کلمه جو
صفحه اصلی

ممانعت


مترادف ممانعت : بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع

متضاد ممانعت : ترغیب

برابر پارسی : بازدارندگی، بازداری، پیشگیری، جلوگیری

فارسی به انگلیسی

hindrance, prevention, prohibition, restraint, holdup, lid

prevention


hindrance, holdup, lid, prevention, prohibition, restraint


فارسی به عربی

ازعاج , استثناء , زمام

مترادف و متضاد

بازداشتن ≠ ترغیب


جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع


۱. بازداشتن
۲. جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع ≠ ترغیب


prevention (اسم)
جلوگیری، منع، ممانعت، پیش گیری، پیش بندی

prohibition (اسم)
منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع

exclusion (اسم)
اخراج، محرومیت، حذف، ممانعت، محروم سازی، دفع، استثناء

curbing (اسم)
ممانعت

interdiction (اسم)
جلوگیری، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی کردن

debarment (اسم)
جلوگیری، ممانعت، پیش گیری

forbiddance (اسم)
جلوگیری، بازداشت، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن

فرهنگ فارسی

کسی راازکاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
۱ - ( مصدر ) از کاری باز داشتن کسی را جلوگیری کردن . ۲ - ( اسم ) جلوگیری منع .

اقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از به‌کارگیری آن علیه نیروهای خودی


فرهنگ معین

(مُ نِ عَ ) [ ع . ممانعة ] (مص م . ) جلوگیری کردن ، بازداشتن .

لغت نامه دهخدا

ممانعت. [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ ] ( از ع ، اِمص ) بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع.( ناظم الاطباء ). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. ( ترجمه تاریخ یمینی ). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به ممانعة شود.
- ممانعت کردن ؛ جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری.

ممانعة. [ م ُ ن َ ع َ ] ( ع مص ) بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کسی را از چیزی بازداشتن. ( مصادر زوزنی ). کسی را از چیزی واداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن و منع کردن. ( غیاث اللغات ). || در اصطلاح ، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تعریفات جرجانی شود.

ممانعت . [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع.(ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی . جلوگیری . بازداشت . منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به ممانعة شود.
- ممانعت کردن ؛ جلوگیری کردن . بازداشتن از کاری .


فرهنگ عمید

کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن.

دانشنامه عمومی

در علوم نظامی، ممانعت اقداماتی است در جهت منحرف و مختل کردن و انهدام نیروها یا تدارکات دشمن پیش از رسیدن آن ها به محل نبرد.

فرهنگ فارسی ساره

بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیر


فرهنگستان زبان و ادب

{interdiction} [علوم نظامی] اقدامی برای منحرف و مختل کردن و انهدام توان بالقوۀ نظامی دشمن پیش از به کارگیری آن علیه نیروهای خودی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ایرادهای معترض به قیاس مستدِلّ را ممانعت گویند.
ممانعت، از مبطلات بوده و به معنای اعتراض های معترض به قیاس مستدل ، به وصف و یا حکم آن می باشد.
اقسام اعتراض ها
این اعتراض ها عبارت است از:۱. اعتراض به منع ثبوت وصف در اصل یا فرع؛۲. اعتراض به منع حکم در اصل یا فرع؛۳. اعتراض به منع صلاحیت وصف برای ترتب حکم بر آن؛۴. اعتراض به منع مناسبت میان حکم و وصف.
نظر اصولیون اهل سنت
بعضی از اصولی های اهل سنت از مبطلات علت، تنها ممانعت و معارضه را صحیح می دانند.

واژه نامه بختیاریکا

قُر و قیطاس

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پِراتیس ( سنسکریت: پْرَتیسِدهَ )
ویپ ( سنسکریت: ویپرَتیشِدهَ )
نِژید ( سنسکریت: نِشیدهَ )
نِهیژ ( کردی: نِهیشتَن )

جلوگیری

curb

نه آوردن

نهی


کلمات دیگر: