کیان
فارسی به انگلیسی
the keyan Dynasty
epicenter, nature, tent
عربی به فارسی
نهاد , وجود
فرهنگ اسم ها
معنی: پادشاهان، بزرگان، سروران، ( به مجاز ) سروران و بزرگان، ( اَعلام ) ) کی ها، هرکدام از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا، پادشاهان و سلاطین، ) نام شهرستانی در شهرکرد، در استان چهارمحال و بختیاری، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
(تلفظ: ki(e)yān) (در اعلام) کیها ، هر کدام از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا ؛ پادشاهان و سلاطین؛ (به مجاز) سروران و بزرگان .
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع کون هستیها و جودها . یا کیان ثلاثه . ۱ - روح و نفس و جسد . ۲ - آب و روغن و زمین . ۳ - زیبق و کبریت و ملح .
بودن . کون . یا هست شدن . حادث شدن .
فرهنگ معین
(کُ ) (اِ. ) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد.
(کَ) (اِ.) جِ کی ؛ پادشاهان .
(کُ) (اِ.) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد.
لغت نامه دهخدا
کیان . (ع اِ) ج ِ کون . کونها. موجودات . (از ناظم الاطباء). هستی ها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیان ثلاثه ، کیان الثلاثة ؛ به اصطلاح حکما، روح و نفس و جسد و به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، کون روحانی و کون نفسانی و کون جسمانی . (ناظم الاطباء). در اصطلاح فلسفه و کیمیا، روح و نفس و جسد. (فرهنگ فارسی معین ).
- || به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، ماء و دُهن و ارض . (ناظم الاطباء). آب و روغن و زمین . (فرهنگ فارسی معین ).
- || به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، زیبق و کبریت و ملح . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
کیان . (ع مص ) بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کَون شود. || هست شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حادث شدن . (از اقرب الموارد).
ای بارخدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو کیانی .
فرخی (از یادداشت ایضاً).
|| نقطه ٔ پرگار را گویند که مرکز دایره است . (برهان ) (ناظم الاطباء). نقطه ٔ پرگار را نیز کیان گویند. (اوبهی ).
جمشید کیانی نه که خورشید لیانی
کز نور عیانی همه رخ عین سنائی .
خاقانی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیان . [ ] (اِخ ) دیهی از ناحیت قهاب اصفهان که مولد و منشاء سلمان فارسی بوده است . رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 69 شود.
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر.
فردوسی .
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.
فردوسی .
چنین تا برآمد بر این سالیان
همی تافت از شاه فر کیان .
فردوسی .
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان .
فردوسی .
مهران بگفت معلوم است که صدمه ٔ هادم اللذات چون دررسد، کاشانه ٔ کیان و کاخ خسروان همچنان درگرداند که کومه ٔ بیوه زنان . (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ).
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده .
خاقانی .
|| بزرگان . سروران . (فرهنگ فارسی معین ) :
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.
خاقانی .
|| به معنی اصل نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان .
ابوشکور (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
با بخشش او بحر چه چیز است ، سرابی
با همت او چرخ چه چیز است ، کیانی .
فرخی (از یادداشت ایضاً).
خرگه ترک و وثاق ترکمان بینی همه
آنکه بودی مر عرب را خیمه کردان را کیان .
عسجدی (از یادداشت ایضاً).
|| خیمه ٔ گردی را گویند که به یک ستون برپای باشد، و آن را گنبدی هم می گویند. (برهان ). خیمه ٔ گرد که گنبدی نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا)(آنندراج ). خیمه ٔ گردی که به یک ستون برپا باشد، و آن را گنبدی و قلندری نیز گویند. (ناظم الاطباء)... خیمه ٔ گرد مدور . (حاشیه ٔ دیوان ناصرخسرو ص 223).
- چرخ کیان ؛ چرخ فلک . سپهر. آسمان :
از تواضع با من و با توسخن گوید به طبع
از بلندی همتی دارد بر از چرخ کیان .
فرخی .
آنکه چون او ننموده ست شهی ، چرخ کیان
هرچه از کاف و ز نون ایدر کرده ست عیان .
منوچهری .
یکی شایگانی بیفکن به طاعت
که دوران بر او نیست چرخ کیان را.
ناصرخسرو.
اگر به نامت یکی برون خرامد به جنگ
نام تو گرداندش ، بازی چرخ کیان .
مسعودسعد.
جشنی خجسته کردی و این تهنیت تو را
خورشید نورگستر و چرخ کیان کند.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد.
- سپهر کیان ؛ چرخ کیان :
در هرچه اوفتاد به دو نیک بیش و کم
او تا بداشت تاب ، سپهر کیان نداشت .
مسعودسعد.
رجوع به ترکیب قبل شود.
- گنبد کیان ؛ چرخ کیان . سپهر کیان :
ناچار امید کژ رود چون من
در گنبد کژرو کیان بندم .
مسعودسعد.
رجوع به دو ترکیب قبل شود.
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر.
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.
همی تافت از شاه فر کیان.
از اندیشه دل دور کن تا توان.
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده.
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.
کیان. [ ک ُ / کیا ] ( اِ ) خیمه کرد و عرب بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 354 ). بعضی گویند خیمه کردان و عربان صحرانشین باشد. ( برهان ). خیمه های کردان و تازیان بیابان نشین. ( ناظم الاطباء ). خیمه های کرد و عرب و سایر صحرانشینان. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گیان. در پهلوی ، ویان . فرهنگها این کلمه را در کاف تازی ( کیان ) آورده اند و بیتی را از ابوشکور به شاهد آن نقل کرده اند، چنانکه کلمه پهلوی نشان می دهد صحیح با گاف پارسی است. ( فرهنگ فارسی معین : گیان ) :
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.
که بر برده بینی بسان کیان.
با همت او چرخ چه چیز است ، کیانی.
بین که به زنجیر کیان را کشید
هرکه در او دید زبان را کشید.
نظامی .
این قوم کیانی آن کیانند
بر جای کیان مگر کیانند.
نظامی .
تا سخنهای کیان رد کرده ای
تا کیان را سرور خود کرده ای .
مولوی (مثنوی ).
خون می رود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان .
سعدی .
تاج کیان بین که کیان می نهند
جای کیان را به کیان می دهند.
خواجو.
تو اول بگو با کیان دوستی
من آنگه بگویم که تو کیستی .
؟
و رجوع به «که » (موصول ، ...) شود.
بپرسیدشان از نژاد کیان
وز آن نامداران و فرخ گوان
ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد کرد.
فردوسی .
گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای ازکیان یادگار.
فردوسی .
بودند کیان بهتر آفاق و نیایت
بهتر ز کیان بود و تو بهتر ز نیایی .
خاقانی .
از کیان است چرخ سرپنجه
که به شاه کیان درآویزد.
خاقانی .
دجله دجله تا خط بغداد جام
می دهید و از کیان یاد آورید.
خاقانی .
رفتند کیان و دین پرستان
مانده ست جهان به زیردستان .
نظامی .
این قوم کیانی آن کیانند
بر جای کیان مگر کیانند.
نظامی .
تاج کیان را به کیان می نهند
جای کیان را به کیان می دهند.
خواجو.
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس
این ساز و این خزینه و این لشکر گران .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص قیط).
رجوع به کیانیان شود.
- تاج کیان ؛ افسر پادشاهان کیان :
تاج کیان بین که کیان می نهند
جای کیان را به کیان می دهند.
خواجو.
- تخت کیان ؛ سریر پادشاهان کیان :
گر سکندر زنده ماندی تاکنون
پیشش از تخت کیان برخاستی .
خاقانی .
- فر کیان ؛ شأن و شوکت و رفعت و شکوه شاهان کیان :
چنین تا برآمد بر این سالیان
همی تافت از شاه فر کیان .
فردوسی .
- کلاه کیان ؛ کلاه و تاج پادشاهان کیان :
به سر بر نهادش کلاه کیان
ببستش کیانی کمر بر میان .
فردوسی .
رجوع به کلاه کیان ذیل ترکیب های کلاه شود.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] بزرگان.
چه کسانی؟.
شالوده، هستی، بنیان: کیان خانواده.
طبیعت.
خیمه، چادر: همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی به سان کیان (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۴ ).
۱. [جمعِ کی] = کِی۲: ◻︎ بپرسیدشان از کیان جهان / / وزآن نامداران و فرخمهان (فردوسی: ۱/۱۲).
۲. [مجاز] بزرگان.
چهکسانی؟.
شالوده؛ هستی؛ بنیان: کیان خانواده.
طبیعت.
خیمه؛ چادر: ◻︎ همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی بهسان کیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
دانشنامه عمومی
کیان (مجله)، از ارگان های روشنفکران دینی در ایران (متعلق به حلقه کیان)
کیان (سردار ایرانی)، سردار ایرانی همراه مختار در قیام برای خون خواهی حسین بن علی
مجله زنان
روشن فکری دینی
اصلاح طلبان
عبدالکریم سروش
این نشریه در سال ۱۳۷۰ شمسی پس از بروز مشکل برای عده ای از روشن فکران در مجله کیهان فرهنگی به وجود آمد. مباحثی که عبدالکریم سروش با عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت مطرح کرد انتقادات زیادی را به ویژه در میان روحانیان برانگیخت و سرانجام آنان به همراه نویسندگانی در مجله زن روز از مؤسسه کیهان خارج شدند و دو نشریه کیان و نشریه زنان را تأسیس کردند.این نشریه ارگان روشنفکری دینی و نیز ارگان عبدالکریم سروش خوانده می شد. روشنفکران دینی سعی در سازگار نشان دادن آموزه های دینی و ارزش های مدرنی چون دموکراسی و حقوق بشر داشتند.
عبدالکریم سروش نویسندهٔ ثابت مجلهٔ کیان بود، ماشاءالله شمس الواعظین سردبیر آن بود. روشنفکرانی چون محمد مجتهد شبستری، سعید حجاریان، محسن کدیور، بهاءالدین خرمشاهی، اکبر گنجی، سیدحسن حسینی، محمدجواد کاشی، مراد فرهادپور، مرتضی مردیها، علیرضا علوی تبار، حسینعلی آزادی، هومن پناهنده و آرش نراقی در این مجله فعالیت می کردند.
بسیاری از صاحب نظران سیاسی پیروزی اصلاح طلبان در دوم خرداد را پیروزی روشنفکران دینی به حساب می آورند. زیرا محمد خاتمی دیدگاه های بسیار مشابهی با این افراد داشت. پس از دوم خرداد، سردبیر مجله کیان، ماشاالله شمس الواعظین، برای تأسیس روزنامه جامعه از کیان خارج شد، و سردبیری نشریه به ابراهیم سلطانی سپرده شد.
دانشنامه آزاد فارسی
پیشنهاد کاربران
چه کسانی هستند
کیا وین:چه کسانی آمدند
Ke ean
تاج کیانی::تاج پادشاهی
لقب پادشاهی ایران سلسله کیانیان
ایل کیا نرسی بختیاری
نرسی یکی از پادشاهان ساسانی بود
ایل کیارسی*کی آرشی *بختیاروند
لقب مردان لر
کا محمد
کی طهماس
کی لهراس
کیان::کی . کا
کا:کان، خان
ک= گاو
یان/خان/جان/شان/کان/ . . . . . =دانا
کیان=گاو دانا / آئین گذشتگان
پادشاه
بزرگ
من این اسم رو خیلی دوست دارم و برای پسرم انتخاب کردم
و معنی پادشاه یا پادشاه افسانه ها کیان آسمان یا آرامش بخش بودن
لطفا لایک کنید مرسی انشاالله به شما هم کیان ها بی افتند چه دوست وچه شوهر وچه آشناو چه فامیل😆😆😀😀
اسم پسر من کیان هست و یکی دیگه هم دارم اسمش کسرا هساش
اسم ایرانی است. اسم یکی ازیاران امام حسین علیه السلام هم کیان بود
معنی کیان: جمع کی [ ک َ / ک ِ ] باشد، یعنی پادشاهان جبار بزرگ. کیان : به معنی پادشاهان و سلاطین است . کیان جمع کی به معنی پادشاه است مانند کیخسرو کیقباد . کیان نام مشترک دختر وپسر است . در ثبت احوال کشور کیان برای نامگذاری پسرموردتایید است .
پادشاهان با عظمت و مقدس رو کیان نامیدند.
کیان سرزمین من ایران. .
پسر کوچولوی من هم اسمش محمد کیان. . .
و به معنی پادشاه، بزرگ، ارزشمند
به نظرم اسم زیبا، سنگین و غرور انگیزیه
فردا میخوام شناسنامه بگیرم برای کیان عزیزم که با ارزش ترین دارایی منه و دوست دارم ادم بزرگی بشه و به جایگاه بالایی تو زندگیش برسه
کیان جم کِی به چم شاه است که گمان می رود با کینگ انگلیسی و کُنت فرانسوی همریشه باشد.
اسم گل پسرم کیانه
این نام نامی پسرانه است و اسم دختر میشه کیانا
منم این اسمو خیلی دوست دارم واسه پسر. ولی تو شهر ما یه خانم 60ساله اسمش کیان هست
البته جدیدا خیلی ها اسم پسر کوچکشون رو کیان گذاشتن.
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کیان" می نویسد : ( ( کَیان جمع " کی " است . کی در پهلوی و پارسی از کوی kawy در اوستایی بر آمده است. . " کَوِیان " میران و سرکردگان تیره ها و دودمان ها در ایران خاوری بوده اند و یکی از سه گروهی اند که زرتشت آنان را نفرین کرده است : کویان ؛ کَرْپانان ؛ پریکان . ) )
( ( بپرسیدشان از کَیان جهان،
وزان نامداران فرّخ مِهان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214. )
بعضی گفته اند : در فارسی قدیم کی به معنی آقا و بزرگ بوده و ان نیز بر دارنده خصلت دلالت دارد چنانکه یزدان یعنی دارنده خصلت یزدی وخدائی.
اسم یکی یدونه من که به زودی بدنیا میاد میشه کیان. . .
اسم گل پسرم که تازه بدنیا اومده کیان هست نامدار باشه