کلمه جو
صفحه اصلی

غفار


مترادف غفار : آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور

برابر پارسی : آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

فارسی به انگلیسی

forgiver, masculine proper name, merciful

فرهنگ اسم ها

اسم: غفار (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qaffār) (فارسی: غَفّار) (انگلیسی: ghaffar)
معنی: آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند، آمرزنده و بخشاینده ی گناهان ( خداوند )، از صفات و نام های خداوند

مترادف و متضاد

آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور


فرهنگ فارسی

۱ - پدر قبیله ایست از کنانه و او غفار بن ملیک بن ضمره ابن بکر بن عبد منات بن کنانه است . ابوذر ( جندب بن جناده ) غفاری از اصحاب رسول ص از این قبیله است. ۲ - شعبه ایست از قبیله کنانه و ابوذر ( جندب بن جناده ) غفاری از اصحاب رسول ص ازین شعبه است .توضیح بغلط این کلمه و منسوب بدانرا بفتح اول و تشدید دوم خوانند .
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده وپوشاننده گناه، ازصفات خدای تعالی
( صفت ) ۱ - آمرزگار آمرزنده گناه جمع : غفارون ۲ - از صفات خدای تعالی .
ابن جاسم بن عملیق او جدی جاهلی قدیم بود پسرانش در نجد منزل داشتند

فرهنگ معین

(غَ فّ ) [ ع . ] (ص . ) از صفات خداوند به معنای آمرزنده .

لغت نامه دهخدا

غفار. [ غ َف ْ فا ] (ع ص ) نیک آمرزگار. از صفات خدای تعالی است . (منتهی الارب ). آمرزنده وپوشنده ٔ گناه . ج ، غفارون . (مهذب الاسماء). آمرزنده ٔ گناهان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 73). درگذارنده . بسیار پوشاننده . مؤنث آن غفارة. (از اقرب الموارد). غفور. عَفُوّ. صَفّاح . صَفوح : و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی . (قرآن 82/20).
گرش ولایت و فرمان و ملک و گنج نماند
بماند رحمت پروردگار غفارش .

سعدی .


|| بسیار پوشاننده . صیغه ٔ مبالغه از غَفَرَ. مؤنث آن غفارة است . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). غفارالذنوب :
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه مینشستی بیکار.

خاقانی .


برای ختم سخن دست بردعا دارم
امیدوار قبول از مهیمن غفار.

سعدی (صاحبیه ).



غفار. [ غ ِ ] (اِخ ) ابن جاسم بن عملیق . او جدی جاهلی قدیم بود. پسرانش در نجد منزل داشتند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).


غفار. [ غ ِ ] (اِخ ) نام گروهی از قبیله ٔ کنانه . (ناظم الاطباء). پدر قبیله ای است از کنانه ، و او غفاربن ملیک بن ضمرةبن بکربن عبدمنات بن کنانة. از آن قبیله است ابوذر جندب بن جنادة غفاری یکی از اصحاب نبی (ص ). (منتهی الارب ) (انسابی سمعانی ورق 410 ب ). رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 265 و الموشح مرزبانی ص 193 و 194 شود.


غفار. [ غ ُ ] (ع اِ) موی گردن و پس گردن . موی رخسار و موی زرد ساق و پیشانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موهایی ریز که بر گردن و هردو جانب ریش وقفا و ساق زن و مانند آنهاست . (از اقرب الموارد).


غفار. [ غ ُ ] ( ع اِ ) موی گردن و پس گردن. موی رخسار و موی زرد ساق و پیشانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موهایی ریز که بر گردن و هردو جانب ریش وقفا و ساق زن و مانند آنهاست. ( از اقرب الموارد ).

غفار. [ غ َف ْ فا ] ( ع ص ) نیک آمرزگار. از صفات خدای تعالی است. ( منتهی الارب ). آمرزنده وپوشنده گناه. ج ، غفارون. ( مهذب الاسماء ). آمرزنده گناهان. ( ترجمان علامه جرجانی ص 73 ). درگذارنده. بسیار پوشاننده. مؤنث آن غفارة. ( از اقرب الموارد ). غفور. عَفُوّ. صَفّاح. صَفوح : و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی. ( قرآن 82/20 ).
گرش ولایت و فرمان و ملک و گنج نماند
بماند رحمت پروردگار غفارش.
سعدی.
|| بسیار پوشاننده. صیغه مبالغه از غَفَرَ. مؤنث آن غفارة است. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). غفارالذنوب :
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه مینشستی بیکار.
خاقانی.
برای ختم سخن دست بردعا دارم
امیدوار قبول از مهیمن غفار.
سعدی ( صاحبیه ).

غفار. [ غ ِ ] ( اِخ ) نام گروهی از قبیله کنانه. ( ناظم الاطباء ). پدر قبیله ای است از کنانه ، و او غفاربن ملیک بن ضمرةبن بکربن عبدمنات بن کنانة. از آن قبیله است ابوذر جندب بن جنادة غفاری یکی از اصحاب نبی ( ص ). ( منتهی الارب ) ( انسابی سمعانی ورق 410 ب ). رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 265 و الموشح مرزبانی ص 193 و 194 شود.

غفار. [ غ ِ ] ( اِخ ) ابن جاسم بن عملیق. او جدی جاهلی قدیم بود. پسرانش در نجد منزل داشتند. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 760 ).

فرهنگ عمید

۱. بسیارآمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه.
۲. (اسم، صفت ) از صفات خدای تعالی.

دانشنامه عمومی

غفار (روستا). غفار به عربی ( غَفار )، روستایی است در دهستان نعمان از توابع استان حُدَیده در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۴۰ ) نفر (۵ خانوار) می باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] غفار (اسم الله). اسم هشتاد و هشتم: الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج بار آمده است چنان که می فرماید:
(وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالحاً ثُمَّ اهْتَدی) (طه/82)
«من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد وعمل صالح انجام دهد».
(فَقُلتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ انَّهُ کانَ غَفّاراً).(نوح/10)
(«نوح می گوید به قوم خود) گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است».
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که می فرماید:
(رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَما بَیْنَهُما العَزیزُ الغَفّار).(ص/66)

پیشنهاد کاربران

بسیار بخشنده

زودعفو. [ ع َف ْوْ ] ( ص مرکب ) آنکه گناهکار را زود بخشد. زودبخشاینده. ( فرهنگ فارسی معین ) .


کلمات دیگر: