود العالم ).شهر آمل را [ بطبرستان ] شهرستانی است با خندق بی باره و از گرد وی ربض است . (حدود العالم ). زرنگ ، شهری با حصار است و پیرامن او خندق است . (حدود العالم ).
چون پدید آمد بخندق برق تیغ ذوالفقار
گشت روی عمرو عنتر لاله زار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


ز بیم ذوالفقار شیرخوارش
بخندق شد زمین همرنگ مرجان .

ناصرخسرو.


از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح
سد سکندر است بخارا بمحکمی .

سوزنی .


پیرامن لشکرگاهها خندقها ساختند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). و هیچ نمانده ست جز این دیوار و خندق . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
بر دلدل دل چنان زن آواز
کز خندق غم برون جهانی .

خاقانی .


این جهان را ز رأی او حصنی است
کآن جهان حد خندقش دانند.

خاقانی .


این جهان قلزم سخاش گرفت
خندق آن جهان کرانه ٔ اوست .

خاقانی .


پیرامون آن خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن بپایان نمیرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق بقعر خندق دراندازند. (گلستان سعدی ). اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم بکار گل بداشتند. (گلستان سعدی ).
- خندق بلا ؛ کنایه از شکم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- روز خندق ؛ یوم خندق . غزوه ٔ خندق . رجوع به غزوه ٔ خندق شود :
روز صفین و بخندق بسوی ثغر جحیم
عاصی و طاغی را تیغ علی بود مشیر.

ناصرخسرو.


- غزوه ٔ خندق . رجوع به غزوه ٔ خندق شود.

فرهنگ عمید

گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر می کردند.

دانشنامه عمومی

خَندَق (به فارسی سره: کَندَگ) نهر پرآب یا خشک و دست ساخت است که در قدیم گرداگرد شهر یا لشکرگاه می کندند تا از ورود دشمنان یا سیل جلوگیری شود.
در راستای قسمت درون شهری خندق نیز معمولاً حصاری با برج و بارو ساخته می شد.
واژهٔ خندق عربی شدهٔ واژهٔ پارسی میانه کَندَگ و به معنی «کَنده» است. در زبان های کهن ایرانی چون اوستایی و فارسی باستان، ریشهٔ «کن» به معنی «کندن» امروزی به کار می رفته است و «فرکنتن» یعنی آغاز به ساختن ساختمان یا شهر.
لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ خندق، به نقل از ناظم الاطباء و دیگر منابع قدیمی.

فرهنگ فارسی ساره

کندک


گویش مازنی

/Khandegh/ از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر

از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر


جدول کلمات

چاله سیلابی

پیشنهاد کاربران

واژه های " خندق ، قنات، کانال" همان واژه ی " کندن" فارسی می باشند که پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی دوباره به زبان فارسی بازگشته است .

این واژه از اساس پارسى و پهلوى است و تازیان ( اربان ) از واژه ى کَندَک Kandak ( از کُنشِ کندن ) برداشته و معرب کرده و خنادق ، خَنْدَقَ یُخَنْدِقُ!!! را ساخته اند!!! به معنى گودال و کنده شده مى باشد بویژه در جایى که براى پیشدستى در یورش دشمن گرداگرد شهر را
گودال ژرف بکنند. پس سزاست که بجاى این واژه معرب! واژه ناب خودمان یعنى " کندک" را نوشته و بخوانیم.

جر

کنده

کندگ
( دربلوچی به معنی گودال است )
خندق معرب کندگ است .

در پارسی پهلوی: کَندَک= kandak کنده، خندق، گودال، حفره، طویله زیرزمینی


خندق معرب کلمه ی فارسی� کندک �است که معنی محل کنده شده و یا گود است


کلمات دیگر: