مترادف خسرو : پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه
خسرو
مترادف خسرو : پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه
فارسی به انگلیسی
name of a king, king
sovereign, throne
فرهنگ اسم ها
معنی: پادشاه، نیک نام، نام چند تن از پادشاهان ایران، ( معرب پهلوی )، ( اَعلام ) شاه سلسله ی اشکانی: [، میلادی] که در زمان او ترایانوس ( تراژان ) امپراتور روم به ایران تاخت و تیسفون را گرفت، ولی با مرگ او جانشینش هادریانوس با ایران صلح کرد و غنایم جنگی را به ایران پس داد، ) خسرو انوشیروان: شاه ساسانی ملقب به انوشیروان عادل، ) خسرو پرویز: شاه سلسله ی ساسانی [، میلادی] پسر و جانشین هرمز چهارم، ) خسرو شاه: شاه سلسله ی غزنوی [، قمری] که بر اثر حمله ی غیاث الدین محمّد سام از پایتخت خود غزنین به لاهور گریخت و معزالدین محمّد سام به جایش بر تخت سلطنت نشست، ( در اعلام ) نام چند تن از شاهنشاهان ساسانی، نیکنام و دارای آوازه نیکی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی و خسروپرویز پادشاه ساسانی
(تلفظ: xosro(w)) (معرب پهلوی) پادشاه ؛ (در اعلام) نام چند تن از شاهنشاهان ساسانی .
مترادف و متضاد
پادشاه، شاه، شهریار، ملک، شاهنشاه
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پادشاه بزرگ سلطان عظیم الشان . ۲ - پادشاه . ۳ - جمع خسروان . یا خسرو انجم . خورشید .
بن نرسی بن بلاش بن بهرام . وی یکی از پادشاهان اشکانی بود که بعد از پسر عم زاده پدر پادشاه شد و ۶ سال پادشاهای کرد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر.
دقیقی .
ای خسرو مبارک یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
دقیقی .
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم .
فردوسی .
فریبرز نزدیک خسرو رسید
زمین را ببوسید کو را بدید.
فردوسی .
بدو داد آن نامه ٔ پهلوان
فروخواند آن خسرو خسروان .
فردوسی .
بسی سال خسرو از این بیشتر
چگونه پدید آوریدی هنر.
فردوسی .
ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان .
عنصری .
براند خسرومشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل سهلان .
عنصری .
از دل و پشت مبارز برگشاید صد ترک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
عنصری .
این مملکت خسرو تأیید سمائیست
باطل نشود هرگز تأیید سمائی .
منوچهری .
گوای گزیده ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
منوچهری .
خسرو ایران میر عرب و شاه عجم .
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
نه فلان خسروکرد و نه امیر و نه زعیم .
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).
از آنکه تا بنماید بخسروان هنرش
بکرد با او چندانکه درخورش کردار.
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
خسرو از بهر عدل باید و داد
ورنه هر کس ز پشت آدم زاد.
سنائی .
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی ساری و ساریان .
دیباجی .
میرابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا.
قصارامی (از لغت فرس ص 14).
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد.
بهرامی .
آن خسرو عادل همت بر آن مقصور گردانید که آن را ببیند. (کلیله و دمنه ).
رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست
که ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 236).
خرسند شو بملکت خرسندی از وجود
خاسرشناس خسرو و طاغی شمرطغان .
خاقانی .
خسرو خرسندی من در ربود
تاج کیانی ز سر کیقباد.
خاقانی .
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (ملامحمد افندی فرزند فرامرز). رجوع به خسروی ، ملامحمد افندی شود.
بیا ساقی بده جامی بمن زان درد و صافیها
که دیگر نگذرد در خاطرم دنیا و مافیها.
(مجالس النفایس ص 138).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) [ خواجه ... ] قاضی ملک سمرقند بوده و مدرس مدرسه ٔ میرزا الغ بیک و با وجود فضل و کمال در غایت زهد و تقوی بوده و بسی طبع زیبا داشته و در فن تاریخ و انشاء بی نظیر و بی همتا بوده و این معما به اسم «ملک » از اوست : معما:
در میان هر چیزکان از اوج مه تا ماهی است
مظهر اسمیت گشته گر ترا آگاهی است .
او تاریخ وفات باباخدای داد که از جمله ٔ مجذوبان سمرقند بود «مجذوب سالک » گفته و کتاب وقفیه ٔ میرعلیشیر را تصحیح نمود و «من وقف علیشیر» تاریخ آن گفته و بالجمله دقت طبع او ظاهر است و حاجت به بیان ندارد. (مجالس النفایس ص 286).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن اردوان نام یکی از پادشاهان اشکانی است که نام دیگر او خسروبن اشغ است . رجوع به خسروبن اشغ شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن اشغ. نام یکی از پادشاهان اشکانی است که دوازده سال بعد از اردوان بن اشغ سلطنت کرد. «تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577 از تاریخ گزیده حمداﷲ مستوفی ». رجوع به خسرو پادشاه اشکانی شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن بلاش بن نرسی . نام یکی از پادشاهان اشکانی است که چهل سال سلطنت کرد. (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2581 از تاریخ ناسخ التواریخ ).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن حمزه مؤدب . وی از مردم آرم [ عارِ ] طبرستان بود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن فیروزان . وی یکی از پادشاهان اشکانی است بنابر قول حمزه اصفهانی . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2554).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن فیروزه . نام یکی از امرای طبرستان است . او و اسپهبد هروسندان با سید حسن بن قاسم بیعت کردند و علم مخالفت با ناصرالحق برافراشتند سید حسن بن قاسم بجانب آمل بازگشت و بعظمت هر چه تمامتر در عیدگاه آن بلده نزول اجلال کرد و چون ناصرکبیر بر ما فی الضمیر او اطلاع یافت بجانب پایدشت فرار کرد ولی سید حسن او را گرفت و در قلعه ٔ لاریجان محبوسش کرد و بعد بر اثر الحاح لیلی بن نعمان که حاکم ساری از جانب ناصرالحق بود، از زندان آزاد شد. (از حبیب السیر جزء 4 از ج 2 ص 412).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن ملاذان . وی یکی از پادشاهان اشکانی است بنابر قول حمزه اصفهانی . (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2555).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن نرسی بن بلاش بن بهرام . وی یکی از پادشاهان اشکانی بود که بعد از پسر عم زاده پدر پادشاه شد و 6 سال پادشاهی کرد. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2577).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) ابن اشغان همان خسروبن اشغ و خسروبن اردوان پادشاه اشکانی است . رجوع به خسروبن اردوان و خسروبن اشغ شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) از شاعران ترک بود و بسال 1005 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی به ترکی است . (از کشف الظنون ).
بیامد بنزدیک خسرو رسید
بدان فر و اورنگ او را بدید.
فردوسی .
فرومایه ای بود خسرو بنام
نه تخت و نه گنج ونه تاج و نه کام .
فردوسی .
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام پدر ناصرخسرو شاعر معروف قرن چهارم هَ . ق . است . رجوع به ناصرخسرو شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام سردار ایرانی است که توانست در زمان بلاش سوم پادشاه پارتی ، سِوِریاتوس حاکم کاپادوکیه را که از گالیها بود و ارمنستان را گرفته پیش می راند پس از گذشتن از فرات شکست فاحش دهد. و سوریانوس چون شکست یافت پناه به شهر ال گیا برد و اما در محاصره افتاد و سرنوشتی نامعلوم یافت . (از تاریخ باستان ج 3 ص 2497).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام سردار ایرانی بوده است که در قندهار به زمان شاه سلطان حسین صفوی کشته شده و بعد از او میرویس حاکم قندهار گردید.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان اشکانی و اشک بیست و چهارم است که از 108 یا 110 م . تا 128 یا 130 م . بر ایران حکم راند. او چون بسلطنت رسید مصادف با جاه طلبی های تراژان امپراطور روم گردید و این امپراطور ببهانه ٔ ارمنستان بظاهر ولی فتوحات اسکندر در باطن از روم روی به جانب مشرق گذاشت و ارمنستان و بین النهرین را گرفت و حتی تیسفون را تسخیر کرد و یکی از دختران خسرو نیز به اسیری بدست او افتاد. ولی سرانجام این فتوحات برای تراژان شوم بود چه او که قصد تاختن تا رود سند داشت هنوز در غرب ایران بود که شهرهای مفتوح گشوده شده اش یکی پس از دیگری سر بشورش گذاردند و چون تراژان خواست کاری کند به مشکلات بیشمار برخورد کرد و مأیوسانه بازگشت . در این بین خسرو نیز تیسفون و بین النهرین و بطور کلی همه شهرهای پارتی و مفتوح شده بوسیله تراژان را پس گرفت و تراژان هم کاری نکرده جان سپرد و هادریان امپراطور جدید روم از در صلح با خسرو درآمد و حدود روم باز همان شد که قبل از فتوحات تراژان بود. خسرو پس از آنکه فاتحانه به تیسفون درآمد و هادریان با او صلح کرد دختر اسیرشده را بازگرفت و قرار شد که تخت زرین که با اسارت این دختر بدست رومیها افتاده بود باز پس داده شود ولی ظاهراً این تخت باز پس داده نشد پس از خسرو بلاش دوم پادشاه پارتها شد.
صفات خسرو: پیرنیا درباره ٔاو چنین مینویسد: از خسرو بجز آنچه که بمناسبت قشون کشی تراژان به ایران نوشته اند، چیزی نمیدانیم کارهای او در داخله ٔ ایران برای ما مجهول است و حتی نمیدانیم دارای چه صفاتی بوده بنابراین در اینجا فقط می توانیم از صفاتی که او هنگام جنگ با رومیها ظاهر ساخته صحبت بداریم از این نظر او دارای عزمی راسخ و باثبات است وقتی که تراژان به مشرق آمد ابهت روم باندازه ای بود که او به اصطلاح نظامیها «یک گردش نظامی » می کرد و در هیچ جا جدالی روی نمیداد همه تسلیم می شدند یا طالب دوستی روم بودند و از ترس طوق بندگی را بیدرنگ بگردنشان می آویختند در چنین موقعی خسرو ایستاد و ابداً حاضر نشد که داخل مذاکراتی با امپراطور روم شود یاکوچکی و فروتنی نسبت به او نشان دهد. این نکته مهم است زیرا موقع او بسیار مشکل بود چه در داخله مدعیانی داشت که فنای او را می خواستند و از خارج دولتی مانند روم که در این وقت به اوج عظمت خود رسیده بود حمله می کرد و قشون خصم را قیصری مانند تراژان که یکی ازقوی ترین قیاصره ٔ روم و سرداری قابل بشمار می آمد فرمان می داد با وجود تمامی این اوضاع خود را نباختن و در مقابل چنین دشمنی ایستادن کاری است بزرگ . سیاستی که او اتخاذ کرد برای این زمان دولت پارت فوق العاده مناسب بود. دولت پارت در انحطاط امرار وقت می کرد و برضعفش همواره می افزود در این احوال خسرو چاره نداشت جز اینکه در مقابل دشمن نیرومند مهاجم جنگ دفاعی پیش گیرد و دشمن را بداخله ٔ مملکت کشانیده از نیرویش بکاهد تا در موقع به او بتازد. در این قسمت هم روبرو شدن با تراژان در دشت نبرد یا نشستن در قلعه ای جز تباهی او و مملکتش نتیجه ای نداشت زیرا نه از پیش مطمئن بود و نه از پس . از پیش رومیها او را تهدید می کردند واز پس مدعیان سلطنت . بنابراین نقشه ای که او اختیار کرد بهترین نقشه بود و چنانکه گذشت از پرتو این نقشه بالاخره او فائق آمد و سرداری را مانند تراژان مغلوب ساخت رومی ها تمامی ایالات را تخلیه کرده بپارتیها پس دادند و پس از آن صلحی بین دولتین برقرار شد که تقریباً پنجاه سال پاینده بود. بنابرآنچه گفته شد درباره ٔ خسرو باید عقیده داشت که یکی از شاهان خوب ایران در دوره ٔ اشکانی بود. او شاهی است عاقل و متین دارای عزم و حزم او برای این موقع ایران بهترین شاه بود که بر تخت نشست و نیز توانست مملکتش را بی کم و کسر به جانشین خود تحویل بدهد. رجوع به ایران باستان ج 3 از ص 2469 - 2489 شود.
یکی مرد بد پیر خسرو بنام
جوانمرد و روشن دل و شادکام .
فردوسی .
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) وی پادشاه ارمنستان بزمان اردوان آخرین پادشاه پارتی است . او بکمک اردوان بر تخت شاهی ارمنستان نشست عمو یا دائی ارتاواسدس یا آرتا باز بود و در جنگهای بین اردوان و اردشیر کمک زیاد به اردوان کرد و حتی لشکر اردشیر را شکست داد ولی اردشیر سرانجام به حیله بر او غالب آمد، چه خسرو پس از آنکه در ابتدا به اردشیر فائق آمد به واگارشاباد رفت و سال بعد با قشونی به اسور راند وسپس بمملکت داجیک (اعراب ) گذشت . او در ظرف این لشکرکشی ها بقدری بر مردم سخت گرفت که موجب شورش مردم شد و همین امر به اردشیر اجازه داد که با حیله ٔ خود در جنگ بر او و پادشاه پارتی فائق آید. رجوع به ص 2532 و 2591 و 2592 تاریخ ایران باستان مشیرالدوله شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) یکی از سلاطین تیموری است بدهلی و پسر جهانگیر. او بسال 1031 هَ . ق . در 36 سالگی از طرف برادرش شاهجهان به قتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ )لقب انوشیروان پادشاه معروف ساسانی است . رجوع به خسرو انوشیروان شود.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو] (اِخ ) ابن الاشکانان . نام یکی از پادشاهان اشکانی وهمان خسروبن اشغ است . حمزه ٔ اصفهانی می گوید این نام را از جدولی که در نسخه ٔ مؤید بوده است اخذ کرده ام . (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 3 ص 2554).
خسرو. [خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران ، واقع در 18 هزارگزی شمال ورامین سر راه شوسه ٔ خراسان . این دهکده در جلگه قرار دارد، معتدل ، آب آن از رودخانه ٔ جاجرود و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند و شغل و اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
بو دهردهشت ابادک کچوب جام صفا سندن
چویردم یوزمی ایینه ٔ عالم نماستدن .
(قاموس الاعلام ترکی ج 3).
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر.
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
مهان عرب خسروان عجم.
زمین را ببوسید کو را بدید.
فروخواند آن خسرو خسروان.
چگونه پدید آوریدی هنر.
همی زنند شب و روز ماه بر کوهان.
بدان حصاری کز برج او خجل سهلان.
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
بکرد با او چندانکه درخورش کردار.
ورنه هر کس ز پشت آدم زاد.
شدستند زی ساری و ساریان.
آنکه شاد است او و دور است ازهمه رنج و کفا.
خسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) [ امیر... ] دهلوی از شاعران پارسی گوی قرن هفتم هَ . ق . است که به هندوستان می زیست . امیرخسرو اصلا ترک نژاد است و پدرش امیر سیف الدین محمد از حمله ٔ مغول فرار کرد و از بلخ به هندوستان آمد و در ولایت پتیالی اقامت جست . این شاعر بسال 651 هَ . ق . در این شهر تولد یافت . امیرخسرو همانطور که پدرش اهل فضل و کمال بود او نیز راه فضل و کمال پیش گرفت و بزبان فارسی عشق عجیب نشان داد و در این زبان از جوانی شعر سرود بطوریکه از جهت کثرت اشعاری که به او نسبت داده اند و از آنچه از او باقی مانده می توان او را شاعر درجه ٔ اول شمرد. اقامتگاه امیرخسرو شهر دهلی بود و نزد سلاطین آن ولایت منزلتی داشت و از پنج پادشاه آن ناحیت نوازشها دید. امیرخسرو بحلقه ٔ ارادت یکی از مرشدان متصوفه هندی یعنی شیخ نظام الدین اولیاء درآمد و بسلوک در طریقت ریاضت و درویشی پرداخت و در الفاظ و معانی اقتفاء از شعرای نامی ایران خاصه سنائی و خاقانی ونظامی و سعدی نمود و مخصوصاً در غزل پیرو سبک سعدی است چنانکه خود او گوید: «جلد سخنم دارد شیرازه شیرازی ». سبک امیرخسرو در اشعار شاعران دیگر پارسی گوی هند دیده میشود و همین سبک با پیشرفت خود اساس سبک هندی را تشکیل می دهد. دیوان اشعار امیرخسرو که مدایح آن غالباً بنام سلاطین دهلی است بر پنج قسمت زیر است :
1 - تحفةالصغر که اشعار جوانی اوست و از قصائد و غزلیات و ترجیعبند مرکب است و در آن سلطان غیاث الدین بلبان (664 - 676 هَ . ق .) و پسرش شیخ نظام اولیاء مدح شده است .
2 - وسطالحیوة که گویا اشعار آن را میان بیست و سی سالگی سروده و قصایدی در مدح شیخ نظام اولیاء و نصرةالدین سلطان محمد پسر بزرگ بلبان (مقتول در 683 هَ . ق .) که حامی شاعر بوده است و نیز درباره ٔ سلطان معزالدین کیقباد (686 - 689 هَ . ق .) مدائحی دارد.
3 - غرةالکمال که آن را میان سن سی وچهل سروده و در مقدمه ٔ آن از محسنات و ترجیعبند شعرفارسی به عربی سخن رانده است و از شعرای بزرگ ایران مانند سنائی و خاقانی و سعدی و نظامی نام برده و نیز شیخ نظام الدین اولیاء و سلطان معزالدین کیقباد و جلال فیروز شاه (689 - 695 هَ . ق .) و جانشین های او رکن الدین و علاءالدین و دیگران را مدح کرده است . این دیوان بزرگتر از اقسام سابق و مرکب از قصائد و ترجیعبند و قطعات است .
4 - بقیه نقیه که اشعاردوره ٔ پیری شاعر را دربردارد و قسمتی از آن در مدح علاءالدین محمدشاه (694 - 715 هَ . ق .) و پسر او و دیگر امراء است .
5 - نهایةالکمال که محتوی آخرین اشعار شاعر است که قصائدی در مدح سلطان غیاث الدین تغلق (720 - 725 هَ . ق .) و قصایدی در مرثیه ٔ سلطان قطب الدین مبارکشاه (متوفی در 720هَ. ق .) دارد. می توان گفت قصائد این شاعر از غزلیاتش متین تر است و در این موضوع چنانکه گفته شد پیروی از سعدی کرده است . گاهی بعضی قصاید را با تغزل دلنشین آغاز می کند. نظیر این ابیات :
صبا را گاه آن آمد که راه بوستان گیرد
زمین را سبز در دیبا و گل در پرنیان گیرد
جهد از چشمه موج آب و لرزان در زمین افتد
زند بر لاله باد تند و آتش در زبان گیرد
زبان از گفتن آتش نسوزد لیکن از سوسن
حدیث لاله گوید ترسم آتش در جهان گیرد
تماشا کن که چون بگرفت لاله کوه را دامن
کسی کو تیغ بی موجب کشد خونش چنان گیرد
ز یاد غنچه مرغان را نوا بسته شود تا گل
بسازد پرده ٔ نوروز و بلبل خود همان گیرد.
امیرخسرو چون خاقانی قصائد دور و دراز دارد و یکی از آنها را در استقبال قصیده ٔ خاقانی با مطلع: «دل من پیر تعلیم است ومن طفل زبان دانش » ساخته که چنین آغاز می کند:
((دلم طفل است و پیر عشق استاد زبان دانش ))
در طی این قصیده معانی مربوط بتقوی و اخلاق آمده و اشارات عرفانی هم شده و از جمله این بیت دیده میشود.
مشو بینا بچشم سر که نارد دید خود را هم
بدل بین تا ببینی هر چه خواهی ماه تابانش .
غزلهای امیرخسرو از حد غزل معمول نگذشته و موضوع آن بیشتر مضامین عاشقانه است و سخن از آرزوی دیدار و هجران یار و امثال آن است . امیرخسرو به حکیم نظامی اعتقاد خاصی داشت و بتقلید او خسمه ای ساخت که اقسام آن بر وجه ذیل است :
1 - مطلعالانوار در مقابل مخزن الاسرار که بیشتر اشعار دینی و اخلاقی دارد و در 697 ختام یافته و به نام علاءالدین محمدشاه اتحاف شده .
2 - شیرین و خسرو مقابل خسرو و شیرین نظامی که در همان سال فوق سروده شد و در خاتمه ٔ این منظومه بندی خطاب به پسرش مسعود گفته این مثنوی نیز بنام علاءالدین محمدشاه است .
3 - مجنون و لیلی مقابل لیلی و مجنون نظامی که نیز در سال مذکور فوق بنام همان حکمران برشته ٔ نظم درآورده از اقسام مؤثر این منظومه ابیاتی است که شاعر بیاد مرگ مادر و برادر خود سروده و مطلع آن این است :
امسال دو نور ز اخترم رفت
هم مادر و هم برادرم رفت .
4 - آئینه ٔ سکندری مقابل اسکندرنامه ٔ نظامی که در 699 هَ . ق . بنظم کشیده و باز بنام علاءالدین است .
5 -هشت بهشت در حکایت بهرام است و مقابل هفت پیکر نظامی است و در 701 هَ . ق . سروده و در خاتمه ٔ این مثنوی شاعر گفته که تمام خمسه در ظرف سه سال سروده شده و قاضی شهاب الدین از فضلای آن سامان تمام آن را مطالعه و تصحیح کرده است . علاوه بر آنچه مذکور افتاد امیرخسرو تصانیف و منظومه های دیگر مانند «قران السعدین » و «نه سپهر» و «مفتاح الفتوح » دارد که در اوصاف سلاطین هنداست و گذشته از مزیت ادبی ارزش تاریخی نیز دارد از تألیفات منثور او خزائن الفتوح است در تاریخ . امیرخسرو در هزل و مطایبه و قصیده ٔ شکوائی نیز دستی داشته است .
امیرخسرو نه تنها در قصه گویی به حکایات گذشته پرداخته بلکه از قصه های معاصر نیز بنظم آورده است . چنانکه منظومه خضرخان و دولرانی را بطرز قصه مؤثری در سرگذشت خضرخان پسر علاءالدین محمد که معاصر و ممدوح شاعر بوده ساخته است . او در موسیقی نیز استاد بود و در پاسخ پرسش راجع بشعر و موسیقی گفته : «پاسخش گفتم که من در هر دو معنی کاملم ». این شاعر در فن انشاء نیز دست داشته و کتابی بنام رسائل الاعجاز در این باب دارد. باری امیرخسرو از بزرگترین شاعران پارسی گوی ایرانی و هند است و در عذوبت کلام دستی کامل داشته است ولی با این همه او در عذوبت الفاظ و رقت معانی بپای نظامی گنجوی نمیرسد. مرگ امیرخسرو بسال 705 هَ . ق . در دهلی اتفاق افتاد. (از تاریخ ادبیات برون ج 3 و تاریخ ادبیات شفق صص 289 - 292).
فرهنگ عمید
* خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید
* خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
پادشاه.
〈 خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید
〈 خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
دانشنامه عمومی
در شاهنامه:
کیخسرو پسر سیاوش
خسرو (شاه)
خسرو (اندیکا)
خسرو (پاکدشت)
خسرو (دزفول)
خسرو همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
این روستا در دهستان قلعه خواجه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۰ نفر (۱۳خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان جمال آباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۹۷ نفر (۲۴۶خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان امامزاده سیدمحمود قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
سزار
قیصر
خسرو انوشیروان
خسروپرویز
خسروشاه
خسروشهر
بدو داد آن نامه ٔ پهلوان فردوسی.فروخواند آن خسرو خسروان.
ز بهر نور ببزم تو خسروان جهان عنصری.همی زنند شب و روز ماه بر کوهان.
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
با سپاس فراوان
خسرو = خشرو = خوب رو خوش صورت زیبا
حالا بعدا به واسطه پادشاهی خسرو پرویز و جانشینانش کلمه معنیش عوض شده و میگفتن خسروان که یعنی جانشینان و ایل و تبار خوسرو
فرمانروا
حاکم
خسرو= مشهور
دکتر کزازی در مورد واژه ی "خسرو " می نویسد : ( ( خسرو در پهلوی در ریخت هسرو husraw بکار می رفته است. این واژه از اوستایی هَئُوسْروه و برآمده است، به معنی نیکنام و آنکه آوازه ی نیکو دارد این واژه در آغاز "نام ویژه" ( = اسم خاص ) بوده است. از زمان ، خسرو انوشیروان، چونان "نام گونه" ( = اسم عام ) کاربرد یافته است . در باختر زمین نیز " سزار " که نخست نام ویژه بوده است، پس از ژولیوس سزار نام گونه شده است، پادشاهان روم را . "در یک پوست بودن" استعاره ای تمثیلی است از مهر و دوستی و یکدلگی بسیار: جانی در دو کالبد بودن. ) )
( ( شو ؛ این نامهٔ خسروان بازگوی ؛
بدین ، جوی نزد مِهان آبروی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 219. )
واژه اوستایی هوسرو hu - sraw ( هو=خوب سرو=آوازه ) که امروزه آنرا خسرو مینامند به معنای خوشنام، سرشناس، پرآوازه است که ساخته شده از هو به معنای خوب و ریشه اوستایی sraw که معنای آن شهرت، آبرو، آوازه است.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
هو سْرَو =
هو به چم خوب است مانند خجسته ( هو جستَک )
srav هم ریشه سرودن است
hu srav کسی است که به نیکی سرودندش : نیک نام
خوشرو و پادشاه نادرست هستند