کلمه جو
صفحه اصلی

بلور


مترادف بلور : آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه شفاف، منشور، کریستال

برابر پارسی : مَها، زمج، مها

فارسی به انگلیسی

crystal, cut glass, flint glass, cut - glass, flint - glass

crystal, cut - glass, flint - glass


crystal


فارسی به عربی

بلور

عربی به فارسی

بلور , شفاف , زلا ل , بلوري کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: بلور (دختر) (عربی، یونانی) (تلفظ: bolur) (فارسی: بلور) (انگلیسی: bolur)
معنی: شیشه شفاف، beryllos )، ) نوعی ماده ی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه ی شفاف خوب است، ( عربی، معرب از یونانی ) نوعی ماده ی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، نام ماده معدنی جامد و شفاف مانند شیشه، آنچه از جنس شیشه شفاف و خوب است، معرب از یونانی

(تلفظ: bolur) (عربی ، معرب از یونانی) نوعی ماده‌ی معدنی جامد و شفاف مانند شیشه ، آنچه از جنس شیشه‌ی شفاف خوب است .


مترادف و متضاد

prism (اسم)
منشور، بلور، شوشه، رنگهای شوشه

crystal (اسم)
کریستال، بلور، ابگینه

flint glass (اسم)
بلور

آبگینه، زجاج، شیشه، شیشه‌شفاف، منشور، کریستال


فرهنگ فارسی

یکی ازاقسام شیشه که ازترکیب سیلیکات دوپتاسیم، وسیلیکات دوپلمب ساخته میشود، بلورین، آنچه که شبیه بلورباشد
( اسم ) قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگین. صاف و شفاف .
جزایر کی به این کور. قباد خوره رود جزیر. هنگام جزیر. خارک جزیر. رم جزیر. بلور .

عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد


فرهنگ معین

(بُ یا بَ ) [ معر. ] ( اِ. ) ۱ - نوعی شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته شود. ۲ - کنایه از: شفاف .

لغت نامه دهخدا

بلور. [ ] (اِخ ) (جزیره ٔ ...) جزایر کی به این کوره ٔ قباد خوره رود، جزیره ٔ هنگام ، جزیره ٔ خارک ، جزیره ٔ رم ، جزیره ٔ بلور. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 150).


بلور. [ ] (اِخ ) ناحیتی است عظیم [ از حدود ماوراءالنهر ] و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم ).


بلور. [ ب ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد فربه دلیر. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). مرد شجاع . (دهار). || بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


بلور. [ ب َل ْ لو / ب ِل ْ ل َ / ب ِ وَ / ب ُ ] ( ع اِ ) معرب از کلمه بریلس یونانی ، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جوهری است مشهور، بلورة یکی. ( منتهی الارب ). جوهری است سپید و شفاف. ( از اقرب الموارد ). سنگی است سپید و شفاف. ( غیاث ). نوعی است از جواهر معدنی. ( ازتذکره داود ضریر انطاکی ). سنگی است سفید و شفاف و سست. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( مخزن الادویة ). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن. بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. ( نزهةالقلوب ). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص ( بصورت کثیرالوجوه ) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند،بندرت با اجسام ساده هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک ماده مذاب ( که آن را تبلور نامند ) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیله اشعه ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی ، معدن شناسی ، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است. ( از دائرة المعارف فارسی ). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. ( فرهنگ فارسی معین ). سادج هندی. ( ذخیره خوارزمشاهی در قراباذین ). مَها. مَهاء. مَهاة. مَهی. ج ، بلالیر. ( منتهی الارب ) :
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
یکی زان بکردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار.
فردوسی.
همه خانه قندیلهای بلور
میان اندرون چشمه آب شور.
فردوسی.

بلور. [ ب َل ْ لو / ب ِل ْ ل َ / ب ِ وَ / ب ُ ] (ع اِ) معرب از کلمه ٔ بریلس یونانی ، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری است مشهور، بلورة یکی . (منتهی الارب ). جوهری است سپید و شفاف . (از اقرب الموارد). سنگی است سپید و شفاف . (غیاث ). نوعی است از جواهر معدنی . (ازتذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). سنگی است سفید و شفاف و سست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویة). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن . بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. (نزهةالقلوب ). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص (بصورت کثیرالوجوه ) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده ٔ وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه ٔ بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند،بندرت با اجسام ساده ٔ هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک ماده ٔ مذاب (که آن را تبلور نامند) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیله ٔ اشعه ٔ ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی ، معدن شناسی ، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است . (از دائرة المعارف فارسی ). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین ). سادج هندی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در قراباذین ). مَها. مَهاء. مَهاة. مَهی . ج ، بلالیر. (منتهی الارب ) :
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است .

ابوطاهر خسروانی .


یکی زان بکردار دریای قار
یکی چون بلور سپید آبدار.

فردوسی .


همه خانه قندیلهای بلور
میان اندرون چشمه ٔ آب شور.

فردوسی .


همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور.

فردوسی .


می خسروانی به جام بلور
گسارنده را داد رخشان چو هور.

فردوسی .


یکی جام بر دست هر یک بلور
به ایشان نگه کرد بهرام گور.

فردوسی .


چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در و دشت شد چون بلور سپید.

فردوسی .


ز عود گوئی پوشیده بر بلور زره
ز مشک گوئی پیچیده برصنوبر دام .

فرخی .


گرد پرگار چرخ مرکز بست
شبه مرجان شد و بلور جمست .

عنصری .


اندر اقبال ، آبگینه خنور
بستاند عدو ز تو به بلور.

عنصری .


وان نسترن ، چو مشک فروشی معاینه است
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.

منوچهری .


نه هم قیمت در باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.

عسجدی .


پای تو مرکبست و کف دست مشربه است
گر نیست اسب تازی و نه مشربه ٔ بلور.

ناصرخسرو.


بنگر که از بلور برون آید
آتش همی به نور چراغ و خور.

ناصرخسرو.


برمفرش پیروزه به شب شاه حلب را
از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش .

ناصرخسرو.


جام بلور درخم روئین به دستم است
دست از دهان خم بمدارا برآورم .

خاقانی .


حقه های بلور سیم افشان
هر دو هفته عقیق دان بینی .

خاقانی .


از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور
عده داران رزان را حجله ها برساختند.

خاقانی .


یخ از بلور صافی تر به گوهر
خلاف آن شد که این خشک است و آن تر.

نظامی .


شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش .

نظامی .


آذر رسد چو ز دور با پرلهیب تنور
بندی نهد ز بلور بر پای آب روان .

رعدی .


- بلورآلات ؛ظروف و وسایلی که از بلور ساخته باشند. وسایل بلورین .
- || ظروف و وسائلی که از آبگینه ٔ ستبر سازند. رجوع به بلور در این معنی شود.
- بلورتراش ؛ آنکه بلور را تراش دهد.
- بلور حقه ؛ حقه ٔ بلورین :
یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب درده .

خاقانی .


- بلور زجاجی ؛ قسمی از بلور که به زردی زند. (تیفاشی ).
- بلور محلول ؛ شراب مقطر، که آن را پخته نیز گویند. بلور مذاب . (انجمن آرا).
- بلور مذاب ؛ شراب مقطر که آن را پخته نیز گویند. بلور محلول . (انجمن آرا).
|| شیشه ٔ ضخیم و سطبر که از آن اوانی و چراغها و جز آن سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی زجاج . (ازاقرب الموارد). آبگینه ٔ صاف و شفاف . (فرهنگ فارسی معین ).
- مثل بلور ؛ سخت سفید. سخت پاک .
|| معنی اصلی آن در عبرانی ، یخ است . (از قاموس کتاب مقدس ). || ژاله . (قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ عمید

از اقسام شیشه که از ترکیب سیلیکات دوپتاسیم و سیلیکات دوپلمب ساخته می شود.

دانشنامه عمومی

به مواد معدنی جامدی که اجزای سازندهٔ آنها (مولکول، اتم یا یونها) در سه جهت فضایی به صورت منظمی کنار هم قرار گرفته باشند یا دارای نظم بلورشناسی باشند، کریستال یا بُلور می گویند. ساختارهای بلورین نظم بلند دامنه داشته و می تواند خواص همسانگرد یا ناهمسانگرد داشته باشد.
رسوب شیمیایی بخار (‎CVD)‏ ∗
رسوب فیزیکی بخار (‎PVD)‏ ∗
واژهٔ کریستال ریشهٔ یونانی دارد و به معنی «منجمد شده در اثر سرما» است. یونانی ها کریستال را برای اشاره به دُر کوهی به کار می بردند. آنها اعتقاد داشتند که اگر آب مدتی در دماهای بسیار پایین نگه داشته شود، به حالتی در می آید که در دماهای بالا پایدار است. «بلور» نیز کلمه ای عربی، مأخوذ از کلمه «برلیس» (βήρυλλος) یونانی (به معنای زمرد و زبرجد) است.
اولین ارجاع به آرایش منظم ذرات سازندهٔ بلورها در آثار ستاره شناس مشهور ج. کپلر (۱۶۱۹) و رابرت هوک (۱۶۶۵) کاشف میکروسکوپ یافت می شود. مدتی بعد دانشمند مشهور کریستین هوگنز (۱۶۹۰) خواص نوری کریستال های کلسیت (CaCO۳) را بررسی کرده و فرضیه ای را ارائه کرد که کریستال ها از ذرات بسیار کوچکی با شکل مشخص ساخته شده اند.پس از آن م.و. اومونوسوف (۱۷۶۵–۱۷۱۱) تئوری ذره ای ساختار مواد را کامل کرد. او فرض کرد که ذرات شکل کروی داشته باشند.
به بلورهایی که نمار شکست آن در هر سه راستای بلوری آن یکسان باشد، بلورهای همسانگرد می گویند.در مقابل بلورهایی که در یک یا دو یا سه راستای خود نمار شکست متفاوتی داشته باشند بلورهای ناهمسانگرد می گویندو

دانشنامه آزاد فارسی

بُلور (crystal)
بُلور
بُلور
ماده ای با آرایش سه بعدی و منظم مولکولها یا اتم ها. به سبب این آرایش، سطح بیرونی بلور وجوهِ صاف و کاملاً مشخصی دارد. زوایای بین وجوه نشان دهندۀ ویژگی های بلور است. نمک خوراکی و کوارتز بلورند. هر حجم هندسی متشکل از دو یا چند وجه است. منشور و هرم از احجام هندسی اند و احتمال دارد چند نوع از این احجام در هر بلور وجود داشته باشد. غالباً هر کانی را از روی شکل بلوری و سیستم تبلور مشخص آن شناسایی می کنند. اندازۀ تک بلورها از ذرات خیلی ریز تا توده هایی به طول سی متر متغیر است. بلورها در هفت گروه یا سیستم بلوری قرار می گیرند. این تقسیم بندی براساس ارتباط بین سه یا چهار محور است که در مرکز هر بلورِ کامل و تغییرشکل نیافته همدیگر را قطع می کنند. سه شکل فراوان بلوری عبارت اند از ۱. ساختار مکعبی سادۀ بلورهای یونی، مثل بلور کلرید سدیم (NaCl)؛ ۲. ساختار مکعبی با وجوه مرکز پر که در فلزاتی ازجمله آلومینیوم، مس، طلا، نقره، و سرب دیده می شود؛ و ۳. ساختار تنگ چینِ شش گوش (تنگ چینِ هگزاگونال) در فلزاتی مثل کادمیوم و روی.

فرهنگستان زبان و ادب

{crystal} [زمین شناسی، شیمی، علوم جَوّ، مهندسی بسپار] عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بلور: نوعی سنگ معدنی سفید و شفاف است.
از این عنوان، به مناسبت در باب های صلاة، خمس و تجارت سخن رفته است.

احکام بلور
۱. ↑ العروة الوثقی،ج ۱، ص ۵۸۹۲. ↑ کشف الغطاء،ج ۳، ص ۴۴۳. ↑ وسائل الشیعة،ج ۵، ص ۹۷
...

گویش مازنی

/beloor/ بلور - نام زن

۱بلور ۲نام زن


واژه نامه بختیاریکا

( بُلور ) ازاجزاء دفع ادرار محفل در گهواره چوبی
به بلور نُهادن ( اندام تناسلی مردانه )

جدول کلمات

کریستال

پیشنهاد کاربران

شیشه شفاف و روشن

در پهلوی " آبگینگ " که همان آبگینه امروزی است، برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

اب بسته

بَلور : بلور، گوهرى است سفید رنگ و برّاق و روشن. - این واژه فارسى است ، البِلَّوْر ، مترادف ( البَلور ) است. - این واژه فارسى است ، البَلُّوصِی ، ( مو ) : قسمت دهنى نی یا قره نى که در دهان قرار مى گیرد و با آن مى نوازند.

منبع: فرهنگ المعانی
https://www. almaany. com/fa/dict/ar - fa/بلورة/

● بُلُور: شیشه ی صاف و شفّاف و ضخیم.


کلمات دیگر: