مخمل. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) گمنام و بی قدر گرداننده. || کسی که پرزه دار و خوابناک گرداند جامه را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.
مخمل. [ م ُ م َ ] ( ع اِ ) جامه های پرزه دار خوابناک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جامه پرزدار خوابناک. ( ناظم الاطباء ). نوعی از قماش معروف که در ولایت بافند و بهترین آن کاشانی بلکه فرنگی بود به این قیاس پشت مخمل و روی مخمل. ( آنندراج ). و رجوع به ماده بعد شود.
مخمل. [ م َ م َ / م ِ م َ ] ( ع اِ ) نوعی از جامه پرزدار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جامه پرزه دار خوابناک. ( ناظم الاطباء ).
پارچه نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک بهم و پرزها به یک سو خوابیده است . ( از لاروس ) : و از خالمین [ شهری به هندوستان ] جامه مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 68 ). و از او( از جالهندر شهری به هندوستان ) مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 69 ).
چوخیمه ای شود از دیبه کبود فلک
که برزنند به زیرش ز مخمل آستری.
ناصرخسرو.
چه مخمل چه شاره چه خز و حریر
چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر.
اسدی ( گرشاسب نامه چ یغمائی ص 94 ).
ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز
جامه اطلس زنگاری و تاج از مخمل.
وحشی ( دیوان ص 231 ).
- مخمل باف ؛ کسی که مخمل می سازد. ( ناظم الاطباء ). بافنده مخمل.
- مخمل بافی ؛ شغل و عمل مخمل باف.
- || محل کار بافنده مخمل. کارگاهی که در آن مخمل بافند.
- مخمل دوخوابه ؛ مخمل دورویه یا آنکه خوابه دراز داشته باشد. ( آنندراج ). نوعی از مخمل که هر دو طرف
پشم دار و رنگین و ملائم یکسان باشد. ( غیاث ).آن قسم مخمل که هر دو طرف آن پرزدار باشد. ( ناظم الاطباء ) :
اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ
چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام.
صائب ( از آنندراج ).
- مخمل شکن ؛ نوعی پارچه
پنبه ای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مخمل گرگ یا مخمل گورگ ؛ نوعی از مخمل. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تأثیر، در لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل گورگ لباده ام.
میرزامحسن تأثیر ( از آنندراج ).