کلمه جو
صفحه اصلی

نعمت


مترادف نعمت : ثروت، حشم، دارایی، مال ومنال، مال، تنعم، برکت، خیر، وفور، احسان، بخشش، عطا

متضاد نعمت : نقمت

برابر پارسی : نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی

فارسی به انگلیسی

affluence, riches, easy life, blessing, gift, favour, talen, endowment, plenty

affluence, riches, easy life, blessing, gift, favour, talen


blessing, endowment, gift, plenty


فارسی به عربی

طرف , مبارکة , هدیة

فرهنگ اسم ها

اسم: نعمت (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: neemat) (فارسی: نِعمت) (انگلیسی: neemat)
معنی: بخشش، دارایی، آسایش، هر چیزی که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود، ( در قدیم ) مال، ثروت، عطا، نیکی، خوبی، محصول، روزی، رزق، هدیه، تحفه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) غذا، آنچه باعث شادکامی و آسایش زندگی انسان شود، عطا و بخشش

(تلفظ: neemat) (عربی) هر چیزی که باعث شادکامی ، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود ؛ (در قدیم) مال ، ثروت ؛ عطا ، بخشش ؛ نیکی ، خوبی ؛ محصول ؛ روزی ، رزق ؛ هدیه ، تحفه ؛ (در قدیم) (به مجاز) غذا .


مترادف و متضاد

تنعم


برکت، خیر، وفور


احسان، بخشش، عطا


gift (اسم)
استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد

blessing (اسم)
برکت، دعای خیر، نعمت خدا داده، نعمت، موهبت، دعای پیش از غذا

luxury (اسم)
نعمت، عیش، تجمل عیاشی

ثروت، حشم، دارایی، مال‌ومنال، مال ≠ نقمت


۱. ثروت، حشم، دارایی، مالومنال، مال
۲. تنعم
۳. برکت، خیر، وفور
۴. احسان، بخشش، عطا ≠ نقمت


فرهنگ فارسی

میرزای نعمت از شعرای شیراز است و در اواخر عمر در تهران میزیست و قسمتی از اشعار او با مقدمه ای که آقای ابوالحسن فروغی بر آن نوشته بطبع رسیده ولی بخش عمده اشعار او که مشتمل بر غزلیات و قطعات است تا کنون چاپ نشده . کتاب دیگری دارد متضمن ماده تاریخ بعلاوه تولد و فوت رجال و اشخاص که نیروی طبع و قریحه او را در این فن مینماید. دیوان او بخط خودش موجود است .
احسان، نیکی، بهره وخوشی، مال، روزی، انعام جمع
(اسم ) ۱ - آنچه باعث خوشی و شادکامی شخص باشد فراخی و آسایش در زندگی : فخور آنست که او را در نعمت بطر بگیرد . ۲ - عطا بخشش احسان نواخت . ۳ - هدیه : طغرل بک ... ببغداد رسید...خلیفه او را نثار و نعمتها و تکلفهای فراوان فرستاد . ۴ - مال خواسته : چون امرائ دولت او ( سنجر )...در مهلت ایام و قسمت نعمت و اسباب طاغی و یاغی شدند .. جمع : نعم انعم نعمات . یا شکر نعمت . سپاسگزاری از نعمت .
نعمت تهرانی به روایت سام میرزا اجدادش از مردم بغدادند و خود او در تهران تولد یافته و در زمان تالیف تحف. سامی به تجارت مشغول بوده است و شعری هم می سرود .

فرهنگ معین

(نِ مَ ) [ ع . نعمة ] (اِ. ) ۱ - احسان ، نیکی . ۲ - مال ، روزی . ج . نعم . نعمات .

لغت نامه دهخدا

نعمت. [ ن ِ م َ ] ( ع اِ ) مال. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ثروت. دسترس. ( غیاث اللغات ). ثروت. دارایی. رجوع به نعمة شود :
امروز به اقبال توای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
بود از نعمت آنچه پوشیدند
و آنچه دادند و آنچه را خوردند.
رودکی.
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
اگر نسبتم نیست یا هست حُرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
و گر کمترم من از ایشان به نعمت
از آنان فزونم به شیرین زبانی.
منوچهری.
بنده یک روز خدمت دیدار خداوند را به همه ٔنعمت ولایت دنیا برابر ننهد. ( تاریخ بیهقی ص 361 ). رحمت و برکتهای ایزدی... بر تو باد و به آن نعمت بزرگ که تو داری. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند و وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند. ( از تاریخ بیهقی ص 335 ). بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی. ( تاریخ بیهقی ). دور باشید از زنان که نعمت پاک بستانند و خانه ها ویران کنند. ( تاریخ بیهقی ص 329 ).
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گراز و چوبی همی روم.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 168 ).
طاعت اگر اصل همه شکرهاست
عمر سر هر شرف و نعمت است.
ناصرخسرو.
گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کآنگه نبود.
مسعودسعد.
نعمت ترا سزد که به شادی همی خوری
ز آن قوم نیستی تو که نعمت دفین کنند.
معزی ( آنندراج ).
مرد بزاز و زرگر و عطار
خوبی کار و نعمت بسیار.
سنائی.
بر پادشاه باد که خدمتکاران را چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. ( کلیله و دمنه ).
آرزو بود نعمتم لیکن
از خسان جهان نپذرفتم.
خاقانی.
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست به دست.
سعدی.
ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد. ( گلستان سعدی ).
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست.
سعدی.
کریمان را به دست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست.

نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) محمود (میرزا... خان ) فسائی ، متخلص به نعمت ، از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری متولد در 1271 هَ . ق . و از حکام شهر فسا بوده است و دیوان اشعاری دارد، او راست :
حرباصفت آفتاب رخشان
در وصف تو واله است و حیران
در وصف دهان نوشخندت
تنگ است مجال بر سخندان .

(از آثار عجم ص 87).


رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 223 و فرهنگ سخنوران شود.

نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت تهرانی (مولانا...) به روایت سام میرزا اجدادش از مردم بغدادند و خود اودر تهران تولد یافته و در زمان تألیف تحفه ٔ سامی به تجارت مشغول بوده است و شعری هم می سرود او راست :
عشق تو ره نمود به آوارگی مرا
آواره ساخت عشق تو یکبارگی مرا.

(از تحفه ٔ سامی ص 178).


رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ (سید... خان ) ابن نواب روح اﷲخان . از خاندان میرمیران و از احفاد سلاله ٔ صفویه ٔ ایران و از شاعران و صاحب منصبان هندوستان است . او راست :
بهیچ وجه مکدر نمی شود دل ما
ز آب آینه گویا سرشته شد گل ما.
روز حشر آزادیم از آتش دوزخ بجاست
بر خط پیشانی من مهر خاک کربلاست .
(از صبح گلشن ص 531) (قاموس الاعلام ج 6) (فرهنگ سخنوران ).


نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ (قاضی ...) علامه عباسی ، از دانشمندان و پارسی گویان هندوستان است و با میرزا باقی معاصر بوده است . او راست :
جائی که عرض درد دهد دل فکار تو
روی زمین چو عرصه ٔ محشر بهم خورد.

(از مقالات الشعراء ص 817).



نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ تتوی (میر...) از پارسی گویان هندوستان است ، او راست :
عنان خرج هر آنکو به وقت دخل نداشت
چو ماه چارده خود را به کاستن دارد.

(از مقالات الشعراء ص 819).



نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ سیوستانی (میر...) از پارسی گویان هند است . او راست :
دل درون سینه ام در یاد لعل او طپید
ماهی لب تشنه سوی چشمه می خواهد کشید.

(از مقالات الشعراء ص 817).



نعمت . [ ن ِ م َ ] (اِخ ) نعمت اﷲ نار نولی (سید...) از پارسی گویان قرن یازدهم هند است و به روایت صبح گلشن «فقیری صافی مشرب بود و در عهد سلطنت شاهجهان دلق تجرید در بر کرده » و در زمان پادشاهی عالمگیر به سال 1077 هَ . ق . درگذشت . او راست :
مائیم که از مخزن راز آمده ایم
در خلعت فخر سرفراز آمده ایم
دانای حقیقتیم و بینای مجاز
مقصود حقیقت و مجاز آمده ایم .
(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 531) (قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکره ٔ مرآةالخیال ص 142 و فرهنگ سخنوران شود.


نعمت . [ ن ِ م َ ] (ع اِ) مال . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ثروت . دسترس . (غیاث اللغات ). ثروت . دارایی . رجوع به نعمة شود :
امروز به اقبال توای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.

رودکی .


بود از نعمت آنچه پوشیدند
و آنچه دادند و آنچه را خوردند.

رودکی .


آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.

خجسته .


اگر نسبتم نیست یا هست حُرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم .

عسجدی .


و گر کمترم من از ایشان به نعمت
از آنان فزونم به شیرین زبانی .

منوچهری .


بنده یک روز خدمت دیدار خداوند را به همه ٔنعمت ولایت دنیا برابر ننهد. (تاریخ بیهقی ص 361). رحمت و برکتهای ایزدی ... بر تو باد و به آن نعمت بزرگ که تو داری . (تاریخ بیهقی ص 314). فرمودیم تا دست وی از شغل عرض کوتاه کردند و وی را جائی نشاندند و نعمتی که داشت پاک بستدند. (از تاریخ بیهقی ص 335). بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره بود از رودی . (تاریخ بیهقی ). دور باشید از زنان که نعمت پاک بستانند و خانه ها ویران کنند. (تاریخ بیهقی ص 329).
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گراز و چوبی همی روم .

اسدی (گرشاسب نامه ص 168).


طاعت اگر اصل همه شکرهاست
عمر سر هر شرف و نعمت است .

ناصرخسرو.


گرم نعمتی بود کاکنون نماند
کنون دانشی هست کآنگه نبود.

مسعودسعد.


نعمت ترا سزد که به شادی همی خوری
ز آن قوم نیستی تو که نعمت دفین کنند.

معزی (آنندراج ).


مرد بزاز و زرگر و عطار
خوبی کار و نعمت بسیار.

سنائی .


بر پادشاه باد که خدمتکاران را چندان نعمت و غنیمت ندهد که توانگر شوند. (کلیله و دمنه ).
آرزو بود نعمتم لیکن
از خسان جهان نپذرفتم .

خاقانی .


دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست به دست .

سعدی .


ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد. (گلستان سعدی ).
ای قناعت توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست .

سعدی .


کریمان را به دست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست .

سعدی .


|| روزی . (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) :
خدای نعمت ما را ز بهر خوردن داد.

منوچهری .


بخور ای سیدی به شادی و ناز
هر کجا نعمتی به چنگ آری .

اسکافی .


نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینت نعمت و اینت نعمت خوارگان .

ناصرخسرو.


ازین خوان خوب آن خورد نان و نعمت
که بشناسد آن مهربان میزبان را.

ناصرخسرو.


گربه را شکم از نعمت او چهار پهلو شدو از پهلوی او آگنده یال و فربه سرین گشت . (مرزبان نامه ). || عطا. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بخشایش . انعام . (ناظم الاطباء). منت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطیه : احمد زمین بوسه داد و بر پای خاست و گفت بنده را زبان شکر این نعمت نیست . (از تاریخ بیهقی ص 269). امیر احمد را گفت به شادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس .(تاریخ بیهقی ص 272). اگر وی را مشغول دارند شخص امیر ماضی ... را در پیش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختهای گونه گون و جاه و نهاد وی نگرد. (تاریخ بیهقی ص 333).
به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی
چنال گشتی از آن پس که بوده بودی نال .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.

ناصرخسرو.


در جهان این دونعمتی است بزرگ
داند آن کس که نیک و بد داند.

مسعودسعد.


پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب . (گلستان سعدی ). || نیکی . آنچه از نیکوئی که در حق کسی کرده شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) : بنده فرمانبردار است و آنچه جهد باید کرد و بندگی است بکند تا حق نعمت خداوند را شناخته باشد. (تاریخ بیهقی ص 381). گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده . (تاریخ بیهقی ص 383).
حق نعمت شناختن در کار
نعمت افزون دهد به نعمت خوار.

نظامی .


|| نعیم . (منتهی الارب ) (از ترجمان القرآن ). آسایش . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ناز. (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نکوئی . (غیاث اللغات ). نیکی . فراخی . خصب . خیر. برکت .رجوع به نَعمَة شود :
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک .

رودکی .


نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر
گنج بادآورد یک بیت مدیحش را ثمن .

منوچهری .


بلا و نعمت و اقبال و مردمی و ثنا
بری و آری و توزی و کاری و دروی .

منوچهری .


همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی .

منوچهری .


امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبان است به شکر الهی . (تاریخ بیهقی ص 308). و زعم امیرالمؤمنین آن است که عنایت خدای تعالی در هر دو صورت نقمت و نعمت بر او بسیار است . (تاریخ بیهقی ص 309).
یکی را می دهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آغشته در خون .

باباطاهر.


تیر او باد عز و نعمت و ناز
تا بتابد بر آسمان بر تیر.

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


نعمت عالم باقی چو مرادادی
چون براندیشم ازین بی مزه ٔ فانی .

ناصرخسرو.


تا نبری ظن که مگر منکر است
نعمت آن عالم را بومعین .

ناصرخسرو.


و در بهشت نعمت بسیار است و شراب بهترین نعمتهاء بهشت است . (نوروزنامه ). و اول نعمتی که خدای تعالی بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود. (کلیله و دمنه ). کیست که از نعمتهای دنیا شربتی به دست او دهند که سرمست و بی باک نشود. (کلیله و دمنه ). درخصب و نعمت روزگار می گذاشت ... بطر آسایش و مستی نعمت بدو راه یافت . (کلیله و دمنه ). و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (از کلیله و دمنه ).
سگان را نعمت و ما را تحسر
خران را دولت و ما را تمنا.

جمال الدین .


ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست
درست گردد این گر بپرسی از بیمار.

ادیب صابر.


هر آنکس که کفران نعمت کند
به حرمان نعمت شود مبتلا.

کمال اسماعیل .


نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم .

مولوی .


هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا.

سعدی .


دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی .

سعدی .


|| محصول . حاصل ارضی چون گندم و جو و حبوب و میوه . محصولات ارضی . (یادداشت مؤلف ) : چاچ ناحیتی است ... با مردمانی غازی پیشه ... و توانگر و بسیارنعمت . (حدود العالم ). بالس ، ناحیتی است اندر میان بیابان ، جائی است بسیار کشت و برز وکم نعمت . (حدود العالم ). جرمنکان جائی است کم نعمت و اندک خواسته . (حدود العالم ).
فاقه ٔ کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد صفای صفاهان .

خاقانی .


|| آسودگی . تن آسانی . || سرور. شادمانی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
- شاکرنعمت ؛ مقابل کافرنعمت .
- کافرنعمت ؛ که کفران نعمت کند. که حق نعمت نشناسد و نگزارد : طایفه ای هستند براین صفت که بیان کردی قاصرهمت و کافرنعمت . (گلستان سعدی ).
- ناز و نعمت . رجوع به ناز شود : فی الجمله پسر را به ناز و نعمت برآوردند. (گلستان سعدی ).
- ولی نعمت ؛ نیکوکار. آنکه درباره ٔ شخص نیکوئی می کند. (ناظم الاطباء). که حق نعمت برکسی دارد که او را پرورانده و روزی داده باشد.

فرهنگ عمید

۱. احسان، نیکی.
۲. [قدیمی] بهره، مال، روزی.
۳. [قدیمی] خوشی.

دانشنامه عمومی

نکودهش (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران)، داده.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نعمت از دیدگاه اسلام به معنای آسایش و خیر شامل جنبه های مادی و معنوی انسان و جهان گشته و منحصر به جنبه های مادی نیست.
نعمت در لغت فارسی، به معنای احسان، نیکی، بهره و خوشی، مال و روزی به کار رفته است. در لغت عرب، این واژه از سه حرف اصلی (ن. ع. م) تشکیل شده و مشتقات آن فراوان است و همه آن ها به یک معنا می باشند: آسایش، خوشی، خیر و شایستگی در زندگی. در مفردات راغب اصفهانی در باب ماده «نعم»، معنای نعمت این گونه بیان شده است: نعمت، حالت نیک و پسندیده است. ساخت نعمت برای بیان هیئت و حالت انسان است؛ مانند جلسه و رکبه که بیان نوعی نشستن و نوعی سوار شدن است. نعمت، اسم جنس است که برای کم و زیاد استعمال می شود.به ناز و نعمت رسیدن و رفاه را «نعمت» گویند و ساخت آن برای بیان یک مرتبه کاری می باشد؛ مانند ضربه، شتمه که بر یک بار زدن و یک بار دشنام دادن دلالت می کند. انعام یعنی نیکی رساندن به دیگری و زمانی استعمال می شود که نعمت داده شده از جنس انسان باشد. مصداق این کلام را می توان در آیه ۱۰۳ سوره آل عمران یافت که خداوند می فرماید: «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به یاد آورید، آن گاه که دشمن (یک دیگر) بودید، سپس میان دل های شما الفت ایجاد کرد.»
سرآغاز نعمت های الهی
از صفات بارز و مهم الهی، صفت رحمانیت است که همه مخلوقات را فرامی گیرد: «الرحمن» هر سوره قرآن (جز سوره توبه) با تذکر این صفت آغاز می شود. رحمان، رمز رحمت واسعه الهی است. اگر صفت رحمانیت وی نبود، این چنین خوان نعمت خود را برای دوست و دشمن نمی گشود و نمی گسترد. خداوند در سوره مبارکه «الرحمن» به ذکر نعمات خود پرداخته که همه زیر مجموعه «رحمت» بی منتهای الهی است. با اندکی دقت در نعمت های دوازده گانه در سوره الرحمن که عبارت اند از: قرآن، خلقت انسان، تعلیم بیان، حساب منظم زمان، آفرینش گیاهان و انواع درختان، آفرینش اسلام، حاکمیت قوانین، آفرینش زمین با ویژگی هایش، خلقت میوه ها، خلقت نخل، آفرینش حبوبات، خلقت گل ها و گیاهان معطر، با جزئیات و ریزه کاری ها و اسراری که در هر یک نهفته است کافی است که حس شکرگزاری را در انسان برانگیزد و او را در پی شناخت پدید آورنده این همه موهبت روانه کند.
اقسام نعمت ها
رهنمودهای قرآن کریم برای استفاده از نعمت های خداوندی موجب شناخت بهتر آدمی از خود و خدا شده، او را برای تنظیم شخصیت و عملکرد خویش برای انجام وظایف الهی یاری می کند. نعمت های خداوند هم چون نور، مرز و اندازه ندارد و مقدار استفاده از آن ها به وضع و حالت و ظرفیت انسان ها بستگی دارد. نعمت های ذکر شده در قرآن را می توان به دو نوع مادی و معنوی تقسیم کرد:
← نعمت های مادی
...

پیشنهاد کاربران

آنچه ما در نگرشمان و یاد خودمان از نعمت است دارایی استکه از سوی خدا ( نیک ) به ما داده میشه پس بهتر بگوییم به جای نعمت نیکدارایی

بخشش مادی یا معنوی یا هردو یا پشتیبانی بلا عوض برای آسایش، رهایی یا سرافرازی کسی.

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
ویاد vyãd ( اوستایی: ویادَ )
پورام purãm ( سنسکریت: پورَمدْهی )
پَهومَن pahuman ( سنسکریت: بْهومَن )

هدیه خدا

روشنایی

روشن


بَهرِگی

برای خدا: بهره دهی
برای موجودات: بَهرِگی

در پارسی " پلاو ، شیدان" ، در پهلوی " فرهدهش " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

نعمتهای قرآنی : الا

نیرمت، فایده، نیبرگ که واژه اوستایی است

نعمت
فَرداد، داشتار ، داشتمان

blessing
نعمت، برکت
e. g. being thankful for your blessings will increase your blessings
شکر نعمت، نعمتت افزون کند

سرمایه

نعمت یعنی رحمت

نواله

به نواله هزار محرم هست
به گه ناله نیم محرم نیست.
خاقانی.

چای داغ در آن سرما نعمتی بود.

مائده

نعمت = بخشش
نعمت خداوند = بخشش خداوند

عطا . . . کرم . . . جود . . .

بخشیده

نِعمَت
اگر واژه ی " نیرمَت" اوستایی باشد بسیار همانند و شبیه " نِعمت" است ، باید در نگر داشته باشیم که خیلی از لغت های پارسی و اربی ریشه ی هَمشِرک و مشترَک دارند.
فَردَهِش واژه ای شایسته است.
واژه ی " بهره مندی " هم زیبنده و مینَنده ( با معنا ) است:
تندرستی نعمت = بهره مندی بزرگی ست.
در زبان آلمانی " گرفتن" را " nehmen" می گویند :
nehmen : nehm - en ؛ وات یا حرف " h" نوشته میشود ولی خوانده نمی شود nehm هم بسیار همانند نِعم است
اگر پابرجا و ثابت شود که : نعمت ، نیرمت و nehmen از یک ریشه هستند ، میتوان واژه ای پارسی بازآفرید :
نِهمیدَن ، نهماندن ، نِهمَت ( پسوند - اَت پارسی است ) :
باید ارزش نِهمَت ها را اَندَردانست.
به جای " ع" میتوان از " ه" بهره بُرد ، مانند ساعَت که از ریشه سایه می آید که می توان : سایَت یا ساهَت گفت.

معنی: بخشش از خداوند


کلمات دیگر: