کلمه جو
صفحه اصلی

نعیم


مترادف نعیم : خوشگذرانی، خوشی، شادکامی، ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس

فارسی به انگلیسی

luxury, pleasure, paradise, masculine proper name, blessing

luxury, pleasure, blessing


فرهنگ اسم ها

اسم: نعیم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: naeim) (فارسی: نَعيم) (انگلیسی: naeim)
معنی: نعمت، نرم و لطیف، از نامهای بهشت، پرنعمت ( بهشت )، نرم، لطیف، ( اَعلام ) نام چندین تن از افراد مشهور در تاریخ از جمله صحابه

(تلفظ: naeim) (عربی) (در قدیم) نعمت ؛ پرنعمت (بهشت) ؛ نرم ، لطیف ؛ از نامهای بهشت ؛ (در اعلام) نام چندین تن از افراد مشهور در تاریخ از جمله صحابه .


مترادف و متضاد

خوشگذرانی، خوشی، شادکامی


ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس


۱. خوشگذرانی، خوشی، شادکامی
۲. ارم، بهشت، پردیس، جنان، جنت، خلد، فردوس،


فرهنگ فارسی

نعمت، مال، خوشی وخوشگذرانی
۱ - ( اسم ) وسیله خوشی و شادکامی در زندگانی نعمت : هرگاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند... ۲ - مال خواسته . ۳ - خوشگذرانی . ۴ - ( صفت ) نرم و صاف و نازک و لطیف : چون بزمین آمد اگر دست نرم و نعیم بدو رسد یا نسیم خوش خنک برو گذرد درد آن برابر پوست باز کردن باشد در حق بزرگان . ۵ - ( صفت ) پر نعمت : بهشت ( جنات ) نعیم .
محمد نعیم پنجایی از پارسی گویان هندوستان است ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - فراوانی نعمت و مال . ۲ - سرور، خوشی و خوشگذرانی .

لغت نامه دهخدا

نعیم . [ ن َ ] (اِخ ) محمد نعیم پنجابی ، از پارسی گویان هندوستان است . رجوع به مقالات الشعراء ص 819 شود.


نعیم . [ ن َ ] (ع اِ)نعمت و ناز. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). ناز. (زمخشری ) (مهذب الاسماء). آسایش . (مهذب الاسماء). نعمت و نیکی و دسترس و مال و ناز. (غیاث اللغات ). فراخی مال . نعمت . تن آسانی . (منتهی الارب ). خفض و دعة و مال و خوشی عیش و نعمت فراوان . (از متن اللغة) :
شادمان باد همه ساله و با ناز و نعیم
دشمن و حاسد او مانده به تیمار و ندم .

فرخی .


از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل ساسان وآل سامان .

مجلدی .


پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قرارش را.

ناصرخسرو.


از ملک دنیا به نعیم آخرت پیوست . (کلیله و دمنه ).
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم .

سوزنی .


تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است .

خاقانی .


نعیم خطه ٔ شیراز ولعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.

سعدی .


با تویاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن می سوزم .

سعدی .


سرای دولت باقی نعیم آخرت است
زمین سخت نگه کن چو می نهی بنیاد.

سعدی .


حافظ دگرچه می طلبی از نعیم دهر
می می خوری و طره ٔ دلدار می کشی .

حافظ.


|| دهش . عطیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) :
نعیم دوست تو بی زوال است
شراب نعمت تو بی خمار است .

مسعودسعد.


- نعیم اﷲ ؛ دهش و عطیه ٔ او تعالی . (منتهی الارب ). عطیه ٔ بسیار و فراوان خدا. (از متن اللغة).
|| نامی است از نام های بهشت . (یادداشت مؤلف از تفسیرابوالفتوح ج 2 ص 189 چ 1 تهران ). بهشت . (آنندراج ) :
مسکن و مستقر خواجه نعیم دگر است
یک دو سال است که من دور بماندم ز نعیم .

فرخی .


ای سرای تو نعیم دگر و زائر تو
سال و مه بی غم و دلشاد نشسته به نعیم .

فرخی .


یکی را نعیمی یکی را جحیمی . (تاریخ بیهقی ص 384).
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم .

ناصرخسرو.


- اهل نعیم ؛ بهشتی . اهل بهشت :
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه ٔ رضوان نکند اهل نعیم .

سعدی .


- بهشت نعیم :
زمین ز گریه ٔ ابر است چون بهشت نعیم
هوا ز خنده ٔ برق است چون کُه ِ سینا.

مسعودسعد.


- جنت نعیم ؛ بهشت ناز و نعمت . (مهذب الاسماء) : رحمت کناد خدا بر او... و ساکن گرداند او را در جنت های نعیم . (تاریخ بیهقی ص 310).
- جنةالنعیم ؛ یکی از هفت بهشت . (یادداشت مؤلف ).

نعیم . [ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حمادبن معاویةبن حارث الخزاعی المروزی ، مکنی به ابوعبداﷲ، نخستین کسی است که به جمع «المسند» در حدیث پرداخت ، وی در مرورود تولد یافت مدتی را در عراق و حجاز در جمع کردن احادیث گذراند، سپس به مصر رفت و در آنجا مقیم گشت ، در عهد خلافت المعتصم او را به عراق آوردند تا بدین سؤال جواب گوید که «آیا قرآن مخلوق است ؟» وی از جواب گفتن سرباز زد و بدان سبب در سامرا زندانی شد و به سال 228 هَ . ق . در محبس وفات یافت . او راست : الفتن و الملاحم . (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 14). رجوع به تهذیب التهذیب ج 10 ص 458و المستطرف ص 37 و میزان الاعتدال ج 3 ص 238 و تاریخ بغداد ج 13 ص 306 و هدیة العارفین ج 2 ص 397 شود.


نعیم . [ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن قعنب بن عتاب بن حارث الریاحی الیربوعی ، مکنی به ابوقران و ملقب به الواقعة، از فارسان و شاعران عهد جاهلیت است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 14 و النقائض ج 18 ص 71 و 474 و جمهرة الانساب ص 216 و معجم ما استعجم ص 739 شود.


نعیم . [ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن عامر الاشجعی ، از صحابه است ، وی در جنگ خندق نهانی نزد پیغامبر آمد و اسلام آورد و میان قبائل قریظه و غطفان و قریش که به جنگ با مسلمانان همرای شده بودند تفرقه و نفاق افکند. سپس در مدینه مقیم شد و در عهد خلافت عثمان در حدود سال 30 هَ . ق . درگذشت و به روایتی در واقعه ٔ جمل کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 14) (تاریخ گزیده ص 244). رجوع به طبقات ابن سعد ج 4 ص 19 و اسدالغابة ج 5 ص 33 و الاصابة ص 8781 شود.


نعیم . [ ن ُ ع َ ] (اِخ ) ابن هبیرةبن شبل بن یثربی الشیبانی ، از سرداران و شجاعان عرب است . وی با مختار ثقفی در نهضت کوفه همراه بود و در جنگ با شبث بن ربعی به سال 66 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 15). رجوع به الکامل ابن اثیر ج 4 ص 86 و جمهرة الانساب ص 302 شود.


نعیم. [ ن َ ] ( ع اِ )نعمت و ناز. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). ناز. ( زمخشری ) ( مهذب الاسماء ). آسایش. ( مهذب الاسماء ). نعمت و نیکی و دسترس و مال و ناز. ( غیاث اللغات ). فراخی مال. نعمت. تن آسانی. ( منتهی الارب ). خفض و دعة و مال و خوشی عیش و نعمت فراوان. ( از متن اللغة ) :
شادمان باد همه ساله و با ناز و نعیم
دشمن و حاسد او مانده به تیمار و ندم.
فرخی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل ساسان وآل سامان.
مجلدی.
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قرارش را.
ناصرخسرو.
از ملک دنیا به نعیم آخرت پیوست. ( کلیله و دمنه ).
بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.
سوزنی.
تا از جمال مهد تو شروان جمال یافت
قحطش همه نعیم و نیازش تنعم است.
خاقانی.
نعیم خطه شیراز ولعبتان بهشتی
ز هر دریچه نگه کن که حور بینی و عین را.
سعدی.
با تویاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن می سوزم.
سعدی.
سرای دولت باقی نعیم آخرت است
زمین سخت نگه کن چو می نهی بنیاد.
سعدی.
حافظ دگرچه می طلبی از نعیم دهر
می می خوری و طره دلدار می کشی.
حافظ.
|| دهش. عطیه. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) :
نعیم دوست تو بی زوال است
شراب نعمت تو بی خمار است.
مسعودسعد.
- نعیم اﷲ ؛ دهش و عطیه او تعالی. ( منتهی الارب ). عطیه بسیار و فراوان خدا. ( از متن اللغة ).
|| نامی است از نام های بهشت. ( یادداشت مؤلف از تفسیرابوالفتوح ج 2 ص 189 چ 1 تهران ). بهشت. ( آنندراج ) :
مسکن و مستقر خواجه نعیم دگر است
یک دو سال است که من دور بماندم ز نعیم.
فرخی.
ای سرای تو نعیم دگر و زائر تو
سال و مه بی غم و دلشاد نشسته به نعیم.
فرخی.
یکی را نعیمی یکی را جحیمی. ( تاریخ بیهقی ص 384 ).
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.
ناصرخسرو.
- اهل نعیم ؛ بهشتی. اهل بهشت :
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم.
سعدی.
- بهشت نعیم :

فرهنگ عمید

۱. نعمت، مال.
۲. (صفت ) پرنعمت.
۳. (اسم ) از نام های بهشت.

دانشنامه عمومی

نعیم (دهستان). نعیم به عربی ( الَنعیم )، نام دهستانی است در ناحیهٔ شمال شبام کوکبان، واعمال تعز، از توابع استان تَعِز در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن ( ۹۵۲ ) نفر (۱۹ خانوار) می باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَعِیمٍ: نعمت بسیار - پر نعمت(نعمت :هر چیز سازگار با طبع و مفید و لذت بخش)
ریشه کلمه:
نعم (۱۴۴ بار)

«نَعِیْم» که از مادّه «نعمت» است، معنای گسترده ای دارد که همه انواع نعمت های مادی و معنوی را شامل می شود، حتی نعمت هایی که برای ما محبوسان زندان تن در این دنیا قابل درک نیست «راغب» در «مفردات» می گوید: «نَعِیْم» به معنای «نعمت بسیار» است (النَّعِیْمُ النِّعْمَةُ الْکَثِیْرَةُ).
«نَعِیم» در سوره «انفطار» به معنای بهشت جاودانی است و این که به صورت «نکره» ذکر شده، برای بیان اهمیت، گستردگی و عظمت این نعمت است که هیچ کس جز خدا وسعت و عظمت آن را به درستی نمی داند، و انتخاب «نَعِیم» که صفت مشبّهه است در اینجا تأکیدی است بر بقاء و استمرار این نعمت; زیرا این مفهوم معمولاً در صفت مشبّهه نهفته شده است.

[ویکی فقه] نعیم (قرآن). از ویژگیها و نامهای بهشت، نعیم است.
نعیم، از ویژگیها و نامهای بهشت است.
← باغهای پرنعمت
۱. ↑ مائده/سوره۵، آیه۶۵.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «نعیم».
...

پیشنهاد کاربران

پیش از قیام امام حسین ( علیه السّلام ) و حرکت آن حضرت ( علیه السّلام ) به سوی کوفه، نضر و نعمان وفات کرده بودند و تنها نعیم از میان این برادران باقی مانده بود. زمانی که امام حسین ( علیه السّلام ) به سوی عراق حرکت کرد نعیم بن عجلان از کوفه خارج شد و خود را به امام ( علیه السّلام ) رساند. او پیوسته همراه امام ( علیه السّلام ) بود تا این که سرانجام به مراد خود رسید و در رکاب آقا و مولای خویش به شهادت رسید. شهادت او نیز به مانند بسیاری از یاران امام حسین ( علیه السّلام ) در جریان حمله نخست رقم خورد.


کلمات دیگر: