کلمه جو
صفحه اصلی

شهاب


مترادف شهاب : شخانه، اخگر، شرر، شعله، ستاره

برابر پارسی : ستاره، اختردونده، کمانه ستاره

فارسی به انگلیسی

fireball, meteor, shooting-star

shooting-star, meteor


فارسی به عربی

نیزک

فرهنگ اسم ها

اسم: شهاب (پسر، دختر) (فارسی، عربی) (کهکشانی) (تلفظ: ša (e) hāb) (فارسی: شهاب) (انگلیسی: shahab)
معنی: پاره ای از آتش، افروزه، ستاره دنباله دار، سنگ های آسمانی که در اثر برخورد با زمین میسوزند، ( در نجوم ) پدیده ای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی با جو زمین و سوختن سریع آن به طور ناگهانی در آسمان دیده می شود، ( اَعلام ) شهاب ترشیزی: [قرن و هجری] شاعر، مورخ و خوشنویس ایرانی، از آثار اوست: مراد نامه در تاریخ وقایع زمان علی مرادخان زند، تذکرة الوزار و منظومه های بهرام نامه، درة التاج و یوسف و زلیخا، جاه و جلال، عظمت، بزرگی

(تلفظ: ša(e)hāb) (عربی) (در نجوم) پدیده‌ای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی با جو زمین و سوختن سریع آن به طور ناگهانی در آسمان دیده می‌شود.


مترادف و متضاد

meteor (اسم)
شهاب ثاقب، شهاب، تیر شهاب سنگ آسمانی، پدیده هوایی

falling star (اسم)
ثاقب، شهاب، تیر شهاب

شخانه


اخگر، شرر، شعله


ستاره


۱. شخانه
۲. اخگر، شرر، شعله،
۳. ستاره


فرهنگ فارسی

ستاره، ستاره روشن، تیرشهاب، شعلهای مانندتیر
( اسم ) ۱ - شعله آتش . ۲ - ستاره ستاره روشن . ۳ - شهاب ثاقب جمع : شهب . یا شهاب ثاقب . تیر شهاب . شعله ای مانند تیر که شب در آسمان دیده می شود . و آن به صورت گلوله ای مشتعل به سرعت از سویی بسویی میرود . توضیح تیرهای شهاب مربوط به ذرات و قطعات جامدی است که مبدائ آنها کیهانی است و با سرعت چند ده کیلومتر در ثانیه بزمین و جو آن برخورد می کنند . تولید روشنایی به علت اصطکاک جامد مزبور موجود در جو - یعنی به وسیله تصادف مولکولها - می باشد .
شیر تنک آب آمیخته شیر آب

ردِّ نوری در آسمان که براثر ورود ذرات غبار یا تکه‌سنگی به جوّ زمین، لحظه‌ای می‌درخشد


فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) = شاه آب : آب سرخی که در مرتبة اول از گل کاجیره گیرنده .
(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شعلة آتش . ۲ - ستارة روشن .

(شَ) (اِ.) = شاه آب : آب سرخی که در مرتبة اول از گل کاجیره گیرنده .


(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شعلة آتش . 2 - ستارة روشن .


لغت نامه دهخدا

شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمد بوصیری شود.


شهاب. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) مخفف شاه آب است و آن آب سرخی باشد که مرتبه اول از گل کاجیره گیرند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). شاه آب. ( غیاث اللغات ). رنگ سرخ را گویند که در مرتبه اول از گل کاژیره کشند و در اصل شاه آب بود به کثرت استعمال شهاب شده. ( فرهنگ جهانگیری ). || در لطایف و مدار نوشته بمعنی بچه سگ است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

شهاب. [ ش َ ] ( ع اِ ) شیر تنک که دو ثلث آن آب باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شیر تنک آب آمیخته. شیری باشد از گوسفند یا گاو که باآب آمیخته باشند. ( برهان ). شیرآب. ( مهذب الاسماء ).

شهاب. [ ش ِ ] ( ع اِ ) درخش آتش. پاره ای از آتش. ( منتهی الارب ). درخش. ( لغتنامه مقامات حریری ). شعله کشیدن آتش. ( برهان ). شعله آتش که زبانه کشد و یا هر درخشندگی که از آتش باشد. ج ، شُهُب ، شُهْبان ، شِهْبان ، اَشْهُب. ( از اقرب الموارد ). قدما معتقد بودند که چون شیطان از زمین قصد آسمان کند فرشتگان به تیر آتشین وی را بزنند و از صعودممانعت کنند و بدین اعتقاد در کتب نظم و نثر مضامین بسیار آمده است و گاه به نیزه آتشین نیز که افکنده شود تشبیه شده است. || افروزه. ستاره دنباله دار. ستاره دیوانداز. هر رونده ای که از آتش تولید میشود. آنچه مثل ستاره ای به نظر رسد که غروب میکند. آنچه در هوا به شب برود چون آتشی. روشنائی چون شعله کشنده روان و گذرنده که گاهگاه در جو دیده شود و آن جسمی باشد که بسرعت حرکت و در تماس با هوای مجاور گرم و سرخ گردد. ( یادداشت مؤلف ). شعله آتش بلندشده و ستاره مانند چیزی که به شکل نار آتشبازی بر فلک دوان میشود و آن رجم شیاطین است و نزد حکما آن دخان ارضی است که به کره نار رسیده و مشتعل شود. ( غیاث اللغات ). ذرات پراکنده در فضا چون به مجاورت زمین رسند و با کمربند کیهانی گرد زمین برخورد کنند آتش گیرند و چون خطی نورانی در فضا کشیده شوند :
هوا برنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری.
و برگزید او را از خلاصه خلافتی که نورانی است شهابش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).
همت اوست چو چرخ و درم او چو شهاب.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
نه چرخ را بود از جستن شهاب زیان
نه شاخ را رسد از رفتن شکوفه خلل.
قطران.
گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود

شهاب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه آب است و آن آب سرخی باشد که مرتبه ٔ اول از گل کاجیره گیرند. (برهان ) (انجمن آرا). شاه آب . (غیاث اللغات ). رنگ سرخ را گویند که در مرتبه ٔ اول از گل کاژیره کشند و در اصل شاه آب بود به کثرت استعمال شهاب شده . (فرهنگ جهانگیری ). || در لطایف و مدار نوشته بمعنی بچه سگ است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


شهاب . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که از 198 آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 10965 تن است و قرای مهم آن عبارتند از بجد با 1080 تن سکنه و امیرآباد که 534 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شهاب . [ ش َ ] (ع اِ) شیر تنک که دو ثلث آن آب باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر تنک آب آمیخته . شیری باشد از گوسفند یا گاو که باآب آمیخته باشند. (برهان ). شیرآب . (مهذب الاسماء).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) (1217 - 1275 هَ .ق .) شهاب آلوسی (منسوب به آلوس جزیره ای میان نهر فرات )، مشهور به آلوسی زاده ٔ بغدادی . از مفتیان مذهب حنفی در عراق بشمار می رفت . آرامگاه وی در نزدیکی مقبره ٔ شیخ کرخی از ناحیه ٔ مسجد شونیزیه در بغداد است . اوراست : روح المعانی در تفسیر قرآن . الاجوبة العراقیة. الطراز المذهب فی شرح القصیدة الممدوح بها الباز الاشهب . شرح درةالغواص فی اوهام الخواص و بسیاری تألیفات سودمند دیگر. رجوع به دایرة المعارف بستانی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) (چم ...) از قرای بلوکات مضافات بندر بوشهر است . (مرآت البلدان ج 4 ص 261).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن نظام . او راست : شرحی بر معمیات حسین بن محمد شیرازی . (از کشف الظنون ).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن خراش ابوالصلت . تابعی است . رجوع به ابوالصلت شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عباد العبدی ابوعمر. تابعی است . (یادداشت مؤلف ).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) احمدبن حجی سعدی مفتی شام . او راست : ذیلی بر کتاب عبرالاعصار و خبرالامصار از سال 518 تا 749 هَ . ق . اتمام بقیه را به شاگردش ابی بکربن احمدبن شهبه محول کرد. (از کشف الظنون ).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن عتبة حسنی . وی عمدةالطالب ابن عقبه را مختصر کرده است . (از کشف الظنون ).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) احمدبن منصور الزاهد الحکیم معروف به الحدادی . او راست : زلةالقاری . (از کشف الظنون ).


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمد شهاب شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمد شهاب بن الیاس شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمد شهاب بن محمدبن عبدالسلام شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمد شهاب بن محمدبن علی مصری و النور السافر ص 200 شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن ابی بکربن الرداد الزبیدی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن جمال عبداﷲبن احمد فاکهی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن سعد عثمانی دیباجی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن عزالدین شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمد حَصْکَفی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمد حجازی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمد عجمی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن احمدبن ابراهیم باجوری شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به نجم الدین شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ ) یا آل شهاب . نام چند خاندان معروف در سوریه و لبنان است که در تاریخ معاصر لبنان اهمیت بسیار داشته اند.اصل ایشان از حجاز و قریشی و از آل مخزوم از بنی مالک ملقب به شهاب از سلاله ٔ مالک بن حرث بن هشام اند. جد امرای آل شهاب لبنان امیر حیدر می باشد. چون در سال 1696م . خاندان بنی معن در لبنان منقرض گردید حکومت و امارت به دست آل شهاب افتاد و سران لبنان بشیربن امیر حسن شهابی را بعنوان اولین کس از این خاندان به حکومت لبنان برگزیدند و در 1706 م . درگذشت و آخرین تن از خاندان شهاب در لبنان بشیر سوم بوده است که در 1860 م . به قتل رسید. رجوع به دائرة المعارف بستانی شود.


شهاب . [ ش ِ ] (اِخ )احمدبن یوسف شیرجی شافعی . او راست : طرازالذهب فی احکام المذهب . وفات بسال 162 هَ . ق . (از کشف الظنون ).


شهاب . [ ش ِ ] (ع اِ) درخش آتش . پاره ای از آتش . (منتهی الارب ). درخش . (لغتنامه ٔ مقامات حریری ). شعله کشیدن آتش . (برهان ). شعله ٔ آتش که زبانه کشد و یا هر درخشندگی که از آتش باشد. ج ، شُهُب ، شُهْبان ، شِهْبان ، اَشْهُب . (از اقرب الموارد). قدما معتقد بودند که چون شیطان از زمین قصد آسمان کند فرشتگان به تیر آتشین وی را بزنند و از صعودممانعت کنند و بدین اعتقاد در کتب نظم و نثر مضامین بسیار آمده است و گاه به نیزه ٔ آتشین نیز که افکنده شود تشبیه شده است . || افروزه . ستاره ٔ دنباله دار. ستاره ٔ دیوانداز. هر رونده ای که از آتش تولید میشود. آنچه مثل ستاره ای به نظر رسد که غروب میکند. آنچه در هوا به شب برود چون آتشی . روشنائی چون شعله ٔ کشنده ٔ روان و گذرنده که گاهگاه در جو دیده شود و آن جسمی باشد که بسرعت حرکت و در تماس با هوای مجاور گرم و سرخ گردد. (یادداشت مؤلف ). شعله ٔ آتش بلندشده و ستاره مانند چیزی که به شکل نار آتشبازی بر فلک دوان میشود و آن رجم شیاطین است و نزد حکما آن دخان ارضی است که به کره ٔ نار رسیده و مشتعل شود. (غیاث اللغات ). ذرات پراکنده در فضا چون به مجاورت زمین رسند و با کمربند کیهانی گرد زمین برخورد کنند آتش گیرند و چون خطی نورانی در فضا کشیده شوند :
هوا برنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.

منوچهری .


و برگزید او را از خلاصه ٔ خلافتی که نورانی است شهابش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
همت اوست چو چرخ و درم او چو شهاب .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
نه چرخ را بود از جستن شهاب زیان
نه شاخ را رسد از رفتن شکوفه خلل .

قطران .


گر ترا درخور بود زان پس چرا ایدون بود
کز شرار او شهاب اندر فلک پیدا شود.

ناصرخسرو.


شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب .

ناصرخسرو.


یک جهان دیو را شهابی بس .

سنایی .


ز تیر و نیزه ٔ او دشمنان هراسانند
چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشبیل .

عبدالواسع جبلی .


گویی از آتش شهاب فلک
شعله در دیو کافر افشاندست .

خاقانی .


کند زاهرمن دودرنگ خاکستر
چو سازد آتش و قاروره ز آسمان و شهاب .

خاقانی .


ز آتش تیغ او به اهرمنان
تف قاروره ٔ شهاب رساد.

خاقانی .


شهاب از اوج شرف او می تافت وسحاب در حضیض او جامه ٔ مهلهل می بافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 27). در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460).
شد عصا مار و کفم شد آفتاب
آفتاب از عکس نورم شد شهاب .

مولوی .


ز جور چرخ چو حافظ بجان رسید دلت
بسوی دیو محن ناوک شهاب انداز.

حافظ.


شیطان چه پای دارد با حمله ٔ شهاب .

رشید.


خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون
روان چو نور خرد در روان آهرمن .

؟ (از لغت نامه ٔ اوبهی ).


- تیر شهاب ؛ شعله ای مانند تیر که شب در آسمان دیده میشود و آن بصورت گلوله ای مشتعل بسرعت از سویی بسویی میرود. توضیح آنکه تیرهای شهاب مربوط به ذرات و قطعات جامدی است که مبداء آنها کیهانی است و با سرعت چند ده کیلومتر در ثانیه به جو زمین برخورد میکند. تولید روشنایی بعلت اصطکاک اجسام جامد مزبور موجود در جو یعنی بوسیله ٔ تصادف مولکولها می باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
- شهاب ثاقب ؛ شعله ٔ افروخته . (منتهی الارب ) :
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود بنالم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد سها را.

حافظ.


|| درخش هر چیز سپید بالابرآمده . (منتهی الارب ). || ستاره . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). ج ، شُهُب . کوکب و ستاره . (برهان ). ستاره ٔ روشن . (غیاث اللغات ). || (ص ) مرد رسا در کارها و منه : فلان شهاب الحرب ؛ ای ماض فیها. ج ، شُهُب ، شُهْبان ، شِهْبان ، اَشْهُب . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. شعله، شعلۀ آتش.
۲. (نجوم ) خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود.
* شهاب ثاقب: (نجوم ) = شهاب ša(e )hāb
آب سرخ رنگی که از گل کاجیره گرفته می شود، شاه آب.

آب سرخ‌رنگی که از گل کاجیره گرفته می‌شود؛ شاه‌آب.


۱. شعله؛ شعلۀ آتش.
۲. (نجوم) خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می‌شود.
⟨ شهاب ثاقب: (نجوم) = شهاب ša(e)hā


دانشنامه عمومی

در ستاره شناسی به یک سیارک یا شهاب واره که وارد جو زمین می شود شهاب یا شخانه می گویند. به خط درخشانی که بر اثر ورود شهابوار یا حرکت آن در جو ایجاد می شود شهاب ثاقِب گفته می شود.نام اولین کسی که این سنگ عظیم الجسته را نام نهاد دانشمند مشهور شهاب نعامی می باشد
آسیموف، ایزاک، دانشنامه جهان، شماره ۴، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم، ۱۳۷۴خ، ص۳۲.
قطعه های صخره یا فلز که در فضا شناورند شهاب واره (Meteoroid) نام دارند، زمانیکه این قطعات وارد جو یک سیاره بشوند شهاب (Meteor) نامیده می شوند و زمانی که به سطح سیاره برخورد کنند شهاب سنگ (Meteorite) نام می گیرند. گوی آتشینی که به هنگام گذر یک شهاب از جو پدید می آید اصطلاحاً آذرگوی نامیده می شود.
شهاب (موشک). شهاب یک دسته از موشک هایی با برد کوتاه تا بلند است که از سال ۱۹۸۸ به خدمت گرفته می شود.شش نوع مختلف از این دسته وجود دارد :
شهاب ۱
شهاب ۲
شهاب ۳
شهاب ۴
شهاب ۵
شهاب ۶ (طغیان)

دانشنامه آزاد فارسی

شهاب (meteor)
برقی از نور در آسمان. در تداول عام به تیرِ شهاب، و شهاب ثاقب نیز معروف است و علت آن ورود شهاب واره یا ذره ای غبار به جّو، با سرعتی بیش از ۷۰ کیلومتر در ثانیه، و سوختن آن براثر اصطکاک در ارتفاع تقریبی ۱۰۰ کیلومتر است. در شبی که آسمان صاف است، ممکن است در هر ساعت چندین شهاب پراکنده دیده شود. زمین چندین نوبت در سال با هجوم غبارهای بیرون ریخته از دنباله دارها روبه رو می شود که بارش شهابی را پدید می آورند. به نظر می رسد چنین شهاب هایی از نقطه ای معیّن در آسمان سرچشمه می گیرند و نام بارش شهابی از آن جا گرفته می شود. بارش شهابی برساووشی در مرداد ماه و در صورت فلکی برساووش نمایان می شود. اسدیها از صورت فلکی اسد بیرون می ریزند و غبارهای برجامانده از دنباله دار تمپل ـ تاتل اند که با دوره ای ۳۳ساله بر گرد خورشید مدارپیمایی می کند. هنگامی که این دنباله دار در نزدیک ترین فاصلۀ خورشید قرار گیرد، بارش اسدی به حداکثر می رسد. شهاب درخشان را آذرگوی می گویند. بیشتر شهاب واره ها ریزتر از دانه های شن اند. زمین در هر سال حدود ۱۶هزار تُن مواد شهابی دریافت می کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{meteor} [نجوم] ردِّ نوری در آسمان که براثر ورود ذرات غبار یا تکه سنگی به جوّ زمین، لحظه ای می درخشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شهاب پدیده ای که در جو زمین اتفاق می افتداز آن به مناسبت در باب صلات و نکاح سخن گفته‏اند.
پدیده‏ای به شکل خطی درخشان که‏ بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین وسوختن سریع آن، در آسمان دیده می‏شود را شهاب می گویند.

احکام شهاب
← نماز آیات در دیدن شهاب
۱. ↑ کشف الغطاء ج۳، ص۲۷۴. ۲. ↑ جواهر الکلام ج۱۱، ص۴۰۷.
...

[ویکی الکتاب] معنی شِهَابٌ: شعله ای که از آتش بیرون می آید - شهاب (در اصل به معنای شعله ایست که از آتش بیرون میآید . به اجرام روشنی هم که در جو دیده میشوند از این جهت شهاب گفتهاند که گویا شعله ایست که ناگهان از یک نقطه آسمان بیرون آمده و پس از لحظهای خاموش میگردد)
معنی کَوْکَب: ستاره - سیّاره - شهاب - جرم آسمانی
ریشه کلمه:
شهب (۵ بار)

«شِهاب» به معنای شعله ای است که از آتش زبانه می کشد و نوری است که همچون یک عمود از آتش می درخشد و هر نوری که امتدادی همچون عمود دارد شهاب نامیده می شود; و در اصل به همان سنگ های سرگردان آسمانی گفته می شود که به هنگام برخورد به هوای فشرده اطراف زمین بر اثر سرعت سرسام آورش مشتعل می گردد، و یک خط عمودی از آتش را در هوا ترسیم می کند.
«شهاب» طبق تحقیقات دانشمندان امروز، قطعه سنگ های کوچکی هستند که در فضای بیرون از کره زمین در حرکتند، هنگامی که به زمین نزدیک شوند تحت تأثیر جاذبه آن قرار گرفته، و به سرعت به طرف زمین سقوط می کنند، هنگامی که وارد جوّ، یعنی قشر هوای فشرده محیط به زمین شوند، به خاطر بر خورد شدید با آن ، داغ و آتشین، و به صورت شعله سوزانی در می آیند، و سرانجام خاکستر آنها بر زمین می نشیند.
تکّه آتش. (مجمع) ابن اثیر و راغب و دیگران شعله آتش گفته‏اند ولی قول مجمع اقوی است . یعنی به زودی از آن آتش به شما خبری و یا تکه‏ای از آن می‏آورم نظیر این آیه است آیه . راغب گوید: جذوه اخگری است که پس از تمام شدن شعله باقی ماند. ایضاً شهاب‏های مخصوص آسمان است که از سوختن سنگهای آسمانی در آسمان به صورت تیر شهاب دیده می‏شوند چنانکه اهل لغت گقته‏اند. قرآن درباره راندن شیاطین از آسمان کلمه شهاب آورده مثل ، ، ، . از این آیات روشن می‏شود ثانیاً آن یک امر حادث است و قبلاً وجود نداشته است ثانیاً شیاطین به وسیله شهاب از شنیدن چه صداهائی از آسمان ممنوع شده‏اند؟ مشروح مطلب را در «جن» مطالعه کنید. آیا مراد از شهاب در آیات قرآن همین سنگهای آسمانی است که با برخورد به گازهای جوّ سوخته و متلاشی می‏شوند؟ عدّه‏ای کثیر از مفسران همین‏ها را دانسته‏اند ولی هیچ دلیلی جزآن که خواهیم گفت. در دست نداریم که مراد اینها باشند. شاید آنها شعله هائی مخصوص است که نمی‏بینیم چنانکه شیاطین را مشاهده نمی‏کنیم در المیزان ذیل آیه 10 صافات احتمال داده که این بیانات امثال است که حقائق خارج از حسّ به محسوسات تشبیه شده است و خداوند فرماید . و در آن کلام خدا بسیار است، از آنجمله است عرش، کرسی، لوح و کتاب. علی هذا مراد از آسمانی که ملائکه در آن ساکن اند عالم ملکوتی است و مقصود از اقتراب شیاطین ئ استراق سمع و قذف با شهاب نزدیک شدن آنها است به عالم ملائکه تا بر اسرار خلقت و حوادث آینده مطلع باشند و راندن آنها با نور ملکوتی است که تاب تحمل آن را ندارند (به اختصار). در نهج البلاغه خبه 89 در وصف آسمان فرموده: «وَ اَرْقامَ رَصَدَاً مِنَ الشُّهُبِ الثَّواقِبِ عَلی نِقابِها...وَرَمَی مُسْتَرِقِی السَّمْعِ بِثَواقِبِ شُهُبِها» نقاب جمع نقب به معنی شکاف است ملاحظه ما قبل و ما بعد جمله اول نشان می‏دهد که شهب از اول خلقت بوده‏اند و جمله دوم راجع به زمانهای بعد است جمله «اقام - رمی» به نظر می‏آورد که در اول رصد بوده و سپس رجوم شده‏اند احتمال المیزان گرچه در نوبت خود قوی است ولی کلمه «شِهاب مُبینٌ» شِهابٌ ثاقِبٌ» و نیز آیه . است تأیید می‏کند و آن وقت باید دید راندن آنها چه نحوی است آیا شیاطین از نور و آتش گریزانند؟ واللّه العالم.

پیشنهاد کاربران

ستاره درخشان_پدیده هوایی_شهاب سنگ با شهاب از نظرات علمی اندکی فرق دارند.
شهاب سنگ : یک شهاب سنگ قطعهٔ جامدی از بقایای جامانده از جرم هایی مانند یک دنباله دار، سیارک یا شهاب واره است که در اصل در فضای بیرونی شکل گرفته و توانسته پس از گذر از جو و تحمل تأثیر آن، بر روی سطح زمین یا یک سیارهٔ دیگر انتقال یابد.

شهاب اسم خیلی خیلی زیبایی شهاب=درخشان


اسمی زیبا هم برای مرد هم برای بچه. معنی زیبا که با شنیدن معنی آن به انسان اعتماد به نفس میدهد. اسمی که بعد از چند دهه هنوز رایج است.

ستاره روشن

ستاره درخشنده و روشن

نامی ( اسم ) زیبا و اصیل ایرانیست که به معنای:
شهاب = شاه آب - پادشاه آب ها

درخشان


ستاره ی درخشان💫آرامش بخش💙

این نام میتواند هم تازی و هم پارسی باشد در تازی به معنی سنگ و در پارسی به معنی شاه آب

درخشان، روشن

شعله آتش


اسمی ب بزرگی آسمان بی کران

از اسامی خاص دارای چند معنی لغوی متفاوت در عین یکسان بودن تلفظ: شهاب سنگ ( روشنایی و قدرت ) - پادشاه آبها ( قدرتمند و حیات بش ) - سنگ ( محکم و استوار )

واقعا اسم شهاب درخشان است = شعله آتش

شاه پسر

این در پارسی سره به معنای تندر آتشین است . این کلمه ریشه پارسی دارد.

زمانی که اهریمن بخواهد از زمین به سمت ملکوت بیاید فرشتگان او را با تیر هایی از جنس شهاب میزنند - حافظ اسمان ها

درخشش اسمانی

شهاب ( شه آب ) شاه و هر کلمه ایی شاه داشته باشد. تورکی است. مثل شه داب. شه راب. شه بانو. شه زاده. شه رام. شه ران. پادشاه آب در تورکییعنی آبادانیق. آبادی. مثل بین آب. مین آب. سی آب. . . . . . .

شهاب به معنای درخشنده و قدرتمند
شهاب مظفری یکی از بهترینایی که میشناسم 💛❤️💛❤️


کلمات دیگر: