کلمه جو
صفحه اصلی

توفیق


مترادف توفیق : پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت

متضاد توفیق : ناکامیابی

برابر پارسی : کامیابی، پیشرفت، پیروزی، بهروزی

فارسی به انگلیسی

grace, success

success, grace


success


فارسی به عربی

نعمة

فرهنگ اسم ها

اسم: توفیق (پسر) (عربی) (تلفظ: to (w) fiq) (فارسی: توفيق) (انگلیسی: towfigh)
معنی: موفقیت، کامیابی، امکان دستیابی به مقصود، یاری و تأیید، تأیید پروردگار، مدد الهی، ( در قدیم ) سازگار گرداندن دو یا چند چیز با هم، سازگاری، ( اَعلام ) ) شاه مصر [، میلادی] که نظارت بریتانیا را بر اداره ی امور مصر پذیرفت و تسلط مصر بر سودان را از دست داد، ) روزنامه نگار و هنرپیشه ی ایرانی، [حدود، شمسی] از پیشگامان نمایش کمدی، ناشر و بنیانگذار روزنامه ی فکاهی توفیق

(تلفظ: to(w)fiq) (عربی) امکان دستیابی به مقصود ، موفقیت ، کامیابی ؛ یاری و تأیید ، تأیید پروردگار ، مدد الهی ؛ (در قدیم) سازگار گرداندن دو یا چند چیز با هم ، سازگاری .


مترادف و متضاد

پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت ≠ ناکامیابی


success (اسم)
موفقیت، پیروزی، ترقی، نتیجه، کامیابی، توفیق، کامروایی

luck (اسم)
طالع، سعادت، شانس، بخت، خوش بختی، اقبال، سعد کوفی، توفیق

فرهنگ فارسی

محمد خدیو مصر در ۱۸۷۹ ( و . ۱۸۵۲ - ف. ۱۸۹۲ م. ) پسر اسماعیل پاشا . وی مغلوب انگلیسها شد و آنان سلطنت را بوی تفویض کردند .
کسی رابکاری مددکردن، بکاری دست یافتن، موافق
۱- ( مصدر ) سازش افکندن سازواری دادن موافقت دادن موافق گردانیدن ( اسباب ) . ۲ - موافق گردانیدن خدا اسباب را موافق خواهش بنده مدد کردن بخت.۳ - دست یافتن ( بکاری ) .۴ - ( اسم ) کارسازی . ۵ - تایید الهی . جمع : توفیقات .
محمد بن احمد استانبولی شاگرد شیخ محمد مراد نقشبندی متوفی به سال ۱۲۷۴ هجری

فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - موافق گردانیدن . ۲ - مدد کردن . ۳ - دست یافتن .

لغت نامه دهخدا

توفیق. [ ت َ ] ( ع مص ) ( از: وف ق ) سازوار گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). سازگار گردانیدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). موافق گردانیدن اسباب. ( آنندراج ).... موافق گردانیدن کاری. ( از اقرب الموارد ). موافق گردانیدن اسباب. ( آنندراج )....موافق گردانیدن خدا اسباب را موافق خواهش بنده تا آن خواهش او سرانجام یابد. و استعمال لفظ توفیق در بهم رسیدن امور خیر باشد نه امورات شر. ( غیاث اللغات ).قرار دادن اسباب را موافق مطلوب یا آسان گردانیدن راه خیر و مسدود ساختن راه شر و خذلان عکس آن است. ( ازاقرب الموارد ). راست و درست کردن : وفق اﷲ توفیقاً؛ راست و درست کرد آن را خدای. و باﷲ التوفیق ؛ یعنی راست و درست گرداند خداوند عالم اسباب را مطابق خواهش بنده و آماده سازد آن را. ( ناظم الاطباء ). قرار دادن خدا کارهای بندگان را موافق آنچه دوست دارد و بدان خشنود است. ( از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود :... ثم جاؤک یحلفون باﷲ اِن اءَردنا اًِلاّ احساناً و توفیقاً. ( قرآن 4 / 62 ).... مااستطعت و ماتوفیقی اًِلاّ باﷲ علیه توکلت و الیه اُنیب. ( قرآن 11 / 88 ). || عنایت و لطف الهی و راهنمائی الهی. ( ناظم الاطباء ) :
ربودم به توفیق جان آفرین
به زودی برش نزد شاه گزین.
فردوسی.
خرد رااتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهد او را برین بر هفت کشورها.
منوچهری.
این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا به تأیید ابد آن اختیار.
منوچهری.
به برکت خداوند نیکوئی توفیقش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). اگر ثبات نکنند و بروند، بر اثر ایشان تا باورد و نسا برویم و این زمستان در این کار کنیم تا به توفیق ایزد عزّ و جل خراسان را پاک کرده آید. ( تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 594 ).
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بوده ست مرا یار و نگهدار.
ناصرخسرو.
بی یار نخوانمش در این مدحت
زیرا که ز توفیق یار دارد.
مسعودسعد.
جهد بر تست و بر خدا توفیق
زآنکه توفیق و جهد هست رفیق.
سنائی.
کسب از جایی که همت به توفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد.( کلیله و دمنه ). لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم دست دهد. ( کلیله و دمنه ). وبه مدد توفیق جمال حال ایشان بیاراست. ( کلیله و دمنه ).

توفیق . [ ت َ ] (اِخ ) محمد پسر اسماعیل پاشا (1852-1892 م .). وی در سال 1879 م . خدیو مصر بود. او مغلوب انگلیسها شد و آنان سلطنت سودان را به وی تفویض کردند. (از فرهنگ فارسی معین ).


توفیق . [ ت َ ] (اِخ ) محمدبن احمد استانبولی . شاگرد شیخ محمدمراد نقشبندی متوفی به سال 1274 هَ . ق . او راست : انس المعنوی فی شرح بعض المثنوی . تراجم رجال العلمیة. شرح عروض جامی . شرح قصائد جامی . شرح قواعد فارسی استاد خود. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 376).


توفیق . [ ت َ ] (ع مص ) (از: وف ق ) سازوار گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سازگار گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). موافق گردانیدن اسباب . (آنندراج ). ... موافق گردانیدن کاری . (از اقرب الموارد). موافق گردانیدن اسباب . (آنندراج ). ...موافق گردانیدن خدا اسباب را موافق خواهش بنده تا آن خواهش او سرانجام یابد. و استعمال لفظ توفیق در بهم رسیدن امور خیر باشد نه امورات شر. (غیاث اللغات ).قرار دادن اسباب را موافق مطلوب یا آسان گردانیدن راه خیر و مسدود ساختن راه شر و خذلان عکس آن است . (ازاقرب الموارد). راست و درست کردن : وفق اﷲ توفیقاً؛ راست و درست کرد آن را خدای . و باﷲ التوفیق ؛ یعنی راست و درست گرداند خداوند عالم اسباب را مطابق خواهش بنده و آماده سازد آن را. (ناظم الاطباء). قرار دادن خدا کارهای بندگان را موافق آنچه دوست دارد و بدان خشنود است . (از تعریفات جرجانی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود : ... ثم جاؤک یحلفون باﷲ اِن اءَردنا اًِلاّ احساناً و توفیقاً. (قرآن 4 / 62).... مااستطعت و ماتوفیقی اًِلاّ باﷲ علیه توکلت و الیه اُنیب . (قرآن 11 / 88). || عنایت و لطف الهی و راهنمائی الهی . (ناظم الاطباء) :
ربودم به توفیق جان آفرین
به زودی برش نزد شاه گزین .

فردوسی .


خرد رااتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهد او را برین بر هفت کشورها.

منوچهری .


این نکرد الا بتوفیق ازل این اعتقاد
وآن نکرد الا به تأیید ابد آن اختیار.

منوچهری .


به برکت خداوند نیکوئی توفیقش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). اگر ثبات نکنند و بروند، بر اثر ایشان تا باورد و نسا برویم و این زمستان در این کار کنیم تا به توفیق ایزد عزّ و جل خراسان را پاک کرده آید. (تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 594).
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بوده ست مرا یار و نگهدار.

ناصرخسرو.


بی یار نخوانمش در این مدحت
زیرا که ز توفیق یار دارد.

مسعودسعد.


جهد بر تست و بر خدا توفیق
زآنکه توفیق و جهد هست رفیق .

سنائی .


کسب از جایی که همت به توفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد.(کلیله و دمنه ). لیکن در آن نگر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم دست دهد. (کلیله و دمنه ). وبه مدد توفیق جمال حال ایشان بیاراست . (کلیله و دمنه ).
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدارا شناخت .

نظامی .


تو شوی از جمله ٔ عالم عزیز
جهد تو می باید و توفیق نیز.

نظامی .


جهد نظامی نفسی بود سرد
گرمی توفیق بچیزیش کرد.

نظامی .


گر از حق نه توفیق خیری رسد
کی از بنده خیری به غیری رسد.

سعدی (بوستان ).


دزد بی توفیق ، ابریق رفیق برداشت که به طهارت می روم ... . (گلستان ). || دست دادن کسی را به کاری . (منتهی الارب ). || اصلاح کردن میان قوم . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || راست واستوار گردانیدن خدا کسی را. || نیکی افکندن خدای در دل کسی . || اصابت در حجت . (ازاقرب الموارد). || سزاوار گردانیدن . (دهار) (آنندراج ). || اتیتک لتوفیق الهلال ؛ آمدم به تو هنگام برآمدن هلال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اتمام و انجام موافق میل . (ناظم الاطباء). دست دادن . کامرانی . کامروائی . کامیابی . کامکاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
یار بادت توفیق ، روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق ، دشمنت غیشه و نال .

رودکی .


بشناس که توفیق تو این پنج حواسی
هر پنج عطا زایزد، مر پیر و جوان را.

ناصرخسرو.


وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند.

خاقانی .


هر کبوتر کز حریم کعبه ٔ جان آمده
زیر پرّش نامه ٔ توفیق پنهان دیده اند.

خاقانی .


دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار می سازد.

خاقانی .


بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان ).
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست ؟

صائب .


|| لیاقت و شایستگی و قدرت و توانائی . قدرت دادن کسی را به کاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
گوی توفیق و سعادت در میان افکنده اند
کس به میدان رو نمی آرد سواران را چه شد؟

حافظ.


|| چاره و علاج و سازداری . و همیشه لفظ توفیق رادر بهم رسیدن اسباب امور خیر گویند نه امور شر. (ناظم الاطباء). سازواری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زنهار به توفیق بهانه نکنی زآنک
معذور ندارند بدین خرد وکلان را.

ناصرخسرو(چ مینوی و محقق ص 543).



توفیق . [ ت َ ](اِخ ) ابومحمدبن محمد الحسین بن عبداﷲبن محمد. اصلاً از مغرب است ولی در دمشق زندگی می نمود. وی از مهندسین و منجمین و ادباء قرن ششم هجری قمری است . در دمشق به تدریس و افادات علمیه اشتغال داشته و به فهم و به علم اشتهار یافت و شعر نیز می سروده . از شاگردانش محمدبن نصربن صغیر القسیرانی است که ادبیات و حکمت نزدوی آموخته است . وفاتش را می گویند در صفر سال 516 هَ. ق . در دمشق اتفاق افتاده . تألیفی از وی نام برده نشده است . (گاهنامه از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

۱. کسی را به کاری مدد کردن.
۲. به کاری دست یافتن.
۳. مدد کردن بخت.
۴. فراهم شدن اسباب کاری.

دانشنامه عمومی

توفیق می تواند به موارد زیر اشاره کند:
توفیق (نشریه)
جهانبخت توفیق، کشتی گیر آزادکار ایرانی
توفیق اجباری، فیلمی از محمدحسین لطیفی
حسین توفیق، مدیرمسئول نشریه توفیق
توفیق سبحانی، پژوهشگر ادبیات فارسی
احمد توفیق، فعال سیاسی
توفیق موسیوند، پزشک
معین بسیسو، شاعر فلسطینی
ابراهیم توفیق، جامعه شناس

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای کارسازی) در اصطلاح متکلمان آن است که خداوند فعل بندگان خود را در مسیری قرار دهد که مورد رضایت اوست. به نظر معتزله و شیعه، توفیق از طریق دعوت بندگان به طاعت ممکن می شود و آدمی در تحصیل آن نقش دارد. اما به نظر اشاعره توفیق از طریق خلقِ قدرت طاعت در بندگان به وجود می آید و به هیچ روی اکتسابی نیست. نیز← لطف
توفیق (هفته نامۀ سیاسی). توفیق (۲)
هفته نامۀ سیاسی چاپ تبریز. نخستین شماره، به مدیرمسئولی حسین معاون دیوان (معاون السلطان) و میلانی، در ۲۵ محرم ۱۳۳۱ق (۱۲۹۲ش) منتشر شد. نشریه ای ارتجاعی و ضد ایران و طرف دار روسیه بود که به جای نشریۀ فکر منتشر می شد.

فرهنگ فارسی ساره

بهروزی، پیروز


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] همراهی خدا در کار خیر را توفیق گویند.
توفیق یکی از درخواست های مؤمنان است.
از این روست که از زبان همگان توفیق به عنوان نیایش برای خود و دیگری بسیار شنیده می شود.
هنگامی که به کار نیکی اقدام کنند و یا عمل خوبی را به سرانجام رسانند در پاسخ سپاس بر این نکته تاکید می شود که خداوند توفیق این کار خیر را به من داده است.

معنای توفیق
اما توفیق چیست و چرا مومن سپاسگزارانه و یا درخواستانه از خدا توفیق می جوید؟
توفیق در واژه شناسی به معنای ایجاد مطابقت و موافقت میان دو چیز در کار خیر و نیک آمده است.
به این معنا که شخصی و یا چیزی را موافق با دیگری انجام می دهد به گونه ای تنافر و بیزاری از میان رخت بر می بندد و موافقت، همراهی و همدلی پدید می آید.

ارتباط بین توفیق و فضل
توفیق را از این رو فضل و بخشش الهی دانسته اند تا بنمایاند که امری است که توقع و انتظار آن نمی رفت و تنها به فضل و زیادتی خداوندی نصیب و بهره شخص شده است.
بنابراین فضل و توفیق به گونه ای با هم ارتباط تنگاتنگی دارند و در آیات قرآنی می توان به مواردی که به فضل الهی کار خیری از سوی انسان انجام گرفته است، در حکم توفیق بر شمرد.

توفیق خداوند از روی فظیلت
...

[ویکی شیعه] توفیق، اصطلاحی کلامی و عرفانی به معنای موفقیت در انجام عملی عبادی که باعث تقرب انسان به خداوند می شود.
توفیق در لغت به معنای موافق بودن یا موافق گرداندن، اتفاق نظر داشتن، موافقت و تصدیق کردن، میان کسانی را اصلاح کردن و آشتی دادن، ارشاد شدن کسی توسط خداوند و فراهم شدن شرایط کافی برای انجام کار خیر برای یک فرد از سوی خداست. دو معنای اخیر، با معنای اصطلاحی آن نزد متکلمان (رجوع کنید به ادامه مقاله) سازگار است.
مشتقات این ریشه در قرآن کریم چهار بار به کار رفته که تنها یک مورد (... و ماتوفیقی اِلاّ باللّه...) ناظر به معنای اصطلاحی توفیق است. طبق این آیه، توفیق منحصراً از جانب خداست. شیخ طوسی در تفسیر این آیه، توفیق را لطفی الهی دانسته که به واسطه آن طاعت انجام می شود و تأکید کرده است که تنها خدا می تواند انسان را موفق بر طاعت بدارد، بر این اساس، علمای اسلام در قسمتهای مختلف از آثار خود، در مقدمه آن یا در ابتدای هر مبحث یا در انتهای آن، با عبارات مختلف به این مطلب اذعان نموده اند.

[ویکی فقه] توفیق (قرآن). توفیق از ماده «وفق»، ایجاد مطابقت و موافقت بین دو چیز در کار خیر و نیک، و یا قرار دادن شخصی یا چیزی موافق با دیگری است تا اندازه ای که تنافر و مخالفت از میانشان برود و موافقت و همدلی حاصل شود.
۱. ↑ مفردات، راغب اصفهانی، ص۵۲۸، «وفق».
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «توفیق».
...

پیشنهاد کاربران

متشکرم
توفیق:همراهی، کمک، سعادتمندی

همیاری/ همراهی

موفقیت
نتیجه گرفتن
پیروزی

آن است که خداوند اسباب را موافق با خواهش بنده مهیا سازد تا خواهش و طلب او به نتیجه برسد

کار سازی، دست یافتن

سازگار گردانیدن

پیروزی

توفیق ( toufiq ) به معنای سازگاری. توفیق ( tof igh ) کسیکه زیاد دروغ می گوید.

توی شعر به معنی نجات دادن هم میده.


انجام اموری که مورد رضایت و خشنودی خداوند است

توفیق یاخشنودی:رضامندی

توفیق : توفیق، اصطلاحی کلامی و عرفانی به معنای موفقیت در انجام عملی عبادی که باعث تقرب انسان به خداوند می شود.

توفیق :خدا اراده وعزم راسخ به بنده اش عطا کندتاواجبات ومستحبات رابه جاآوردتابه قرب الهی برسد.

توفیق:در قرآن ۴ بار به آن اشاره شده.
در ایه ۸۸ سوره هود بمعنای اصطلاحی ان است.
و ما توفیقی الا بالله.
یعنی توفیق من جز از جانب خدا نیست.
( عمل بنده موافق و در جهت فرامین الهی و موفق شدن بنده در امور خیر ( واجبات و مستحبات ) بوسیله ی اسباب الهی که در نهایت موجب خشنودی و رضایت خداوند است. )

کامیابی

همراهی، کمک کردن، سعادتمندی

"توفیق" با تلفظ /tofigh/ ، واژه ی عربی است . وریشه ی آن ،
[و ، ف ، ق ]می باشد . 🤔 در نتیجه "توفیق"بر ریتم ( آهنگ ،
وزن ) تفعیل می باشد .
🧐کلمه ی"توفیق"دو معنی دارد . 1️⃣معنی اول آن از ریشه ی
آن :وفق که یعنی سازگاری برداشت می شود اصطلاحا مستفاد
می شود :سازگار گردانیدن ، سازگار کردن .
2️⃣معنی دوم :پیروزی ( پیروز شدن ) ، موفقیت ( موفق شدن )
هست .
Doping💊از کلمه ی "توفیق" برای رسیدن به هدف های
نیک استفاده می شود . نه رسیدن به هدف های بد . و تفسیر
این کلمه در قرآن میشه قراردادن آنچه که موجب خشنودی و
رضایت خدا می شود . 💊
مثال برای 2️⃣and1️⃣: به توفیق ( پیروزی ) رسیدن ، نیازمند
توفیق ( وفق دادن، سازگار کردن ) می باشد .
❗راستی تا یادم نرفته: توفیق در هر حال ، مصدر هست❗



از موافق
به معنی سازگار
فراهم شدن اسباب کاری ( سازگاری امور )

سازگاری یا موافقت

سازگاری کنار آمدن کار راه اندازی موافق بودن دست یافتنی در دسترس همراه بودن همکاری نمودن همیاری هماهنگی با همگان بر وفق مرادبودن کامیابی کارسازی

آرزوی موفقیت مخصوص و ویژه برای یک کس ( Taoufiq ) یا یک جمع

توفیق یعنی کسی درخواستی کند از خدواند و خداوند توفیق را در خدمتش بگذارد تا در اسرع زمان با توفیق به کامیابی برسند.

توفیق یا توفیقا به خدمت بندگان خدا در میآیند و نیاز جسمی بندگان را برآورده میکنند و خود نیز شاد و سرخوش میشوند از اینکه موجب شده اند دیگران سرخوش شوند عمرشان طولانی

توفیق موفقیت

دروغ گو ها به خاطر معنی الکی شما بچه ام درست ننوشته

( به دست آوردن ) در ترکیبی مانند توفیق ادب


کلمات دیگر: